هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
#21
روز 1259980 ام زندگانی، روایتی از هاگوارتز:

ما بسیار از شرایط موجود در مدرسه فاخری چون هاگوارتز ناراضی هستیم. هیچ کدام از اساتید آنگونه که باید و شاید شان ما را حفظ نمی‌کنند. به هیچ عنوان در نظر نمی‌گیرند که ما پیامبری هستیم برای خودمان و سیلابس تمام درس هایی که ارائه می‌دهند را خودمان تنظیم کرده ایم. از کلاس طلسم های باستانی(که اولین استاد تاریخ هاگوارتز در این درس خودمان بودیم) تا کلاس پرواز و کوییدیچ که آن مرد مصری گمان می‌کند ما بلد نیستیم بر نیرویG غلبه کنیم!

هر مقدار هم که به مدیر می‌گوییم افاقه نمی‌کند. مردی است مجهول الحال که زیرلب برای خودش حرف میزند. مدام از تاکسی و سیبیل و مشنگ ها می‌گوید اما ما یک کلمه از سخنان او را متوجه نمی‌شویم.
گمان می‌کنیم اون نیز متوجه کلمات ارزشمند ما نمی‌شود!

روز 1259981 زندگانی، ادامه روایتی از هاگوارتز:

شما بهتر می‌دانید که پیامبر نیازی به آموزش ندارد. لیکن برای کنترل کیفیت تدریس مجبوریم هر چند سال یکبار در یکی از مدارس جادویی ثبت نامی به اصطلاح "مشقی" انجام دهیم.
به یاد داریم در حدود 36 سال قبل در بوباتون بودیم. در بلاد فرانسه نه تنها از شما گالیونی را به عنوان شهریه دریافت نمی‌کنند، بلکه در ابتدای هرسال مبالغی را به هنرجو اعطا می‌کنند تا از لحاظ مالی تامین بوده و بتواند وسائل مورد نیاز خود از قبیل ردا، پاتیل و... را تهیه نماید.

اما اینجا هر یک روز درمیان مدیر مدرسه به منبر می‌رود که در این شرایط اقتصادی که لندن در فضولات خودش دست و پا میزند ما نیز با کمبود بودجه مواجهیم و باید به مدرسه کمک نمایید!
البته پر واضح است که این سخنان را با ادبیاتی کاملاً متفاوت با آنچه ما به رشته تحریر درآوردیم بیان می‌کند.
هنرجو هایی که به مدرسه کمک مالی نمی‌کنند اغلب تهدید به اخراج می‌شوند. اگر این دلیل هم آنان را مجاب نکرد، یک جلسه خصوصی با مدیریت و در دفتر شخصی او خواهند داشت که معمولا کارگر افتاده و هنرجو بعد از جلسه خصوصی گالیون گالیون به صندوق حمایتی مدرسه واریز می‌کند.

عجیب تر آنکه هیچکدام از هنرجو ها حاضر نیستند از محتوای این جلسات سخنی به میان آورند و حربه جناب مدیر(که به ظاهرش نمی‌خورد خیلی به فنون مذاکره مسلط باشد) همچنان برای ما معمایی است لاینحل!


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: شهرداری شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹
#22
تعجب نکنید. شهردار لندن هنوز اینجاست.

سلام نیوت. لطفا جزئیات تاپیکت رو برای من توی پخ بفرست تا بررسی کنم.

با تشکر


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۹:۴۷ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹
#23
نقل قول:
ثالثا مشابه تاپیک مورد نظرتون هم توی هاگزمید موجوده


بله؟
ما هزاران سال جان کندیم که در دهکده جادویی خاکبرسر سرا بزنن؟
اصلاً چه معنی دارد در یک جامعه اسلامی با وزارت آسلامی بخواهیم تاپیکی داشته باشیم که فرهنگ غلط را اشاعه می‌کند؟
جمع کنید این بساط لهو و لعب را تا جمعتان نکردیم.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: کلاس طلسم‌های باستانی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹
#24
پاسخ پرسش اول:

پروفسور.
خودت رو جمع و جور کن مرلین. اینجا کلاسه.

