هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ولدمورت چی نداره ؟
پیام زده شده در: ۰:۴۸ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۹
#21
ارباب همه چی داره.
اگه اون چوبدستی وفاداریش به ولدمورت بود معلوم میشد چی داره چی نداره.
اونوقت چیزی به اسم ارتش دامبلدور وجود نداشت که بیاد اینجا و بگه دماغ نداره.


بکش تا نمیری.
آداوراکاداورا


پاسخ به: کدوم شخصیت کتاب از همه بدتره؟
پیام زده شده در: ۰:۴۴ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۹
#22
فاج چون که واقعا گند زده بود.
آمبریج چون جدا رو مخه.
و پیتر پتی گرو بخاطر قیافه ی زشتش و نامردیش


بکش تا نمیری.
آداوراکاداورا


پاسخ به: از کدام شخصیت کتاب بیشتر خوشتان می آید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۰:۳۵ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۹
#23
مک گوناگال بخاطر مهربانی و خودمونی بودنش.
ولدمورت بخاطر غرورش، قدرت بسیارش،بخاطر اینکه اکثر مردم از آودرن اسمش به زبون میترسیدن،پارسلموت بودنش،وارث اسلیترین بودنش،میتونست برای خودش حکومتی بسازه.کلا از همه چیش خوشم میاد.حیف این استعداد بود که به دست یه پسری که هنوز دهنش بوی شیر میده کشته بشه.


بکش تا نمیری.
آداوراکاداورا


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹
#24
نام:کروینوس گانت.
گروه:اسلیترین.
پاترونوس :اسب
ویژگی های ظاهری :قد بلند،اندامی درشت،چشمان درشت و سبز رنگ،موهای کوتاه و مشکی و دماغی کوچک.
ویژگی اخلاقی:دارای اخلاقی بسیار بد ولی شوخ طبع،قانون شکن،بسیارشیطون،تنبل و دشمن دورگه ها.
چوبدستی:چوب درخت گردو 1000 ساله با مغز پر دم ققنوس و شاخ اسب تکشاخ و دندان اژدهای دم شاخی به طول 25 سانتی متر و انعطاف کم.
جارو:نیمبوس 1100 صندلی دار (مثل جاروی الستر مودی😍)
معرفی کوتاه:کروینوس گانت در 12 جولای 1912 در شهر آنفیلد انگلستان در خانواده ای اصیل به دنیاآمد.در سن 7 سالگی میتوانست با مار ها صحبت کند و با ذهنش میتوانست کار های زمینه ای انجام دهد.در سال اول توانست مربی دفاع در برابر خود خلع سلاح کند.در سال چهارم عمل پاترونوم را فرا گرفت و در سال پنجم مبصر گروه اسلیترین شد.
در سال دوم به تیم کوییدچ اسلیترین رفت و در سال چهارم کاپیتان شد و توانست در زمان بازی خود در تیم کوییدیج در هاگوارتز 5 قهرمانی به دست بیاورد.از کار های عجیب او میتوان به پارسل موت بودن او اشاره کرد و قادر به پرواز بدون جارو و انجام جادو بدون چوب دستی بود. در سال 1932 به تیم ملی کوییدیچ انگلستان دعوت شد و در 23 اکتبر سال 1934 با لونا گانت دختر عموی خود ازدواج کرد و آنها در سال 1940 صاحب دختری به نام ماروولو گانت شدند که ثمره اون دختر پسری به نام تام ریدل یا همون لرد ولدمورت شد.او پدر بزرگ ولدمورت بود.
سر انجام در 7 سپتامبر سال 1977 در حالی که در حال دزدی از مغازی چوبدستی فروشی بود توسط الستر مودی شناسایی شد،آن دو با هم دوئل کردند که سر انجام او توسط الستر مودی کشته میشود.قبر اون در قبرستان سیاه در کناردخترش است.

اینم یه معرفی بلند و خوب.تورو خدا قبول کنین دیگه😧

----

اینبار بهتر شد جدا.
باز هم اگر خواستی تغییراتی توش بدی، میتونی بیای تو همین تاپیک

تایید شد!


