هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
#21
اوهایو پروفسور سدریک

۱- چهار مورد از چیزایی توی طبیعت یا دور و اطرافتون که میشه باهاش آینده رو پیشگویی کرد نام ببرین و طرز کار یکیشو توضیح بدین.
(مثلا اینکه از طریق گوی یا موقعیت ستاره‌ها میشه آینده رو پیشبینی کرد؛ ولی شما از چیزای خلاقانه‌تری استفاده کنین.) (۵ نمره)


اینقدر ساده است که نگو...از روی اخلاق مادرتون

روش کار :( هشدار این روش بگیر نگیر داره و شرایط توش خیلی موثره )
اگه اول صبح که بیدار شدن دقت کنین میتونین به وضوح شاهد آینده باشین.
۱-اگه مادرتون خوشحال بود و با جادو براتون صبحانه مورد علاقتون رو درست کرده بود و آورد توی تختتون. و جارو تون رو برق انداخته و میگه برید با بچه ها کوویدیچ ، بهتره آماده ی نزول هر بلای آسمانی ای باشین.
البته عکس حالت اول هم ممکنه باشه و کل روزتون خوب پیش بره که احتملش کمه ،بهتره محض اطمینان طلسم محافظ همراهتون باشه.

۲-اگه معمولی رفتار کرد و کمی محبت چاشنی اش روز خوبی خواهید داشت. که بهترین حالته مگر اینکه یکی از مرگخوار ها پشت در وایساده باشه.

۳-مادرتون بد اخلاق باشه که یا مرگتون حتمیه روزتون قرار نیست چندان مطابق میلتون باشه و یا اتفاقی که شما دوست دارید ولی مادرتون نه اتفاق افتاده که احتمالش خیلی خیلی کمه.

۲- استفاده از گوی پیشگویی رو ترجیح می‌دین یا روشای سنتی‌تری مثل تفاله‌های ته فنجون قهوه؟ چرا؟ (۱۰ نمره)

گوی بهتره چون تصویر واضح تری رو نشون میده بر خلاف بقیه که فکر می کنن یه مشت دوده.
تازه انواع مختلف داره مثلا علاوه بر رنگ بندی های فوق العاده یکی برای پیشگویی چند روز آینده...پیش گویی حوادث طبیعی...پس گویی...میان گویی...حالا افرادی که قصد جونمون رو دارن کجان ... کی قراره کروشیو ریدوسیو روی دختر میز کناری اجرا کنم ... در آینده کی قراره بهم خیانت کنه و...داره. دزدگیر هم دارن که برای فضول ها دوستان گلی که قصد دارن بیشتر راجب شما بدونن مفیده.

از تفاله چایی و قهوه اصلا خوشم نمیاد. خیلی مبهمه تازه شستنش هم سخته.


۳- آینده‌ی خودتون یا یکی از اعضای سایتو پیشگویی کنین. آینده‌شون و موقعیتی که توی اون زمان دارن بدین. (۱۵ نمره)

از شما چه پنهون قراره استاد آرکو چاقوش رو پرت کنه و اتفاقی یکی به شدت زخمی بشه اگه براتون سواله که کی و چه زمانی وقتی دارین به سمت دفتر می رین فقط کافیه پشت سرتون رو نگاه کنین. فقط پروفسور نمره من رو بدین بعد برین ببینین کی بوده آخه تو درمانگاه سوانح جادویی سنت مونتگو دفتر اساتید نمیتونم بیام.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: مجموعه ورزشی طبقه هفتم جهنم (المپیک)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ سه شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۱
#22
بدون نام


VS


چهار چوبدستی دار



پست آخر

همه با تعجب به اطراف نگاه کردند. همه جا قرمز و پر از استالاگمیت استالاگتیت های تیز و برنده چاله های مذاب و پله کان های بسیار بلندی بود که شیطان هایی قد اژدها و بعضی به کوچکی بند انگشت روی آنها نشسته بودند ورزشگاه بسیار بزرگ بود. جیانا به خود لرزید چون بیشتر آنها را خودش تبعید کرده بود به همین خاطر چادرش را بیشتر روی سرش کشید تا شناخته نشود. پلاکس آرزو کرد کاش بوم نقاشی اش را همراه آورده بود تا منظره ای را که جلوی چشم هایشان سبز شده بود بکشد چون هر کسی نمی تواند هر روز چنین چیز هایی به چشم ببیند. اسکورپیوس با دهان باز به اطراف نگاه می کرد. کتی نگاهی به اسکور کرد و فرصت را مناسب دید تا تافی با طعم همه چیزش را که به رنگ قرمز کهربایی بود در دهان اسکور بچپاند و مقنعه گابریل را گرفت تا او را ادب کند که بدون مشورت همه ، چیز هایی را که می دانسته به ابایس گفته.
- خب دوستان و همراهان همیشگی...

همه سرشان را برگرداندند تا صاحب صدا را بهتر ببینند. ابایس کنار ابلیس که بسیار بزرگ تر و عجیب تر به نظر می رسید در حالی که مو های ژولیده سفیدش کاملا با پوست قرمز مایل به طوسی اش میخورد و چشمان سیاه و قیر مانندش که انگار آتش از آن ها نشت می کرد ایستاده بود و از لودو بگمن هم سرحال تر به نظر می رسید.
- امروز شاهد یک مسابقه دیدنی خواهیم بود.
ابلیس زیر لب خندید که باعث شد مو بر تن همه سیخ شود.
- خب تیم ها...
آروم رو به تیم ها کرد تا اسمشان را بگویند.
- بدون نام.
- چهار چوبدستی دار.
- تیم های بی نام و نشان از نا کجا آباد موعود و سه چوبدستی دار از افق دور امروز قراره میزبان های بازی امروز باشن امیدوارم بازی خوبی رو شاهد باشیم.
- ما که اسممون....
کتی دهان قارقارو رو محکم گرفته تا با خشم ابلیس روبرو نشود. هرچند که لرد سیاه ترسناک بود ولی ابهت ابلیس و تکه خونی که روی بازو های قوی او بود هر کسی را را از هر گونه شکایت منصرف می کرد.
- کاملا درست گفتید سرورم...
- سرورم؟ لرد اینو بشنوه خیلی کیف میکنه کتی.
کتی چشم غره ای به تری رفت و از لگد عصبی پایش جا خالی داد. ابایس که دید کار دارد به جا های باریک می فرستند پا در میانی کرد.
-خب بازی شروع میشه.

