هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۰
#21
مرحله اول جام آتش



نماینده گریفیندور

در حالی که از خستگی نای راه رفتن نداشت، در جنگلی بزرگ می گشت. می گفتند که جنگل ممنوعه پر از موجودات عجیب و اسرار آمیز بود، حال خودش هم جزو این موجودات محسوب می شد. سرش را چرخاند و نگاهی به دم آسیب دیده اش انداخت. چقدر زمان داشت برای اینکه به حالت اولیه اش برگردد؟ آیا درمان می شد؟ البته این اولین بارش نبود که با چنین دردسری روبه رو می شد. به هر حال بیشتر عمرش در تعقیب بود.

" کار زیادی از دستم بر نمیاد، همیشه همینطور بوده. همیشه تنهایی مبارزه کرده م..."

با گفتن این حرف خودش را سرزنش کرد. چطور می توانست جنگیدن دوستانش را نادیده بگیرد؟ چطور توانسته بود چنین فکری بکند؟

" اونا همیشه از من شجاع تر بوده ن. همه شون!"

البته این فقط در حد حرف بود. شجاعت مثال زدنی اش همیشه ورد زبان همکلاسی هایش بود. اما همه چیزش را از دوستان عزیزش داشت.
لبخند تلخی بر لبانش نشست. گروه چهار نفری شان در کل مدرسه مشهور بود. مگر می شد خاطراتش را از یاد ببرد. آری اگر دوستانش نبودند او نیز نبود.

" شاید اگه الان اینجا بودن از حرفم خنده شون می گرفت؛ ولی من از درون ضعیف بودم."

با پیچیدن دردی عمیق درون پایش از راه رفتن ایستاد. نگاهی دقیق به درخت روبه رویش انداخت.

" وقتشه!"

لحظه ای بعد موجود پشمالویی که دقایقی قبل در جنگل پرسه می زد، ناپدید شده بود و جایش را به قامت بلند مردی میانسال داده بود. روی کنده درخت نشست تا نفسی تازه کند. با دقت نگاهش را تا سر تا سر جنگل سوق داد. چقدر مانده بود تا به مقصدش برسد؟
جنگل ساکت بود و موجود عجیب غریبی در نزدیکی پیدا نمی شد.، فقط و فقط تاریکی مطلق.

" چی شده پیرمرد! از تاریکی می ترسی؟"

با فکر کردن به این حرف خنده اش گرفت؛ سپس خودش جواب خودش را داد.

" حالا اونقدر ها هم پیر نیستم."

دستی به صورتش که با ده سال قبلش تفاوت آشکاری داشت کشید.

" حداقل از نظر سنی!"

نگاهی به پای زخمی اش انداخت. آنقدر ها هم که فکر می کرد جدی نبود. بعد از یک ساعت دوباره به راهش ادامه می داد، البته امیدوار بود که در راه با موجود عجیبی برخورد نکند، زیرا دیگر توان جنگیدن نداشت.

" چقدر غرغرو شدم! کل اهدافم رو از یاد برده م."

با گفتن این حرف چشمانش را بست و به صدای جنگل گوش داد. صدایش متفاوت از چیزی که می شناخت بود؟ حس می کرد حتی حال و هوای جنگل نیز با وقتی که جوانتر بود با دوستانش به اینجا می آمدند، متفاوت بود. شاید هم او تغییر کرده بود، به هر حال هر کسی که پا به سن می گذارد، با جوانی اش متفاوت است.
موهایش را از روی صورتش کنار زد. به هدفش فکر کرد. آیا به موقع می رسید؟ آیا می توانست او را ملاقت کند؟ آیا او حرفش را باور می کرد؟

" همه اینا به شانسم بستگی داره و اینکه تا چه حد شبیه باباشه."

با گفتن این حرف لبخند محوی بر روی لبانش شکل گرفت و در خاطرات خوب گذشته غرق شد. روز هایی که با دزدی از آشپزخانه و شب های که با پرسه های یواشکی در جنگل می گذشت. همه و همه یادآور روزهای شیرینی بود که هرگز باز نمی گشتند.
بدون اینکه بداند به خواب عمیقی فرو رفت و در رویای بودن دوباره در مدرسه ای که پر از خاطرات و تلخ و شیرین بود، گم شد. البته شیرینی اش بیشتر از تلخی اش بود زیرا تنها راهی که می تونست ننگی که گریبانش بود را از یاد ببرد همان خاطرات بود.
صبح فردا با قطره ی شبنمی که روی صورتش می خورد، بیدار شد. صدای پرندگان در سرتاسر جنگل شنیده می شد و نسیمی صورتش را نوازش می داد.

" صبح شده؟"

جواب را با گشودن چشمانش و نور خورشیدی که به چشمانش برخورد می کرد، یافت. دستش را سایبان کرد و به دور دست خیره شد. برج هاگوارتز را از فاصله نه چندان دور می دید. پس برخلاف تصورش راه زیادی نمانده بود.
از جایش بلند شد و خود را تکاند. حال که قلعه را دیده بود بر تصمیمش مصمم تر بود بدون تردید به راهش ادامه داد. نباید اینبار شکست می خورد باید همه چیز را درست می کرد.

" من دارم میام، فقط یکم صبر کن!"


ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۵ ۱۷:۳۸:۴۱



پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰
#22
فلامل سان!

واقعا عذر می خوام موقع تصحیح یادم رفته نمره شما رو اضافه کنم وگرنه تکلیفتون تصحیح شده.

اگه مدیر گرامی اجازه بدن من پست رو ویرایش کنم، نمره شما رو به لیست نمرات اضافه می کنم!

امتیاز شون ۷/۵ بود.


ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۳ ۲۱:۰۸:۳۷



پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ جمعه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰
#23
نمرات جلسه آخر کلاس جادوی سیاه فوق پیشرفته




گریفیندور: 9/3

جیانا ماری: 8/5
کتی بل: 9
آرتور ویزلی: 10 +1
آستریکس: 9



اسلیترین: 9/3

دافنه گرینگراس:8
آلبوس سوروس پاتر:9+1
گابریل دلاکور: 10



ریونکلاو:9/7

آنتونی گلدشتاین: 8/5
سولی: 10 + 1


هافلپاف:8

آرتمیسا لافکین:8
جسیکا ترینگ: 7/5
رامودا سامرز: 7/5
آگاتا تراسینگتون: 7
سدریک دیگوری: 10



جواب سوال اختیاری: جیسون کن بود!
بله آفرین به کسایی که درست گفتن و معلوم بود که دقت کافی داشتن!



---------
ویرایش مدیریت مدرسه:

سقف امتیاز برای کلاس های عمومی 10 است و امتیازات تشویقی خاص کلاس های اختصاصی می باشند. در نتیجه تک امتیاز مربوط به سوال آخر در امتیازات نهایی لحاظ نمی شوند.


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۳ ۶:۳۸:۲۷



پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ دوشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۰
#24
- به اضافه اون دفعه که انگشت های ارکو خوردی، با احتساب به این که انگشت شصت پاش ناقص بود، می شه هزار و ششصد و هفتاد و نیمو مین بار، که به گریفیندور خسارت وارد کردی!
لوسی نگاه دقیقی به ماشین حسابش انداخت.
- نه اشتباه شد، ششصد و هفتاد و یک بار!

ایوا اما در این حال هوا نبود زیرا انگشتان پایش در حال ذوب شدن بودند.
- کمک! تو دل نداری لوسی ما مثلا تو یه گروه هستیم!

لوسی اما سخت در حال محاسبه کردن بود.
- حواسم رو پرت نکن وگرنه جرایمت بیشتر می شن!
- پاهام دارن می سوزن!
- یاد وقتی که انگشت های ارکو بدبخت رو خوردی بیوفت!

ناگهان فکر بکری به ذهن ایوا رسید. دهانش را تا می توانست باز کرد و مطمئن شد لوسی که با دقت به ماشین حسابش خیره شده بود، او را نبیند.

- با توجه به محاسباتم تو قاتل، آدمخوار، دزد و جانی محسوب می شی و نه تنها باید وزارت ازت گرفته شه بلکه باید قصاص هم بشی!

اما دیر شده بود، تا لوسی به خودش بیاید ایوا، تیرک و تمام آتشی که بر آن فروزان بود را بعیده بود!
دهان لوسی از قدرت معده ایوا باز مانده بود.
- تو آتیشم می خوری؟ پس محاسبتم دوباره غلط دراومد.

ایوا که با افتخار آخرین تکه های آتش و تیرک، چوبی را می بلعید.
- من که هزار بار گفته م همه چیز خوارم!




پاسخ به: ورزشگاه عرق جبین (کیو سی ارزشی)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۰
#25
گریفیندور


وی اس


اسلیترین




- نه چرا اشتباه می زنی؟! اینطوری نبود.
جیسون در حال آماده سازی آخریه تیم کوییدیچ گریفیندور بود.

- ولی تو تمرینانت اینطوری نبود جیسون کن!

جیسون وقتی برای بحث کردن ارکو نداشت.
- بعد اون همه تمرین ترکیبا از یادتون رفته؟
از چهره های گریفیندوری ها خستگی می بارید، هیچ یک آماده مسابقه طاقت فرسا با اسلیترین نبودند. اما برای شکایت کردن دیر بود. زیرا هم اکنون در رختکن ورزشگاه عرق جبین بودند و حتما باید مسابقه را شرکت می کردند.

- حالا نمی شه شرکت نکنیم؟
این حرف را پیتر زد و ارکو که معمولا عصبانی نمی شد لبخند بر روی لبانش نشاند.
- مثل اینکه یکی دلش خیلی واسه چاقو های ارکو تنگ شده؟

الکس با صدایی که به زور شنیده می شد، گفت:
- آخه ما تمرین آنچنانی نداشتیم. هر وقت زمان برای تمرین می ذاشتیم، یکی یه مشکلی داشت و نمی اومد.

جیسون آهی کشید.
- نمی شه کاریش کرد متاسفانه. باید با همین وضعیت کنار بیاییم.

گریفیندوری ها چهره های غمگینی به خود گرفتند، اگر یکم کار های متفرقه شان را کمتر می کردند، مطمئنا بهتر می توانستند از پس مسابقه با اسلیترین که همیشه یکی از رقبای اصلی شان به شمار می آمد، بر بیایند؛ اما دیگر دیر شد بود و پشیمانی سودی نداشت.
ارکو اما، برعکس همه چندان غمگین به نظر نمی رسید در واقع این مسابقات صرفا برای تفریح و شادی بود و درست بود که جنبه رقابتی داشت اما ارکو، بودن با دوستانش را به هر چیزی ترجیح می داد. در همین هنگام، صدای پاق بلند توجه گریفی ها را به خود جلب کرد.
- ووی ووی ووی ووی ووی! دیدین چی شد؟ پام خورد این کمدا!
این صدای مدیر هاگوارتز، حسن مصطفی بود در حالی که یک سینی شربت در دست داشت.

اما به سینی در دست حسن اشاره کرد.
- جناب مدیر این چیه دیگه؟
- حسن جونیور، پسرم یکم سرما خورد نذری کردم حالش خوب شه به همه تیم های کوییدیچ نذری بدم!

ارکو که اوضاع را برای پرت کردن حواس دیگران عالی می دید، سریع شربت را از دست حسن قاپید.
- قبول باشه! مرسی بابت شربت واقعا تشنه مون بود.
- ووی وی وی! نوش جونتون!

با رفتن، حسن ارکو که اصولا همیشه نیمه پر لیوان را می دید، به دست هر کدام از بازیکن های گریف یک شربت داد.
- بیاین اینا رو بخورین ، زیادم به مسابقه فکر نکنین، من مطمئنم می بریم دلم روشنه.

گریفی ها قانع نشده بودند، ولی به این کار های ارکو عادت کرده بوند؛ بنابراین شربت را یک ضرب نوشیدند.