پروفسور.
ما هیچ نسل پیشینی نداریم که بخواهیم آن را احضار کنیم. فی الواقع ما اولین در نسل خودمان هستیم... و تنها ترین!
یکی از قوانین الهی آن است:
" طبق ماده 5842 و بند 439 ازدواج، فرزند آوری و هرگونه فعالیت مشابه برای پیامبر الهی ممنوع می‌باشد."
پس روحی که احضار خواهیم کرد از خانواده‌مان نیست و از دوستان بسیار عزیز می‌باشد. ما یکبار مهمان این بزرگوار در پاریس بودیم، این شما و این هم خانم تناردیه!

پاسخ پرسش دوم:

چطور ممکنی؟
شاید اصلی ترین و مهم ترین سوالی که هرکس در برخورد با خانم تناردیه می‌تواند از او بپرسد آن است که چرا آنقدر کوزت را اذیت می‌کردی؟
اما من سوال مهم تری دارم! انگیزه های فرد به خود او برمی‌گردد ولی آن چیزی که اهمیت بیشتری دارد آن است که فرد چگونه انگیزه های خود را پیاده می‌کند؟
من یکبار در پاریس به مهمانخانه تناردیه رفتم و از نزدیک شاهد برخورد آنها با کوزت بودم و از آن هنگام این سوال در من پدید آمد که چگونه می‌توان تا این اندازه یک فرد را اذیت کرد و شب سر راحت روی بالشت گذاشت؟ و بالاخره این فرصت را پیدا کردیم تا این سوال را از خانم تناردیه بپرسیم. جواب ایشان را عیناً نقل می‌کنیم:

"اذیت؟ به جون گوژپشت نتردام هم اصلا اون دختر بیچاره رو اذیت نکردم. بابا صبح به صبح باید میرفت آب می‌آورد و بعد هم شومینه رو روشن می‌کرد. باور کنید این کارا خیلی رواله توی مهمون خونه ها.
اصلا خود شما جناب پیامبر، کدوم مهمون خونه ای رو دیدید که توی زمستون شومینه اش خاموش باشه؟ بالاخره یه نفر باید این کارا رو انجام میداد دیگه. من که پیرم، شوهرم هم که باید حواسش رو به صندوق جمع می‌کرد. دخترا و پسرای نازنینمم که مشغول به تحصیل بودن. اصلا برای همین کوزت رو استخدام کردیم.
اومد پیش ما گفت که جای خواب و غذا به من میدید؟ ما هم جواب دادیم در قبال یه سری کار های معمولی که برامون می‌کنی آره! اونم قبول کرد.
اصلا چرا اشاره ای به اینکه ما چقدر حواسمون بهش بود نمی‌کنید؟
خود شما شاهدی جناب پیامبر که ما یه لحظه هم ازش غفلت نمی‌کردیم و همش بالاسرش بودیم. دخترای خودمو اینقدر مواظبت نمی‌کردم که کوزت رو می‌کردم. از روزی که اومد توی مهمون خونه تا روزی که رفت یه نفر هم بهش دست نزد حتی. فقط خودم گاهی مادرانه لمسش می‌کردم. چرا اینارو نمی‌گید؟
اصلا شما دنبال چی هستید جناب مرلین؟ "

با تشکر از ایشان.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۹:۴۰ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹
#25
پاسخ پرسش اول:

لوگومبای هر فرد آینه تصویر او در بارگاه ملکوتی است. یعنی با توجه به اعمال و کردار، شما یک پرونده در بارگاه ملکوتی دارید. گاهی آن پرونده زشت است و گاهی زیبا.
برای همین هم تازگی ها سعی داریم خرید و فروش این موجود را غیر قانونی اعلام کنیم. زیرا قراراست نتیجه اعمالتان را بعد از مرگ ببینید؛ نه با نگاه کردن به یک حیوان.

