هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
#21
همی پسترِ! نقد کنِن ! یکمم ایی رز رِ نصیحت کنن سرِ ماره خورده!‌
دستتان پنج انگشت!



If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲:۴۷ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
#22
فنریر اشک تو چشماش جمع شده بود و از وضع پیش آمده میشد تو چشماش خوند که چه وضعیه آخه.پلاکس خیلی با اعتماد به نفس ایستاده بود و خزون شدنه بقیه رو نگا میکرد .فنریر حالش بد بود .فنریر اشک تو چشماش جمع شده بود .فنریر بغض کرد .فنریر طاقت بغض نداشت و جیغ که مال دختراس ولی دادی زد که امواج داد اون سر و مخ بقیه رو تکون میداد.همینطور که فنریر داد میزد ‌.

- این را خفه کنید ! بوی دهانش یکطرف کر شدن گوش ما یکطرف.

همه گوش هاشون رو گرفته بودند و کسی چیزی نمیشنید .

-با شما هستم ! یکی بره این حیوونک رو ساکت کنه و چیزی بگه راضی شده وگرنه ما هلاک می‌شویم.
-
-
و
.
.
.
نه راهی نبود و از امواج سنگین خیلی اسلوموشن طور رد شد و ولوم فنریر رو کم کرد.
-نادان ها ! با شما هستیم.
- بچه ها اربابو ببینید اوج شجاعت رو می‌بینید ! چطور بدون اینکه گوش هاشو بگیره رفته جلو !
-واااااااااو!

لرد طاقت این بحث هارو نداشت و با فریادی که حتی انگشت های گوش هم توان مقابله با اون رو نداشتند به همه چیز خاتمه داد.

-یارانمان بسیار خنگ تشریف دارن.

الکساندرا به جلو میاد.
-ارباب ! یعنی من خنگم ؟
-بله ایوا تو خنگ ما هستی و لا غیر ....حالا از مخ خودتان استفاده کنید .ما حوصله استفاده از مخ گرانبهایمان را نداریم .




ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۲:۵۱:۵۱


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹
#23
-خا نگا کن! موره نگاه ! دلت میه؟

علی چشماشو گود کرده بود و سیاهی چشمش به اندازه یک یاقوت بزرگ شده بود و اشک در چشمانش موج میزد .

-باید بری!
-نگاه کُ! با یک معتاد اینطوری حرف نمزنن!معتاد مریضه نه مجرم!
-حال هممون رو بد کردی !
-خانم جان!
-ای درد خانم جان ! مرگ خانم جان!
-یک معتاد رِ سرِش داد مِزِنن؟
-تا الان که میگفتی معتاد نیستی ؟
-حالا که تو گفتی هستوم! چُکار کنُم!

رز توی چشمای علی نگاه کرد !علی دلش پاک بود و چیزی می‌گفت از روی شوخی بود . رز نمی‌خواست عضو های تازه وارد معتاد بشن و دلیل دومش این بود نمی‌خواست کسی از سادگی کسی سو استفاده کنه .علی با اینکه پولدار بود و مایه دار ولی ساده بود نه در کارش بلکه در رفتار کردن .بعضی ها از رفتار های علی دست میگرفتن و این رز رو عصبانی میکرد.

-بلند شو بلند شو بریم !
-دِری سرما مُخوری ها ! برچی ویبره مری!

علی زورش به رز نرسید و با اون همراه شد .چند دقیقه ایی گذشت و به جلوی در رسیدن.

-انجمن چیژ کشان و ترک اعتیاد.یره مگه موچیزی مکشوم!
-برو تو!

هردو رفتند داخل در دو تر ار از اونا میزی گرد بود و باید حداقل بیست قدم راه می‌رفتند تا به اونجا برسن.

-ایییییییی ! اینا شبیه لشگر یزیدن که.نگا نگا ! او یکی شبیه ابن زیاد نِشِسته!
-زیاد حرف نزن حرکت کن.

یکی از عادات جالب و بانمک اون این بود که اون صحنه رو به یک چیز تشبیه میکرد .
رز همراهیش کرد و علی خودکار روی صندلی نشست .
-سلام فرزندم ! اسمت چیه!؟
-سلام ! مو علی بشیروم رفیقا صدا مزنن علی ! اسم پدر موسی ابن جعفر اسم مادر گل نسا!

ناگهان همه باهم به علی سلام کردند.
-سلام علی بشیر که رفیقات صدات مزنن علی اسم پدرت هم موسی ابن جعفر و اسم مادر گل نسا!