با خوردن شربت، ارکو حس کرد که در عالمی دیگر سیر می کند.
- به به! چه شربت خوبی بود! انقد خوب بود که جیسون کن رو هفتا می بینم!
گویی وضعیت بقیه گریفی ها هم همین بود.
- پول، وای چقدر پول! دارم تو پولا شنا می کنم!
- چرا نگفته بودین قراره ارباب بیاد رختکن گریف؟ اگه می دونستم که با این وضعیت اینطور جلوشون ظاهر نمی شدم.


مطمئنا شربت هایی که حسن برای گریفیندور ها آورده بود. موردی داشتند، اما گریفیندوری ها غرق در توهم های شان بودند و این را حس نمی کردند.
ارکو که هفت جیسون را در آغوش گرفته بود و حس می کرد که در بهشت است، اما در پول هایش شنا می کرد، پیتر برای لرد سیاه حاصل از توهم، خم و راست می شد.
جیسون هم همه را به شکل چاقو های چشم و دهان دار می دید.
الکس خجالتی در بین افرادی که از او می خواستند درباره خودش صحبت کند گیر افتاده بود، ملانی از دست آمپول های مشنگی در فرار بود و بشکه از چوب ماهیگیری خواستگاری می کرد!
در همین آشفته بازار، ناگهان بک گراند فضا تغییر، کرد. شش جیسون، پول های اما، گریفی های به شکل چاقو، لرد تقلبی، آمپول های مشنگی، همه ناپدید شده بودند وگریفی ها در هوا شناور بودند. زمینه سفید فضا در حال تغییر بود و گریفی ها شناور تر می شدند.

- چرا همچینک می شم؟
- ارکو در حالی که همه جا را شکل جیسون می دید، این را گفت.

به همان سرعتی که گریفی ها بالا می رفتند با همان سرعت هم رفته رفته ارتفاعشان کم می شد و به پایین سقوط می کردند.

- من خیلی جوونم واسه مردن! هنوز هفصد سال دیگه مونده، پولام چی می شن پس؟

ارکو آویزان جیسون بود.
- جیسون کن خیلی عذر می خوام که با مسواک تو شبا مسواک می زدم!
- تو با مسواک من، مسواک می کردی؟
تا ارکو به خود بیاید و جواب جیسون را بدهد، همگی با مخ به زمین افتادند.
ارکو که حس می کرد در جای نرم و گرمی فرود آمده، به دلیل احساس راحتی که می کرد، از جایش تکان نخورد.

- ارکو می شه از روم بلند شی شصتت، تو چشمه!
با شنیدن صدای جیسون ارکو سر بلند شد.
گریفی ها همگی در حالی که خود را می تکاندند با تعجب به جایی که در آن بودند خیره شده بودند.

- اینجا کجاست؟

جایی که در آن قرار داشتند، جای عجیبی بود. همه جا پر از نوشته ای عجیب غریب بود. در سردرش نوشته درخشانی با مضمون "سایت جادوگران" به چشم می خورد.
- سایت جادوگران دیگه چه کوفتیه؟
- وای جیسون کن اونجا رو ببین!
در گوشه ای از فضا در کادر قهوای رنگ، نوشته عجیبی به چشم می خورد:
جیسوان سوان، ارکوارت راکارو، الکس وندزبری، ملانی استانفورد، پیتر جونز، اما وینیتی، و بیشتر.
اینجا کجاست یعنی چی شد که اومدیم اینجا؟ معنی نوشته ها چیه؟
قبل از اینکه کسی جواب اما را بدهد، صدای دو نفر به گوش گریفی ها رسید.

- اگه دستم به این حسن مصطفی برسه، اول با کروشیو حسابشو می رسم، بعد زنده زنده چالش می کنم!
- معجون حسن خفه کن می خوای بلا؟
گریفیندوری ها با تعجب به اسلیترینی هایی که چند متر آن ورتر آنها ایستاده بودند، نگاه کردند.
- اونا تیم اسلیترین نیستن؟
با شنیدن صدای ملانی، توجه اسلیترینی ها به گریفیندوری های حیران جلب شد.

- شما دیگه اینجا چیکار می کنید؟
این صدای جیسون بود که با شک اسلیترینی ها را برانداز می کرد.

- منم می خوستم همینو بپرسم اتفاقا! : ywait :
بلاتریکس با چشم هایش برای جیسون خط و نشان می کشید.
ارکو که همیشه نقش میانجی را بازی می کرد، وارد بحث شد.
- فکر نمی کنم الان زیاد مهم باشه که ما اینجا چیکار می کنیم. واسه اینکه به بازی برسیم باید از اینجا خارج شیم.

اسکورپیوس گفت.
- فکر خوبیه به شرطی که بدونیم اینجا کجاست.
- بهتون گفتم از اون شربتای میکروبی حسن رو نخورین، دیدین بفرما اینم نتیجه ش!

جیسون باتعجب پرسید:
- شما هم از حسن نذری گرفتین؟
- نگو که شما هم گرفتین؟
گریفیندوری ها سرشان را به نشانه "بله" تکان دادند.
- پس به خاطر همونه اون شربتا " توهم زا داشتن".
پلاکس نگاهی به جمعیت انداخت.
- خب حالا باید چی کار کنیم؟
جیسون فضایی که در آنجا قرار داشتند را برانداز کرد.
- اینجا توهممونه و به شکل عجیبی توهم همه مونه، مطمئنا حسن یه دلیلی داشته ولی خب مشخص نیست دلیلش، واقعا نمی دونم باید چیکار کنیم.
- همش تقصیر شماست که اینجاییم!
بلاتریکس این را گفت در حالی که با گریفی ها اشاره می کرد.

- به ما چه ربط داره حسن شربت آورده برامون؟
به همین ترتیب اسلیترینی ها و گریفی ها به جان یکدیگر افتادند، از گیس و گیس کشی بگیر تا چوبدستی و چوبدستی کشی!
در همین حین توجه الکس خجالتی، که گوشه ای ایستاده بود و از دعوا مصون مانده بود، جلب نکته ای شد.
- اونجا رو بچه ها!
اما گریفی ها و اسلیترینی ها، آنقدر گرم بحث بودند که صدا الکس را نشنیدند.