پاسخ پرسش دوم:

به به. عجب شکلی!
اصلاً نگاه کردن به آن سخت است چون مانند پروژکتوری می‌درخشد و چشم هر بیننده ای را اذیت می‌کند. اما وقتی که عینک آفتابی خود را می‌زنید با صحنه ای رو به رو می‌شوید که نفستان را در سینه حبس خواهد کرد.
یک موجود با هیبت گوشت خواران بزرگ ولی با شش پا! انتهای هر پا پنجه ای پشمالو و ناخن هایی تیز و بلند. دم کشیده ای حدودا به طول 2 متر که در هوا پیچ و تاب می‌خورد. سر و صورت به شکل شیر است و یال های انبوه گوش ها را پوشانده. چشمان سبز رنگ در صورت خودنمایی می‌کنند.
تمام پوست و رنگ تمامی موها سیاه است و برق می‌زند! یک عصا هم در پنجه اول از چپ قرار دارد.
شاید برایتان سوال شده باشد که پس چگونه نوری سفید از پوست سیاه ساطع می‌شود؟ باید بگوییم که از پوست ساطع نمی‌شود؛ بلکه هاله ای است که ما را در بردارد.

پاسخ پرسش سوم:

خب همانطور که گفتیم این موجود به شکل پرونده ای که در بارگاه دارید به نمایش درمی‌آید. با توجه به اینکه ما پرونده ای نداریم، این حیوان از تصورات کارگزاران از ما نشات می‌گیرد!
اولاً که ما در بارگاه به شش پا معروف هستیم، چون خیلی کار می‌کنیم و زحمت می‌کشیم. البته نه به اندازه هشت پا.
رنگ سیاه هم بخاطر تمایلات مرگخواری ما است. فی الواقع دادیم تمام دیوار ها را سیاه کنند جز اتاق خودمان که سبز است و احتمالاً چشمان سبز بخاطر آن است. همه در بارگاه می‌دانند که ما علاقه وافری به اسلیترین و گروه مرگخواران داریم.
عصا هم که مشخص است.
آن نور هم که بخاطر تقدس نمایی ما در اذهان کارگزاران می‌باشد.
فقط نمیدانیم چرا شکل یک حیوان گوشت خوار با دندان های تیز درآمده ایم. ممکن است بخاطر این باشد که اگر کسی در بارگاه کارش را به درستی انجام ندهد می‌زنیم پاره پوره اش می‌کنیم؟
یک صحبتی باید با کارگزاران بارگاه انجام دهیم.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹
#26
ماموریت اول را انجام دادیم.


مرلینا! سالازار را بیامرز. باشه؟
+4


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۸ ۱۵:۴۲:۱۹

شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: سفر با زمان برگردان
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹
#27
- دوبار بچرخون پیری.
- خودمان بلدیم.

جوزفین به سختی تلاش می‌کرد تا نحوه کار با زمان برگردان را به مرلین یاد بده و همانقدر هم مرلین مقاومت می‌کرد.

- دِ اگه بلدی باید خلاف عقربه ها میچرخوندی. الان جهت عقربه ها چرخوندی.

مرلین واقعاً کار با زمان برگردان را بلد نبود. بهرحال پیامبری بود برای خودش و سفر در زمان برایش حکم آب خوردن داشت و هیچ وقت با این وسیله ها کار نکرده بود. ولی حالا که به دلائل نامعلومی عضو گروه بسیج شده بود، بلاجبار مجبور بود که از زمان برگردان استفاده کند.
و به همان دلائل نامعلوم جوزفین را انتخاب کرده تا به او یاد دهد که چگونه از این وسائل بی ارزش استفاده کند.

- می‌خواستیم تو را امتحان کنیم.
- بده من باو.

جوزفین- که دیگر ناخونی برای جویدن نداشت- زمان برگردان را از دست مرلین قاپ زد.

- گفتی کی؟
- سال 1183.

جوزفین نگاه دیگری به مرلین انداخت. یعنی مرلین ممکن بود اینقدر پیر باشد؟ پیامبر داستانهایی را تعریف می‌کرد که به قبل از پیدایش تاریخ برمی‌گشتند، پس سال 1183 احتمالاً جوان حساب می‌شده است!