علی نگاهی به رز کرد و نیشش باز شد.
-هه ! یره اینا چه باحالن همه باهم صحبت مکنن.
-این سلامشونه!
-اع یعنی دگه اینجوری تکرار نمکنن؟
-نه !
-کاش بجا سلام یک چیز دگه مگفتُم!

صحبت یکی از میز گردی ها حرف علیو قطع کرد.
-خوبی علی !

علی به نشانه احترام نیم خیز شد و جواب داد.
-ممنون شما خوب هستِن؟ خانواده خوبن؟
-خب ! برامون بگو از علیه سابق ! ازون علی که تو فرش فروشی کار میکرد.

-خب راستش مو فرش فروشی کار مِکِردومَم معتاد بودوم!
-
-ها؟
-خیلی سخته آره؟
-خیلی ! لامصب اون بوش آدمو روانی مِکردِش!
-میدونم. ما که اینجاییم یک زمانی درگیرش بودیم!
-لامصب باید داغ داغ مِرفت !
-آره علی ولی این چیزا نباید تورو وسوسه کنه
-خیلی خوب بود! اصلا وقتی دِری مزنی انگار دنیا رو زیر دستات دِشتی !
-علی تو اومدی خوب بشی! به این چیزا فکر نکن!
-کنارش یَک نوشیدنی باید موبود !
-یعنی به‌اونم معتاد بودی !
-ها لامصب وقتی مُخوردی گلوت موسوخت !
-اصل بود؟
-ها‌ دگه ! گاهی با چیپس و ماست موسیر هم می‌خوردِم!


علی دوساعت داشت از تعریف میکرد و اونا کم‌کم داشتند اشک می‌ریختند .

-علی به خودت امید داشته باش تو میتونی ترک کنی فقط عزت نفس!
-چطور مِشه ترکش کرد ؟.
-فقط باید عزمت رو جزم کنی و دیگه این کارو بزاری کنار !
-آمدِمو ناهار همو بود ! یعنی ناهارم نِخورِم؟
-مگه وعده ایی میزنی؟
-خا لامصب خیلی خوشمزه اس!
-یعنی می‌خوریش ؟

علی نگاهی به معنای اینا چه خنگن کرد و ادامه داد.
-نه پس مِکِشِم!
-خا باید بکشی دیگه! یعنی تو انقد معتاد بودی که می‌خوردی اونم خالی؟
-خالیم نبود ! توش قیمه هم بود نمکم میریزم توش!
-یعنی چی ؟
-خا خل وعضا شله که بدون نمک و قیمه مِزّه نِمِده!
-
- چیه !؟ نِکُنه فک کِردِن چیزه! هم به مغزتان کاه جا کنن!
-خانم رز ! این سالم تر از منه ! لطفا ببرینش ! اینجا محل ترکه هرچی هست ولی غذا که نه! اومدیم مردم سالم نگه داریم !نه اینکه از وعده غذاییش دورش کنیم!
-ولی آقا ! همَرو آسفالت کرده ! صب شله شب شله! بخدا انقد نوشابه کوکا خوردیم که معده های تمام هافل پاف باد کرده.
-مسئول غذا نیستیم ! این عجیب الخلقه رو بیرون کنید . دو ساعت ایستگاه مترو گرفته دوساعت اشک ریختیم اینجا برای دلداری این آقا بعد ! ....
-هوی یره!درست صحبت کن ها بدوم دست کریم سانتور قیمتان کنه!؟

علی فقط تیری تو تاریکی زد و با گفتن این جمله دوتا غول که دوبرابر اونا بودن بیرون اومدند .

-یره اینا شبیه یرگه هالکن که ! کاش خود هالک اینجه بود حالیشان مِکِرد.

ناگهان از بالا موجودی سبز رنگ فرود اومد و همزمان برگ های رز و علی ریخته بود .و اما نگهبان ها خزون شدند و اثری ازشون نبود .
-چاک بِرار ! هم صدا زدی جینگی رسوندوم خودمه!
-دَمت گرم مرلینی ! خزون رفتوم اصلا !
-
-نوکرتوم !کاری دِشتی صدام کُ ! موبوروم!
-بورو برار خوشِت درِم!