- بچه ها!
همگی به سمت الکس برگشتند.
ارکو چاقویش را از گلوی اسکورپیوس بیرون کشید و با لبخند رو به الکس کرد.
- چی شده الکسِ بابا؟
- اونجا رو ببین بابا ارکو!
گریفی ها و اسلیترینی ها به جایی که الکس اشاره کرده بود خیره شدند.
نقل قول:
ورزشگاه عرق جبین


- یعنی دارم درست می بینم؟
- گفتم که حسن منظور داشته از این کارش. این نشونه ست حتما اگه بازی کنیم وبازی رو ببریم می تنیم خارج شیم از اینجا.
بلاتریکس با شک نگاهی به گریفی ها انداخت.
- از کجا معلوم که تله نباشه؟ هیچ وقت به گریفی ها اعتماد نداشتم تو عمرم!
- می تونیم امتحان کنیم...
تا جیسون بیاید و حرفش را تمام کند، ارکو روی نوشته " ورزشگاه عرق جبین" کلیک کرده بود.
ناگهان اسلیترینی ها و گریفیندوری ها درون صفحه کشیده شدند صحنهسفید شد و سپس به شکل زمین ورزشگاه عرق جبین تغییر شکل داد.
اعضای تیم گریفیندور و اسلیترین تالاپی و روی زمین گرم ورزشگاه سقوط کردند.

- ارکو بهت هشدار می دم بار آخرت بود که روی من می افتی.

صدایی از ارکو شنیده نشد، چون همراه با دیگران به ورزشگاه بزرگ "عرق جبین" که لبالب از تماشاچیان مشتاق بود، خیره شده بود.
صدا گزارشگر هوای گرم باشگاه را م یشکافت.
- بله بالاخره اعضای دو گروه گریفیندور و اسلیترین اومدن تا تو مسابقه شرکت کنن.
صدای تشیویق هواردارن گوش فلک را کر می کرد.
- از بازیکنان می خوایم سوار جارو هاشون بشن.
اسلیترینی ها و گریفیندور ها:

سکوت فضای ورزشگاه را فرا گرفت. در همان لحظه خاری ماند سینمایی های غرب وحش از صحنه رد شد و کارگردان دستور کات را داد، اما چون کارگردان فرد چندان شناخته شده ای نبود، کسی به سخنش توجهی نکرد.
همانطور که سکوت همه جا را فرا گرفت بود، گابریل در گوش بلاتریکس زمزمه کرد:
- فکر کنم با ما بودنا!
- به نظرم بهتره بازی کنیم.
این صدای جیسون بود.
- احتمالا با اتمام بازی بتونیم خارج شیم از اینجا.

بلاتریکس نگاهی به اعضای تیم اسلیترین انداخت.
- اگه تله باشه همه تون کروشیو می خورین.
- نه که همینطور اصلا نمی خوریم!
- چیزی گفتی پلاکس؟

پلاکس سرش را به علامت "نه" تکان داد.
جیسون و هکتور با هم دست دادند و با سوت شروع، همه بر فراز آسمان به پرواز درآمدند.
به دلیل نزدیک بودن خورشید به زمین ورزشگاه، هوا به شدت گرم بود.
- چه توهم باحالیه شبیه واقعیته!

- با شروع بازی کوافل به هوا پرتاب شد و جیسون اون رو به دست داره، از بین مهاجمان اسلیترین، یعنی تینر، پلاکس و هکتور به نرمی رد می شه!
گزارشگر کمی مکث کرد:
- هنوز بازی شروع نشده، بازیکنا، خیس عرق شدن، که البته به دلیل هوای گرم ورزشگاهه! جیسون کوافل رو به سمت حلقه راست پرتاب می کنه ولی گل نمی شه! هکتور دگورث گرنجر با معجونش جلوی گل شدن رو گرفت.
هکتور درحالی که کوافل را درون پاتیلش گذاشته بود، رو جارو ویبره کنان گفت:
- نمی تونین هکتور بهترین معجوب ساز قرن رو شکست بدین.
سپس هکتور کوافل را به پلاکس پاس داد و پلاکس نیز از بلاجری که پیتر که با ذکر " یا ارباب" پرتاب کرده بود، جا خالی داد. اما قبل از اینکه بتواند نزدیک دروازه های گرفیندور شود، چاقویی به لباس گیر کرده بود، و کوافل را دیگر نداشت.

- چاقو های ارکو گله هر کی نخوره خله!
ارکو کوافل را جوری بغل کرده بود که انگار سر جیسون در دستانش است!

-چه می کنه مهاجم گریفیندور.

ارکو با سرعت از بلاجر ها و مدافعان رد شد.
- بگیر جیسون کن! من بهت اعتماد دارم!
ارکو کوافل ر به جیسون پاس داد و جیسون هم با حرکت ماهرانه ای آن را به گل تبدیل کرد.

- گــــــــــــل! ده امتیاز به نفع گریفیندور!
گویا گزارشگر خودش گریفیندوری بود!
این گل اما، اسلیترینی ها را جدی کرده بود! خروجشان از این مکان عجیب به پیروزی شان بستگی داشت.
دوباره بازی به جریان افتاده بود، کوافل دست، بشکه یکی دیگر از مهاجمان گریفیندور بود. چوب ماهیگری نیز به دنبال عشقش، بشکه بدون توجه به اسنیچ، راه افتاده بود.
گابریل اما، تنها کسی بود که با ماسک و دستکش و رغایت فاصله اجتماعی در سالن حاضر بود، اما چون می ترسید که ویروس وارد بدنش شود، از جا تکان می خورد.
بشکه کوافل را به ارکو پاس داده بود، اما بلاتریکس با کروشیویی خفیف، آن را از چنگال ارکو بیرون کشیده بود.