- خو، خیلی باید بری عقب. من هیفده بار میچرخونم. حواست باشه برا برگشت باید 16 بار خلاف عقربه ها بچرخونی و بعدش کل زمون برگردون رو سر و ته کنی و اینبار 16 بار جهت عقربه ها بچرخونی. گرفتی چی شد؟
- بله.

جوزفین که مطمئن بود مرلین نفهمیده است، عملیات را روی زمان برگردان انجام داد و آن رو دور گردن مرلین انداخت.

- خدافظی. سوغاتی یادت نره!

***

- نکن!

مرلین درون غار تاریکی ایستاده بود. رو به رویش دو پسر جوان قرار داشتند که یکی از آنها روی زمین افتاده بود و صورتش غرق در خون بود.

- اینکار رو نکن تموچین!

دو پسر وحشت زده و با دهان های باز به مردی که تا لحظه پیش آنجا نبود نگاه می‌کردند. آن یکی که ایستاده بود سنگی در دست داشت که از آن خون می‌چکید.

- ایچ ساکارا مه فونی. یاکی مندی؟
- مشخصا از بچگی علاقه خاصی به جنگ داشتی. ولی باور کن کشتن برادرت توی این سن تو رو تبدیل به هیولایی می‌کنه که کابوس همه خواهی شد.

پسر سنگ به دست ادامه داد:
- سیمی شو. علبرده ثاثای.
- چی میگی زبون بسته؟

مرلین جلوتر آمد. پسر روی زمین کم کم به عقب می‌خزید اما برادر جوان ترش همچنان با چشم غره به مرلین نگاه می‌کرد. مرلین در یک حرکت انتحاری عصایش را که تا آن موقع پنهان بود از زیر ردایش بیرون کشید و بر فرق سر تموچین کوبید.

- بچه جون ما هادس را شکست دادیم. دیگر توی دماغو عددی نیستی.

مرلین دستانش را به سمت پسر دیگر دراز کرد تا کمکش کند از جایش بلند شود. تموچین بدون حرکت روی زمین افتاده بود.

- نیازی به تشکر نیست. خوشحالیم که دیگر کسی نام چنگیز را نخواهد شنید.

پسر دیگر اما بی توجه به مرلین و جنازه برادرش روی زمین بیرون دوید. صدای زنی بیرون از غار شنیده می‌شد که پسرانش را صدا میزد. مرلین به دهانه غار رفت تا از مناظر زیبایی که بیرون از غار بود لذت ببرد و کمی آفتاب بخورد.
زیر پایش دشت سرسبزی گسترده شده بود. پسر به سمت مادرش دوید و اورا در آغوش گرفت.
مادرش او را... تموچین خطاب کرد!

- ای بابا. اشتباه زدیم که.

مرلین همانطور که به گندی که زده بود فکر می‌کرد زمان برگردان را از زیر لباس درآورد. حتما اشتباه شنیده بود و چنگیز واقعی پشت سرش بی جان روی کف غار افتاد بود. نه! امکان نداشت این بار هم اشتباه کرده باشد.

- خب. گفت چندبار بچرخونم. لعنت به شما ریونی ها که همه چیز را پیچیده می‌کنید.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۹
#28
چندین دقیقه ای بود که لرد روی نیمکت پارک نشسته بودند. به طرز عجیبی هیچ مرگخواری در دید ایشان نبود. لرد تنهای تنها نشسته و حتی نجینی هم دیگر در کنارش نبود.
یادآوری نجینی دوباره باعث شد تا لرد عصبانی بشن! بله! لرد که از غیبت کسی افسوس نمی‌خورن یا دلشون براش تنگ نمیشه؛ بلکه از دستش عصبانی می‌شدند!

هر چند دقیقه یکبار صدای جیغی به گوش می‌رسید. یحتمل بلاتریکس مشغول شکنجه کردن مرگخواران بود تا وظایفشون را به درستی انجام بدن. لرد بسیار از این رویه راضی بودن. همواره تمامی ماموریت ها به این منوال ختم به خیر می‌شد.