بعد از رفتن هالک و خزون شدنه مسئولان انجمن .....
علی خیلی گنگ با کت شلوار مشکیش بیرون اومد و پشتش رز ویبره زنان و گنگ تر با لباس کت شلوار MIB بیرون اومد .هردو سیگار های برگشون رو آخرین پُک رو زدند و زیر پاشون به کردند .علی با نیشخندی برگشت و رز عینکشو درست کرد.
-مِدِنی رز!خیلی دلمم مِخه الان پومانا اینجه باشه .
-برای چی!؟

ناگهان پومانا با کت دامن MIB ظاهر شد و گَلَنگَدنه اسلحه لیزری شو کشید .
-کاری بود؟
-یَکدنه بلای طبیعی مُخام ! هه ! زلزله بزن اینجه رو سر ابن زیاد خِراب رِه!

پومانا نیشخندی زد و همراه رز و علی برگشت و خیلی گنگ راه می‌رفتند و اسلوموشن شد و ساختمان پشت سرشون منفجر شد .همزمان با ترکیدن ساختمون آهنگ سوسماس پخش شد و نور آتیش پشت سرشون اومدن سه نفر رو جذاب تر میکرد .

سس ماست گَلُمون برسی!....


ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۱ ۱۷:۱۱:۰۴
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۱ ۱۸:۰۱:۲۹
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۱۰:۰۳:۲۵
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۱۴:۳۸:۵۱
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۱۶:۲۰:۲۴
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۱۹:۳۸:۰۳


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹
#24
سلام !
ببخشید یک سوال داشتم درباره دو جبهه ! میتونم تو هردوش باشم؟



If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹
#25
یک ویرایش کوچولو دادم تو معرفیم لطفا جایگزین کنید !



If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹
#26
اسم :علی بشیر

نام مستعار:مستر اعتراض

گروه : هافلپاف

ملیت:ایرانی - مشهد و یک رگش شیروانیه!

لفظ مورد استفاده : یَرَه

سال تولد: 1369/09/17(1990/12/08 ) December

شغل: قالیچه فروشی! و قاچاق... کسی چیزی گفته ؟

وضعیت خون:مشخص نیست گفتن که اصیل زادس و ویژگی جادوییشو از پدر مادرش به ارث برده.

حیوون خونگی: کفتر یعقوبی

ویژگی های جادویی:

بوگارت : چون بچه پایین مشهد بوده و خود ساختس و بچه خاکیه بوگارتی نداره ولی لرد ولدمورت.

انیماگوس :
کفتر چاهی

. چوبدستی :چوب درخت توت یا مغز پر کفتر چاهی‌.

مشخصات ظاهری: مردی با قد متوسط با مو و چشم مشکی و بخاطر علاقش به مدلینگ بدنشو درست کرده ولی بچه خاکیه.همیشه کت شلوار مشکلی و زیرش پیراهن سفید و جلیقه میپوشه .

مشخصات اخلاقی: کلان برخلاف ظاهرش که پولدار و خوشتیپه ازین داداشیاس و با مرام و درکل با کسی که حال کنه همه کار میکنه و علاقه خاصی به کشتی کج ومدلینگ داره و تقریبا تمام رموز کشتی کج رو یاد داره.اون به آقای اعتراض معروفه یا همون مستر اعتراض.و خیلی حرف میزنه خیییلی ! دیگه بچه مشهدو کاریش نمیشه کرد .

زندگینامه و معرفی شخصیت:

