هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
#21
تکالیف شخص مخصی خودم و نه دافنه!

1. حرکت " عبور پلامپتون" رو توضیح دهید! (10 نمره)


پلامپتون چه بود؟که بود؟ چگونه بود؟
پلامپتون یه پسری بود مثل همه ی پسرها.ولی یکم فرق داشت. فرقش این بود که از کوئیدیچ هیچی حالیش نمیشد. چون فشفشه بود! چی؟ ربط نداره؟! خیلی هم ربط داره! خب هرجادوگرزاده ای که استعداد جادویی نداشته باشه فشفشه است و کوئیدیچ یه بازی جادویی هست خب؟ پس فشفشه ها بلد نیستن بازی کنن دیگه!

خلاصه این پلامپتون لاغر مردنی ما همینجوری به همین دلیل هیچ وقت بازی نمیکرد. یه روز تو مسابقه ی گریفندور- اسلی، یهو مهاجم گریف دچار سانحه میشه و گریفی ها میگن چی کنیم چی نکنیم؟ اسلیترینی ها میگن ایشکال نداره این هم یه امتیاز دیگه بهتون میدیم یکی بیارید جاش!

خلاصه اینا چشمشون به پلامپتون میخوره. بهش میگن بازی که شروع شد برو به سمت دروازه های تیم حریف اینم تندی میره به سمت دروازه ی حریف. چون که نخودی حسابش میکردن کسی به کارش کار نداشت و حتی دروازه بان اسلی میاد جلو تا خط وسط . در بیشمار گلهایی که تیمشون از اسلیترین میخورده یه بار توپ بهش میرسه و ملت داد میزنن:

برو ! گله! برو تو گل!

این بنده خدا هم مثل توشی شان، پیتیکو پیتیکو میره جلو . درحالی که هیچ اسلیترینی جلوش نبوده... هی میره جلو جلو . به دروازه ها میرسه... میرسه ... ولی هول میشه ... نمیتونه کوافل رو به سمت حلقه ای پرت کنه و همینجوری با توپ میره تو حلقه و به شکل رنده شده از داخل حلقه عبور میکنه!

این گل و این حرکت در تاریخ به اسم خود پلامپتون و با اشاره به حرکتش ثبت میشه چون هیچ کس دیگه ای نتونست یا نخواست که این حرکت رو تکرار کنه!


2. شعر اینگلفر در مورد کوییدیچ را بیابید و بنویسید! (10 نمره)

یه گوی دارم طلاییه!
دوتا دارم قهوه ایه
یکی دارم آتیشیه
قهوه ای ها خیلی بدن!
تند و سریع ، میرن بالا ، میان پایین
پخش میشی تو، روی زمین!
آتیشیه خیلی خوبه
هی میریم باهاش گل میزنیم
آتیش به قلب دشمن میزنیم!
طلایی رو نداشتم
همش دنبالش میگشتم
وقتی که پیداش کردم
باخته بودیم شدیم بیــــــست!

3. نقاشی زمین بازی کوییدیچ را بکشید و بخش های مختلف میدان را در شکل بنویسید! ( لازم نیست خیلی خوشگل باشه! مثل کتاب باشه! ) (10 نمره)


تصویر کوچک شده


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: نظر کلی تون درباره ی هری پاتر؟
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲
#22
ما که عضو این سایت شدیم ، اکثرا خوشمون میاد


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۲
#23
(پست پایانی)

الادورا ریش سالازاری مینروا رو کشید و از روی زمین یا به عبارتی از روی مالی ویزلی بلندش کرد. مینروا تکونی به خودش داد و گرد و خاک آپارات و اینا رو تو صورت مالی خالی کرد. مالی که همچنان گیج بود همینجوری سرش ویری ویری میرفت . آیلین دستشو گرفت و با کمک فلور مالی رو بردن آشپزخونه بهش آب قند بدن. الادورا دست به کمرش زد و رو به جن های خونگی کرد. بدون اینکه چیزی بگه جن های خونگی سراسیمه و تند و شتاب زده و غیره دویدن و تو پاتیل درزدار پخش شدن تا همه چی رو مرتب کنن.