لباس های همه به طرز عجیبی عوض شد و ردای کوویدیچ مخصوص طبقه هفتم جهنم و چهار گوی شیشه ای که درونشان مذاب بود و گابریل حدس زد باید سرخگون باشند. یک گو که از طلا ساخته شده بود و بال های ظریفش را به سرعت تکان میداد و معلوم بود گوی زرین است و چند شیطان کوچک گرد در نقش باز دارنده ظاهر شدند. چوبدستی های تیم ها خوشبختانه همراهشان بود . به محض این ک کتی دستش را به سرخگون زد دستش سوخت.
-هی ما نمی تونیم به اینا دست بزنیم.
ابایس گیج نگاهی به آنها کرد ولی به سرعت فهمید منظور سرخگون است و چند دستکش ظاهر کرد و به آنها داد.
- البته این توپ ها برای پوست شیاطین ساخته شده . به هر حال قبل از این که دوباره اتفاقی بیوفته بازی شروع میشه. و بله بازیکن ها از زمین بلند شدن البته چند نفر به شرعت توی دیوار رفتن که البته عادیه .سرخگون دست دختر یا پسریه که چادرش اش آتیش گرفته و متوجهش نیست. تا برگشت که ببینه واقعا آتیش گرفته یا نه سرخگون رو از دست داد. و حریف به سمت دروازه های جهنمی میره.

- اینا دیگه چین؟
- طبق مطالعات من دروازه هستن از جنس پوست اژدها که احتمالا همون حلقه های گل باشن.
- واقعا؟

ابایس که گفت و گو رو شنیده بود رو به توده سیاه کرد.
- بله خانم ... و باید هشدار بدم که دلتون نمیخواد چیزی جز سرخگون داخلش بره..... به هر حال جست و جو گر های هر دو تیم سخت در تلاشند تا گوی زرین رو بگیرند.
ابالیس به سمت ابلیس برگشت و آهسته گفت
- امیدوارم این یکی سه ماه طول نکشه.
گرچه که به خاطر طلسم گسترش صدا همه حرفش را فهمیدند .
- خب ....و حالا بازدارنده محکم به اونی که چادر سفید و گل گلی پوشیده میخوره و مدافع نمیتونه اونا رو دفع کنه. این جا قانون حجاب اجباری نداریم موندم چرا هنوز چادر سرشونه...بازی ادامه داره.
- آقا این چوب هاتون قاطی دارن. ما سمت چپ میزنیم راست میرن.
- مگه نمیدونی؟ بپیچ به چپ تا بری به راست. با راست بپیچ تا بری به چپ. برو بالا تا بیای پایین میره پایین یهو میری بالا.
-وقت گیر آوری؟
- ببخشید... این جا همه چیز برعکسه.
- الان باید اینو بگی؟ بیست دفعه رفتم تو دیوار .

ابایس به شدت هیجان زده شده.
- بله سرخگون دست اون جوان مو طلاییه که موهاش از چادرش بیرونه.
- من اسم دارم ....اسمم اسکورپیوسه...
- حالا دست اون خانم مو مشکی زیبا...
- پلاکس...
- بله اسکوپیون ... پلاس.... اسکورپیون. ..پلاس.
- آخ دوباره چپه رفتم تا عادت کنم تو دنیای خودمون اشتباهی میرم چپ و راستو. فکر کنم قلقش اینه... آره.

تری در حالی که می چرخید ناگهان سرخگون را در دستش دید. به پایین شیرجه رفت که البته او را بالا برد. تیم مقابل آرایش شاهین وار گرفتند و نزدیک هم پرواز کردند.حقه پروسکوف به دلیل اینکه تری به جای راست به سمت چپ رفت شکست خورد و تری همراه سرخگون به دوازه رسید ولی هر کاری کرد گل نمی شد. از عصبانیت توپ را به پشت سرش پرت کرد که یکهو صدای جیغ و داد تماشاچی ها بلند شد. جیانا در حالی که دور خودش می چرخید گوی زرین را در دست گرفته بود و قارقارو دست دیگرش را گاز گرفته بود. تری هم گل زده بود.

همه خوشحال شدند از اینکه بازی با وجود عجیب بودن زود تمام شده که ناگهان جیانا فریاد زد.
- پس چطوری قراره اونا گردن بگیرن و ما برگردیم؟

هم برای چند لحظه هول کردند ولی ابایس خنده کنان به سمت آنها آمد.
- خب دوستان من ابلیس با وجود ناراحتی از این که بازی تموم شد به شما اجازه میدن برید.

لرد در حال درست کردن چادرش برای بار پنجم بود که ناگهان نصف کسانی که تبعید کرده بود به اضافه هر دو محفلی درست جلوی پای او به زمین افتادند.
- ما شما را فرستادیم اون دنیا ، برتون گردوندن.

اسکورپیوس زودتر از بقیه پا شد و چادرش را مرتب کرد .
- ارباب اونا اعتراف کردن کار خودشون بوده اینم سندش.
لرد هنوز عصبانی بود.
-بده ببینم.

چند دقیقه گذشت همه خوشحال بودند ولی جیانا در فکر بود . کتی شاید مرگخوار بود و قارقارو هم دستش را مدام گاز می گرفت ولی دوستش بود. تازه دو نفر از محفل هم هنوز آنجا بودند ، باید کاری می کرد. طبق عادت همیشه حتی با وجود این که می دانست آنجا خانه ریدل ها است به سمت محل جرم رفت. جلوی یخچال رد پای عجیبی دید که دست کم مطمئن بود متعلق به دزد پیتزا هاست. رد را گرفت تا به اتاقی رسید آرام لای در را باز کرد .

- دنبالم بیاین از این طرف.
- یکی به ما بگوید ما چرا باید دنبال این محفلی برویم؟
- ارباب چنان قیافه اش رو مظلوم کرده بود که گربه چکمه پوش به پاش نمی رسید...خب ...شاید...