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۴ ۱۰:۴۰:۲۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹
#25
نام:کروینوس گانت.
گروه:اسلیترین
ویژگی های طاهری:دارای قدی بلند،صورتی سفید،چشم های سبز و موهای مشکی و کوتاه میباشد.
ویژگی های اخلاقی:اخلاقی تند دارد و دارای دلی همچون سنگ میباشد و دشمن دورگه ها است.
چوبدستی:چوب درخت گردو با مغز پر دم ققنوس و دندان اژدهای دم شاخی.
جارو:نیمبوس 1100
معرفی کوتاه:در سال 1926 در خانواده ای اصیل زاده به دنیا آمد و از ویژگی های منحصر به فرد او صحبت کردن با مار ها بود.استعداد بالایی در معجون سازی و کوییدیچ داشت.
او پدر ماروولو گانت و پدر بزرگ لرد ولدمورت بود.
او سر انجام در سال 1969 در سن 43 سالگی توسط گلرت گریندل والد به قتل رسید.قبر او در قبرستان سیاه قرار دارد.

----

همچنان هم به شدت کوتاهه. واقعا میتونی از تخیلت استفاده کنی و جزئیات بیشتری اضافه کنی بهش. به نظرم حتما اینکارو بکن.
منتظر یه معرفی بهتر هستم. طبیعتا تایید نشد.


ویرایش شده توسط mohamad1384oo در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۲۰:۰۷:۲۸
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۲۱:۱۶:۲۲


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹
#26
نام:کروینوس گانت.
گروه:اسلیترین.
پدر ماروولو گانت.
پدر بزرگ ولدمورت.
همین قدر اطلاعات داشتم

----

شخصیتی که برداشتی توضیحی راجع بهش داده نشده، و این یه فرصته برای اینکه با تخیل خودت در چهارچوب کتاب براش توضیحاتی که میخوای رو اضافه کنی.
منتظر یه معرفی شخصیت بهتر هستم.

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۱۹:۴۱:۳۲

بکش تا نمیری.
آداوراکاداورا


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۹:۲۰ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹
#27
کلاه جان سلام.15 سالمه و اولویت هام گریفیندور و اسلیترینه .
باهوش هستم ولی یکم تنبل.ایده های خوبی به ذهنم میرسه،کلا ایده پرواز و بلند پرواز هم هستم .دل رحم هستم ولی یکم مغرور . دوستان زیادی دارم و شوخ هستم.تعریف از خود نباشه استعداد خوبی هم دارم و خیلی صمیمی هستم.تازه قانون شکن هم هستم😈.خیلی هم اهل تفکرهستم.وفادار به ارباب تاریکی هستم و همیشه دوستدار او بودم ولی راه دامبلدور رو پیش میرفتم.اصیل زاده ام ولی دوست دورگه هام .دوست دارم توی فضای راحت و خودمونی باشم.خلاصه 50 در 50 هستم.فقط منو یا توی گریفیندور یا اسلیترین بنداز.
منو توی ریونکلاو و هافلپاف ننداز.ممنون.

----

اسلیترین

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط mohamad1384oo در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۹:۳۴:۰۴
ویرایش شده توسط mohamad1384oo در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۱۲:۳۰:۱۳
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۱۲:۳۸:۴۸


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
#28
تصویر شماره 5_کارگاه داستان نویسی

