هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ یکشنبه ۴ مهر ۱۴۰۰
#21
سلام اربابِ با ذوق و احساسِ من!
این پسته گفت که دوست داره توسطِ یه شخصِ دقیق و مهربون نقد بشه، منم نه نگفتم بهش!
_

خلاصه:

فنریر قراره زن بگیره! به ‌همین منظور از دفترچه‌ی حاویِ افرادِ با کمالات، شخصی رو انتخاب می‌کنه. اما با مخالفت مروپ گانت روبرو شده و مجبور میشه به خواستگاری نفر دوم بره. حالا مرگخوارا بیرون خونه‌ی گریمولد ایستادن و هری هم تام جاگسن که با رز به گریمولد اومده بود رو، به عنوانِ نامزدِ فنریر تو بغلش می‌اندازه.


.......................

رامودا!


ممنونیم. خلاصه دادی به ما!


نقل قول:
این پسته گفت که دوست داره توسطِ یه شخصِ دقیق و مهربون نقد بشه، منم نه نگفتم بهش!
ما اون نیستیم!
در اطرافمان هم جستجو کردیم و فردی با این صفات نیافتیم!
خودمان نقد می کنیم.

نقد شما رو با فلامینگوی دونده ای فرستادیم. ظاهرا یک پَر از شما طلبکاره. نمی تونست پرواز کنه. خیلی عصبانی بود. پروازش تاخیر داشت.




ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۴ ۲۲:۳۷:۰۹

پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ یکشنبه ۴ مهر ۱۴۰۰
#22
-چطور دلت اومد دستم رو بِکَنی؟

به محظ اینکه فنریر تلاش کرد دستِ تام رو بگیره و به طرف خودش بکشه، رودولف که دلش نمی خواست نامزدِ جدیدش رو به این آسونی از دست بده، با نیروی خیلی کمتری از فنریر تام رو گرفت تا جلو نره.
فنریر که به راحتی از رقیب عشقیش برنده شده بود، چشماش رو لحظه ای بست و احساسِ آسودگی خاطر وجودش رو فرا گرفت.
همون موقع که چشماش رو بست، ناگهان احساس کرد که دیگه دستی توی دستش نیست!

حدسش کاملاً درست بود؛ دستِ تام درست جلوی پاش افتاده بود!
-ببین عزیزم...
-چطور دلت اومد این حرکتِ بی رحمانه رو انجام بدی؟

فنریر که راهی برای عذرخواهی به ذهنش نمی رسید، خیلی ناشیانه خم شد و دست تام رو برداشت، و مثلِ حلقه ی ازدواج تقدیمش کرد!

-حالا که دیگه نمی شه چسبوندش!
-کی گفته نمی شه چسبوندش عزیزم؟ دفعه قبلم که دستت کنده شده بود، با یه مقدار تُف روغن کاریش کردم رفت!

گل بود و به سبزه نیز آراسته شد!
رودولف که بُزاقش تَه کشیده بود، عکسِ دسته جمعیش با ساحره ها رو از جیبش در آورد و نگاه طولانی ای بهش انداخت.
آبِ دهنش کم کم داشت سرازیر می شد و تقریباً برای روغن کاری آماده بود!

از اون طرف فنریر که داشت بزرگترین خوشبختی زندگیش رو به رودولف می باخت، دستاش رو مشت کرده بود و دنبال راهی برای ناک اَوت کردن رودولف بود.


پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ پنجشنبه ۱ مهر ۱۴۰۰
#23
سلام بر بلای خنده رو و مهربون!

۱-هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه های مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهید.

متاسفانه لایق نبودم توی ارتش تاریکی حضور داشته باشم!

2-به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟

اربابمون خیلی مهربون، با اُبهت و خلاصه یه قهرمان واقعی هستن!
ولی دامبلدور ... یه هیولای ریشوی ترسناکه!

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟

می خوام نشون بدم مرگخوارا هم دِل و احساس دارن!
مثلاً عشق و علاقه بانو مروپ نسبت به ارباب به کلِ عشقای دروغین محفلیا می ارزه.

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

مالی ویزلی: ماهی حبابی!

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

راستش من چند وقت پیش یه شایعه ای شنیدم که می گفتن ویزلیا در ابتدا یه خانواده ی نُه نفره نبودن، بلکه حدوداً صد نفری می شدن!
بعدشم مالی ویزلیِ خبیث هر شب برای شام یکی از صد بچه رو می اندازه توی تنور و اینجوری غذای مورد نیاز افرادِ باقیمونده خانواده رو تامین می کرده و این روند ادامه داشت تا الان که فقط نُه نفرشون باقی موندن!
به نوعِ خودش یه فاجعه ی جانسوزه!