آنها همگی به در اتاق رسیدند جیانا در را کامل باز کرد. دهان همه یک متر و نیم باز ماند. ایوا در حالی که هنوز یک پیتزا در دستش مانده بود و شکمش کاملا پر بود در تختش به خواب رفته بود.
- اینم سارق شما.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۱
#23
جیانا اصلا حوصله نداشت. کاراگاه ها زندانی نمی شدند زندانی می کردند. جیانا خودش در جامعه ماگلی چادری بود ولی اصلا قبول نداشت کا کسی به او زور بگوید . صدایی برق از سرش پراند. باورش نمی شد کسی همچین چیزی را بلند داد بزند ولی نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد.دیوانه ساز جلو آمد ولی جیانا سریع خودش را جمع کرد و یاد غم و غصه هایش افتاد تا او دور شود.

- بقیه فکر می کنن حقه های ماگلی به درد نمی خورن ولی واقعا کاربردین.

در دلش از جورج ویزلی تشکر کرد. سنجاق سرش را بیرون آورد و قفل را آرام باز کرد. طوری از پشت دیوانه ساز رد شد که او متوجه نشود و به سمت سلولی که می دانست سلول کسی است که فریاد زده رفت.
- هی...
- تو چطوری؟اصلا تو کی هستی؟
- سسسسس....صداتو بیار پایین. خب من فقط ساحره نیستم ....فعلا همین کافیه خب فقط بگم میتونم تو تاریکی و پشت دیوار ها رو ببینم.....ولش کن اسمت دوریا است؟
- نفهمیدم چی گفتی ولی به هر حال چطوری در رفتی؟

جیانا دستش را رو به دیوانه ساز گرفت و از پشت به او پس گردنی زد ، دیوانه ساز نقش زمین شد.

- خوشحالم بالاخره از کتی یه چیزی یاد گرفتم.
-کتی؟
- بیا اینم از این...
- چطوری ؟
- ذله شدم بعدا میگم خب...
- ذله؟ فکر کردی من کیم؟ یه فرهنگ لغات لازمه تا حرفا رو بشه فهمید.
- آسی... بابا یعنی صبرم سر اومد از دستت.... بیا بریم ببینیم دیگه کی باهامونه.
دوریا که موهایش را تکان می دهد تا توی صورت جیانا بخورد به اطراف نگاه کرد.
- منظورت چیه؟
- مرلین منو از دست این خاندان بلک نجات بده....منظورم این بود که کی دیگه بهمون ملحق میشه...
- پس چرا حرف رو می پیچونی؟
- کاش اصلا آزادت نمی کردم .
- برمی گردم تو سلولم اگه ناراحتی.

جیانا که کم مانده بود جیغ بکشد زیر لب غرید.
- ببخشید.
و با خودش فکر کرد که اگه نیاز به تعداد زیاد برای شورش و رد گم کنی برای این که از میون جمعیت در بره نداشت هرگز سمت دوریا هم نمی رفت . آن دو در بیشتر سلول های زندانی هایی را که می دیدند به خاطر حجاب اجباری زندانی شده اند می زدند و کم کم جمعشان جمع شد همه در سلولی پناه گرفتند تا ببینند چه نقشه ای بکشند.
- من میگم همشون رو بکشیم.
- نه....گرچه فکر کنم وزیر جادو دیگه صبح زنده
نباشه.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: چیژ کشان کریم آباد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۱
#24
ترنسیلوانیا


VS


چهار چوبدستی دار




[
پست چهارم


همه ی اعضای تیم از وقت استراحت استقبال کردند. لرد سیاه با خشم به دامبلدور و ریش سفیدش نگاه می کرد.
- باید یه فکری بکنیم وگرنه از دست می رویم. ما هرگز به سفیدی نمی بازیم. آن پسره ی لوس کجاست؟هکتوررررررررررر.
- بله ارباب .
- یکی از آن معجون هایت را می خواهیم.
- حتما ارباب ، فقط دوپاتیل حساب نشه.
-چی؟ فکر می کردیم اسم اصلی اش دو پینگ است!گرچه ماگلی اش. اصلا ولش کن ما مثلا سیاهیم! برو وگرنه با معجون های خودت غیبت می کنیم.
- چشم ارباب.

هکتور آن جهان معجون های خوبی می ساخت . درواقع بیشتر از خوب و وقتی لرد تهدید می کرد از معجون های خودش استفاده کند یعنی کارش ساخته بود. در حالی که معجون تقویتی را از پاتیل کوچکی خالی می کرد اعضای تیم چهار چوبدستی دار را صدا زد.
- خب هر کسی یه ملاقه.

اعضای تیم با تعجب به پسر اتو کشیده و مرتب با موهای کوتاه و شانه کرده جلویشان ایستاده بود نگاه کردند.
- تو کی هستی؟
- هکتور دگورث گرنجر در خدمت شما مادام.
- هکتور؟
- بله بفرمایید این خدمت شما.

اعضای تیم به هم نگاه کردن از طرفی باورش سخت بود پسر خوشتیپ و تا حدودی جذابی که جلویشان بود هکتور باشد و اگر هم هکتور باشد اگر فقط روش صحبت و لباس پوشیدنش عوض شده باشد و نه معجون درست کردنش جان همه شان در خطر بود. گابریل با دو دلی در حالی که نا مطمئن بود رو به هکتور کرد.
- یه لحظه میشه ما رو ببخشی ... خب راستش میخوایم بریم راجب استراتژیمون حرف بزنیم زود میایم.

همه پا به فرار گذاشتند میگ میگ با تمام قدرت می دوید. هرکول زورش را در پاهایش ریخت . اسکورپیوس آنقدر هول شده بود که گالیون ها از جیبش می ریخت و گابریل کتاب هایش را محکم بغل کرده بود. شتر چهار نعل می دوید ولی بین همه جیانا ایستاده بود . بلاتریکس همه را بجز جیانا معلق کرده بود و هیچ کس نمی توانست فرار کند . جیانا زد زیر خنده.
- خب استدلال استنتاجی تون کجا رفته؟
- جیانا الان وقت لفظ قلم حرف زدن نیست ! پای تری تو حلق منه نه تو و تو چرا فرار نکردی؟
دختره ی ... اگه دستم بهت نرسه. حالا میخندی؟
- لحظه آخر یه چیزی دیدم که نظرمو عوض کرد.
- من هنوز آرزو دارمممممم.
- لطفا رحم کنید دیگه قول میدم سمت کوویدیچ نرم!

