هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (آیلین.پرینس)



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ جمعه ۲۴ شهریور ۱۴۰۲
#21
خلاصه:

مرگخوارا به دستور لرد سیاه وارد سایت جادوگران شدن. الان با شناسه ای به اسم دان دارکر وارد ایفای نقش شدن و میخوان عضو مرگخواران هم بشن. بلاتریکس صندلی نداره و روی تری نشسته. اون پشت لپتاپه.


.............................

-گفتی باید فرم پر کنیم؟

بلاتریکس رو به پلاکس کرد.

-آره. بعد باید فرم رو بفرستیم و ارباب میان تائیدمون می کنن.

بلاتریکس نگاهی به فرم کرد و بلند بلند شروع به خواندن آن کرد.
-یک... هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه های مرگخواران یا محفل را با زبان خوش شرح دهید.

مرگخواران نگاهی به یکدیگر انداختند.
-بگیم ما مرگخوارای واقعی هستیم؟

-هکتور... ما اینجا اومدیم تا اطلاعات جمع کنیم. نمیتونیم خودمونو همین اول کاری لو بدیم.

در فاصله ای که بلاتریکس مشغول چشم غره رفتن به هکتور بود، صدایی از صندلی بلاتریکس به گوش رسید.
-میشه بلند شی؟ کمرم داره میشکنه!

بلاتریکس نمیخواست بلند شود، اما از آنجایی که تری چندان راحت نبود و پشتی یا دسته هم نداشت، تصمیم گرفت یک صندلی واقعی بیاورد. در این فاصله آیلین از فرصت استفاده کرد و صندلی ای در آن نزدیکی را به سرعت به جلو کشید و پشت لپتاپ نشست.


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۵ ۸:۲۴:۰۳

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲
#22
ایوان که روی زمین پخش و پلا شده بود، وقتی دید که کاری از دستش برنمیاد، تصمیم گرفت که این کارو انجام بده تا ببینه بعدش چی میشه. ولی از اونجایی که به شکل کپه ای از استخون در اومده بود، اول باید خودش رو جمع و جور می کرد. پس ایوان مشغول جمع آوری کردن استخون های که اینور و اونور ریخته بودن شد.
در حالی که ایوان داشت سعی می کرد استخون های پای چپش رو با دقت کنار هم بچینه، کاسه ی صبر گوریل لبریز شد.
-چرا انقدر طولش میدی؟

جمجمه ی ایوان که تا اون لحظه با تمرکز نظاره گر چیده شدن بدنش بود، جمجمه اش رو به سمت بالا، جایی که گوریل ایستاده بود و بهش نگاه می کرد چرخوند.
-طول می کشه دیگه. دارم تمام تلاشم رو می کنم تا سریع باشم.

ایوان دروغ می گفت. در واقع ایوان برخلاف انتظاری که گوریل داشت، چندان برای تمیز کردن شپش های رئیس گوریل ها هیجان زده نبود. اما گوریل ها موجودات صبوری نبودند و گوریلی که بالای سر ایوان و لرد قد علم کرده بود هم از این قائده مستثناء نبود. گوریل رو به لرد کرد.
- یکاری کن این سریع تر سرهم بشه. وگرنه باهاش سوپ استخون درست می کنیم.

لرد از تبدیل شدن ایوان به سوپ استخون هراسی نداشت و اتفاقا اون رو واقعه ای جالب و تماشایی هم میدونست. اما اون همچنین میدونست که بعد از اینکه کار گوریل ها با ایوان تموم شه، کس دیگه ای رو برای کار ایوان مامور می کنن، پس در اون وضعیت امتناء از انجام دادن دستور گوریل، به ریسکش نمی ارزید.
لرد با صدای بلندی گفت:
-هکتور! بیا ایوان رو سر هم کن.


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۷:۴۹
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۸:۴۶
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۲:۳۹:۳۶
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۱ ۲۳:۳۵:۲۵
ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۲ ۱۳:۴۷:۲۶

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۰:۴۱ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲
#23
سلام!

