تصویر شماره 10
هری و هدویک به همراه هاگرید در حال رفتن به فروشگاه جرج و فرد در کوچه دیاگون بودند.
آنها در راه به مغازه ی الیوندر چوب دستی فروش رفتند.
در آن مغازه صحبت از این بود که چوب دستی هری پاتر با چوب دستی بزرگترین تبهکار دنیا یعنی لرد ولدمورت دو قلو شده است.
هری از مقایسه ی خود با شرور ترین آدم دنیا چندان دل خوشی نداشت و این صحبت ها او را ناخوشایند میکرد.
او از مغازه خارج شد و منتظر ماند تا هاگرید بیاید. انگار هاگرید چیزی را به سیریوس بلک میداد ولی هری خبر دار نبود.
ناگهان هری لوپین و سیریوس بلک را دید.
او روبه هاگرید کرد و گفت :
- هاگرید نگاه کن پرفسور لوپین و سیریوس بلک دارند از اینجا رد میشوند.
هاگرید جواب داد :
- احتمالا از امانتی پرفسور دامبلدور محافظت می کنند. ای وای این رو نباید میگفتم.
همان موقع چشم هاگرید به نارسیسا بلک و دراکو مالفوی افتاد که به طور نامحسوس داشتند از آنجا عبور میکردند.
هری و هاگرید که خیلی کنجکاو شده بودند آنها را تعقیب کردند و به عمارتی رسیدند که لوسیوس مالفوی و پیتر پتی گرو هم بودند.
لوسیوس فکر کرد که کسی آنها را زیر نظر دارد. برگشت و هاگرید و هری را دید ولی آنجا تنها این دو نفر نبودند بلکه سیریوس بلک و لوپین هم بودند. سیریوس بلک و لوپین چشمشان به پیتر پتی گرو افتاد و یاد کینه ی قدیمی که پیتر پتی گرو بهترین دوست آنها یعنی جیمز پاتر را کشته بود افتادند. لوپین و پیتر پتی گرو با هم درگیر شدند و در این میان سیریوس بلک به هری گفت :
-تو آدم بدی نیستی هری آدم خوبی هستی که اتفاقات بدی براش افتاده است.
و بعد امانتی پرفسور دامبلدور را به هری داد. آن امانتی شنل نامرئی بود.انگار دامبلدور از وقایع آن روز خبر داشت. هری و هاگرید باشنل فرار کردند و سیریوس بلک و لوپین بعد از کشتن پیتر پتی گرو به هاگوارتز برگشتند.
------پاسخ:سلام، خوش اومدی به کارگاه داستان نویسی.
راستش خیلی سریع و عجیب پیش رفت. ولی همین که سعی کردی با خلاقیتت روند ماجراها رو تغییر بدی خوبه.
به نظرم بهتر بود با توصیفات دقیق تر در مورد احساسات شخصیت ها و مکان هایی که توش قرار دارند و ضمن اون دیالوگ های بیشتر بین شخصیت ها، شتاب اتفاقات رو کاهش بدی تا خواننده راحت تر بتونه با پستت همراه بشه.
یه نکته هم در مورد ظاهر پستت:
نقل قول:
او روبه هاگرید کرد و گفت :
- هاگرید نگاه کن پرفسور لوپین و سیریوس بلک دارند از اینجا رد میشوند.
هاگرید جواب داد :
- احتمالا از امانتی پرفسور دامبلدور محافظت می کنند. ای وای این رو نباید میگفتم.
همان موقع چشم هاگرید به نارسیسا بلک و دراکو مالفوی افتاد که به طور نامحسوس داشتند از آنجا عبور میکردند.
اگر بعد دیالوگ، توصیف داشته باشیم حتما باید با دوتا اینتر توصیف رو از دیالوگ بالاش جدا کنیم تا نوشته مون از فشردگی خارج بشه و دیالوگ ها هم برجسته تر به نظر بیان.
"او روبه هاگرید کرد و گفت:
- هاگرید نگاه کن پرفسور لوپین و سیریوس بلک دارند از اینجا رد میشوند.
هاگرید جواب داد:
- احتمالا از امانتی پرفسور دامبلدور محافظت می کنند. ای وای این رو نباید میگفتم.
همان موقع چشم هاگرید به نارسیسا بلک و دراکو مالفوی افتاد که به طور نامحسوس داشتند از آنجا عبور میکردند."توی ایفای نقش میتونی این نکات رو تمرین کنی و نکات بیشتری هم یاد بگیری. پس...
تایید شد!مرحله بعد:
گروهبندی