توی اتاق خودش توی یتیم خونه نشسته و فکر میکنه که چطوری این کار هارو انجام میده؟یعنی واقعا من یه آدم غیر عادی ام؟قضیه چیه که من کار هام غیر عادیه؟نکنه دیوونه شدم؟
همینطور که داشت فکر میکرد یک نفر درب اتاق را کوبید و رشته ی افکارشو پاره کرد.
_کیه؟
+یه آدمی مثل خودت.
_بیا تو.
درب باز میشود و فردی تقریبا مسن و قد بلند که مو ها و محاسنش بلند بود وارد میشود.
_تو دیگه کی هستی؟دکتری؟
+نه،من پروفسورم.
_پروفسور چی؟کی هستی خودتو معرفی کن.!!
+اجازه هست بشینم تا باهم حرف بزنیم؟
_بشین.
مرد قد بلند مینشیند و میگوید:من آلبوس دامبلدور هستم.مدیر مدرسه ی هاگوارتز.منم مثل تو غیر عادی ام.نترس تو دیوونه نیستی؟
_بهم ثابت کن که غیر عادی هستی.
مرد بلند در ذهنش اراده میکند و آتشی در کنار خود ایجاد میکند و آنرا بلافاصله خاموش میکند.
پسرک تعجب میکند ولی غرورش این اجازه را به او نمیدهد که آنرا بروز دهد و میگوید هاگوارتز کجاس؟
دامبلدور:هاگوارتز مدرسه ایه که افراد غیر عادی میتونن توش استعدادشونو شکوفا کنن و تعلیم ببینن.حالا نوبت توعه،بگو ببینم حرفی برای گفتن داری؟اسمت چیه؟تاحالا کار های غیر عادی انجام دادی؟
پسرک:اسمم تام هست،تام ریدل.میتونم کارهای غیر عادی کنم .میتونم مردمو نفرین کنم میتونم همه رو اذیت کنم میتونم دزدی کنم.
دامبلدور همون موقع فهمید که موجود بد ذاتیه .
گفت :ببین تام، ما توی هاگوارتز یاد میدیم که چجوری خودمون رو کنترل کنیم نه اینکه چطوری زور بگیم.
تام با تکان دادن سر تایید کرد.
دامبلدور بلند شد و رفت بقل درب و گفت:توی هاگوارتز میبینمت.
همین طور که داشت میرفت تام گفت:راستی، میتونم با مار ها هم صحبت کنم ،اینم عادیه؟
تعجب و ترس کاملا در چهره ی دامبلدور مشخص بود.
چیزی نگفت و رفت.
همه چیز در هم میرود و در داخل کابین قطار سریع و سیر هاگوارتز که تام نشسته بود داخل آن واضح میشود.
نشسته بود و فکر میکرد که قراره توی کدوم گروه بره ؟ چون یکم اطلاعات داخل از دفترچه راهنمای هاگوارتز کسب کرده بود .
یک نفر درب میزند و اجازه میگیرد که داخل کابین شود و با تام هم اتاقی شود.
تام با حالت غرور آمیزی اجازه میدهد که اون پسر وارد شود.
پسرک :سلام .راستی من اسمم جیمز پاتر هست.
تام :خوشبختم .منم اسمم تام ریدل هست.
میتوی بهم در مورد گروه اسلیترین یکم توضیح بدی؟از اسمش خوشم اومد.
جیمز با حالت اغراغ آمیزی میگوید:اول بگم که اکثر کسانی که رفت داخل اسلیترین بد از آب در اومدن.
تا این حرف رو زد چهره ی تام به گونه ای شد که گویی خوشش اومده.
جیمز تعجب میکند.ادامه میدهد:ولی در اصل اسلیترین مال افراد جاه طلب با توانایی بالا هست.افراد مغرور و به نوعی کسانی که با (حالت چهره اش در هم میرود )دورگه ها مشکل دارن.
تام حرفش را قطع میکند و میگوید :دورگه ها دیگه چه کسایی هستن؟
جیمز:کسانی که خودشون غیر معمولی ان ولی پدر و مادرشون افراد معمولی ان.
تام با لبخندی شیطانی زیر لب گفت:همون گروهیه که من دوست دارم.
جیمز:چیزی گفتی؟
تام :نه،چیزی نگفتم.

صحنه ها در هم میشکنند و وارد هاگوارتز میشویم.