- مهاجم اسلیترین، کوافل به دست به دروازه ها نزدیک می شه و... گـــــــــــــل! ده امتیاز برای اسلیترین! yroll:

اسلیترینی ها با موج مکزیکی، شادی خود را اعلام کردند.
مسابقه اما ادامه داشت، هر بار کوافل دست یک نفر ازدو گروه می افتاد و هر بار هم گل می شد. هنوز کسی توسط بلاجر از جارویش پایین نیوفتاده بود و خبر از پیدا کردن اسنیچ نبود.
ساعت ها از شروع بازی گذشته بود اما دو گروه همچنان مساوی بودند.

- هزار و هفصد امتیاز برای اسلیترین!
اسلیترینی ها با چشمانی گود افتاده، پرچم های سبزشان را بالا بردند.

- هزار و هفصد امتیاز برای گریفیندور!
گریفیندوری ها شصتشان را به نشانه موفقیت بالا بردند.

بازی همچنان ادامه داشت اما بازیکنان، بازیکنان قبلی نبودند!
- من دیگه نمی تونم تحمل کنم! واسم مهم نیست که از اینجا نتونیم بریم دیگه نمی تونم!
این صدای اسکورپیوس بود که از خستگی رو جارویش افتاده بود.
با شنیدن صدای اسکور پیوس، بقیه هم صدایشان درآمد.
- من خیلی خسته ام!
- اصلا نخواستیم که از اینجا بریم خوابم میاد!

وضعیت بازیکنان گریف نیز چنگی به دل نمی زد، همه یا روی جاروهایشان خوابشان برده بود، یا از خستگی چشمانشان را نمی توانستند باز نگه دارند.

ناگهان نور زوپسی از آسمان ورزشگاه تابید. شدت نور آنقدر زیاد بود که همه افراد حاضر دستشان را سایه بان چشماشان کردند.
از میان نور، ناگهان کله حسن مصطفی پدیدار شد.
- ووی ووی ووی! چه مسابقه ای! چه شوری چه ذوقی، کلی کیف کردم!

بلاتریکس با دیدن چهره حسن مصطفی، چوبدستی اش را آماده کروشیو ای قوی کرد. پلاکس و اسکورپیوس دستان بلاتریکس را گرفته بودند تا به "حسن نوری" حمله ور نشود.

- بازی خوبی بود ولی چون مساوی شدین و اسنیچ رو نگرفتین، نمی تونین از اینجا خارج شین تا همیشه اینجا زندانی هستین!
با ناپدید شدن نور زوپسی، چهره حسن نیز، نا پدید شد.
گریفیندوری ها و اسلیترینی ها به یکدیگر خیره بودند. منظور حسن از تا ابد چه بود؟
جیسون باورش نمی شد، یعنی تا ابد در آنجا گیر کرده بودند.

- جیسون کن!
جیسون نگاهی به ارکو انداخت.
- بله ارکو!
- جیسون کن!
- چیه ارکو؟
- جیسون کــــــــــــــــن!
با صدای فریاد ارکو جیسون از خواب پرید.

- وقت مسابقه س جیسون کن، باید بریم ورزشگاه!
جیسون گیج شده بود.
- مگه تا الان تو مسابقه نبودیم؟
- نه جیسون کن احتمالا خواب بودی! داشتی خواب می دیدی؟

جیسون سرش را به نشانه "بیخیال" تکان داد.
- مهم نیست.

ارکو نیز سرش را تکان داد و رفت.
جیسون با اینکه در ظاهر بیخیال بود، در د مرلین را شکر کرد که همه چیز خواب بود.
- گیر کردن تو سایتی به اسم "جادوگران" تا ابد؟ مرلین به دور کنه!






پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰
#26
با لگدی که لرد سیاه روانه کتف ایوان کرد، تعادلش به خورد اما درست در لحظه ای نزدیک بود نش بر زمین شود، برای اینکه بیشتر تنبیه نشود، تعادل خود را حفظ کرد.
مارخام با دیدن این صحنه آب دهانش را قورت داد.

- گفتیم قابل معامله ایم! چرا حرف نمی زنی؟

مارخام نفس عمیقی کشید، دست پلاکس را از یقه ش جدا کرد و به لرد سیاه نزدیک تر شد.
- خب همونطور که متوجه شدین من مشاور وزیرم...

لرد سیاه درحالی که سعی داشت بیشترین فشار را بر بدن نحیف و استخوانی ایوان وارد کند، تا بهانه ای برای تنبه اون داشته باشد، منتظر ادامه سخن مارخام شد.
- خب؟

از نظر مارخام آرام بودن و قابل مزاکره بودن لرد سیاه کمی مشکوک به نظر می رسید.
- وزارت قراره یه مسکن به نام مسکن اکتبر به سازه به یه زمین تو هاگزمید نیازمنده و اون زمین خوش شانس زمین شماست!
مارخام این جمله را یک نفس و با سرعت زیاد ادا کرد.
لرد پایش را رو جمجمه اسکلتی ایوان گذاشته بود.
- خب اینا رو که از اولش می دونستیم! شرایطش چیه از فروش خونه و ساختن ساختمان به ما چی می رسه؟

خب گویا قسمت سخت ماجرا تازه شروع شده بود.

- خب شما سهمتون از فروش خونه رو خواهید داشت.

چهره لرد در هم رفت، از جایش بلند شد و همین بلند شدن فشار زیاد به ستون فقرات ایوان استخوانی وارد کرد؛ در یک چشم بهم زدن استخوان های ایوان روی زمین پخش بودند.
- این اسکلت رو ببرینش بعدا می دونیم باهاش چی کار کنیم.
لرد سیاه نگاهش را از مرخوارانی که سعی در جمع کردن استخوان ها داشتند، گرفت و به مارخام خیره شد. قلب مارخام به تند در تلپ و تلوپ بود. مطمینا امروز از اینجا سالم بیرون نمی رفت.