جوون ۲۸ساله ایی که از بچگی زندگیش تو یک فرش فروشی تو بازار مشهد ختم میشد .صاحبکار اون مردی بداخلاق بود و بهش حقوقی میداد که حتی کفاف زندگی عادیشو نمیکرد .یک روزی عصبانی شد و بلایی سر صاحبکارش آورد که بیهوش شد و دیگه نمیتونست حرف بزنه البته به طور ناخواسته و عجیب. خبره این اتفاق عجیب تو کل ایران و خبرگزاری ها پخش شد و برای همین دوسال به زندان رفت و بعد از در اومدن از زندان چسبید به حرفه ایی که توش از بچگی بوده و مهارت داشته ! فروش فرش . اون بخاطر سابقه زندانش کسی ازش فرش نمی‌خرید و کارش خوابید .روزی خبری رسید که دولت انگلیس با دولت ایران قراردادی مبنی بر صادرات واردات فرش بستن .علی بشیر ازین فرصت استفاده کرد و تمام مالش رو در مشهد فروخت و به انگلیس رفت و به فروش فرش مشغول شد .روزی یکی از وزرای وزارت خونه جادوگری به نام لودو بگمن به مغازه اون میاد و بهش میگه کیه و چیه ! انگار خبر اتفاق های عجیب غریب به اونا رسیده بود و اونو به مدرسه هاگوراتز آورد .بعد از آشنا شدن با هاگوارتز تصمیم گرفت در کوچه دیاگون مغازه قالیچه پرنده فروشی راه بندازه ولی چون همه جارو سوار میشدند باز کارش خوابید .برای همین به قاچاق روی آورد .یک روز وزارت سحر جادوی ایران و انگلیس جام جهانیه قالیچه سواری برگزار کردند و علی بشیر از این فرصت استفاده کرد و تمام قالیچه هاشو فروخت و کارش گرفت ولی قاچاق رو ول نکرد .بعضی وقت ها چیز ناب و اصل کرمون هم قاچاق میکرد و پولشو به جیب میزد .روزی از کنار خونه گریمولد رد میشه ولی متوجه خونه گریمولد نمیشه و تصمیم گرفت شبکه واردات صادراتشو اونجا تأسیس کنه! چون اصلا جای قابل توجهی برای مردم نبود و ساختمانی ساخت به اسم ساختمان شماره 13.5 گریمولد . مافیای تشکیل میده و کارش میگیره و اونجا میشه مقر اصلیش .یک روز متوجه خونه ایی میشه به نام خونه شماره 12گریمولد که به محفل ققنوس معروف بود .از روی کنجکاوی وارد اونجا میشه که با حاج دامبلدور مواجه میشه و از اندیشه های محفل خوشش میاد و میشه خادم محفل .
اون همیشه به همه چی معترضه ! یعنی امکان نداره جایی باشه و به چیزی اعتراض نکنه حتی به ریز ترین چیز ها حتی اگر قابل اعتراض هم نباشه .
اون توجه زیادی به ورزش کشتی کج داره و تقریبا تمام لباس های کشتی کج بازان رو داره و فن هاشونو حفظه و توجه زیادی به مدلینگ و کفتر بازی داره و کفتراش رو روی برج هافلپاف آقُل کرده و یک جن رو استخدام کرده که بهشون دون بده.
خیلی بچه سر بزیر که نمیشه گفت ولی ازون پولدارای خاکیه و به لفظ های آبجی داداشی همرو صدا می‌کنه .
یک ویژگی عجیب هم که داره ! هرچی فکر می‌کنه شایدم غیر ممکن باشه اتفاق میفته!فقط کافیه بهش فکر کنه.البته غیر از مرگ و این چیزا!

تایید شد.


ویرایش شده توسط Ali.Bashir در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱۵:۵۱:۳۰
ویرایش شده توسط Ali.Bashir در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱۵:۵۶:۴۹
ویرایش شده توسط Ali.Bashir در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱۶:۲۹:۲۲
ویرایش شده توسط Ali.Bashir در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱۶:۳۹:۱۶
ویرایش شده توسط Ali.Bashir در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱۶:۴۷:۲۰
ویرایش شده توسط Ali.Bashir در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱۶:۴۸:۵۹
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱۷:۳۱:۱۵
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱۷:۵۳:۱۷
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱۹:۴۱:۰۲
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۲۰:۱۱:۴۴
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۱ ۱۱:۱۸:۱۲
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۱ ۱۴:۱۸:۵۵


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱:۱۶ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹
#27
سلام !
کلاه
ذهنی باز دارم و همیشه دست به کمکم ! عرضم به حضورت رنک زردو دوست دارم اصلان هم معلوم نیست دارم میگم هافل!
بعد در کل مواقع خوب هستم و عاشق دوستامم و همچنین گروهم و عاشق گورکنم.اینجاهم اصلا معلوم نیس هافل میخوام‌.
و شجاع و فردی قابل تکیه یعنی میتونن بهش تکیه کنن.
و ببینم کسیو اذیت میکنن میرم با اون طرف دوست میشم و راه رسم رو بهش آموزش میدم .کلان آدم خوبیم !
به فکر دوستامم و کمکشون میکنم ‌.
شخصیتی آزاد دارم و حرفمم راحت میزنم و ابایی ندارم از حرف زدن ‌و بیات انتقادام .
دیگه اصلا معلوم نیس من کدوم گروه دوست دارم .

----

هافلپاف

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط Ali.Bashir در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱:۲۰:۳۷
ویرایش شده توسط Ali.Bashir در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱:۲۷:۲۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱:۵۷:۱۶


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
#28
تصویر کوچک شده


قطار شلوغ تر از همیشه بود . انکار روز مهمی تو راه بود !ریموس پسری با موهای مشکی و چشمانی زاغ در راهرو راه می‌رفت و لوستر وسط سالن خیلی به چشم میومد و کل قطار رو روشن کرده بود .
سرشو هی بالا پایین میبرد و بدنبال دوستاش بود.