همین لحظه ، مرکز 110 وزارت سحر و جادو؛دیلیلینگ دیلیلینگ دیلیلینگ

_الو؟! مرکز فوریت های جادویی وزارت سحر و جادو؛ موشکل جادویی تون چیه؟
_اهم اهم! اینژانب مورفین گانت، وژیر مردمی و مکتبی وزارت آزا... گوشی رو بده به ارنی بیدم!

ارنی مک میلان دست به سینه به پشت گوشی تلفن رسید و گفت:
_بله وزیر! چیزی شده!؟
مورفین که به روشنی گیج شده بود جواب داد: چیز؟ چیز چی شده؟ یه چیزی چیزی شده؟ چه چیزی شده؟!
ارنی : امرتون رو بفرمایید وزیر!
_آها بمیری که حواس واشه آدم نیذاری... بشه های یگان ویژه رو بردار بپر پاتیل درزدار ... منم الان میام.


یه لحظه بعدتر ، خانه ی ریدل؛ تخ تخ تخ تخ

ایوان به سمت در رفت و هنوز فرصت نکرد تا در رو حتی نصفه باز کنه که در با شدت زیادی باز شد و خورد تو صورتش و به طور کل به پازل سه بعدی استخونی شونصد تیکه تبدیل شد.
_نوه ام! نوه ام! لرد سیاه ! بیا ببین چه بلایی سر ارثیه ای که برات گذاشتم آوردن؟!
سالازار، ولدی و کل جمعیت مرگخوار (بجز اونایی که تو پاتیل درزدار بودن) رو دور خودش جمع کرد و تعریف کرد که جنهای خونگی هاگ رو دزدیدن و احتمالا در پاتیل درزدار زندانی کردند!
_بهله! بهله! با چشمای خودم دیدم! سه نفر بودن! یکیشون خودشو به شکل من در آورده بود، دو تای دیگه شون شبیه مرگخوار الادورا بلک و مرگخوار دافنه شده بودن! غلط نکنم هر سه تاشون محفلی بودن و میخواستن با اینکارشون دزدی جنها رو بندازن گردن ما ! :vay:
بلاتریکس که به شدت غیرتی شده بود ، فریاد زد : غلط کردن! همشون رو تبدیل به جن خونگی میکنیم بعد میدیم الا گردنشون بزنه!
ولدمورت که با چشمهای باریکش درحال توجه به توضیحات سالازار بود با خونسردی دست بلا رو جلو کشید و روی بازوی بلا و روی علامت سیاه با چوبدست زد: " از لرد سیاه به همه ی مرگخوارها! ماموریت جدید ، پاتیل درزدار ASAP ! " بعد رو به بلاتریکس کرد و گفت: "یه جغدم به آلبوس بفرست بگو تو پاتیل میبینیمشون."


یه خیلی چند لحظه بعدتر ؛ پاتیل درزدار

مالی ناله ای کرد و تکانی خورد. فلور پرید تو بغل آیلین: داره به هوش میاد حالا چی بگیم بهش؟:worry:
آیلین: من نمیدونم.
فلور:

الادورا به آشپزخونه اومد و با خوشحالی گفت: کار تعمیر و تمیز کردن و آماده کردن پاتیل تموم شد! جن ها رو فرستادم که برن. این لنگه جوراب هم جن ها پیدا کردن توش مقداری گالیون هست.

و لنگه جوراب را به دست آیلین داد . در همین لحظه مالی بهوش اومد و به اطرافش نگاه کرد: چطور ممکنه؟! همه ی وسایل من اینجاست؟! انگار که خونه ی خودمه! باورم نمیشه که شما این کار رو کردید!
آیلین،فلور، الادورا، آماندا ، دافنه، مینروا ، لینی، پادما ، پروتی ، چو : :worry:
_ یعنی شما این کار رو... این کار رو برای من کردید؟
آیلین،فلور، الادورا، آماندا ، دافنه، مینروا ، لینی، پادما ، پروتی ، چو :
_ یعنی دیگه مجبور نیستم برگردم خونه ام؟
آیلین،فلور، الادورا، آماندا ، دافنه، مینروا ، لینی، پادما ، پروتی ، چو :
_یعنی از من میخواید که اینجا بمونم؟