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

ببندیمشون به یه صندلی و یه فیلم هندی غمگین نشونشون بدیم!
ترجیح می دم از دَه کیلومتری اونجا هم رد نشم؛ وگرنه افسردگیم باز اُوت می کنه.

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

برای پرنسس یه دستمال که طرحِ یه پیتزا روش گلدوزی شده می دوزم تا هر وقت دلشون گرفت، باهاش اشکاشون رو پاک کنن و علاوه بر این با دیدنِ پیتزای روی دستمال، ذهنشون از موضوع ناراحت کننده منحرف می شه و می ره به سمت پیتزا!

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

من که هیچ وقت درباره چیزایی که بهم مربوط نمی شه کنجکاو نبودم، ولی حتما جدا شدنِ دماغشون از صورتشون خیلی دردناک بوده!

۹-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.

می تونیم اشکامون رو باهاش پاک کنیم!

ولی وایسا، حالا که دارم منطقی تر فک می کنم ریش به اون زبری صورتو زخم می کنه اصلاً، پس قاعدتاً باید بدون استفاده باشه.
***
اگه تایید نشدم و فردا سیل اومد اونم در صورتی که ابری توی آسمون نبود، بدونین منبع سیل از ابرای توی چشم من بوده!


سلام رامودا!
تیکه انداختی به من الان؟
رامودا پست هات رو خوندم.
باید به تلاشت ادامه بدی تا بیشتر و بیشتر پیشرفت کنی. اما تا اینجای کار رو خوب اومدی جلو. بیا تو ببینیم چه می‌کنی.

تایید شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۴ ۱۵:۰۰:۲۳

پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ پنجشنبه ۱ مهر ۱۴۰۰
#24
-تو که خودت چیزای توی یخچالِ خونه ی ریدل و حتی یخچال رو درسته می بلعیدی!
-اشتها ندارم خب!

مرگخوارا از اینکه تیرشون به سنگ خورده بود، افسردگی گرفتن و هر کدوم گوشه ای از زندان کز کردن.
برای اونا تصور اینکه روزهای طولانی بدون اربابشون توی یه چهاردیواریِ سرد کز کنن، غیر ممکن بود!

مرگخوارا بعد از اینکه این فکرای مایوس کننده به ذهنشون رسید، دست از دنیا شستن و شروع کردن به عزاداری.

-این پولا رو می بینین؟ اینا اولین درآمدی هستن که از جیب بری نصیبم شد!
-فرض کنین تا آخرِ عمرم اینجا بپوسم اونم با حسرت اینکه حتی نتونستم پام رو توی خونه ی ارباب بذارم!
-این کیف رو می بینین؟ داخلش وسایلِ بچگی عزیز مامان رو نگه داشتم! قطره ی آهنش، لباسای بچگیش، شربت افزایش اشتهاش ...

با این حرف مروپ، همه ی توجه ها ناخودآگاه به سمتش جلب شد!
حالا که ایوا اشتهایی برای خوردنِ بتنای زندان نداشت، آیا راهی مطمئن تر از شربتِ اشتها آور وجود داشت؟

مرگخوارا که روشی جدید پیدا کرده بودن، جستی زدن و شربت رو از دست مروپ قاپیدن؛ بعدشم به سمت ایوا رفتن و کلِ شربت رو توی دهنِ ایوا خالی کردن!

-بگو ببینم، حالا گشنه هستی یا نه؟


پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۰
#25
-من از کجا بدونم؟! تنها چیزی که توی کل مسیر دیدم چندتا صحنه مبهم از گل و درخت و بوته بود و چندتا حشره و پرنده که دنبالم بودن.
-این بود چیزی که ما ازت خواستیم؟!
-حالا چرا عصبانی میشین؟ باید یه چیزِ برجک مانندی زیرِ پام باشه که دیدِ ثابتی داشته باشم، نه کُل مسیر رو تصاویرِ مبهم ببینم!

حرف کتی درست بنظر میومد.
این طبیعی بود که موقع چرخیدن توی هوا نتونه تمرکز کنه و منبع آبی پیدا بکنه؛ پس باید سازه ی برجک مانندی زیرِ پای کتی می ساختن تا بتونه با دقت آبو پیدا بکنه.

مرگخوارا در حالی که از تشنگی داشتن از حال می رفتن، به سختی تکه سنگای ریز و درشت رو روی هم چیدن و بعد از هر ردیف، یه مقدار گِل رو برای چسبندگی بیشتر روی ردیف اولی می ریختن تا ردیف دومی خوب بهش بچسبه.

چند ساعت بعد

ساخت برجک با همه ی سختی هایی که داشت تموم شد و مرگخوارا که از قبل تشنه بودن، بعد از انجام بنّایی توی حلقشون کویر لوت بوجود اومده بود!
کتی به آرومی جلو اومد و امنیتِ برجک رو برانداز کرد.