ناگهان لرد وسط می پرد .
- ما مگر وجود نداریم؟ نمی خورند توی حلقشان بریزید.

قبل از هر گونه حرفی بلاتریکس اعضا را به سمت هکتور معلق کرد و همه بجز جیانا به زور معجون را سر کشیدند. حس عجیبی و همه دست داد نور طلایی دست مثل معجون قدرت دور همه چرخید.
- هرکول ترسید. این چیست؟
- من اینو جایی نخوندم.

چند لحظه بعد همه در حالی که احساس بسیار بهتری داشتند به هم نگاه کردند نه کسی گوش گربه در آورده بود نه بادکنکی شده بود .
- الان چی شد؟
- خب ... برای اولین بار باید بگم نمیدونم.

اعتراف گابریل برایش گران بود . همه برای لحظه ای فراموش کردند که جیانا را ادب کنند البته تا وقتی متوجه شدند جیانا هنوز لبخند می زد.
- تو چرا خوشحالی؟
- خب واقعا راحته من درست وقتی اومدم در برم متوجه شدم بلاتریکس یه شیشه از معجون های هکتور رو همراه خودش داشت و داشت می خورد.
- خب به ما چه؟
- نکته همین جاست تری ، اگه بلاتریکس از معجون های هکتور استفاده کنه یعنی ...

گابریل به هوا پرید.
- یعنی جواب میده!

اعضای تیم پر امید پا به میدان گذاشتند.

داور از خود بی خود شده بود.
- مسابقه از سر گرفته میشه و بله سرخگون دست تریه ...پاس میده به میگ میگ و میگ میگ با سرعتی نزدیک به سرعت صوت میدوئه همه رو جا میگذاره و گلللللللل....

این بار صدای مرگخوار ها بلند شد. کریم ها و کریمه ها سعی کردن با چاقو هایشان آنها را ساکت کنند ولی دامبلدور آنها را آرام کرد.

- بله هیجان این بازی به اوج خودش می رسه. جیانا ماری گوی زرین رو دیده ... سرعتش باور نکردنیه... جستجوگر تیم ترانسیلوانیا هری داره نزدیک تر میشه. ولی جیانا خودش رو به توپ می رسونه ولی دیگه در دید رس نیست کی برنده میشه؟ بله دارم می بینم جیانا با جارویش دارد سقوط می کند ولی بله توی دستش گوی زرینه.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱
#25
سلام کتی قشنگم دوست خوبم... خب تکلیف.... بگذار بگردم... اینهاش:

سوال: چجوری با هاپوتون کنار میاین؟
ازتون رول نمیخوام.
سعی کنین برام جوری توصیف کنید انگار یکی هم اخلاق خودتون رو باهاتون یه جا گیر انداختن.

توصیه: سعی کنین توضیح کاملی درباره خلق و خویتون و اینکه بسته به اون سگ سه سرتون چجوری قراره باشه توضیح بدید. سعی کنید توضیحات کامل و قشنگی برام بدید و تکلیف خودتون رو با شخصیت و اخلاق کارکترتون، روشن کنید


سگ من به صدای فلوت واکنش نشون داد در واقع اون فلوت کرمی ای که داده بودی مال من بود...خب شاید مثل بقیه بچه ها مخصوصا آنالیس و لیلی تقریبا از شدت شوک بیهوش شده بودن که جیانا ماری در واقع آهنگ سنتی دوست داره ...مخصوصا وقتی از تار خودم (نوعی ساز ایرانیه ) که از سفرم آورده بودم هم براش زدم خیلی کیف کرد،گرچه واقعا تعجب کردم که چطوری میتونه اینقدر سریع تقلید کنه و با صداش باهام بخونه البته قار قارو به خاطر این... خب مادام پامفری بهت توضیح بیشتری میده.
مثل خودم وقتی عصبانی میشه خیلی سریع و خشن و البته بی رحمانه آروم و با ملایمت باهاش کنار میاد.وقتی شب برای دویدن رفتیم بیرون مثل خودم مجذوب ستاره ها و ماه شد.

وقتی توی پرونده اخیرم کمکم کرد خیلی بهش علاقه مند شدم مخصوصا وقتی از توی دریا نجاتم داد . خیلی اوقات با این که گربه ام حنا درگیر می شد اون تنها سگی بود که دوستش دارم . چون کلا از سگ ها خوشم نمیاد ولی این یکی تو نقاشی هم کمکم کرد و ژست گرفت تا بکشم.
دوست داشتم فقط سر برنامه مورد علاقه دعوامون نمی شد آخه یه کوچولو زخمی شد. که با معجونی که ساختیم بهتر شد.

وقتی با چاقوم هم شیطان ها و تستسترال ها رو تیکی تیکه می کردم و با نینجا های دهکده مخفی در شن می جنگیدم دندون تیز کوچولو اش خیلی به دردم خوردن.
عاشق قهوه و بستی شد گرچه که سگ ها نمیتونن شکلات بخورن وگرنه از کیک شکلاتی ای هم که پختم بهش می دادم.

خب اینم از این بعد کلاس می بینمت یادت نره قول دادی بریم با هم سر به سر گابریل بگذاریم ... خب خودت میدونی...فعلا.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#26
تکلیف: یکی از دو روش (سرد یا گرم) رو انتخال کنید، براساس اون یه رول بنویسید! در خصوص موضوع اون هم کاملا آزاد هستید! این جلسه نمرات با سختگیری بیشتری نسبت به جلسه قبل داده می‌شه، گفتم که بدونیدها!

پروفسور نمیدونستم باید بگم شیر آب سرده یا گرم یا ولرم.
به هر حال سردش کن بریم.

جیانا بعد از کلاس ورد ها به غلط کردن افتاده بود که اصلا چرا همچین کلاسی رو برداشته. زخم روی پیشانی اش می سوخت.
- هی جیا، سرت چی شده؟
- دوباره این پروفسور عزیز ورد ها یه کاری کرد سیم پیچ هام قاطی شد.
- چی؟
- هیچی ، فقط دویست تا پرتال و چند تا کشته و مصدوم و روند زمانی کاملا پاره شده از موج اتفاق داشتم که درست کنم.
- من که نفهمیدم.