جمعیت ساحره ها که به شدت تح تاثیر جو انسان دوستان و نوع دوستانه و خیرخواهانه ی ناآگاهانه ی خودشون قرار گرفته بودند، لبخندی به پهنای صورت تحویل مالی دادند. مالی تک تکشون رو در آغوش گرفت و همینجور گریه میکرد. آیلین مالی را نوازش کرد و گفت:

_ما میدونستیم که به کمک ما احتیاج پیدا میکنی... واسه همین قبل از اینکه خودت بخوای خواستیم بهت کمک کنیم... بیا این گالیون ها رو بگیر. میتونی باهاش وکیل بگیری و از شوهرت طلاق بگیری.


خیـــــار گوجـــــ... عه! چی شده؟ آها ! پاتیلیا ! چوبدشتتون رو بالا بگیرید و ژودی بیایید بیرون!

جمعیت ساحره ی داخل پاتیل با تعجب به هم نگاه کردند و به سمت در پاتیل درزدار رفتند الادورا و مینروا و دافنه سعی می کردند نگاهشون رو از بقیه بدزدند و پشت همه حرکت کنند. مالی در رو باز کرد و مورفین و مامورای وزارت رو جلو در دید.

پاق!
پوق!

در همون لحظه در دو سمت نیروهای وزارتخونه، مرگخوارها و محفلی ها ظاهر شدند و بلافاصله به سمت هم چوبدست نشونه رفتند! مورفین بلندگویش رو به دو طرف برد و فریاد زد: من تشلیمم! تشلیم!

مامورای وزارت بین دو جبهه گرفتار شده بودند و هرکس سعی میکرد به گوشه ای فرار کنه، مرگخوارها و محفلیا همدیگه رو به دزدی جن های خونگی متهم میکردن. هرلحظه ممکن بود جنگ جهانی سوم جادوگری شکل بگیره که...

ساااااکت!

مالی ویزلی با فریادش توجه همه رو به سمت خودش جلب کرد. یه سینی با تعداد زیادی لیوان در دست داشت که از غیب برا خودشون با نوشیدنی کره ای پر میشدند. لبخندی رو به جمعیت زد و گفت:

_ سازمان حمایت از حقوق ساحره ها خیلی خوشحال میشن که از شما در پاتیل درزدار پذیرایی کنند!

ملت کلهم به سمت پاتیل درزدار هجوم بردند.

(پایان سوژه)


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۰ ۱۹:۵۵:۵۳
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۰ ۲۲:۲۶:۴۱

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲
#24
تکالیف فرضی ریگول فرضی


1. سیبیل تریلانی چجوری با ولدک خواهرن آخه!؟ توضیح کامل بدین. {راهنمایی برا تازه واردا: رابطه ی سیبیل و ولدک مث رابطه من و مورفین گانت هست} (10 امتیاز)

به نام مرلین ،
خب همونطور که مشخصه باید بگردیم ببینیم رابطه ی مورفین و من چیه. و جالب اینجاست که من من نیست! بلکه من در اینجا جیمز سیریوس پاتر هست. خب با این تناقض بسیار شدتی ، میریم سراغ رابطه ی جیمز سیریوس پاتر و مورفین گانت.

نوع رابطه ی اول : شرعی
به طور کلی دو نوع رابطه داریم یا مشروع هست یا غیر مشروع.
ما بر اساس اینکه شکلک قفل مدتها در سایت استفاده نشده ، فرض رو میذاریم که رابطه مشروع هست.

نوع رابطه ی دوم: چیزی

اگه مورفین گانت سلطان چیز باشه پس قاعدتا جیمز سیریوس پاتر ، نوکر چیز هست !
بعد از کمی تفکر متوجه چرت بودن رابطه میشویم و خط میزنیم .

نوع رابطه ی سوم : اصالتی

خب موشخصه که مورفین گانت، اصیل زاده بوده ولی جیمز سیریوس پاتر دورگه محسوب میشده. خب پس اینم نیست.

نوع رابطه ی چهارم: ژینیتیکی

خب جیمز سیریوس پاتر ، بچه ی هری پاتر بود که قاتل ولدمورت بوده. از طرفی ولدمورت قاتل پدربزرگ جیمز سیریوس بوده. پس جیمز پسر قاتل ِ خواهر زاده ی مورفین بوده. و همینطور نوه ی یکی از مقتولین خواهر زاده ی مورفین.