اما مورد عجیب تر این بود که لرد احساس می‌کرد که کسی علامت شوم را لمس کرده. چرا و به چه علت؟ آیا مرگخوارانی مشغول خیانت بودند؟ آیا چیزی را از لرد پنهان می‌کردند... ریشه افکار لرد با صدای جیغ دیگری پاره شد.

- بلاتریکس ما ضربه آخر را زد. احساس می‌کنیم که شیلا بوده است.

جادوگران در پارک با حیرت و ترس به این طرف و آن طرف می‌رفتند و گاهی که نگاهشان به لرد می‌خورد مبلغ را پرداخت و قبض را تحویل می‌گرفتند و مرلین هم با عصایش ارواح جدا شده از کالبد هایشان را جمع آوری می‌کرد.

لرد نفس عمیقی کشید و از جایش بلند شد. ردایش را صاف کرد. همواره از رودولف شنیده بود که "برخورد اول خیلی مهمه! "

- مایلیم زودتر با حیوان خانگی جدیدمون آشنا بشیم. پس این بلاتریکس کجاست؟

در گوشه دیگر پارک بلاتریکس، شیلا را روی زمین رها و کیفش را روی زمین خالی کرد. مارهای کوچک و بزرگ به سرعت روی زمین پخش شدند و به هرکس که می‌رسیدند نیشی را حواله اش می‌کردند.

- به سوی اربابم حرکت کنید!

و خب طبیعتاً مار ها از بلاتریکس فرمان نمی‌گرفتن!


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: تاریخچه انتخابات وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۸:۱۳ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۹
#29
تاریخچه شانزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو (سال 1399)

دولت پانزدهم در ابتدای سال 99 استعفای خویش را تقدیم تیم مدیریت کرد. بدین ترتیب در 10 فروردین و سه ماه زودتر از موعد مقرر برگزاری انتخابات جدید، ستاد برگزاری شانزدهمین دوره وزارت سحر و جادو با ارسال این اطلاعیه رسما شروع به کار کرد.
اما با توجه به عدم استقبال اعضا، تعداد کاربرانی که اقدام به نام نویسی کرده بودند به حد نصاب نرسید و این انتخابات تا زمان نامعلومی به تعویق افتاد. (اطلاعیه مربوطه)

از این تاریخ تا 25 تیر ماه سایت بدون هیچ دولتی به فعالیت خودش ادامه داد تا اینکه با صدور این اعلامیه انتخابات مجددا آغاز شد.
اینبار اما استقبال اعضا بیشتر از بار گذشته بوده و تعداد 8 نفر نسبت به ثبت نام اقدام کردند که همگی آنها تایید صلاحیت شدند. اسامی این اعضا عبارت است از:
رودولف لسترنج
تراورز
زاخاریاس اسمیت
پیوز
حسن مصطفی
مرلین
تام جاگسن
بلاتریکس لسترنج
ستاد برگزاری با ارسال اطلاعیه ای اسامی تایید صلاحیت شدگان و همچنین قوانین انتخابات را اعلام کرد.

تا زمان شروع رای گیری تام جاگسن و مرلین به نفع تراورز انصراف دادند و همچنین با توجه به عدم فعالیت بلاتریکس لسترنج، این کاندیدا از رای گیری نهایی کنار گذاشته شد تا 5 کاندیدای دیگر با یکدیگر رقابت کنند.

تعداد آرای دور اول رای گیری بدین شرح است:

زاخاریاس اسمیت: 8 رای

رودولف لسترنج: 10 رای

تراورز: 14 رای

پیوز: 2 رای

حسن مصطفی: 5 رای

بدین ترتیب تراورز و رودولف لسترنج به دور دوم رای گیری راه پیدا کردند. (اطلاعیه مربوطه)
تا زمان رای گیری مجدد این اجازه به مابقی کاندیدا ها داده شد تا با ارسال اعلامیه به نفع یکی از دو نفر باقی مانده کنار روند. زاخاریاس اسمیت به نفع تراورز اعلامیه ای صادر کرد و حسن مصطفی در جواب اخطار داد که تراورز کریس چمبرزی دیگر است!