جیانا در حالی که آه می کشید به رز نگاه کرد.
- تو مگه کل کتاب های کتابخونه رو نخوندی.
- خب آره چطور؟ اصلا چه ربطی داره؟
- کلاس ورد ها به نظرت باید چطور باشه؟

رز که نمیدانست جیانا دقیقا چه جور جوابی می خواد کمی با احتیاط جواب داد.
- خب پر از پر پرنده برای سال اولی ها و پر از قورباغه و ...
- منظورم دقیقا همینه تنها چیزی که کلاس ما نیست همینه.

رز که هیجان زده شده بود که درست جواب داده گفت:
- واقعا؟فکر می کردم دایره المعارف نیاز بشه.
- به نظر تو من چیم؟ یه پایان نامه؟

در حالی که هر دو می خندیدند وارد سر سرا شدند.
- سلام آلبوس .
- جیانا حدس بزن چی شده!
- چی شده؟
- پروفسور لاد رو مدیرت خواسته اونم در رفته.
- تو چطوری همه خبر ها رو داری؟
-معلومه رز.
- به نظر من که نیست.
- اخبار خیلی راحت پخش میشه و منم همیشه تشنه ی ماجرا پس...
آلبوس در چشم هایش برق شیطنت دیده می شد و این زیاد برای رز عادی نبود.
- بزن بریم ته توش رو در بیاریم.
- واقعا آلبوس؟
- چرا که نه .
- بدون من ؟ وایسین منم میام.
- خدایا لیلی باشه فقط سریع تر.

رز در حالی که سعی می کرد کتاب های را مهار کند و همزمان به پای آلبوس و لیلی و جیانا برسد زیر لب غر زد.
- من از دست اینا چه کار کنم؟


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#27
اوهایو مینا سان. اوهایو جیسون چان. اینم از تکلیف این جلسه امیدوارم خوب شده باشه.

دخترک دوباره گریه کرد.
درک نمیکرد همه گریه می کردند ولی هیچ کس هیچ کس را نمی فهمید. همه یکدیگر را مقصر می دانستند. فقط لای موهایش قایم شد تا کسی صدای هق هقش را نشنود. البته او کسی را نداشت، مثل همیشه. وقتی دنیا بر سر کسی خراب می شد سراغش می رفت و کمکش می کرد ولی وقتی دنیا بر سرش آوار شد، همه وانمود کردند وجود ندارد. تا جایی که میتوانست خودش را کنترل کرد. قلبش درد می کرد ، خیلی درد داشت. هرچه فریاد زد هیچ کس نمی شنید.شاید هم می شنیدند ولی ...
او نمی فهمید چرا باید سکوت کنند. او کم گذاشته بود؟ به هر کسی که غم داشت. او شنیده بود. ولی کسی نبود تا کمکش کند و دردش کمی آرام بگیرد مو هایش از خجالت این که نمیتوانست کاری کند، سیاه بود و چشمانش قرمز از گریه . فقط ساکت شد. گوش داد ولی ساکت، آرام بلند شد. چاقویی دست گرفت تا قلب آنها را همان طور که خودشان تکه تکه کردند پاره کند ولی...او خودش را می شناخت. نمیتوانست...نه نباید مثل آنها می شد. کفش هایش را پوشید.
آسمان شروع به باریدن کرد. اشک هایش قاطی باران شد. دوید. تا نفس داشت دوید ، اما او که نمیتوانست از خودش فرار کند.
فریادی از ته دل کشید. با این که همه می گفتند ساکت باشد ولی دیگر به تنگ آمده بود . به زانو افتاد و زخمی شد. خون مثل دوستی قدیمی سرازیر شد و پایش را در آغوش کشید. بلند شد و باز دوید. فقط میخواست دور شود ولی باز زمین خورد.در حالی که تقریبا از حال رفته بود حضور کسی را کنارش حس کرد ، او موهایش را کنار زد و در آغوشش گرفت. بدون این که حتی فکر کند به او پناه برد. مهم نبود او کیست او هم بغلش کرد. او دستی به سرش کشید و او را به سینه اش فشرد.


به هر حال زخم ها خوب می شوند ولی جای زخم ها بسیار دردناک تر از خود زخم ها هستند.
هر کسی میدوند که این چه حسی داره ولی با این حال کاری می کنه که دیگران حس بدی داشته باشن تا حال خودشون بهتر بشه . فکر می کنن زخم هاشون رو خوب میکنه.
چون یه روزی به خودشون همین حال دست داده و کسی نبوده که بهشون کمک کنه . میخوان انتقام بگیرن ولی نمیفهمن که...فقط دارن اوضاع رو بدتر می کنن. گاهی مهم نیست که هیچ کس کمکت نکرده . اگه تو کمک کنی شاید با کمی برداشتن مشکلات از دوش اونی که بهت نیاز داره به بهبود جای زخم هات کمک کنه. اون لبخند ، اون حس ، بهتر از هر چیزیه .
شاید او کسی که بهش کمک میشه شما باشین. حرف های نا امید کننده دیگران را گوش ندهید. گاهی تیر باران شدن لذت بیشتری از زندگی با رنج و قبول ظلم دارد.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
#28
توی یه رول، یکی از اتفاقایی که در گذشته رخ داده رو پسگویی کنین؛ و مشخص کنین "حقیقت" چه تفاوتی با اطلاعات تحریف شده‌ای که از قبل می‌دونستیم داره. (۳۰ امتیاز)

پشت شیشه سرسرا ی بزرگ نشسته بود و باران را که تند و ریز میبارید را تماشا میکرد. بر خلاف همیشه اصلا حوصله ی کاری را نداشت .
-جیانا جیانا جیانا.

در حالی که با بی حالی به کتی نگاه میکرد پرسید.
-باز چی شده کتی؟
-پیوز رو کشوندیم وسط کلاس معجون سازی نمیدونی چقدر باحال بود.

لبخند کمرنگی زد تا دل دوستش را نشکند.
- چه باحال . ببخشید به هر حال من باید برم هنوز تکلیف پیشگویی ام مونده.
- باشه.