پس سیبیل ، پسر قاتل ِ خواهر زاده ی ولدک هست یا نوه ی کی از مقتولین خواهر زاده ی ولدک هست (آیا؟:hyp:) با نگاهی به خودمون متوجه میشیم که که ولدک خواهر نداشته! بعد به صورت سوال نگاه میکنیم میبینیم داشتیم اثبات میکردیم که خواهر داشته!!! ولی برعکسش نمیدونیم سیبیل خواهر داره یا نداره . پس فرض میکنیم بجه داشته باشه . از این تسترال تو تسترالی که شده میشه نتیجه گرفت که قضیه ناموسی بوده! مثلا اینجوری که سیبیل و لردی :
نقل قول:

خانواده ی تام ریدل میخواستن واسه پسرشون برن خواستگاری دختر مملاک الدوله ی بالا که از خاندان بسیار ثروت مندی بودن . عمده ی ثروتشون هم ناشی از پیش بینی های خیلی خوب در بازار ارز و طلا بود. خلاصه میرن خواستگاری و اینا... بعد میگن خب بیا عقد کنیم! میگردن دنبال عاقد پیدا نمیکنن . تام میاد میگه این حرفا رو نداره من سیبیلم رو گرو میذارم بذا ما دوتا کفتر عاشق بریم ماه عسل بعد برگشتن عقد میکنیم. اینا میرن ماه عسل و بر میگردن.
فرداش مروپ میاد تام ریدل رو اغفال و اینا میکنه و تام ریدل یه مدت گم و گور میشه. تو این مدت تام از زنش بچه دار میشه. اون هم به نشونه ی همون سیبیل شوهرش اسمش رو میذاره سیبیل. بعد تام سر و کله اش پیدا میشه ولی خب دیر شده بود و ثبت احوال اسم بچه رو عوض نمیکنه. چیزی که تام نمیدونست این بود که سیبیل مثل مادرش یه ساحره بود. وقتی میفهمه ، مادر سیبیل رو طلاقش میده. اونور هم مروپ، میره لرد سیاه رو به دنیا میاره. پس سیبیل و ولدی میشن خواهر برادر.
شونصد سال بعد : بوووووم!
در با شدت زیادی باز شد. پشت در یه هیکل عظیم و کلا ماهیچه ظاهر شد. مرد بلند و هیکلی، کت رو دوش ، پا پرانتز، سینه کفتری ، کلاه پهلوی ، مو فرفری در آستانه ی در در حالی که از نوک سیبیل عرق میچکید. قیصر وارد اتاق میشه میگه:
_ ننه سیبیل! فقط اسم اون نامردی رو بگو که نن جون رو نشونش کرد و تو رو انداخت تو دامنش !
سیبیل که به شدت ترسیده بود خونه ی بالای تپه رو نشون میده. قیصر یه چاخو از جیبش در میاره و رعد و برق میزنه و فضا ترسناک تر میشه. سیبیل جیغ بنفشی میزنه ولی قیصر با چاقو یه تیکه از سیبیلش رو میبره و میده دست ننه اش:
_ این رو نگهدار ... وقتی برگشتم و این لکه ی ننگ را پاک کردم میدم برام چسبش بزنی!
و پاشنه کفشش رو میکشه بالا و میره به سمت خونه ی بالای تپه که ریدلها توش زندگی میکردند. اونجا یه سری درگیری پیش میاد و خلاصه بابای تام ریدل ( یعنی پدر ِ پدر ِ سیبیل) و مامان تام ریدل( یعنی مادرِ پدر سیبیل) توسط قیصر و خود قیصر توسط تام ریدل ( یعنی پدر سیبیل) کشته میشن.
بدین صورت خواهر زاده ی ولدی (قیصر) توسط پدر سیبیل کشته میشه ولی پدر ِ پدر ِ سیبیل و مادرِ پدر سیبیل رو میکشه. درست مثل اینکه خواهرزاده ی مورفین(ولدک) توسط پدر جسپ کشته میشه ولی پدر ِ پدر ِ جسپ و مادرِ پدر جسپ رو میکشه!