شرح آرای دور دوم:

تراورز: 15 رای

رودولف لسترنج: 15 رای

بدین ترتیب و با تساوی آرا، 3 گزینه پیش روی کاندیدا ها قرار گرفت: 1- انصراف داوطلبانه یکی به نفع رقیب. 2- تشکیل ائتلاف و دولت مشترک. 3- تقسیم وزارت در بازه های زمانی به طور مساوی بین دو کاندیدا. (اطلاعیه مربوطه)

بعد از 24 ساعت نفسگیر، بالاخره رودولف لسترنج به نفع کاندیدای دیگر کناره گیری کرد تا تراورز رسما به عنوان شانزدهمین وزیر سحر و جادو معرفی شود.

نکات انتخابات:
* چت باکس مناظرات همانند دوره های پیشین ایجاد شد؛ اما با این تفاوت که زمان معینی برای مناظره دو کاندیدا در نظر گرفته نشده بود و مناظرات در طول شبانه روز و بین هر هشت کاندیدا ادامه داشت.
*صندوق رای گیری


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
#30
پاسخِ پرسش اول:

ابتدائاً خدمت جناب حسن مصطفی عرض می‌کنیم که تدریس ایشان به درد همان بادیه نشین های مصر می‌خورد نه لاکچری های لندن و حومه. ما پیامبریم، متوجه شو که نمیمیریم. حال اگر اصرار داری وصیت نامه ای تنظیم می‌کنیم برای آموزش به جوانان.

و اما بعد؛

به فینانوس، کارگزار مورد علاقه ام در بارگاه. همرزم عزیز، بعد از مرگم به داخل اتاق شخصیم برو(کلید را چند وقت پیش به خودت دادم) کمد سوم از راست. طبقه 38 ام یک پرونده محرمانه با جلد قرمز رنگ می‌بینی که بر روی آن نوشته شده است" متن مذاکرات سه جانبه مرلین، هِرا و پوسایدون". بدون آنکه بازش کنی سریعاً اقدام به سوزاندن آن کن!

به ادیسه، یار غار. از آن هنگام که پولیتیموس را به کمک یکدیگر شکست دادیم زمان زیادی می‌گذرد. لیک هیچگاه زمانه فرصت دوباره ای به ما نداد تا باری دیگر قدرت خود را به رخ جهانیان بکشیم. امیدوارم بعد از مرگ من، پرچمدار و میراث دار این قدرت الهی باشی.

به لردولدمورت، ارباب یگانه. هرچند که فرصت خدمت گذاری در محضر شما بسیار کوتاه بود ولی شیرینی آن بیشتر از زمان دویست ساله ای بود که در قصر فراعنه مصر گذراندم. امیدوارم خدمات اینجانب اولاً مقام الهی و دوماً شما را راضی و خشنود کرده باشد.

هیچ حقی هم برگردن کسی نداریم. بلکه این جهانیان هستند که وام دار ما می‌باشند.
در پناه مرلین بعدی.

پاسخ پرسش دوم:

ای نابخرد!
مردم در این مواقع به ما و ریش ما متوسل می‌شوند. حال از ما می‌پرسی ما چه می‌کنیم؟
ما اصلا این نیروی G را احساس نمی‌کنیم. یعنی می‌کنیم اما در شرایط و حالات دیگه ای که نمی‌شود اینجا ذکر کرد.
ما هروقت اراده کنیم بر خلاف نیروی جاذبه عروج کرده و به ملکوت می‌رویم. آن هم بدون استفاده از وسائلی چون جارو. حال یک خرابی جزئی نمی‌تواند مانع از آن شود که بر G غلبه کنیم. بهرحال پیامبری چیزی گفتن.
نابخرد.

پاسخ پرسش سوم:

ما در هر سه حالت همچین شمایلی داریم. به همان علت که گفتیم خرابی جارو برای ما شوخی بیمزه ای بیش نیست. اینکه چرا چشمانمان قرمز است هم به استاد درس پرواز ربطی ندارد.


شروع و پایان با ماست!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.