جیانا زیر شنلب نامرعی کننده رفت و از راه پله مخفی خودش را به دستشویی دخترانه طبقه سوم رساند.
-مرتل؟

صدای گریه دختر نشان داد که همین نزدیکی هاست.
-مرتل نالان.
- صد بار... صدبار گفتم ...اسم من مرتل نالان نیست مرتل الیزابت وارنه.
-میدونم فقط میخواستم بیای بیرون .
-بدجنس تو هم یکی از اونایی.

و گریه کنان دور شد.
-یه دفعه خواستیم با این دختر حرف بزنیم ها! اصلا ببینم اون چطوری این طوری شد مگه چی اینقدر اذیتش می کنه؟
-مگه برای تو مهمه چی اذیتم میکنه؟

جیانا از این که مرتل ناگهان این قدر علاقه مند شده تعجب کرد. مرتل دوباره پرسید.
-واقعا میخوای بدونی؟

جیانا سر تکان داد اگه فقط یه چیز بود که میتوانست جیانا را از آن حال نجات دهد کشف یک راز بود.
- خب... اون پسر... همش به من میخندیدن چون...من نمیتونستم....

بعد از یک ربع حرف زدن مرتل که قاطی گریه و هق هق و نصفه نیمه بود جیانا فهمید که هیچی نفهمیده . کیفش را با بی حوصلگی تمام زمین انداخت که گوی پسبینی از آن بیرون افتاد. بدون این که مرتل بفهمد آن را برداشت و لمس کرد. روحش به پرواز درآمد . از این سبکی لذت می برد. چند بار چرخ زد و در نهایت به پنجاه سال پیش برگشت. آرام از دستشویی بیرون رفت . صدای چند نفر را شنید که در همان نزدیکی سر و صدای بلندی به راه انداخته بودند. نزدیک تر رفت.
-هی دختره ی عجیب غریب.
- موهاشو نگا کن خیلی بیریخته.
-عینکشو شبیه قابلمه است.

مرتل در حالی که کتاب هایش را محکم بغل کرده بود گریه می کرد.
- ولم کنین... من که کاریتون ندارم...
-او واقعا پس کی پای منو لگد کرد؟
- گفتم که... اتفاقی بود...معذرت خواهی هم کردم.

پروفسوری در حال رد شدن بود بچه ها برای اینکه لو نروند مرتل را به عغقب هل دادند.
-کثثثثثااااااااااااافتااااااااااااااااااااااا.

مرتل در حالی که سرش به دیوار خورد زمین افتاد. جیغی که کشیده بود باعث شد پروفسور دامبلدور که چیزی نمانده بود رد شود برگردد و متوجه قضیه شود. بچه ها در رفتند و مرتل را که کتاب هایش پخش و پلا و خودش زخمی شده بود را رها کنند. پروفسور با مهربانی سمتش آمد و کمک کرد بلند شود و مرتل در حالی که هق هق گریه می کرد را به بهداری برد. جیانا هم به دنبالشان رفت.مادام پامفری که بسیار جوان و سرحال بودبا دیدن مرتل آهی سر کشید.
-دوباره؟ خدای من...
-لطفا مراقب باش هلن .سرش بدجور ضربه خورده.
-ممنون آلبوس.

چند روز بعد به محض اینکه مرتل از بهداری مرخص شد باز بچه های شر به سراغش رفتند.
-ببین حالا دیگه شده سوگولی پروفسور.
-آره مگه دختر از این بی عرضه تر هم هست؟
-آشغال خون.

یکی از آنها ادای مرتل را درآورد .
-وای... من مرتل نالانم...یکی به دادم برسه...وای من هیچکسو ندارم.

مرتل عصبانی شد. در حالی که دست هایش را مشت گره کرد. وقتی بچه ها زدند زیر خنده ، آتشی که وجود مرتل را فرا گرفته بودبه قدری شعله ور شدذ که دیگر قابل تحمل نبود.
-ساکت شو عوضیییییییییییی.

مرتل مشتش را محکم به صورت کسی که ادای او را در آورده بود کوبید . با این که جثه ای قوی نداشت ولی خشم چنالن به او قدرت داده بود که شاید حتی فکرش هم غیر ممکن باشد. پسر نقش زمین شد. و در حالی که بیشتر دندانهایش خورد شده بود با حیرت به مرتل نگاه کرد. بچه ها به سمت پسر مجروح رفتند.
- تد حالت خوبه؟
-وای نگاش کن.
-چقدر خون.

مرتل در حالی که وحشت کرده بود به سمت دستشویی دخترانه طبقه سوم دوید و به سرعت از کنار پروفسور دامبلدور گذشت. پرروفسور ناهی به او کرد ولی تنوانست بفهمد چی شده. او خودش رابه دستشویی رساند و در را بست در حالی که چشماش از گریه خیس بود دستش را بار ها شت البته نه فقط به خاطر اینکه خونی بود. جیانا دیگر نمیتوانست نگاه کند ولی مجبود بود. صدای خزیدن چیزی را شنید فریاد فرد ولی مرتل نمی شنید. این اتفاق قبلا افتاده بود. مرتل داد زد.
-گم شو عوضیییی.
فکر می کرد یک پسر است که باز برای مسخره کردن او آمده برگشت و با دو چشم سرخ روبرو شد و...

روح جیانا به بدنش باز گشت. نفس نفس می زدذ. تنها یک ثانیه طول کشیه بود. صورتش از اشک خیس شد.مرتل در حالی که باتعجب نگاهش می کرد به سمتش آمد.
-اینقدر ها هم خوب تعریفش نکرده ها.
- کاش... میتونستم...کمکت کنم... متاسفم...
- برای چی متاسفی؟ تو که حتی اونجا نبودی؟

جیانا سعی کرد تا حد ممکن او را بدون این که از خودش رد شود بغل کند.
-تو مرتل نالان نیستی... هرگز نبودی...

مرتل در حالی که از این همه ابراز احساسات گیج شده بود به جیانا نگاه کرد.هیچ کلمه ای برای توصیف وجود نداشت.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۱
#29
همه به هم نگاه کردند.

-من که نمیرم.
-منم.
-من کلی آرزو دارم.