باشکوهه،زیباست،چقدر بزرگه،بچه ها همه داشتن از این حرف ها میزدن ولی تام هنوزتوی فکر بود.
بچه ها میرن داخل قلعه و و از پلکان ها بالا میروند.
نزدیک 50 طبقه است و پلکان های طبقه های بالا به صورت رقص وار حرکت میکنند و قاب عکس هایی به دیوار چسبیده اند که حرکت میکنند و حتی حرف میزنند.
تام محو این شکوه و عظمت میشود ولی غرورش این اجازه رو به او نمیدهد تا آن را بروز دهد.
بچه ها به درب ورودی تالار کلی هاگوارتز میرسند .
پیر زنی با قدی متوسط با صورتی چروکیده جلوی درب ایستاده است.
تام از همون اول که اون پیر زن را دید ازش خوشش نیومد.
پیر زن :سلام،به هاگوارتز خوش اومدین.من پروفسور مک گوناگال دستیار مدیر مدرسه هستم .الان وارد میشوید و کلاه گروهبندی روی سرتون گذاشته میشه و باتوجه به استعداد و توانایی هاتون به چهار گروه گیریفیندور،ریونکلاو،
هافپاف و اسلیترین تقسیم میشین.تام با شنیدن اسم اسلیترین حالت چهره اش خوشحال میشود.
بچه ها وارد تالار کلی میشوند و از دیدن میز ها و خوراکی ها و صقف زیبای تالار شگفت زده میشوند .
پروفسور مک گوناگال:قبل از اینکه گروهبندی بشین پروفسور دامبلدور چند کلمه ای با شما صحبت دارن.
پروفسور دامبلدور:خوش اومدین سال اولی ها.اول بگم که هیچ استرسی برای یادگیری درس ها یا سخت گیری معلم ها یا سخت بودن امتحان ها نداشته باشین چون ما همه جوره باهاتون کنار میایم.و اما در مورد قانون شکنی باید بگم که اگرکسی قانون شکنی بکند از گروهش امتیاز کم میشود و شانسشون برای قهرمان شدن توی جام گروه ها کم میشه و از امتیازات ویژه ای که هست برخوردار نمیشن.موفق باشین.
پروفسور مک گوناگال:اسمتون رو میخونم
،باید بیاین تا کلاه روی سرتون قرار بگیره و گروه بندی بشین.
خیلی خب،اول...جیمز پاتر.
جیمز از سکوها بالا میرود و روی صندلی مینشیند تا کلاه روی سرش قرار بگیره.
کلاه:اوووووووم،استعداد خوبی داری،دل رحم هم هستی.تو باید بری توی....گیریفیندور .
صدای تشویق و دست زنی گیریفیندوری های بلند میشود و جیمز روی صندلی مینشیند.
پروفسورمک گوناگال:بلاتریکس لسترنج.
بلاتریکس بالا میرود و بلافاصله داخل اسیلترین میرود .لوسیوس مالفوی هم همینطور .
نوبت به تام ریدل میرسه.
کلاه گروهبندی:واااای.خیلی وقته مثل تو ندیده بودم.قدرت خیلی بالایی داری .مغرور و خودخواه هستی و یه اسلیترینی واقعی.تو باید بری توی اسلیترین.
صدای تشویق کمی از سوی اسلیترینی ها بلند میشود چون زیاد دوست نداشتن همچین هم گروهی داشته باشن.
با شنیدن حرف های کلاه گروهبندی نگرانی دامبلدور بیشتر میشود که مبادا اون وارث اسلیترین باشه.