2. چرا سیبیل تریلانی اسمش سیبیله؟ (5 امتیاز)

نقل قول:

خانواده ی تام ریدل میخواستن واسه پسرشون برن خواستگاری دختر مملاک الدوله ی بالا که از خاندان بسیار ثروت مندی بودن . عمده ی ثروتشون هم ناشی از پیش بینی های خیلی خوب در بازار ارز و طل...


عه توضیح دادم دیگه!


3. لی فرضی چیکار کرد که پرت شد بیرون؟ (5 امتیاز)

لی فرضی بدون اجازه دست تو تنگ آقای بلوپ فرضی کرد. شاهدان البته این صحنه رو تایید نکردند . چون خودشون فرضی بودند و اصن نمیتونستن این صحنه رو ببینن. ولی خب ما خودمون رفتیم از لی فرضی پرسیدیم گفت که این کار رو کرده ولی قصدش فقط ناز کردن آقای بلوپ بوده ولی استاد عصبانی شده و اصن مهلت نداده و شوتش کرده بیرون که خب ما حق رو به استاد میدیم. چه معنی میده که دست فرضی مون رو بکنیم تو تنگ فرضی آقای فرضی بلوپ؟ خب فرضا ناراحت بشه چی کنیم؟!

4. چرا سیبیل تریلانی همه ی پیشگویی هاش درست بود؟ این توانایی خارق العاده رو پیشگوها چجوری به دست میارن؟ آیا پیشگو زاده شده بود یا تواناییش اکتسابی بود؟ توضیح کامل لطفا. (10 امتیاز)

استاد این حرفا چیه؟! سیبیل و این حرفا؟! عمرا! این بنده خدا از وقتی اومده بود هاگ ، هی برای خودش هر سال میگفت یه دانش آموز میمیره ولی هیشکی نمیمرد. طفلی کلا دوتا پیشگویی درست کرد تو عمرش... اصن استعداد نداشت بیچاره.
به صورت کلی، اگه پیشگویی اکتسابی نبود که خب درسش نمیدادن! ولی خب هرکسی باید یه ذره استعدادی داشته باشه دیگه ... همینجوری نمیشه که! از اونجایی که استعداد این سیبیل ، به طور غیر ارادی و یهویی و الکی بود ، ما رو یاد یه نفر دیگه میندازه که اینجور استعداد های بی دلیل رو داشت و اون شخص هری پاتر بید!
سیبیل هم مثل هری که نمیدونست مار زبونه و یهویی یه دیالوگ فیش فیشی میگفت ، یه پیشگویی هایی از خودش در میداد! خب این چی رو میرسونه؟! چه ارتباطی بین این دو نفر هست؟
هاااااا !
ارتباط با ولدی! :pretty: ولدی از اونجایی که نواده ی اصیل سالازار کبیر بوده و خیلی پیور بلاد و اینا بوده انواع و اقسام قدرتهای جادویی میاد تو وجودش به طور ذاتی و از اونجایی که با سیبلی برادر ناتنی میشه، یه سری از این استعداد ها رو به طور غیابی و نیابی و یهویی و هوایی پرت میکنه تو سر سیبیل!
وگرنه این سیبیله خیلی سیب زمینی بوده و اصن هیچی حالیش نبوده... از اونجایی که خیلی تلاش کرد پیشگویی یاد بگیره و معنی و مفهوم چیزهایی که چشم درونش میبینه رو کمی درک کنه، ولی نتونست یه چندتا پیشگویی ساده هم بکنه... شما مشاهده میکنی این پیشگویی ها هم اصن جفتشون در مورد لرد سیاه بوده! خب این اصن حتی پیشگویی نبوده! تله پاتی لرد با این خواهر ش بوده.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۹ ۲۳:۴۳:۳۵
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۹ ۲۳:۴۵:۳۱