1. attack damage لگد هات چنده؟

2. تمام روز تو ویترین وایسادن چه حسی داره؟

3. معجون رو چجوری دادن بهت؟

4. هیچ مشتری ای تا حالا قصد خریدت رو داشته؟

5. میگن سندرم دست بی قرار اگه کنترل نشه تبدیل به سندرم دست بیگانه میشه. یعنی دسته کلا خودسر عمل می کنه. ممکنه این در مورد پای تو هم صدق کنه؟

6. در حال حاضر تخفیف بالای قیمت فروش داری. یعنی اگه بخریمت چقدر بهمون پول میدن؟

7. کلاس مورد علاقه ات تو هاگوارتز کدومه؟

8. مغازه ای که توش داری به فروش میری کجاست؟

9. دوست داری نفر بعدی مورد اتهام کی باشه؟

10. خودت از ژله هایی که درست کردی خوردی؟

رووناحافظ!


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۱۳:۴۲:۱۵

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱:۳۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۲
#24
مرگخواران که تا آن لحظه در حال تفکر و به دنبال پیدا کردن راه خروج سینما بودند ناگهان سر جایشان متوقف شدند.

- این الان چی گفت؟

دمای هوایی که در محدوده ی یک متری بلاتریکس بود به طرز خطرناکی افزایش پیدا کرد و مرگخواران نزدیک به او پیش از هر چیز از او فاصله گرفتند. هکتور در کمال تعجب ساکت بود و به جای ویبره ی نرمال اش، صرفا همانجایی که ایستاده بود دچار ارتعاشی ناگهانی شد.
مرگخواران برای لحظه ای از خروج از سینما صرف نظر کردند و روی صندلی های ردیف اول سینما که روی آنها نشسته بودند اندکی جا به جا شدند. آیلین به سمت مسئولی که کنار در سینما ایستاده بود رفت، یک بسته تخمه را با خشم از دست او قاپید، برگشت و سر جایش نشست.

- اسم همون کسی که پدر و مادر منو کشت چیه؟

هاگرید روی صفحه ی سینما، به آرامی و با لکنت گفت:
- اسم اون ولد... ولد...

مرگخواران دوباره سرجاهایشان خشک شدند. یعنی این فرد جرئت می کرد اسم ارباب والامقامشان را به زبانش بیاورد؟

-اسم اون... ولدمورته.

و آنجا بود که بلاتریکس منفجر شد.


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲ ۱:۴۹:۴۴

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
#25
دست ایوان از شدت ضربه از روی میله رها شد و ایوان روی زمین فرود آمد.

-تبعید!

کفپوش زیر ایوان از جایش کنده شد و ایوان را همراه خود به جلو پرت کرد. از سوی دیگر کتاب در هوا به پرواز در آمد و به جمجمه ی او برخورد کرد. شومینه با خشم جرقه پرت می کرد و جرقه ها روی کفپوش چوبی خانه می نشستند.
-ولم کنین! خودم میرم...

ایوان به سرعت از جایش برخواست و به سمت در دوید. در باز شد و قبل از اینکه ایوان به طور کامل از کلبه خارج شود در از پشت به او برخورد کرد و ایوان را با سر به بیرون پرتاب کرد.
جرقه هایی که روی زمین پخش شده بودند کم کم شکل شعله را به خود گرفتند. آتش ذره ذره پخش شد کم کم به دیوار های کلبه ی چوبی هم رسید.

ایوان از خانه ی مشتعل فاصله گرفت. شعله ها که کم کم کّل خانه را در بر می گرفتند. در خانه با فشار باز شد و دستکش ها، کتاب و بقیه ی وسایل کلبه از آن خارج شدند و روی زمین افتادند.

ایوان لحظه ای به منظره چشم دوخت و سری به نشانه ی تاسف تکان داد، اما ناگهان هدف اصلی اش را به یاد آورد و شروع به دویدن با تمام سرعتش کرد.

همان لحظه، در میان جنگل:

ویبره ی هکتور به سطحی غیر طبیعی رسید و زمین شروع به لرزیدن کرد.

-اونجا! اونجا! آتیش اونجاست!