به کلاس آموزش دفاع از خود میرسیم در سال پنجم.
تام کاملا با سالازار اسلیترین آشنا شده و هرشب در بخش ممنوعه کتاب خانه مشغول خواندن کتاب هایی در مورد دورگه ها و اسلیترین میگرده ولی هیچ وقت چیز درست حسابی پیدا نکرده بود.
پروفسور دامبلدور:خیلی خب بچه ها ،امروز میخوام عمل پاترونوم رو که برای دفاع از خود در برابر دمنتور ها است رو بهتون یاد بدم.این کار قدرت زیادی میخواد و لازمه بهترین خاطره ای که تاحالا داشتین رو بیارین توی ذهنتان و بگین اکسپکتو پاترونوم.
خیلی خب .شروع کنین.
همه میروند و درست انجام میدهند به جز تام،او هر کاری کرد نتونست طلسم رو انجام بده چون هیچ خاطره ی خوبی نداشت ولی با قدرت زیاد خودش اون دمنتور را وادار کرد که به حرفش گوش کنه و باهاش کاری نداشته باشه.
پروفسور دامبلدور:اکسپکتو پاترونوم.
اون دمنتور رو وارد صندوق میکند و همه ی بچه ها و دامبلدور با حیرت و نگرانی به تام نگاه میکنن.
همه چیز تاریک میشود و وارد بخش ممنوعه میشویم که تام در حال جست وجو است.
بااین کاری که اون کرد همه بهش لقب ارباب تاریکی رو دادن چون هیچ دوستی نداره به جزء بلاترکس لسترنج و لوسیوس مالفوی که بیشتر بهشون میخورد نوکر هایش باشن تا اینکه دوستش باشن.و بخاطر درس خوبش تنها دوستانش معلمانش بودن به خصوص پروفسور اسلاگهورن که معلم کلاس معجون سازی بود.
داشت دنبال چیزی میگشت که نظرشو جلب کنه که یکدفعه به کتابی رسید.
(کتاب حقایق تالار اسرار )
کتاب را باز کرد و انگار جوابشو پیدا کرد.
نوشته بود:در 1000 سال پیش 4 نفر از برترین جادوگر های زمان خودشان یعنی گودریک گیریفیندور ،هلگا هافلپاف،ریونکلاو و سالازار اسلیترین مدرسه ی هاگوارتز رو تاسیس کردن.
همه ی موسسان با هم خوب کنارمیومدن به جزء سالازار اسلیترین ؛اون میخواست حق بیشتری در انتخواب دانش آموزان مدرسه هاگوارتز داشته باشه .
به نظر اسلیترین فقط افراد اصیل میتوانن حق تحصیل در هاگوارتز داشته باشن و دورگه ها نباید تحصیل کنن.
اسلیترین با سایر تاسیس کننده ها به تفاهم نرسید و سر انجام مدرسه رو ترک کرد ولی قبل از آن تالاری درمدرسه ساخت که دورن آن تالار جانوری زندگی میکنه که فقط خود اسلیترین و وارث اسلیترین میتونن کنترلش کنن و زمانی که وارث اسلیترین به هاگوارتز آمد میتواند درب تالار را باز کند و مدرسه رو از وجود افراد دورگه بازسازی کند.
به گفته افسانه ها وارث اسلیترین یک پارسلموت است . یعنی میتواند به زبان مار ها صحب کند ولی تا الان همچین شخصی پیدا نشده.