-امنه دیگه فقط برو بالا و منبع آبو پیدا بکن!
-باشه الان میرم!

کتی برج رو دور زد و پاش رو بلند کرد که روی پله بذاره و بالا بره، ولی پاش به دیواره برجک برخورد کرد و با سر خورد زمین!
-اینکه پله نداره!


پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ دوشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۰
#26
سلام ارباب!
روز و روزگارتون پر از شور و احساسِ سیاه!
این رو برای بنده حقیر نقد کنید لطفاً‌.
--------------------------
خلاصه:
مرگخوارا رفتن بهشت و دارن از ناز و نعمت الهی لذت می برن که سر و کله محفلیا پیدا می شه.
مرگخوارا تلاش می کنن کاری بکنن که محفلیا از بهشت اخراج بشن و محفلیا هم همینطور.
از لشکر سیاهی، تام داوطلب شده که بره و دامبلدور رو وادار به گناه بکنه و موفق شد که اون رو فریب بده و وادار به گناه کنه؛ ولی خودشم گیر اُفتاد!



رامودا

چقدر شما رامودای خوبی هستین که خلاصه کردین. ما ممنونیم.

نقد شما رو با جغد فرستادیم. امیدواریم فکر نکنین که این هم یک شوخی بی رحمانه اس و پاره اش نکنین!



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۳۱ ۲۲:۲۱:۲۱

پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ دوشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۰
#27
-مگه خودت نگفتی که اگه پروف بهت سیلی بزنه عضو جبهه ی ما میشی؟
-کلکی بیش نبود دوست عزیز!

تام اشتباه بزرگی رو مرتکب شده بود!
حیله و دروغگویی گناهی کمتر از ضرب و شتم نبود.

همون موقع سه تا فرشته با قیافه های جدی جلو اومدن.
-به به! دوتا گناهکار توی بهشت پاکِ ما!
-باید دادگاه برگزار کنیم!
-بیخیال فرشتگانِ پاکِ الهی! من که تامی مظلوم بیش نیستم! منِ پاک سرشت رو چه به حیله!

ولی شعر سرودن و ننه من غریبم بازی حداقل اینجا فایده نداشت؛ چون بهشت مجهز به دوربین مداربسته بود!

-دروغگویی هم به لیست گناهات اضافه شد.
-بابا مثلاً اومدم برای دامبل گناه بتراشم، بیشتر برای خودم تراشیدم!

بلافاضله یه میز بزرگ و سه تا صندلی پشتش ظاهر شدن و هر کدوم از فرشته ها روی یه صندلی نشستن.

-خب...ما تصمیم گرفتیم برای سیاهی لشکرم که شده فقط یکیتون که گناه سنگین تری داره رو از بهشت اخراج کنیم و یکیتون رو تبرئه کنیم.

فرشته مذکور، عینکش رو از روی میز برداشت و گذاشت رو چشمش و شروع به مرور گناه های تام و دامبلدور کرد.
-یکیتون ضرب و شتم کردین و یکی دیگه حیله و دروغ؛ ولی چون تام خودش اعتراف کرد که می خواسته با حیله دامبلدور رو از بهشت بیرون بکنه، ما از این گناهش چشم پوشی می کنیم و فقط می مونه پنهان کاریش توی روز روشن.
-حالا که یکیشو خط زدی اون یکیم خط بزن رُند بشه دیگه!
-دیگه پررو نشو!

یکی از سه فرشته رفت و کتابی بزرگ با عنوانِ "قانون؛ کدام گناه سنگین تر است؟" آورد و روی میز گذاشت؛ بعد هر سه شروع کردن به پیدا کردنِ گناه های ذکر شده مجرمین.

بعد از گذشت زمان طولانی، فرشته ی قاضی عینکش رو در آورد و بلند شد تا شخصِ بخشوده نشده رو اعلام بکنه و دفاعیش رو بشنوه.
-رای تبعید به زمین نصیب کسی نمی شه جز...


ویرایش شده توسط رامودا سامرز در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۳۰ ۹:۵۰:۴۳

پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ دوشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۰
#28
خانه ریدل ها، اتاق لرد

-خب، گفتین مشکل بیمار چی بود؟
-اربابمون رو یه عنکبوت...
-ارباب؟! نکنه زبونم لال نوکرای اسمشو نبر هستین؟

بلاتریکس خواست حرف پامفریو تایید کنه و بگه به این موضوع افتخار می کنه، ولی اگه مادام پامفری می فهمید بیمار لرده، حتماً از درمانش کناره گیری می کرد!
-خیر خانم! ما برده های این عمارتیم که اینجا کار می کنیم و آخر ماه از اربابمون پول می گیریم!
-خیلیم عالی. مشکل بیمارتون چیه؟
-اربابمون رو یه عنکبوت نیش زده و ایشونم تبدیل کرده به یکی مثلِ خودش.

