هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
#21
سلام کلاه عزیز
من دختری هستم که دوستان و عزیزانم برام مهمن و با احساسم
حاضرم به خاطر عزیزانم جونم رو فدا کنم دوستان و نزدیکانم میگن که من شجاعم و واقعا رگ شجاعت رو دارم و شجاعت رو در خودم میبینم
حاضر نیستم دوستان و عزیزانم بخاطر من سختی بکشند اگر در چیزی مانند بازی کوییدیچ باعث باخت تیمم شدم عذر خواهی میکنم و سعی میکنم جبران کنم ولی ناامید نمیشم و خیلی سعی میکنم و دوست دارم در کار هام موفق شوم پاترونوسم هم گوزنه و ب هری شباهت خیلی زیادی دارم
من از اسلیترین بدم میاد و متنفرم
زیاد به هافنپاف شبیه نیستم
از ریونکلاو هم خوشم نمیاد
ولی عاشق گریفیندورم
اولویتم:
1گریفیندور
2گریفیندور
3گریفیندور
4ریونکلاو ولی بهش شبیه نیستم


--------

گریفیندور

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۳ ۲:۱۷:۱۷


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
#22
تصویر شماره 10
هری و هدویک به همراه هاگرید در حال رفتن به فروشگاه جرج و فرد در کوچه دیاگون بودند.
آنها در راه به مغازه ی الیوندر چوب دستی فروش رفتند.
در آن مغازه صحبت از این بود که چوب دستی هری پاتر با چوب دستی بزرگترین تبهکار دنیا یعنی لرد ولدمورت دو قلو شده است.
هری از مقایسه ی خود با شرور ترین آدم دنیا چندان دل خوشی نداشت و این صحبت ها او را ناخوشایند میکرد.
او از مغازه خارج شد و منتظر ماند تا هاگرید بیاید. انگار هاگرید چیزی را به سیریوس بلک میداد ولی هری خبر دار نبود.
ناگهان هری لوپین و سیریوس بلک را دید.
او روبه هاگرید کرد و گفت :
- هاگرید نگاه کن پرفسور لوپین و سیریوس بلک دارند از اینجا رد میشوند.
هاگرید جواب داد :
- احتمالا از امانتی پرفسور دامبلدور محافظت می کنند. ای وای این رو نباید میگفتم.
همان موقع چشم هاگرید به نارسیسا بلک و دراکو مالفوی افتاد که به طور نامحسوس داشتند از آنجا عبور میکردند.
هری و هاگرید که خیلی کنجکاو شده بودند آنها را تعقیب کردند و به عمارتی رسیدند که لوسیوس مالفوی و پیتر پتی گرو هم بودند.
لوسیوس فکر کرد که کسی آنها را زیر نظر دارد. برگشت و هاگرید و هری را دید ولی آنجا تنها این دو نفر نبودند بلکه سیریوس بلک و لوپین هم بودند. سیریوس بلک و لوپین چشمشان به پیتر پتی گرو افتاد و یاد کینه ی قدیمی که پیتر پتی گرو بهترین دوست آنها یعنی جیمز پاتر را کشته بود افتادند. لوپین و پیتر پتی گرو با هم درگیر شدند و در این میان سیریوس بلک به هری گفت :
-تو آدم بدی نیستی هری آدم خوبی هستی که اتفاقات بدی براش افتاده است.
و بعد امانتی پرفسور دامبلدور را به هری داد. آن امانتی شنل نامرئی بود.انگار دامبلدور از وقایع آن روز خبر داشت. هری و هاگرید باشنل فرار کردند و سیریوس بلک و لوپین بعد از کشتن پیتر پتی گرو به هاگوارتز برگشتند.

------
پاسخ:

سلام، خوش اومدی به کارگاه داستان نویسی.

راستش خیلی سریع و عجیب پیش رفت. ولی همین که سعی کردی با خلاقیتت روند ماجراها رو تغییر بدی خوبه.

به نظرم بهتر بود با توصیفات دقیق تر در مورد احساسات شخصیت ها و مکان هایی که توش قرار دارند و ضمن اون دیالوگ های بیشتر بین شخصیت ها، شتاب اتفاقات رو کاهش بدی تا خواننده راحت تر بتونه با پستت همراه بشه.

