هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
#21
1_وارد شبکه‌های مجازی بشین و تعریف کنین که مشنگا توشون چیکار می‌کنن. توضیح اضافه‌ای نمیدم تا با ذهن باز جواب بدین. هرچی خلاقانه‌تر و تمسخرآمیرتر و بامزه‌تر، امتیاز بیشتر.

«روبیکا»

خب راستش پروفسور من اول از همه توی برنامه‌ای به نام «گوگل پلی» گشتم و چندین برنامه مختلف پیدا کردم که از نظر مشنگ ها، پر کاربرد بود.
از معروف ترین اون برنامه ها می‌تونم به «تلگرام»، «واتساپ» و «اینستاگرام» اشاره کنم که خیلی از مشنگا داشتنش. اما حقیقتا نتونستم تصویری که روی برنامه ها بود رو بپسندم... بنابراین بیشتر گشتم تا شاید یه بهترش رو پیدا کنم!! اتفاقا به یه نتیجه زیبا هم رسیدم. اسم اون نتیجه «روبیکا» بود که منو یاد یه وسیله مشنگی انداخت... من با این وسیله خیلی وقت پیش توی یه کتاب ماگل شناسی آشنا شده بودم و خیلی وسیله سرگرم کننده‌ای بود. اسمش هم «روبیک» بود. بنابراین تصمیم گرفتم تحقیقاتم رو در مورد این برنامه خوش تصویر بنویسم. حالا بگذریم که با چه بدبختی هایی رفتم داخلش...
داخل برنامه چهار تا بخش عجیب وجود داشتند. من با بخشی که تصویر چرخ دنده روش بود شروع کردم. (بعد ها فهمیدم اسم اون بخش تنظیمات روبیکا بود). توی این بخش می‌تونستین یه عکس بزارین (خیلی ها عکس‌ خودشون رو می‌زاشتن یا بعضی دیگه هم عکس گل و گیاه و حیوون می‌زاشتن). این عکس رو همه مشنگ های تو روبیکا می‌تونستن ببینن و خیلی جالب بود ها!
پایین عکس هم می‌تونین یه جمله درمورد خودتون بنویسین. (در اصل باید توی یه جمله خودتون رو تعریف می‌کردین). به نظر من یه جادوگر فقط می‌تونه خودش رو تو جمله «جادوگری گیر افتاده در برنامه های مشنگی» توصیف می‌کرد! یکم ضایع هست ولی در عوض حقیقته.
حالا از این بخش بگذریم... می‌رسیم به بخشی با تصویر ستاره که مشنگ ها بهشون میگن «ویترین».
یه بخش مزخرف که بعد از تحقیقات بسیار فهمیدم خیلی شبیه برنامه «اینستا» هستش.
توی این بخش محبوب ترین دسته، دسته «سرگرمی» می‌باشد که توش کارای حوصله سر بری مثل خورد کردن صابون یا بازی کردن با خمیر های رنگارنگ چندشی رو انجام می‌دادن. (از همه چندش تر این که بقیه میومدن غذا می‌خوردند فیلم می‌گرفتن می‌زاشتن ) البته یه چندتا آدم هم اومده بودن از خودشون ویدئو طنز گرفته بودن گذاشته بودن مردم هم بهشون می‌خندیدن!
از این بخش مزخرف که بگذریم می‌رسیم به بخش «پیام رسان» که توش همه باهم حرف می‌زنن، ارتباط برقرار می‌کنن و کانال می‌زنن و رول پلی درست می‌کنن!
بخش چرتی بود حتی توش هاگوارتز های الکی هم زده بودن!!
آخرین بخش هم جایی بود که می‌شد ازش فیلم و سریال دید و یا خرید کرد و از اینجور کارای چرت و پرت انجام داد.


2- اصلاً با چه روشی وارد شدین؟ می‌تونین فضای داخل گوشی رو فیزیکی تصور کنین که اینجوری جواباتون بامزه‌تر هم میشن.

من اول از همه رفتم کتابخونه ماگلی! یه کتاب طرز استفاده از گوشی گرفتم و بعدش به راحتی تونستم قدم به قدم باهاش پیش برم. خیلی آسون بود. اینشکلی که اول گوشی رو باز کردم، یه شماره گرفتم(اینیکی یکم سخت بود)، واسه شمارم شارژ گرفتم(مردم ماگلی واسه استفاده از برنامه هاشون به اینترنت نیاز دارن و اینترنت به بسته نیاز داره و بسته به خرید یا شارژ نیاز داره)در آخر بسته اینترنتی گرفتم و یه راست رفتم گوگل! بعدشم برنامه های مورد نیاز رو دانلود کردم.
به همین پیچیدگی
البته شاید خیلی پیچیده باشه ولی گوشی فکر کرده کیه مگه من کم میاوردم؟ الآنم یه استاد گوشی داره باهاتون حرف می‌زند بله پس چی... در کل مشنگ ها آدمای جالبی هستن که تونستن بدون جادو همچین چیزی درست کنن.


حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۸:۴۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#22
کی؟
برادر پدر بزرگ رون


حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۰
#23
ام...
سلام -~-
راستش من چند دقیقه‌ای پیش اومدم تو سایت دیدم دسترسیم رو گرفتن نمی‌تونم جایی پست بفرستم و میشه بپرسم چرا؟-~-
راستش نفهمیدم واقعا کجا برم-~-
فعلا گفتم اینجا بگم ...-~-


سلام.
لطفا پیام‌شخصی‌ای که ارسال کردم رو بخون. دسترسی ریونکلاو و ایفای نقش هم داده شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۱۳ ۲۲:۰۰:۰۴

حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰
#24

جمله قبلی: پسر عموی زندایی بلاتریکس موقعی که ولدمورت داشت پایین ساختمون هاگوارتز جوشکاری می‌کرد، تو اقیانوس شیشه‌ای با مرلین شام میل می‌کردند


کی: برادر زن عموی مک گوناگل


ویرایش شده توسط میوکی سوجی در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۰ ۱۳:۰۴:۳۵

حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: قوی ترین ساحره
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
#25
به نظر من قویترینی وجود نداره...
هر کدوم از جادوگرا مهارت های خاص خودشون رو دارن و در جای خودشون قوی هستن


حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: چه چیزی بدتر از مرگ وجود داره؟
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰
#26
معلومه زندگی بدون انیمه


حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۹
#27
-خب...تست رو شروع می کنیم
-بله من پروفسور البوس پرسیوال برایان دامبلدور هستم که میتونید پروفسور دامبلدور صدام کنین مدیر مدرسه هاگوارتز
-دوست دارین چه نوع نقشی رو بازی کنین؟
-امم...راستش دوست دارم راوی داستان باشم از همونا که اولش میان میگن یکی بود یکی نبود بعد داستان شروع میشه...همونا که از همه چیز خبر دارن...همون ریش سفیدا
- یعنی واسه داستان یه راوی بزاریم؟
-چی؟یعنی نمی خواستین راوی بزارین؟مگه میشه بدون راوی؟
-هعی...حالا فعلا دو دهن واسمون مثل راوی حرف بزن ببینم
-حرف بزنم؟خب وایسا...چی بگم؟
-هرچه دل تنگت خواست

پروفسور دامبلدور نفس عمیقی کشید سپس عصایش را روی زمین گذاشت کتابی را در دست گرفت و با صدایی رسا شروع به خاندن کرد:

-یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچکسش نبود...

همگی منتظر ادامه صحبت های گرانبهای پروفسور بودند اما پروفسور با سکوت به کتاب زل زده بود !
بعد از گذشت چند دقیقه طاقت فرسا روونا که سعی داشت عصبانیتش را کنترل کند گفت:

-الان چرا ادامه نمیدی یه ملت رو الاف خودت کردی پیر مرد

پروفسور دامبلدور با سرفه الکی گفت:

-یعنی شما متوجه این نکته مهم در داستان نشدید؟
-تو که هنوز چیزی نخوندی
-نه نه ببینید...اینجا نوشته غیر از خدا هیچ کس نبود...بزارید یه چیزی رو بهتون بگم تا به حال به این فکر کردین چرا همیشه اول هر داستان میگن <غیر از خدا هیچکس نبود؟> در تمامی داستان ها میخوان با این جمله به ما بگن<موضوع کل افرینش همینه...غیر از خدا هیچکس نیست فرزندانم

تمامی محفلی ها داشتند نصیحت های زیبای پروفسور دامبلدور را یادداشت میکردند که در این میان روونا گفت:

-یکی بره برام اب قند بیاره


حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۹
#28
بعد از اینکه مرگخوار ها سرجای جای خود ایستادند، بلاتریکس و کاپیتان تیم ماگلی رو به روی هم قرار گرفتند که کاپیتان ماگلی گفت:

-خب الان باید سکه بندازیم تا ببینیم توپ باید دست کی باشه
-ما نمی خواهیم سکه بندازیم .توپ باید با ما باشد
-اما نمیشه این نوع بازی کردن درست نیست
-الان میفهمیم درسته یا نه...اواداک...
-بلا حواست هست که اگه اونو بکشی کسی نیست که بهمون فوتبال یاد بده؟

بلاتریکس بعد از کمی فکر سعی کرد خودش را کنترل کند. توپ را در دست گرفت و به سمت مرگخوار ها رفت و بازی را شروع کردند
سپس نگاهی به مرگخواران کرد و گفت:

-همگی باهم...حمله
مرگخواران که منتظر این دستور از سمت بلاتریکس بودند، به سمت ماگلی ها حمله کردند.
ماگلی ها که اوضاع را دیدند همگی شروع به دفاع کردند. کاپیتان تیم (بلاتریکس) که جلوتر از همه بود و توپ نیز زیر پای او بود به سمت دروازه رفت و در راه به چند تن از بازیکنان کروشیویی زد تا از سر راهش کنار بروند .و حالا او بعد از طی کردن راهی طولانی رو به روی دروازه ایستاده بود...!


حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۹
#29
روی تختش نشسته بود و دفترچه خاطراتش را ورق میزد و گه گاهی روی یکی از صفحات مکثی میکرد. سپس دوباره دفترچه را ورق میزد تا اینکه روی صفحه‌ای ایستاد و لبخندی روی لبش نمایان شد! شروع به خواندن محتویات دفترچه‌اش کرد:

«
ʚجرعت و حقیقتɞ

سلام
دفترچه خاطرات عزیزم...
امروز با آلنیس اورموند توی حیاط مدرسه در حال گشت زدن بودیم و من در حال خوردن آبنبات های برتی بات بودم که آلن گفت:

_هی میکی... حوصلم سر رفت
_زیرشو کم کن سر نره
_نمیخوام حوصلم سر رفت
_خب...چیکار کنم حوصلت سر نره؟
_راستش تازگیا یه بازی ماگلی یاد گرفتم به اسم "جرعت و حقیقت" که تازگیا وارد دنیای جادوگری شده چطوره امتحانش کنیم؟
_هممم... منم شنیدم ولی بلد نیستم
_خب چیزی نیست که من بلدم یادت میدم بیا بریم بازی کنیم
_باشه

و بعد از اینکه آلن بهم نوع بازی رو یاد داد رفتیم تا باهم بازی کنیم حالا اینم بماند که قبل بازی یه آبنبات با طعم جن خاکی از شانسم در اومد و هنوزه هنوزه مزه بدش از دهنم نرفته
خلاصه رفتیم یه گوشه نشستیم و شروع کردیم چوبدستی رو گذاشتم وسط،چرخوندیمش و باز هم از شانس زیبای من همون اولین بار نوک چوبدستی به سمت من افتاد و الن ازم پرسید «جرعت یا حقیقت» منم همینجوری شانسی جرعت را انتخاب کردم که ای کاش نمی‌کردم
همون لحظه آلن با قیافه‌ای شیطانی شروع به حرف زدن کرد:

_خیلی خب پس وقتی هوا تاریک شد باید تنهایی بری داخل جنگل نزدیک مدرسه
_ اونجا؟حالا چرا شب؟ نمیشه صبح برم؟
_نه باید وقتی هوا تاریک شد بری اونجا
_اما آخه...
_چیه نکنه ترسیدی؟

اونموقع چون نمیخواستم کم بیارم قبول کردم تا وقتی هوا تاریک شد برم داخل جنگل
آقا چشمتون روز بد نبینه ما رفتیم داخل جنگل و تقریبا نیم ساعت نگذشته بود که صدایی از پشت سرم شنیدم. وقتی برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم یهو یه روح سفید پوش پرید جلوم و من هم با یه جیغ فرا بنفش به سمت مخالف اون روح فرار کردم انقد تند میرفتم که جلوم رو ندیدم و شتلق... افتادم توی یه چاله آب و کل بدنم کثیف شد
همون لحظه بود که صدای خنده شنیدم وقتی برگشتم دیدم آلن دلشو گرفته داره میخنده
تازه فهمیدم اون چیزی که یه لباس سفید پوشیده بود الن بود اونموقع انقدر ترسیده بودم متوجع نشده بودم. با قیافه‌ای زار بهش گفتم:

_بعدا حسابتو میرسم
هیچی دیگه آخرش یکم دیگه تو جنگل موندیم و برگشتیم خونه فقط من از اونروز به بعد دیگه هیج وقت تو اینجور بازی ها "جرعت" رو انتخاب نکردم! الانم برگشتیم تو خوابگاه من خواستم برم حموم که فهمیدم آب قطعه پس گفتم تا وقتی که آب وصل بشه بیکار نشینم و خاطرات امروزم رو بنویسم »

همینطور که لبخندش پررنگ تر شده بود دفترچه را بست، نفس عمیقی کشید و زیر لب زمزمه کرد:

_عجب روزایی داشتیما


حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: اتاق ضروریات (محل جلسات الف دال)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹
#30
سلام علیکم
ببخشید میخواستم عضو الف_دال بشم
چجوری باید عضو بشم؟راهنمایی میکنید


حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.