اونورتر از بیرون محوطه خونه ریدلا!وقتی ابیگل با گردبادش به سمت نامه میرفت، به جودی و جرقه بازیاشم نزدیک میشد. جودی با تمام توانش تلاش میکرد که آتیش بره و بخوره به درخت روبه روش، ولی هر بار یه باد از طرف ابیگل میزد و همه ی تلاشش رو خاموش میکرد. پس باید یه آتیش بزرگتر درست میکرد!
-ای آتش جهنم... ای یاور سوزان ابلیس اعظم! بی رحم ترین قدرت در زمین... یاور شیطان جودی شو... تا بسوزاند هر کجا که میخواهد!
ابیگل تلاش کرد صداشو از باد و جرقه رد کنه و به جودی برسونه، ولی دور کردن گردباد از آتیش به اون بزرگی(!) و حرف زدن با یه نفر، خیلی سخت بود!
-جودی! اون آتیشو خاموش کن! میخوره به گردبادم!
-هان؟ چی میگی ابیگل؟ صداتو نمیشنوم!
ابیگل به جودی نگاه کرد و دید کنترل آتیشو از دست داده ولی به رو خودش نمیاره!
-جودی! آتیشو ببر اونور! اونـ... نـــــــــــــــه! گرد آتیش شد که!
-ای واااااااای!
و هر دوتاشون به جون گردآتیش افتاد تا به جغد و نامه نرسه!
نزدیکتر از اونورتر از بیرون محوطه خونه ریدلا!(نامفهومه تا یه حدی!)تام داشت به گردبادی که به گردآتیش تبدیل شده بود نگاه میکرد و قدرت و سرعتش رو به سمت نامه حدس میزد.
-خب... که اینطور! اگه گردآتیش با سرعت 2 متر بر ساعت به سمت نامه که در شمال بیرون محوطه خونه ریدلاس، حرکت کنه... من باید با سرعتی بیشتر از 30/2 سانت به سمت اون دوتا و گرد آتیش برم!
و بعد به سمت اون دوتا، یعنی جودی و ابیگل دویید. وقت به اونا رسید، خواست با تمام وجودش سر اون دوتا داد بزنه و از طرف لرد تنبیه شون کنه که، صدای خود لرد از خونه ریدلا اومد!
-
آهای تام! چیکار داری میکنی؟ مگه دستور ندادیم که نامه مون رو برامون بیاری؟ داری با اون دوتا که یکیشون هنوز اربابش نیستیم حرف میزنی؟ اون تا مرگخوار نشه، باید بیرون خونه ریدلا پشت در بمونه!و با این حرف، آتیش و گردباد از هم جدا شدن... آتیش اندازه یه شمع شد! گردبادم تبدیل به یه نسیم شد! یعنی حرف لرد تا این حد
فرکانس قدرت داشت! تام به ابیگل نگاه کرد و گفت:
-گفتم برو نامه رو که به پنجره شمالی خورده بودو، بیار! با این گردآتیشتون، جغد رو 5 متر عقب تر بردین! جغده دیگه میترسه! حالا دوباره برو با کمترین سوزوندن کالری، جغد و نامه رو بیار!