- تو نفهمیدی ما کی هستیم؟ همین الان از تخت استخوانیمون حرف زدیم! تو فکر کردی می تونی سر ارباب ترین ارباب دنیا کلاه بذاری؟
با شنیدن "کلمه کلاه گذاشتن"، صد جین مرگخوار از قسمت های مختلف خانه، ظاهر شدند. در حالی که هر کدام اسلحه ای در دست داشتند، با نگاه های تهدید آمیزی مارخام را برانداز کردند.
- کی می خواد کلاه بذاره سرتون ارباب؟ خونش رو بکنم تو شیشه؟
- ساما دستور بدن همین الان اعضای بدنش رو تیکه تیکه کی کنم، می دم خدمتتون!
- معجون مرگ هکتور رو امتحان نکرده!
- ارباب من یه نیش مخصوص دارم که فقط مخصوص این گونه از افراده!

لرد سیاه دستش را به نشانه سکوت بالا برد.
- هنوز زوده برای این کارا. ما اربابی بسیار ملاحظه کننده و انعطاف پذیر هستیم مایلم بدونیم حرف حسابش چیه!

مارخام مامور بود که به هر نحوی شده خانه را بدست بیاورد، بنابراین بدون فکر گفت:
- خب سهم فروشتون سرجاش، یه قرار داد شراکتی هم می ذاریم که بعد از ساخت مسکن اکتبر شما هم شریک سود ما بشین؛ خوبه؟

لرد سیاه کمی فکر کرد.
- برای هر کدوم از مرگخوارامون هم باید یه واحد جداگانه در نظر گرفته شه.

چنین چیزی امکان نداشت اما به هر حال، قرار نبود شراکتی صورت بگیرد، مارخام صرفا برای راضی کردن لرد این حرف را زده بود.
- قبوله!




پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ یکشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۰
#27
جلسه سوم درس جادوی سیاه فوق پیشرفته


- یعنی کجا رفته؟
- ما چه بدونیم؟
- بره دیگه برنگرده! خیلی درسش تحفه بود؟
صدای همهمه جادو آموزان کل کلاس را پر کرده بود. دیروز صبح وارد کلاس جادوی سیاه پیشرفته شده بودند و اثری از "پرفسور راکارو" پیدا نبود؛ وقتی از مدیر هاگوارتز در این باره سوال کرده بودند، با این موجه شدند:
- ما به استادامون اختیار کامل دادیم که هر وقت بخوان تشریف بیارن! ووی ووی ووی وی!

البته جادو آموزان از برگزار نشدن کلاس ناراحت نبودند، بلکه خوشحال نیز بودند و از ته قلب آرزو می کردند که گرگینه ای او را بلعیده باشد.
در همین حین که بلعیده شدن پرفسور راکارو را در ذهن خود تصور می کردند و لبخند می زدند، صدایی بلند از پشت سر، از جا پراندشان.
- کنیچیوا مینا سان!
گویا ارکو از ورود های پر سر و صدا و دراما تیک لذت می برد. جادو آموزانی که زهره شان آب شده بود، به پشت سر نگاه کردند و با ارکویی که سرتا پایش خون آلود و زخمی بود مواجه شدند.

- خیلی خوشحالم که انقد کلاس براتون جذاب بوده که با گذشت یک روز هنوز اینجایید.

درواقع جادو آموزان منتظر شنیدن خبر مرگ، یا حداقل قطع شدن یک عضو حیاتی پرفسور راکارو بودند تا کلاس درس برای همیشه تعطیل شود. اما برای ارکو مهم نبود، حتی اگر این را می دانست.

- خب بریم سراغ کلاس امروز.
آرکو با حرکت چوبدستی تخته سیاه را پاک کرد.
- چون خیلی عقب هستیم و این آخرین جلسه مونه من مبحث های تئوری بیخود رو جا گذاشتم از قسمت پیشرفته شروع می کنم. شاید بعضی هاتون فکر کنید این درس تو کجای زندگی تون به درد می خوره که باید بگم عمومیه و چه بخواین و چه نخواین باید پاس شین!
مکثی کرد و در ادامه گفت:
- درس این جلسه مربوط به "ارواح نفرینی" هست. کسی چیزی ازش می دونه؟
جادوآموزان:
- همونطور که فکر می کردم در این زمینه هیچی بلد نیستین. ارواح نفرینی یک سری موجودات نفرین شده هستند. کسی نمی دونه دقیقا چجوری به وجود میان. چون مربوط به یک نوع جادوی سیاه باستانی ژاپنیه که خب افراد زیادی به دنبالش نمی رن. اطلاعاتی که فعلا در دسترس قرار دارن ایناست:
ارکو با تکان دادن چوبدستی اش، پرده ها را کشید و کلاس تاریک شد سپس از چوب دستی اش نوری مانند پروژکتور، تخته سیاه را روشن کرد.
ویدیو درحال پخش جنگل بزرگی تا ریکی نشان را می داد. چوبدستی ارکو در هوا معلق بود، خودش روی میز نشسته بود و درحالی که پفیلا می خورد، با دقت ویدیو را تماشا می کرد.


-ارواح نفرینی، نفرین هایی هستند که کسی از نحوه ایجاد آن ها باخبر نیست. اما محققان بر این عقیده هستند که این ارواح یا بر اساس انباشت انرژی منفی ایجاد می شوند یا توسط طلسم، یک جادوگر سیاه قوی.
راوی با لحن مجری راز بقا این ها را شرح می داد.
- ارواح نفرینی در همه جای دنیا یافت می شوند اما در حال انقراض هستند. هر فرد به طور متوسط سالی یک بار با گونه های ضعیف این موجودات مواجه می شود. دلیل اینکه شما تا به حال با آن ها مواجه نشده اید، به این است که چیزی راجع به آنها نشنیده بودید.

ارکو ویدیو را پاز کرد.
- خب حالا قفلش واستون باز شد و می تونید ببینیدشون!

مطمئنا هیچ جادو آموزی از این موضوع خوشحال نبود.
ارکو ویدیو را پخش کرد.
تصویر چند موجود زشت ظاهر شد.