مرگخواران به جهت اشاره ی هکتور خیره شدند و آتشی که زبانه می کشید و دودی که به آسمان بلند می شد را دیدند. همه متوجه موضوع شده بودند. به هر حال یک آتش سوزی بی دلیل و خود به خود به وجود نمی آید. آنها وقت خود را با همانجا ایستادن تلف نکردند و با تمام سرعتشان به سمت کلبه به راه افتادند.

پنج دقیقه بعد:

وقتی مرگخواران به منبع آتش سوزی، یعنی همان کلبه رسیدند، کلبه نیمه سوخته بود اما آتش از بین رفته بود. مرگخواران همانجا توقف کردند و از پنجره ی کلبه به داخل نگاهی انداختند، اما ایوان آنجا نبود.
بلاتریکس برگشت که چشم غره ای به هکتور برود که ناگهان صدای را از داخل کلبه شنید.

-مگه بهت نگفتم انقدر جرقه ننداز؟
-تقصیر من نیست. تقصیر اون اسکلته!




............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
#26
Terry Boot ---------- Eileen Prince


ایزابل به سقف چشم دوخته بود.
- آهنگ رو که هیزل داره رو به راه می کنه، اما هنوز غذا، تزئینات سالن، هماهنگ کردن با معلما و وزارت، تمیز کاری سالن ها و هزار تا کار دیگه باقی مونده که باید انجام بشه... کم کم دارم فکر می کنم شاید برگزاری این جشن خیلی ایده ی واقع گرایانه ای نباشه.

ایزابل با ناامیدی سرش را خم کرد. آلنیس از کمی آنطرف تر جلو آمد و پنجه ی راستش را اندکی بالا آورد.
-نگران نباش. اسلایترینی ها هم هستن. ما تونستیم اونا رو هم راضی کنیم که کمک کنن. درسته راضی کردن اونا کار سختیه، اما با استفاده از روانشناسی معکوس کارمون راه افتاد.

آلنیس چشمکی به ایزابل زد و به سوی هیزل رفت تا به آهنگ جدیدی که پیدا کرده بود گوش کند. در همین حین آیلین از سوی دیگر تالار ایزابل را صدا کرد. توجه ایزابل به سمت صدا جلب شد. او از جایش برخواست و به سوی صدا به راه افتاد. وقتی به آیلین رسید، آیلین پرسید:
- تا الان کسی مسئولیت غذا ها رو به عهده گرفته؟

-نه. چرا پرسیدی؟

آیلین جواب داد:
-من و تری میتونیم سعی کنیم جنّای خونگی رو راضی کنیم. آشپزخونه کنار سرسرای اصلی، نزدیک تالار هافلپافه. ما میریم اونجا و با جنّا صحبت میکنیم.

ایزابل لحظه ای فکر کرد و سر تکان داد.
-باشه. پس به بقیه ریونیا میگم.

آیلین و تری به سمت در تالار حرکت کردند. وقتی داشتند از پله ها پایین می رفتند تا از برج ریونکلاو به سرسرای اصلی برسند، آیلین گفت:
- حالا چجوری میخوایم جنّای آشپزخونه رو راضی کنیم که غذا ها رو درست کنن؟

تری همزمان که از پله های متحرک برج پایین می رفت جواب داد:
- اونا جن خونگین. طبیعتا باید از آدما دستور بگیرن. فکر کنم اگه بهشون بگیم باید به حرفمون گوش کنن.

تری و آیلین به پایین پله های برج رسیدند و مسیرشان را تا سرسرای عمومی ادامه دادند. تری پرسید:
-الان باید کجا بریم؟

- اونجوری که توی کتاب خوندم از یکی از هافلپافی ها شنیدم باید پشت اون تابلوئه باشه.

آیلین به یکی از تابلو های نصب شده روی دیوار که یک ظرف پر از میوه را نشان می داد اشاره کرد. آن دو جهت حرکتشان را به سمت تابلو تغییر دادند و زمانی که به آن رسیدند، آیلین به همان شکلی که در کتاب خوانده بود از هافلپافی مذکور شنیده بود گلابی درون ظرف را قلقلک داد.
تابلو به آرامی کنار رفت و فضای آشپزخانه از پشت آن پدیدار شد. آیلین و تری وارد آشپزخانه شدند.