آنقدر سر و صدا کردند که جد بزرگ آرکو بر سر آنها داد کشید.
-هیچکس جربزه اینو ند اره با من دوئل کنه؟

هیچ کس تکانی نخورد البته بجز کتی و لیلی که بعد از نگاه به هم و اطمینان از این که فکرشان مشترک است جیانا را به سمت جلو پرت کردند.
- این باهاتون مبارزه میکنه.
- بله جیانا بهترین دوئلیست ماست.

جیانا که تقریبا با کله زمین خورده بود بلند شد و با ناراحتی به کتی و لیلی نگاه کرد . جد بزرگ آرکو نگاهی به دختر انداخت ، مو های فر و آشفته و لباس های نیمه منظم و عجیبش اصلا به کسی نمیخورد که اصلا سمت دوئل رفته باشد.

- مطمئن هستین؟ اگه دروغ گفته باشین باید بدونین که فرجام خوبی در انتظارتون نیست و البته اول از این دختر شروع میشه .

جادو آموزان بعضی با ترس و بعضی با نگرانی به جیانا نگاه کردند . همه نامطمئن بودند و رز هم جوری که هیچ کس نفهمد به سمت آلبوس رفت و او رااز پشت گرفت وگرنه ممکن بود سر همه شان به باد رود.

-هی ارکونیموس سیلیوس راکارو کون ، چاقوتون خیلی قشنگه.
- با من بودی؟ کون؟ چطور جرعت میکنی؟
-منظور بدی نداشتم به ژاپنی یعنی دوست عزیز یا آقا.
-ژاپن چیه؟
-یه کشوره.
- چطور جرعت میکنی دختر؟
-اصلا ولش کنین بیاین زودتر دوئل کنیم . میدونین دلم برای یکم خون لک زده.

جد بزرگ آرکو در حالی که یک قدم عقب رفت و کمی نگران به نظر می رسید تنها چیزی که از آن وحشت داشت خون آشام بود به خاطر قوی بودنشان البته اگر می دانست جدش در آینده ارتباط مستقیم با خون آشام ها پیدا می کرد قطعا سکته می کرد.
-تو خون آشامی؟
-نه.

ارکونیموس نفس راحتی کشید.
-پس جریان خون چیه؟
-من عاشق زخمی کردن افراد و دیدن از هوش رفتشونم.
-چی؟ مطمئنی از فامیلای اون جغله نیستی؟
-نمیدونم... به هر حال بیشتر دوستام اینو نمیدونستن چون از ذهنشون پاک کرده بودم.

جادو آموزان با شنیدن این نکته عقب تر رفتند خیلی ها به خود لرزیدند هیچ کس فکرش را هم نمی کرد دختری به خوشرویی جیانا چنین کسی باشد. ارکونیموس هم کم کم داشت از دختر می ترسید پس چوبدستی اش را کشید و لیوان نوشیدنی کره ای را خرد کرد و به سمت دختر فرستاد.
-پس لذتشو ببر.
-برگردیموس.

شیشه ها برگشت و بازوی ارکونیموس را زخمی کرد.
-چطور جرعت می کنی از ورد خودم علیه خودم استفاده کنی؟
-این ورد شماست؟
-البته.
-ولی پروفسور آرکو اینو به ما یاد داده.
-چی؟ اون جغله ی...
-اون وقتی با شما دوئل می کرده اونو یاد گرفته؟
-حسابش رو می رسم.

حسابی به جیانا بر خورد حتی جیانا را آدم حساب نکرده بود.
-اکسپکتوپاترونیوم.
-چطور؟
-اکسیو چاقو.
-حالا برای من شاخ و شونه میکشی؟

دوئل بین جیانا و جد آرکو بالا گرفته بود بچه ها پشت میز های کافه سه دسته پارو پناه گرفته بودند و در عین حال تماشا می کردند.
-فکر می کنین پروفسور انگشت هاشون سالم میمونه؟
--الان مرلین وکیلی وقت این چیز هاست ؟
-آره جون خودمون چی؟
-جیانا چی؟
-اون که...

جیانا و جد آرکو آنقدر به سمت هم طلسم پرت کردند که کل کلبه ریخت. نیم ساعت بعد هر دو نیمه هوشیار روی زمین افتادند.
آرکو رسید و وقتی وضعیت رو دید فقط پرسید.
-کی برد؟


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: ورزشگاه عرق جبین (کیو سی ارزشی)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱
#30


VS





پست چهارم



اسکورپیوس به تیمش نگاه کرد. توی آن گرما همه مثل چی عرق می ریختند. پاهای میگ میگ به هم گره خورده بود ،تری حال خوبی نداشت. بقیه اعضا تیم هم وضعی مشابه داشتند.
- اه حیف اون همه تمرین تو چاله های گل .
- منم هنوز بدنم از دست اون قلوه سنگ هایی که برای تمرین فرار از دست اونا بود کبوده.
- یا شاخه هایی که توی کمرمون میخورد.
- طلسم گیجی خیلی کمتر از این درد داره.
- باورم نمیشه توی عصر حجر هم داور رو می خرن.

با این حرف گابریل فکری به نظر اسکورپیوس رسیده بود. با این که هنوز خودش را مقصر می دانست ولی باید کاری می کرد.

- به نطرتون میشه خریدشون؟
- واقعا؟ به نظرت داور رو میشه خرید؟
- البته هر کس یه قیمتی داره.

تری محکمی به اسکورپیوس زد.
- به نظرت جواب میده؟
- اگه قبلا خریده باشنش که نمیشه باز خریدش کرد.
-چرا میشه.
- توپول میدی؟
- فکر خوبی نیست واحد پول اینا متفاوته.
-پس چی کار کنیم جیانا؟

جیانا سرش را پایین انداخت بار ها با خودش کلنجار رفت ولی این تنها راه بود و تنها فکری که به نظرش جواب میداد. قطعا باعث می شد همه به محفلی بودنش شک کنند ولی هوش شیطانی بلا استفاده او هم بالاخره وجود داشت.
-شاید بتونیم مثلا چه میدونم رو جارو هاشون طلسمی اجرا کنیم که برعکس بشن یا یکهو اوج بگیرن . به هر حال اونا اول شروع کردن.