مثل اینکه تام به جواب
خودش رسیده بود و حالا امیدوار شد که نکنه خودش وارث اسلیترین باشه و خشم و دشمنی اون نصبت به دورگه ها و دامبلدور بیشتر شد.
او فکری دارد .فکری شیطانی.کسی نمیداند چه بر سر دارد.تام ریدل به لرد ولدمورت،ارباب تاریکی وجادوی سیاه تبدیل شده و فکر جنگ،فکر طوفان بر سر دارد.کسی نمی داند چه قرار است اتفاق بیوفتد.
لرد سیاه شکست میخورد یا بر دنیا حکوت میکند و زمین را از دورگه ها و افراد ماگل پاک سازی میکند و جادوی سیاه و حکومت سیاه خودش رو بر جهان قلبه میکند؟
کسی نمیداند چه میشود.باید منتظر باشیم و بگذاریم زمان همه چیز رو مشخص کنه...




—————
لطفا به ویرایش درج شده در انتهای پست قبلی خودتون در همینجا مراجعه کنید و با دقت چیزایی که خواسته شده رو بخونید. انتظار نمایشنامه ای نه چندان بلند داشتم با رعایت مواردی که گفتم. ساده ترین موردش ظاهر پست بود که متاسفانه عمل نکردید به پیشنهادات من در مورد رعایت فواصل بین خطوط و تفکیک توصیف ها و فضاسازی ها از گفته های شخصیت ها. مانوور دادن روی قبل و بعد از سوژه حاصل از عکس تا حدی اشکال نداره ولی خیلی مفصل به بعد یا قبل پرداختن در نوشته شما باعث محو شدن سوژه اصلی هم شده. نمیتونم منکر این بشم که حداقل هایی هست در نوشته تون ولی مردد هستم و نمیدونم در بدو ورود به ایفای نقش می تونید راحت با یه سری نکات و قواعد عمومی ایفای نقش و رول نویسی کنار بیاین یا نه. با این حال این فرصتو میدم بابت تلاش مجددت که به مرحله بعد بری.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۲ ۲۲:۵۳:۱۷


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹
#29
quote [url[url[تصویر شماره 5 _کارگاه داستان نویسی]
[/url]=کارگاه داستان نویسی=تصویر شماره 5

یادمه یه بار که میخواستم با دوستانم فوتبال بازی کنم ،اونا منو توی بازی راه ندادن و من خیلی عصبانی و ناراحت شدم.
پیش خودم گفتم ای کاش توپ اونا هم سوراخ بشه،اقا از شانس ماهم همون وقت که شروع کردن بازی بکنن تا شوت کردن توپ ناخودآگاه سوراخ شد و دوستانم هم رفتن خونه هاشون.
شب که رفتم خونه توی خیلاتم فکر میکردم که نکنه من یه قدرتی دارم و ...
بعد از یک هفته یه اتفاق عجیب برام افتاد:بااین حال در زمانی که تلفن همراه و پیامک و چیز های اینترنتی اومده بود ،یه جغد برام یه نامه انداخت.
نامه رو برداشتم ،روش نوشته بود از طرف ....هاگراتز؟هاگواتس؟هاگوارتز؟:خلاصه من زیاد از نگرانی و شاید هم هیجان توی جزئیات نرفتم.
نوشته بود:جناب آقای محمد رمضانپور، به اطلاعتان میرسانیم شما به مدرسه ی علوم و فنون جادوگری فوق حرفه ای
هاگوارتز دعوت شده اید. لطفا به مکان درج شده در پایین صفحه مراجعه کنید تا شمارا با قطار سریع و سیر به مدرسه برسانیم.
خلاصه ما رفیتم و سوار قطار شدیم.
همه ی کابین ها پر بود به جزء یک کابین که فقط یک نفر داخل اون کابین بود.
ازش اجازه گرفتم و با هم توی یه کابین نشستیم.
گفتم :راستی من اسمم محمده.
اون گفت: خوشبختم منم اسمم تام هست .
از اونجایی که اطلاع نداشتم ازش در مورد گروهبندی ها سوال کردم.
اون گفت:یه کلاه هست که روی سر بچه ها گذاشته میشه و با توجه به استعداد و توانایی های بچه ها اونارو به چهار گروه گریفیندور،ریونکلا،هافلپاف و اسلیترین تقسیم میکنه.بعد...
تا اسم اسلیترین رو شنیدم ازش خوشم اومد.
گفتم:بیشتر در مورد اسلیترین برام توضیح بده!!
گفت:این گروه بیشتر مختص افراد جاه طلب و مغرور و اصیل زاده و باهوش هست،و بیشتر کسانی که با دورگه ها دشمنی دارند.
من همه ی اون ها رو داشتم ولی اصیل زاده نبودم و با دورگه ها دشمنی نداشتم اتفاقا باهاشون هم خوب بودم ولی چه کنم که عاشق اسلیترین بودم.
سفر تموم شد و به هاگوارتز رسیدیم.
وااااااای عجب جای بزرگ و باشکوهیه:اینو من گفتم.
رسیدیم به گروه بندی :
نوبت من شد:زنی به نام مینروا مک گوناگال کلاه رو روی سرم گذاشت.
کلاه مکثی کرد و گفت:اووووم ،خیلی خب،استعداد و توانایی هم که داری،منم زیر لب میگفتم اسلیترین باشه.
کلاه:ولی اصیل زاده نیستی و دورگه هستی،بااین حال با توجه با هوش و توانایی زیادت مجبورم کردی تورو داخل اسلیترین قرار بدم.
هوووووووووررراااااا:اینو من و بچه های اسلیترین گفتیم.
گذشت و گذشت و من و هم گروهی هام بزرگ شدیم .
همه ی هم گروهی هام باهم دوست بودن به جزء یه نفر که دشمن اصلی دورگه ها بود و اسمش تام ریدل بود.
خلاصه گذشت و من بزرگ شدم و لقب شاهزاده ی دورگه را گرفتم و تام ریدل شد ولدمورت و یکی از خبیث ترین جادوگران قرن شد و تعداد زیادی از هم گروهی هامونم زیر دست خودش گرفت و درگیری بین حق و باطل یا به نوعی درگیری بین ارتش دامبلدور و ولدمورت شروع شد و با به میدان آمدن پسری به نام هری پاتر این جنگ به نفع دامبلدور تموم شدو همه چی سر حالت اولش برگشت.