-اینجا ! اینجا ! ری !

ریموس متوجه دوتا دست شد که بالا پایین می‌رفت .
و نیشش باز شد و به طرف جیمز و سیریوس رفت.

-سلام جیمز! سلام سیریوس !
-سلام ری چطوری ؟
-مرسی جیمز اتاق کجاست؟
-اینجا این واگن بریم !

هر سه تاشون به داخل واگن رفتند و ریموس سر صحبت رو باز کرد .
-امروز چخبره؟ چرا شلوغه ؟
-والا میگن راه های ارتباطی به مدرسه ریخته بهم و چند نفر که رفتند سر راه از الکترون هاشون سوخته و یا دست ندارن یا پا ندارن و ازین مورد ها!
-ای بابا برا همینه همه با قطار میرن!
-خب بدم نشده ! برا فروشنده این روزا ، روزای پر گالیونیه!
-آره خب!

قطار حرکت کرد و صدای بوق قطار به صدا درومد.
چند ساعتی از حرکت گذشت و ناگهان قطار ایستاد. و سر جیمز خورد به جایی و خون اومد .ریموس به خون حساسیت داشت عجیب بود اون یک گرگ نماس ولی به خون حساسیت داشت و با دیدن خون جیغ میکشید و غش میکرد .

-
-آخ ! جیمز ! ریموس چتون شد!

سیریوس و علاوه بر تمام آدم ها در واگن ها با این ترمز ناگهانی بهم ریخته بودن . جیمز سرشو گرفته بود و عینکش شکسته بود .

-آآآآخ ! من سرم زخم شد ! این چرا غش کرد .
-نمیدونم ! ولی شد! من برم ببینم چی شده!

سیریوس به سمت بیرون رفت و پیگیر قضیه شد تا به یکی از مامور های قطار رسید .
-سلام آقا چیشد یکدفعه فکر کنم باید توضیح بدی !
-بله آقا بزار اینطور بگم. اهوم اهوم .

و ادامه داد.
-برادر بنزین لیتری سه هزارگالیون شده که دوهزار هشتصد گالیونش آبه.

ناگهان از تعجب شاخ درآورد و فقط تعجب میکرد .
-مگه قطار بنزین داره؟
-بخاطر شما ها رفتیم بنزین سوزش کردیم .
-عجب.
-دلیل دو: لاستیک اینا وارِزِ تا بارز ! هنوز دوساعت راه رفته ترکیده !
-آخه مگه قطار لاستیک داره!
-نخیر ولی زنحیر چرخاش خراب شد لاستیک انداختیم .
-آخه قطار زنجیر چرخه نداره!
-درسته ولی چه کنیم دسته فرقون هامون همه شکسته شده بودن دیگه دسته ایی نبود هول بدیم ! رفتیم رکاب گذاشتیم زنجیر چرخ گذاشتیم ! ولی خب با این تعداد مسافر زنجیر جواب نبود ! موتور گذاشتیم لاستیک گذاشتیم حالا هم ترکیده میگی چه کنم هااااااا بگو دیگه هااا.
-
-چیه نگاه می‌کنی ؟
-هیچی آرام باش بیا این شکلات رو بخور آرامش پیدا کنی .
-ممنون ! حالا برو تو واگنت تا بریم ارابه هارو راه بندازیم تستسرال هامون از صبحه یونجه نخوردن همش عر عر میکنن مجبوریم از شتر استفاده کنیم ! پس تا راه افتادن صبر کنید .
-صبر ! شتر؟
- آره آخه .....

و همانطور که داشت توضیح های عجیب میداد اونو به حال خودش تنها گذاشت .و به سمت واگن خودشون رفت .ریموس به حال اومده بود و جیمز داشت خونشو با دستمال خشک میکرد و هر بار دیدن خون ریموس غش میکرد .راستش اونا سال تحصیلی خودشون رو تو قطار گذروندن. آخه یکسالی طول کشید چون شتر ها اسبی بودند که قوز داشتند و طاقت کشیدن قطار رو نداشتند و یکی یکی از بین می‌رفتند که آخر مجبور شدند قطارو هل بدن.



--------


پاسخ:
کافی بود.

تایید شد.

مرحله‌ی بعد: کلاه گروهبندی



ویرایش شده توسط Ali.Bashir در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱۹ ۲۳:۰۶:۲۷
ویرایش شده توسط Ali.Bashir در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱۹ ۲۳:۰۷:۳۸
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱:۱۲:۲۴


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.