دهان همه به خاطر این که این نظر جیانا بود یک متر باز مانده بود . حتی شتر هم تعجب کرده بود.گابریل نگاه مرددی کرد که با لگد نابه هنگام تری خاطمه یافت.
- چته تری؟
-فکر بدی نیست ولی ...
- آره کی باید این کار رو بکنه؟

همه به اسکورپیوس خیره شدند.
- چرا این طوری نگام می کنین؟

- همه اش تقصیر خودته پس خودتم باید جمعش کنی. وگرنه بد میبینی.


- ببخشید آقای گودریک یه سوال داشتم چطوری اون حرکت رو زدین؟

تری در حالی که به سختی پایش را مهار می کرد به اسکورپیوس که پشت تخت سنگ پنهان شده بود نگاه کرد. حتی نمیدانست چرا حتی خود اسکورپیوس نباید حواس پرتی باشد.

-خب فرزندم اول باید تعادلت رو این طوری حفظ کنی البته بعد از بازی نکات بیشتری رو بهت میگم خب...

در حالی که حواس اعضای تیم تف تشت جمع تری بود تا دردسر ایجاد نکند و گودریک باعث باختشان نشود اسکورپیوس جارو هایشان را جادو کرد.
- قی قو قووووو.
- ممنونم من دیگه باید برم.
- خوش بگذره فرزندم.

تری مطمئن نبود ولی انگار شنید که گودریک به او گفته بازنده. ناراحت به اسکورپیوس نگاه کرد.
- اگه جواب نده خودم می کشمت. در ضمن صدای قرقاولت کاملا شکل کلاغ بود.
- بهتر بلدی خودت میزدی.

داور سوت دو انگشتی بلندی می زند و بازی شروع می شود.
- وای چه هیجانی اینجا در جریانه سرخگون دوباره دست تریه و گریفیندور برای بار سوم میخواد شانسش رو امتحان کنه . تا سه نشه بازی نشه ، وای باید این رو بنویسم تا برای نسل آینده بمونه.به هر حال گودریک مثل عقابی که خرگوش دیده باشه به سمت سرخگون حمله ور شده ، ولی...چی شد؟ انگار امروز روز خوش شانسی تریه . گریفیندور داره تعادلش رو از دست میده. و بله گریفیندور به سختی چوبش رو نگه داشته چوبش داره میچرخه . وای چه اتفاقی افتاده؟ جستجو گر سه چوبدستی دار گوی سنگی رو انگار دیده روند بازی داره داره برعکس میشه. دو جستجو گر در تلاش هستن.

گابریل که سرش را از کتاب درآورده بود به بالا نگاه کرد.
- اسکورپیوس ببینم میخواستی چوباشون بندری بزنن؟
- به خمیر دندون مرلین قسم من این کار رو نکردم!
- پس کار کیه؟

در یک صدم ثانیه گابریل چنان مبهوت شد که میگ میگ بهش برخورد کرد و باعث شد که زبان گابریل باز شود.
- خودشون !
- خودشون چی؟
- خودشون این کار رو کرده اند تا ما رو بد جلوه بدن . لابد ورد اسکورپیوس با مال خودشون قاطی شده.

جست و جو گر ها به بالای ابر ها رسیده بودن. این بالا دست کم خنک بود.
- حتی فکرش رو هم نکن که ببری ماری.
- واقعا؟ میبینیم.

ابر ها کم کم سیاه می شدند. و باران باریدن گرفت.
- بله ساحره ها و جادوگران عزیز انگار اوضاع آب و هوا برای جستجو گر ها خیلی سخت شده بازی برای بقیه از سر گرفته شده. انگار یکی از جستجو گر ها گوی سنگی رو گرفته ولی نمیشه درست تشخیص داد وای نه آسمون خشمش گرفته و نور مرلین عصبانی داره خطر ساز میشه.
- اسم اون رعد و برقه و...
- بله اون کسی که دچار خشم مرلین شده کسی نیست جز جستجو گر تیم تف تشت ولی صبر کنین ماری با این که تقریبا گوی سنگی رو گرفته دنبال فرد جزغاله میره تا نگذاره بیوفته ... بله و ماری در حالی که گوی سنگی رو در دست داره و بازیکن تیم حریف رو کول کرده پایین میاد و تیم چهار چوبدستی دار برنده میشه! البته گوی سنگی فقط ۲۰ امتیاز داره به خاطر نجات حریف حتی به قیمت از دست دادن گوی سنگی ۴۰ امتیاز میگیرن و جایزشون که وقت برگردونه رو تحویل میگیرن.

اعضا تیم که برای اولین بار در کل عمر پیروزی را تجربه می کردند یکدیگر را در آغوش گرفتند . لباس هایشان خیس بود ولی باران بند آمده بود و اشعه طلایی خورشید روی آنها بود. برای مدتی هیچ کس حرفی نزد تا اینکه تری سکوت را شکست.
- باورم نمیشه بدون تقلب بردیم.
- آره باورم نمیشه اونا داشتن تقلب می کردن.
- خیلی عجیب بود.

بعد از تشکر بابت بازی خوب و قول اینکه باز هم گاهی برای بازی برگردند زمان برگردان را گرفتند.
- اینا میدونن نمیتونیم برگردیم؟
- معلومه که نه ولی نباید هم بگیم وگرنه ممکنه نذارن بریم.

همه سر تکان دادند.
- اعضای تیم تف تشت چی میشن ؟به هر حال ما که نمیتونیم بگذاریم اینجا بمونن. به هر حال ما باعث شدیم اونا ...
اسکورپیوس تا خواست مخالفت کند از تری لگد محکمی خورد.
- این عمدی بود ، همش تقصیر توئه.
- باشه اون ها رو هم می بریم.
اعضای تیم دست هایشان را روی وقت برگردان گذاشتند.
- یک... دو ...سه
- وایسین شعاع اش...
ولی حرف گابریل باز هم نا تمام ماند و کل اعضای تیم ها و تماشاچی های عصر حجری هم با هم به درون حاله سبز نورانی فرو رفتند و وقتی چشم هایشان را باز کردند وسط استادیوم کوویدیچ ولو شدند.
- برگشتیم!
- ولی تنها نیستیم.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.