- این ارواح در رتبه های مختلفی قرار دارند:
این ارواح از رتبه یک تا رتبه پنج رتبه بندی می شوند. که قدرتشان از رتبه یک تا پنج بیشتر می شود.
البته یک سری از این ارواح به نام رتبه ویژه وجود دارند که قابلیت شنیدن، درک کردن و حرف زدن دارند که معمولا به شکل انسان ظاهر می شوند. در صورت برخورد با این نوع نفرین ها سریعا مکان را ترک کرده و کار را به یک حرفه ای بسپارید. فعلا آموزش ارواح نفرینی رتبه ویژه در دستور کار آموزشی قرار ندارد.
فقط جادوگران قادر به ارواح نفرینی هستند البته در موارد استثنا انسان ها هم قادر به دیدنشان هستند. مکان اختفاع این موجودات جنگل های تاریک و مرموز هستند.

تصویر روی جنگل تاریک و خوفناکی متمرکز شد.
ارکو که از فضای تاریک کلاس خوشش آمده بود، در حالی که مشت مشت پفیلا توی دهانش می گذاشت گفت:
- مثلا همین جنگل ممنوعه خودمون پر از ارواحی نفرینی رتبه ویژه ست.

جادو آموزان بر خود لرزیدند.

- این موجودات در شکل های گوناگونی وجود دارند و ویژگی های گوناگونی دارند و نسبت به انرژی منفی شما تغییر شکل می دهند. مثلا:

پروژکتور تصویر موجود کریه المنظر، صورتی، یک چشم با بال های سیاه که ده سانت بود را نشان داد.

- این یک روح نفرین رتبه یک است که به شکل حس ترس تغییر شکل یافته. به راحتی می تواند توسط جادو آموزان مبتدی دفع شود. فقط کافی است از طلسم اکسپلیارموس یا پاترو...

ارکو پروژکتور را بست.
- خب تا اینجاش به درد بخور بود بقیه ش چرت بود. ما از نفرین ها ابزاری برای دفع این موجودات استفاده می کنیم. مثلا: نفرینی که شکل ترس تغییر شکل داده باشه، این نفرین قادره شما رو تا حد مرگ بترسونه فکر های ترسناکی به ذهنتون میاد و تگه نتونین کنترلش کنین تا حد جنون پیش می برتتون. برای مقابله اگه انرژی منفیی که از ترستون ساتع می شه رو به یه شیی که خیلی باهاش ارتباط دارین منتقل کنید، این انرژی منفی به نقطه قوتتون تبدیل می شه. من انرژی م رو به چاقو هام منتقل می کنم.
ارکو چاقویش را در آورد و چشمانش را بست. ناگهان شعله های آبی کم رنگ چاقو را دربر گرفت.
- با تمرکزی که کردم، انرژی منفی رو به نقطه قوتم یعنی : "خستگی ناپذیر" بودنم تبدیل کردم! و به راحتی با یه مبارزه کوچیک می تونم روح نفرینی رو دفع کنم. اسم این نوع طلسم، "طلسم دفع"ئه و رنگ طلسم بسته به نقطه قوت تون متفاوته. اگه نمی تونین تمرکز کنین می تونین در حین انتقال انرژی منفی، به چیزی که بیشتر از هر چی دوست دارین فکر کنین.
سپس دستانش را به هم زد و لبخندی بر لبانش نشاند.
- می رسیم به قسمت هیجان انگیز ماجرا.

جادوآموزان احساس خوبی نداشتند. وقتی پرفسور راکارو این گونه لبخند می زد و هیجان داشت، یعنی کاسه ای زیر نیم کاسه این درس غیر دردسر چیزی نداشت هنوز هم کابوس نیمه خون آشام بودن داشتند و برخی حتی ذائِقه غذایی شان تغییر کرده بود.
ارکو با حرکت چوبدستی اش قفس های کوچکی که توسط پارچه های سفید پنهان شده بودند ظاهر کرد.
- خب این شما و این ارواح نفرینی رتبه دو!

با برداشته شدن پرده ها چندین موجود زشت بیست سانتی که توی قفس زندانی بودند، ظاهر شدند.

- دلیل تاخیرم این گوگولیا بودن! جمع آوریشون سخت بود و توی راه با یه چند تا رتبه ویژه درگیر شدم.
ارکو که گویی حتی از تصور نبرد با یک روح نفرینی رتبه ویژه خوشحال بود، نخودی خندید.
خب بگذریم تکلیفتون اینه:
1. یادگرفتیم ارواح نفرینی ویژگی ها و اشکال گوناگونی دارن. ویژگی های ظاهری و قابلیت های روح نفرینی که گیرتون اومده رو با توجه به انرژی منفی تون شرح بدین. سه نمره
2. واسه مقابله با روح نفرینی از چه وسیله ای استفاده می کنین ؟ مراحل انتقال انرژی منفی به شی رو به صورت کامل توضیح بدین. دو نمره
3. گزارش کوتاهی از نبردتون با روح نفرینی تون شرح بدین. (غیر رول) پنج نمره
سوال اختیاری: استاد راکارو مشکل تمرکز داره و برای انتقال انرژی منفی باید، به چیزی که خیلی دوستش داره فکر کنه! اون چیز چیه؟ ( این سوال اختیاریه و فقط یه جواب داره، در صورت اینکه درست جواب داده بشه یک امتیاز اضافه بهتون تعلق داده میشه.)


ارکو به دست هر دانش آموز یک روح نفرینی و درحالی که لبخند بر لبش داشت گفت:
اورا گامباره*!

*موفق باشید!




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۰:۴۰ یکشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۰
#28
با سلام عرض خسته نباشید خدمت مدیر محترم هاگوارتز.

می دونم باید تاخیر رو قبلا اعلام می کردم ولی دسترسی به اینترنت نداشتم و نمرات رو هم با سختی وارد کردم.
واقعا شرمنده ام که دیر شد اگه می شه فردا پست جلسه سوم رو بزنم!