- جادو آموز ریونی اینجا چیکار کرد؟

به محض اینکه تری و آیلین وارد آشپزخانه شدند، با یک جن خانگی مواجه شدند که در فاصله ی نیم متری آنها ایستاده بود. بقیه ی جن های خانگی نیز پشت سر او ایستاده بودند.

-اشکال نداره اگه ازتون بخوایم یکم دیگه بمونین؟ ما داریم یه جشن برگذار می کنیم که نمیتونیم خودمون همه ی غذاش رو آماده کنیم.

جن خانگی که مورد خطاب تری قرار گرفته بود و جِنی نام داشت، به تندی گفت:
- هاگوارتز حقوق جن های خونگی رو نداد. جِنی دیگه از آدما دستور نگرفت. جِنی خواست استئفا داد. جِنی دیگه به حرف جادوآموزا گوش نداد.

تمام اجنّه ی پشت سر جِنی حرف او را تائید کردند. در آن لحظه بود که فکری همزمان به ذهن آیلین و تری خطور کرد...
مگر اجنّه ی هاگوارتز حقوق می گرفتند؟
البته آنها وقت برای فکر کردن به این موضوع نداشتند و باید به سرعت پاسخ قیافه های حق به جانب اجنّه را میدادند. آیلین گفت:
-خب اشکال نداره اگه فقط همین یه بار رو به ما لطف کنین و غذا رو...

جِنی مهلت نداد تا حرف آیلین به پایان برسد. او به صورتی خیلی ناگهانی از کتش(!) مسلسلی در آورد و به سمت آن دو نشانه گرفت. اجنّه ی پشت سر او نیز مسلسل هایشان را بیرون آوردند. آیلین و تری انتظار این مورد را واقعا نداشتند. به هر حال، کسی نیست که انتظار این را داشته باشد که از طرف یک جن خانگی با اسلحه تهدید شود!
جِنی فریاد زد:
- وینکی یه روز از آشپزخونه دیدن کرد. وینکی به همه مسلسل داد. جِنی جنّ مسلح! جِنی خواست استئفا داد!

آیلین و تری دستانشان را به نشانه ی تسلیم بالا بردند و عقب رفتند. اجنه ی مسلسل به دست با فشار زیادی از آشپزخانه خارج شدند و تابلو را نیز پشت سرشان به جای اولش بازگرداندند. سکوت سنگینی فضا را فرا گرفت.

- خب... حالا چیکار کنیم؟


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
#27
در همان لحظه، کلبه ی جنگلی:

بعد از اینکه فریاد های تشویق آمیز وسایل برای کمد فروکش کرد، ایوان فقط پنج استخوان را به هم چسبانده بود. در همین حین که ایوان با نهایت دقت استخوان هایش را روی هم می چید، ناگهان صدایی از گوشه ی کلبه به گوش رسید.
-اسکلت؟

ایوان جمجمه اش را کج کرد.
-دیگه از جون من چی میخواین؟

یک جفت دستکش از بالای میز کوچک کنار شومینه پایین پریدند.
-میخوای کمکت کنیم خودتو سرهم کنی؟

ایوان لحظه ای سکوت کرد. چگونه باید به یکی دیگر از اشیاء این کلبه برای سرهم کردن خود اعتماد می کرد، در حالی که یکی دیگر از همین وسایل باعث شده بود خرد و خاکشیر شود؟
اما در حال حاظر گویی چاره ی دیگری نداشت. اگر خودش میخواست خودش را سرهم کند، مدت خیلی زیادی زمان می برد و او نمی توانست این همه وقت را از دست بدهد. پس به ناچار باید پیشنهاد دستکش را قبول می کرد.
-باشه. فقط زود باش.

دو دستکش به سرعت روی انگشتان میانی و اشاره ی خود دویدند تا به بقایا ی ایوان روی زمین رسیدند. آنجا بود که دو دستکش کار خود را شروع کردند. آنها به سرعت استخوان ها را روی هم میچیدند و بالا می رفتند. صدای خنده ای آرام از شومینه به گوش رسید.
ایوان از سرعت کار کاملا راضی بود. البته کمی مشکوک بود. چگونه وسایلی که از زمان ورودش برای او آرامش نگذاشته بودند، اکنون بسیار ساکت به تماشا ایستاده بودند؟
رشته ی افکار ایوان با صدای دستکش قطع شد.
-تموم شد!