-----
من از خلاقیت شما در بازی دادن سوژه و استفاده از شخصیت حقیقی خودتون تقریباً خوشم اومد. نمونه ش رو قبلا هم دیدیم در این تایپک. در نوع خودش جذابه و خوشحالم که به این نکته توجه کردید. با این حال ساختار نوشته شما شباهتی به یک نمایشنامه یا حتی داستانک نداشت. بیشتر قالب تعریف قصه شب یا یه خاطره رو داشت. برای این که دستتون بیاد نمایشنامه چه ساختاری داره باید به چند پست قبل تر از همین عنوان مراجعه کنید و ترجیحاً ویرایش های زیر اونها رو هم مطالعه کنید. در قدم اول، شما باید محیط ها و شرایط و مکان ها و حالت های روحی و رفتاری شخصیت ها رو مختصراً توصیف کنید. در نمایشنامه های طنز عموماً از کد شکلک ها هم استفاده میشه جهت به تصویر کشیدن وضعیت رفتاری یا روحی شخصیت های ماجرا. این توصیف ها و فضاسازی ها کمک میکنه خواننده نوشته شما بتونه راحت تر با روند سوژه شما ارتباط برقرار کنه و تجسم فضای داستان تسهیل میشه. دیالوگ ها یا مونولوگ های ذهنی شخصیت ها رو باید در متن از همدیگه جدا کنید با رعایت فاصله ها و همینطور خود این موارد رو از توصیف ها و فضاسازی ها باید تفکیک کنید تا ظاهر نوشته یکدست و مرتب تر داشته باشین و نه در هم. استفاده از راوی در ابتدا یا انتها یا حتی وسط نمایشنامه مساله ای نداره به شرطی که به درستی استفاده بشه. اگر اول شخص هست (مثل مورد شما)، گاهی در روند سوژه باید محو بشه تا بتونید راحت تر مثل یه سکانسی از یه فیلم یا مثل یه تئاتر، ماجرا رو با نوشته تون به تصویر بکشین. من از شما میخوام که با رعایت این نکاتی که گفتم و در قالب یک نمایشنامه یا یه نوشته جدید و متفاوت با هر عکسی که دوست دارید بنویسید یا حتی همین نوشته خودتون رو بازنویسی کنید (که خودم مشتاقم یه بازنویسی متفاوت تر ببینم). رعایت کامل علائم نگارشی و دقت به املای کلمات رو هم در نظر داشته باش. منتظر شما هستم.

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط mohamad1384oo در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۰ ۱۶:۲۳:۱۰
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۰ ۲۲:۵۴:۰۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.