پ ن: واقعا اصلا انتظار نداشتم که کل امروز به هیچ وسیله الکترونیکی دسترسی نداشته باشم وگرنه زودتر اعلام می کردم.

با تشکر فراوان.


--------

پاسخ:

سلام پروفسور راکارو. پیش میاد. مشکلی نیست.







ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۳۱ ۴:۰۰:۲۳



پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰
#29
نمرات جلسه دوم کلاس جادوی فوق پیشرفته سیاه





گریفیندور:9/4

آرتور ویزلی:10
کتی بل:9
لاوندر بروان: 8/5
جیسون سوان:10
آستریکس:9/5



اسلیترین: 9/3


هکتور دگورث گرنجر:10
گوجو ساتورو اسکورپیوس مالفوی:9
آلبوس سوروس پاتر: 8/5
گابریل دلاکور:10


ریونکلاو: 8/8


آنتونی گلدشتاین: 8/5
آلانیس شپلی: 9
آمانو یوتاکا: 8
دیزی کران: 10



هافلپاف: 8/1

آرتمیسا لافکین: 5/5
جسیکا ترینگ: 7/5
بریج ولانک: 9/5
سدریک دیگوری: 10







پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۰:۴۲ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰
#30
کنیچیوا سنسه!


1- چندتا از سبک‌های موسیقی رو نام ببرین و در موردشون توضیح بدین. (5)

آهنگ های شکست عشقی: این آهنگ ها همونطور که از اسمشون مشخصه، واسه وقتایی هستش که در عشق شکست می خوری. مثلا به یک ساحره زیبا گفتی که بیا بریم خونه من، یه طوطی دارم که حرف می زنه، بعد اون ساحره زیبا هم نه گذاشته و نه برداشته و یه چک محکم خوابونده تو گوشت؛ در حالی که تو راست می گفتی و قصدت فقط پز دادن بوده. در اینجا تو شکست عشقی خوردی و کلا خوندن و شاعریت گل می کنه و بوم! می شی یه خواننده با ده میلیون یه تنظیم کننده ای که چند کاره ست رو پیدا می کنی تا جفنگیاتت رو تبدیل به آهنگ کنه!

آهنگ های قری: این آهنگ ها کلا جنبه شادی و درآوردن حرکات موزون دارن و معمولا جاهای دیگه کاربرد ندارن. انرژی بعضی از این آهنگ ها انقدر زیاده که مورد داشتیم طرف کل مجلس نشسته بوده موزش رو می خورده، همین که آهنگ پخش می شه تا تموم شدن آهنگ سر جاش نمی شینه.
البته این آهنگ ها در راه شمال هم کاربرد وافری دارن و دیده شده که مسافران لب دریا، با شلوارک و جوج و بومرنگی که جلسه پیش اشاره شد، دارن بندری می زنن!
در برخی موارد نادر هم این نوع آهنگ ها در پلی لیست روزانه افراد (بدون در نظر گرفتن پارتی کن ها) دیده می شه که، البته بعد از پلی شدن در کنار افراد دیگه به شدت از سمت صاحبشون، انکار می شن!

آهنگ های هد بنگی: این آهنگ ها به "متال" هم معروف هستن. با توجه به چیز های که من شندیده م ساز های این سبک بسیار گوش خراش اند و اینکه وقتی وارد آهنگ بشی خارج شدنت با مرلینه ؛ انقدر هد بنگ می زنی تا وقتی که گردنت از جا دربیاد.
برخی معتقد هستن این آهنگ ها رو با باور به اینکه " انقدر می نوازیم تا اهریمن ظهور کند" می سازن ولی بنده به شخصه باور نمی کنم، چون یه بزرگی می گفت: "رئیس متال های جهران رو گرفته بودن این بچه انقدر بچه گلی بود که همون موقع آزادش کردن." البته بعضی ها هم می گن چون به هر حال رئیس بوده دیگه اگه نگه ش می داشتن یه نفر پیدا می شد و با قمه شر به پا می کرد!

خلاصه کلام مشنگ ها موجودات عجیبی هستن که حتی آهنگاشونم عجیبن!



2- موزیک‌های سابلیمینال چه خواصی دارن که مشنگا زیاد بهشون گوش میدن؟ (3)

نداشتن اوقات فراغت مناسب: خب عین ما جادوگر ها دستشون باز نیست! من خودم زمانی در بین مشنگ ها بودم باورتون نمی شه هی بیست و چهاری رنگ عوض می کردن و پلی لیست های عجیب غریب داشتن، مثلا یهو آهنگ "هد بنگی" که اشاره کردم قبل تر، تبدیل می شد به آهنگ شکست عشقی!
کلا فازشون معلوم نیست.

حوصله مدیتیش ندارن: بعله به جای مدیتیش از این آهنگا گوش می دن و فاز عرفانی می گیرن؛ اما نمی دونن تن سالم در مراقبه سالم است!

چون افسرده هستند: می خوان با این آهنگ ها به حال و هوای افسردگی شون کمک کنن اما سخت در اشتباهن! به جای این کارا باید بیان پیش من تا لوزالعمده شون رو در بیارم و بفروشم و خونشون رو هم بدم به جیسون کن! مطمئن باشید این راه درمان تضمینی افسردگیه! باید به روانپزشک مراجعه کنند!



3- چرا تعداد خواننده‌های مشنگ عینهو باکتری در حال تکثیره؟ (2)

مشخصه!
اختلاف بین والدین و فرزندان!
چون بنده بارها دیده م که هر کی با پدر و مادرش قهر می کنه می ره خواننده می شه! البته دلیل های دیگه هم مثل: چک خوردن از ساحره زیبا (مثالی که بالاتر اشاره کردم بهش)، خراب کردن آزمون کلم چی و کنکور، احساس شاخ بودن، معروف شدن با چند جفتک انداختن و فاز دنسر و خواننده برداشتن و ...
البته دلایل خیلی گسترده ای داره ولی نذارین بحثو بازش کنم، چون شر می شه!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.