یه نکته هم در مورد ظاهر پستت:
نقل قول:
او روبه هاگرید کرد و گفت :
- هاگرید نگاه کن پرفسور لوپین و سیریوس بلک دارند از اینجا رد میشوند. 
هاگرید جواب داد :
- احتمالا از امانتی پرفسور دامبلدور محافظت می کنند. ای وای این رو نباید میگفتم. 
همان موقع چشم هاگرید به نارسیسا بلک و دراکو مالفوی افتاد که به طور نامحسوس داشتند از آنجا عبور میکردند.

اگر بعد دیالوگ، توصیف داشته باشیم حتما باید با دوتا اینتر توصیف رو از دیالوگ بالاش جدا کنیم تا نوشته مون از فشردگی خارج بشه و دیالوگ ها هم برجسته تر به نظر بیان.

"او روبه هاگرید کرد و گفت:
- هاگرید نگاه کن پرفسور لوپین و سیریوس بلک دارند از اینجا رد میشوند.

هاگرید جواب داد:
- احتمالا از امانتی پرفسور دامبلدور محافظت می کنند. ای وای این رو نباید میگفتم.

همان موقع چشم هاگرید به نارسیسا بلک و دراکو مالفوی افتاد که به طور نامحسوس داشتند از آنجا عبور میکردند."


توی ایفای نقش میتونی این نکات رو تمرین کنی و نکات بیشتری هم یاد بگیری. پس...

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۲ ۱۴:۳۲:۵۳
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۲ ۱۴:۳۴:۵۹


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۹
#23
تصویر شماره 10داستان نویسی
هری و هاگرید و هدویک در حال رفتن به نمایشگاه جرج و فرد در کوچه دیاگون بودند که ناگهان چشم هری ب سیریوس و لوپین افتاد.
هری:هاگرید نگاه کن پرفسور لوپین و سیریوس بلک دارند از اینجا رد میشوند.
هاگرید :احتمالا به محفل ققنوس میروند.ای وای این رو نباید میگفتم.
همان موقع چشم هاگرید به نارسیسا بلک و دراکو مالفوی افتاد که به طور نامحسوس داشتند از آنجا عبور میکردند.
هری و هاگرید که خیلی کنجکاو شده بودند آنها را تعقیب کردند و به خانه ای رسیدند که در آن لوسیوس مالفوی و پیتر پتی گرو بودند.
لوسیوس فکر کرد که کسی آنها را زیر نظر دارد برگشت و هاگرید و هری را دید.
لوسیوس آنها را به خانه برد و هدویک خود را به دامبلدور رساند و به او این خبر را داد. دامبلدور شنل نامرئی شدن را به هدویک داد و هدویک آن را به دست هری رساند.در آن لحظه سیریوس و لوپین به کمک هاگرید و هری آمدند و بعد از کشتن پیتر پتی گرو با شنل پا به فرار گذاشتند.

سلام و خوش اومدی به کارگاه نمایشنامه نویسی. چیز جدیدی بود و این خوبه. یعنی خودتو محدود به اتفاقات کتاب نکردی و این چیزیه که ما می‌خوایم، اما جا داشت خیلی بیشتر به مکان ها، شخصیت ها و احساساتشون بپردازی و سریع پیش نری. برای همین، ازت می‌خوام یبار دیگه داستانی مفصل تر بنویسی و از هرچیزی سریع گذر نکنی، چون هرچیز به ظاهر کوچیک می‌تونه کلی به داستانت کمک کنه. نکته ی دیگه درمورد دیالوگ هاست که ما توی جادوگران به این شکل می‌نویسیمشون:
هری رو به هاگرید کرد.
- هاگرید نگاه کن پرفسور لوپین و سیریوس بلک دارند از اینجا رد میشوند.
هاگرید جواب داد:
- احتمالا به محفل ققنوس میروند. ای وای این رو نباید میگفتم.

همان موقع چشم هاگرید به نارسیسا بلک و دراکو مالفوی افتاد که به طور نامحسوس داشتند از آنجا عبور میکردند.

با این تفاسیر ازت می‌خوام یبار دیگه تلاش کنی... تا اونموقع:
تائید نشد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۱ ۲۳:۰۶:۴۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.