بلاتریکس که غرورش شکسته بود و حسرت می خورد که چرا به مرگخوار بودنش اعتراف نکرده بود، زیر لب غر می زد.
مادام پامفری نزدیک شد و با دقت به لرد نگاه کرد.
پس از معاینه لرد، مادام پامفری نسخه ای از داروهای عجیب و غریب نوشت و به بلاتریکس داد.

جلوی در خانه ی ریدل
-کجا پرنسس؟ بمونین مزاحمتون بشیم!
-فس! سو می دونی چه بلایی سر پاپا اومده فس؟
-نه پرنسس، بیاین بریم از پشت پنجره نگاه کنیم.

نجینی و سو رفتن پشت پنجره اتاق لرد و تلاش کردن که از قضیه سر در بیارن.
با دیدن تارهای ضخیم عنکبوت که روی پنجره نقش بسته بود، نجینی نگران شد و با سرعت به طرف درِ خانه ی ریدل رفت!


پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ دوشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۰
#29
اسم :
رامودا سامرز

گروه:
هافلپاف!

ویژگیهای ظاهری:
موهای صورتی رنگی داره که به نوع خودشون غیر طبیعی هستن، با این حال به نظر خودش رنگ موهاش کاملاً به شخصیتی که داره می خوره. لباس دو تکّه ای می پوشه که نصفش آبی و نصف دیگه اش زرده. چشمای آبی و نافذی داره که گفته شده سنگ ترین دل ها رو به رحم آورده حتی !

ویژگیهای اخلاقی:
آدم واقعا متفاوت و پیچیده ایه...
رامودا، بیشتر از اون چیزی که فکرشو می کنین احساساتی هست و به راحتی اشکش در میاد!
یکی دیگه از چیزایی که اون رو متفاوت می کنه، اینه که رامودا تحت هیچ شرایطی دروغ نمی گه! همیشه صادقانه کل حقایق رو صاف می ذاره کف دست ملّت، شاید علت این کارش اینه که از دردسر متنفره و راستگویی باعث میشه که بعداً بخاطر دروغایی که گفته به دردسر نیفته، به هر حال ماه پشت ابر نمی مونه!
از دیگر خصوصیات این دوست عزیز، جوگیر بودنشه؛ مثلاً یه روز که داشت توی خیابون راه می رفت ، یه مرگخوار و اُبهتش رو دید و با تمام وجودش تصمیم گرفت که مرگخوار بشه. آخه آدم عاقل، تو با این روحیه لطیفت می خوای چوبدستی بگیری دستت به مردم آواداکدورا بزنی؟!
همچنین رامودا خیلی پر رمز و راز و شهودی هست و همواره در تلاش هست که معانی پشت حرکات ملّت و حرفاشون رو کشف کنه؛ که خب معمولاً این کارو اشتباه انجام می ده و حتی اگه شما قصدتون از کار یا حرفتون خیرم باشه، ایشون اشتباه برداشت می کنه.

لقب:
نازک صورتی ! یه چیزی از نازک نارنجی بدتر و داغون تر!

چوب دستی:
چوب درخت هلو، مغز پر فلامینگو به طول 26 سانتی متر

توضیحات بیشتر:
رامودا یه جادوگر اصیل هستش که در سن یازده سالگی، بیش از صد بار براش نامه هاگوارتز اومد، ولی ایشون هر بار فکر می کرد که این یه شوخی بی رحمانه از طرف دوستای قدیمیش هست و گریه کنان تک تک نامه ها رو پاره می کرد؛ به طوری که توی این کار رکورد زد .
نهایتا یه دسته جغد از توی پنجره خونه شون اومدن داخل و هر کدوم گوشه ای از لباسش رو گرفتن و پرتش کردن توی کوچه ی دیاگون !
حالا که دیگه راه برگشتی وجود نداشت، ایشون با ترس و لرز یه چوبدستی گرفت و رفت هاگوارتز.
اوضاع همینطور گذشت و الان رامودا زیر سایه ننه هلگا و در آینده ارباب به زندگی کردن ادامه می ده.
-------------
جایگزین بشه لطفاً!


انجام شد.


ویرایش شده توسط رامودا سامرز در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۲۹ ۱۱:۱۶:۱۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۲۹ ۱۸:۴۳:۰۹

پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰
#30
سلام ارباب خوش قلب من !
اینو برام نقد کنید لطفاً.
هدفم از زدنش این بود که خودمو از لحاظ سرعت پیشبرد سوژه محک بزنم؛ برای همین پست کوتاه شد.


پسره ی خاله زنک!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.