ایوان بسیار سریع تر از چیزی که انتظارش را داشت سرهم شده بود. اما این بار نمی توانست خنده ی آب زیر کاهانه ی شومینه را نادیده بگیرد.
-چیه؟!

تمام وسایل کلبه شروع به خندیدن کردند. ایوان لحظه ای فکر کرد و ناگهان دلیل خنده ی وسایل را فهمید.
-منو اشتباه سرهم کردین!


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۵/۳۱ ۱۲:۳۱:۴۲

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۵۶ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۲
#28
سلام.

میخواستم بپرسم هیچ راهی وجود نداره که تایم دوئل رو تمدید کرد؟
آخه پست رو نوشتم ولی الان نمیشه فرستادش.


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲
#29
-نخیر نمیشه. خودم انتخاب می کنم کی همراهم بیاد. تو... تو... و تو! همراه من بیاین تا کلاب رو چک کنیم. فقط همین سه نفر.

همه ی افراد حاضر در صحنه، به دست اسکلت خیره شده بودند. سه فرد انتخاب شده جلو آمدند تا با اسکلت برای پیدا کردن مدیر سولی همراه شوند. آن سه نفر لینی وارنر، دوریا بلک و کوین کارتر بودند.
جمعیت کمی به جوش و خروش درآمد. هافلپافی ها از عدم وجود فردی از گروه خودشان خشمگین بودند، در حال اعتراض به ماجرا بودند. اما از آنجایی که پروفسور ایوان اسکلتی بسیار عادل بود، تصمیم گرفته بود از کسانی استفاده کند که نقش بیشتری در وقایع داشتند.
-همین که گفتم. فقط همین سه نفر میان. بقیتون لطفا همینجا بمونین تا ما برگر-

در همین حین، سنگ کوچکی به استخوان جناقش برخورد و آن را به جایی دور از دسترس پرتاب کرد. اسکلت آهی کشید و شروع به حرکت کرد. سه فرد منتخب هم دنبالش آمدند. البته از آنجایی که سرعت حرکت کوین کارتر کمتر حد معمول بود با سرعت کمی حرکت می کردند.
بعد از مدت زمانی طولانی، بالاخره به راهروی مخروبه ای رسیدند که به کلاب عمو یوری منتهی می شد. چهار نفر در آنجا متوقف شدند. اسکلت گفت:
-با شماره ی سه وارد اونجا میشیم و شروع به گشتن می کنیم. یک، دو، سه!

با همان شماره ی دو که گفته شد، کوین کارتر با لگدی نینجایی در را باز کرد و فریاد زد:
-دشتا بالا، بی حَلِکت!

عمو یوری چندان تعجب نکرد. به هر حال قبلا وارد شدن یک نوزاد سخن گو و یک خفاش خون آشام را به کلابش تجربه کرده بود. از آنجایی که دیالوگ مورد علاقه اش را هم مصرف کرده بود، دیگر حرفی برای گفتن نداشت. از همین رو، صرفا دستانش را بالا برد. پس از کوین، دوریا هم وارد شد و در انتظار برای آمدن دو نفر دیگر به در نیمه باز کلاب خیره شد. بعد از دوریا، لینی هم از سوراخ کلید وارد شد.اما چیزی که عمو یوری انتظار آن را نداشت ورود یک استکلت متحرک بود. عمو یوری به دیوار پشت سرش چسبید.
پروفسور ایوان سال ها برای این روز تمرین کرده بود و امروز روز آن فرا رسیده بود. او با جدیت جلو رفت و به عمو یوری خیره شد.
-سولی رو کجا مخفی کردید؟


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲
#30
سلام به همه!

درخواست دوئل سه نفره هماهنگ شده با ربکا لاک وود و آلنیس اورموند به مدت دو هفته.

من مدت ها فکر می کردم اینجا هنوز بستس!


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۴/۹ ۴:۰۴:۵۲

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.