هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۰:۰۲ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
#21
سلام پروفسور آبرکرومبی ! این هم از تکالیف من :
1- وارد شبکه‌های مجازی بشین و تعریف کنین که مشنگا توشون چیکار می‌کنن.
پروفسور من حقیقتش تا جایی که می شد گشتم ولی چیز خاصی پیدا نکردم فقط یه مشت چیز میز چرت و پرت بود یه چیزی بود یه عکس مثلثی داشت می شد روش کلیک کرد بعد یه تصویر متحرک باز می شد که صدا هم داشت بعدا بعضیاش توش غذا می خوردن که من اصلا فازشونو نمی فهمیدم خیلی چیز جالبیه ؟ بعضیام بقیه رو اذیت می کردن فیلم می گرفتن می گذاشتن . بعضیام ویدیو سرکاری می گذاشتن . کلا فکر کنم مشنگا مشکل مغزی دارن مخصوصا اونایی که می رفتن وسیله می خریدن میومدن تو شبکه های مجازی پز می دادن واقعا عجیب غریب بود نصفشم که پر ویدیو های رقص بود یا عکس ناخون رنگ شده و لباس . کلا پر از چیزای چرت و پرت و مسخره بود مخصوصا اون غذاها . تازه اگه بدونین همونا چندتا قلب داشتن ! مشنگا واقعا چشونه ؟ راستی این مال یه دکمه ای بود که یه مستطیل قرمز روش بود و وسطش یه مثلث کج سفید پایینشم نوشته بودم چی..... یوتوب ؟ تیوب ؟ یه چیزی تو این مایه ها . یه دکمه دیگه بود که یه دایره سبز بود که گوشه اش مثلث شده بود و توش علامت تلفن داشت . اون تو چند نفر بودن که وقتی یه چیزی می نوشتی بهت جواب می داد خیلی عجیب بود یه علامت تلفن هم داشت که روش می زدی مخاطب از اون طرف حرف می زد ! یه علامتم بود شبیه دوربین مشنگی که روش می زدی مخاطبتو می دیدی و با هم حرف می زدین ! بعدا می شد با چند نفر هم زمان پیام داد و حرف زد و یا با تصویر حرف زد عحیب بود..... من همین ها را پیدا کردم ولی همین ها هم واقعا عجیب بودند مشنگا از یه لحاظ باهوش هستند از یه لحاظ واقعا.......

2- اصلاً با چه روشی وارد شدین؟
درسته که من دو رگه ام ولی هیچ وقت با چیزای مشنگی ور نرفتم . اول سعی کردم واقعا برم تو ولی درش بسته بود سعی کردم بازش کنم ولی نشد . بعد دیدم یه دستگیره هست از اون دستگیره دکمه ای ها زدمش یهو در نورانی شد ولی ظاهرا باز شده بود و توش این بود پر از دکمه های عجیب غریب رو هر چی می زدم یه چیزایی می آورد و بعد تو اونام باز دکمه و نوشته بود و اینا منم تو چند تا از دکمه ها همینجوری گشتم و اینا تا چیزهایی که خواسته بودید و پیدا کردم . کلا خیلی چیز عجیبی بود بعدا همون دستگیره دکمه ای رو فشار می دادید درش بسته می شد . این هم طرز ورود و خروج من .



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۴۰۰
#22
نام : جسیکا
نام خانوادگی : ترینگ
چوبدستی : چوب درخت بلوط و موی تک شاخ
سن : 11 سال
سال اول هاگوارتز
گروه : هافلپاف
جارو : آذرخش
ویژگی ها : او یک دختر دگرگون نما و همینطور حیوان نما است که به ققنوس تبدیل می شود . او همیشه با چشم ها و موهایی به قرمزی خون ظاهر می شود و معمولا اکثرا از اون می ترسند اما در واقع او اصلا خطرناک نیست فقط کمی شیطون است و کارهای غیر قانونی انجام می دهد و خب... یکم با دوستانش دردسر درست می کنند و البته که هیچ وقت لو نمی رود .
راجب زندگی او : مادر و سه خواهر و سه برادرش مشنگ هستند ولی او و پدرش و برادر بزرگترش جادوگر هستند . برادر بزرگترش فارغ التحصیل شده و در وزارت سحر و جادو کار می کند . وقتی نامه هاگوارتز به ادنا رسید لوستر منفجر شدددد جادوی او بسیار کم و تا حدودی غیر قابل کنترل هست و به این دلیل پنهان کردنش از مشنگ ها کمی سخت است ولی خب پدرش همیشه می تواند به راحتی یک ورد فراموشی روی کسی اجرا کند . او از مرگ خوار ها متنفر است و جنگیدن را دوست دارد . همینطور خوب جارو سواری می کند و بسیار بازی کوییدیچ را دوست دارد و خیلی دوست دارد محاجم باشد . اون شجاع و باهوش است و عاشق ورد ها است .



تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۱۸ ۲۰:۵۶:۲۵


در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
#23
سلااااام
من خیلی شجاعممم و همنیطور خیلی باهوش البته یکمم ا خود راضیم.... ولی کم !

من عااااشق گریفنیدورممممم امیدوارم تو گریفنیدور بیوفتمممم. البته اه نشد ریونکلا هم خوبه..... ولی لطفا منو تو گریفنیدور بگذااااار

خب یکم بیشتر از خودم..... من خیلی شیطونم و کارای غیر قانونی دوست دارم.... مخصوصا شب گردییییی . امیدوارم تو گریفنیدور بیوفتم ( ترجمه : لطفا منو بگذار تو گریفنیدووووور ) من عاشق کوییدیچم و همینطور دوست دارم مهاجم باشم . خیلی خوبه . امیدوارم منو بگذاری تو گریفنیدوررر . فقط لطفا منو اسلیترین نگذار اصلا دوست ندارمممم .


ممنوووووون دوستت دارم تا بعد !!!!!!


---

هافلپاف

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۲/۲۶ ۲۱:۴۴:۴۶


در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
#24
تصویر شماره 13
هری هی با خود ورد را تکرار می کرد ولی جواب نمی داد هنوز نامرئی نشده بود ! فلینچ هر لحظه داشت نزدیک تر می شد . دقیقا لحظه ای که فلینچ به هری رسید هری نامرئی شده بود . فلیچ داد زد : لعنتی ! چجوری فرار کرد تقریبا تو مشتم بود اگه ارباب بشنوه چی می گه ..... چی شده نوریس ؟ فلینچ گوشش را تیز کرد . صدای خش خش می آمد . پوزخندی زد و گفت : پس هنوز اینجایی . خوبه خوبه . نمی تونی فرار کنی من پیدات می کنم . ناگهان چشم هایش به رنگ آبی در امدند . فلينچ گفت : ارباب ارباب من ! آن پسر همینجاست فقط نامرئی شده و من توانایی دیدن اورا ندارم . بدن من در خدمت شماست تا او را بکشید . صدایی گفت : آفرین تو کارتو کردی آرگوس حالا نوبت منه . و به چشمان هری زل زد . فایده ای نداشت هری می دانست که او را دیده است پس گفت : تو کی هستی . صدا گفت: من ارباب مرگم ارباب هرج و مرج من قدرتمند ترین کسیم که به عمرت دیدییییی . هری با صدایی لرزان گفت : از جون من چی می خواهی ؟ صدا گفت : تو ؟ من با تو کاری ندارم ، البته فعلا... تو کلید رسیدن به چیزی هستی که من میخوام چیزی بسیار قدرتمند ! و با من میایی. و خنده ای وحشیانه سر داد. هری سرش را پایین انداخت تار راهی برای فرار پیدا کند و چشمش به نقشه غارتگر افتاد ! خودش بود ! امبلدور داشت به آنجا مي آمد . فقط نیاز داشت کمی وقت را بگذراند . پس ظاهر شد و تلاش کرد با قیافه و صدایی لرزان بگوید : کلید چی ؟ صدا گفت : چیزی فراتر از اون که تو درکش کنی . چیزی بسیار قدرتمند چیزی که....... هری دیگر حرف های او را نمی شنید . داشت شمارش معکوس میکرد . پنج... جهار... سه... دو........یک و دامبلدور طلسمی به سمت فلینچ شلیک کرد . چشم های فلینچ دوباره به حالت عادی بازگشت و بیهوش روی زمین افتاد . دامبلدور گفت : میره آزکابان نگران نباش..... حالا برو بخواب نصفه شبه . من هم سرم را پایین انداختم و تختم برگشتم اما حسی به من می گفت که فلینچ به آزکابان نمی رسد.........



امیدوارم قبول بشم و ممنون از سایت عالیتوووون ^*^


داستان قشنگی بود. فقط بهتر بود اگه بندهای مختلف پست رو با اینتر از هم جدا کنید که خواننده اشتیاق بیشتری برای خوندن داستانتون داشته باشه.

تایید شد!


مرحله‌ی بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۲/۲۴ ۱۳:۳۶:۱۹


در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!
تصویر کوچک شده
بله تا زنده ایم واسه هافل می جنگیم.
123 هافل برنده می شه !






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.