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲
#25
_استاد اجازه؟ استاد اجازه؟ من از شدت هیجان فروخورده ی خودم اصن حساس شدم به سختی ... اصن نمیتونم هیچی بگم!
فلور: تو که مثل بلبل داری صوبت میکنی!
_ خب من الا لکنت زبون دارم ولی شما داری بدون لکنت میخونی! درست بخونی متوجه میشی.
فلور بعد از مرور دو خط بالا: خب ریگولی ! نفس بکش آروم باش چی شده؟!
_استاد استاد! این موضوع مورد علاقه ی منه!:pretty:
فلور خنده ای کرد و گفت: چی؟ نجوم؟ یا خرسای قطبی؟
ریگولس که روی نوک پاهایش بالا و پایین میپرید گفت:
_نه نه! دعوای زن و شووری سر کلاس! اینقده حال میده! دفعه بعدی دوئلی چیزی کنید... البته اگه لازم داشتید من ماهیتابه و دمپایی براتون.... آآآآآآآآآی غلط کردم!

ریگولس یه سری طلسم و اینا شد و رفت تا تکالیفش رو ارائه بده.


تکـــالیـــف بسیار نشاط آور دوشیزه ی مهربان فلور دلاکور


1. چــرا ایــن نور ها برای مشنگ ها زیان اورن؟! (8)

خب این سوال غلط است! یعنی درستش این بود که بپرسیم چی برای مشنگها زیان آور نیست؟! این همه ورزش میکنن، ریژیم میگیرن ، بدنسازی میرن، کرم حلزون میزنن و ... باز موشکلات دارن! همین جادوگرای عصر خودمون نه! عصر 100 سال پیش که آذرخش و پودر پرواز و اصن وزارتخونه و بیمارستان نداشتن رو باهاشون مقایسه کن! نوشیدنی کره ای میخوردن، ورزش نمیکردن ، کرم حلزون نمیزدن.. دست به سیاه سفید نمیزدن و همه کارا رو با جادو میکردن، ولی باز هم خوش تیپ تر و سالمتر بودن! تو یه نفر به نام نشان بده تو دنیای جادوگری اضافه وزن داشته باشه! خب نداره دیگه!

حالا این سوال هم همونه داستانش! این مشنگا کلا سوسول و حساسن! این نورهای قطبی ، همشون ریشه در جادو دارن. عاملشون جادوییه . و به طور کلی انرژی های جادویی انباشته شده هستند که یهو ول میشند و این مشنگ ها هم که حسسسسسااااااسس ، بهشون آسیب میرسه. اصن این نورها طبق تحقیقات اخیر تسلا تایوویچ واسه فشفشه ها هم ضررر داره!


2.توضیح دهید این نور ها از چه چیزی بوجود می آیند؟!(همون نظریه ها...) (!10)


بهله! همونطور که در بالا توضیح دادم ، منشا این نورها انرژی های جادویی انباشته شده است که یهو تو آسمون ول میشه! اما این که این انرژی های جادویی چین و چطور انباشته میشن یا آزاد میشن ، چند نظریه وجود داره:

نظریه ی اول : نظریه ی سپر مدافع
این نظریه از لحاظ ظاهری شبیه نظریه ی اثر گلخانه ای مشنگیه! ولی تفاوت های بنیادی باهاش داره. داستان اینجوریه که خورشید هی برا خودش تشتشع میفرسته به زمین . این تشعشات به عقیده ی این مشنگا توسط لایه ی چی چیسفر برا خودش دفع میشه ولی این لایه تو قطب ضعیفتره و این انرژی های خورشیدی اون جا گیر میکنن و اینجوری میشه.
اما خب از مشنگا چه انتظاره؟! هیچی! اون لایه ی چی چیسفر، درواقع سپر مدافع ما جادوگرا دور کره ی زمین هست! بهله! هر جادوگر و ساحره ای دور خودش یه سپر مدافع پیشفرض داره که اون رو در برابر انرژی های خورشیدی محافظت میکنه. و تو قطب که جادوگر و ساحره ی کمتری وجود داره این سپر مدافع ضعیف تر شده و این انرژی گرفتار شده اون شکلی میشه. اصن این سوراخ های تو لایه ی چی چیسفر که میگن پرده ی اوزونه و پاره شده میتونه نشونه ای از کمبود جادوگر و ساحره تو اون نقطه ی کره ی زمین باشه!

نظریه ی دوم: نظریه ی اتمی

بعضی از جادوگرا و ساحره ها (اغلب سیفیدا) اعتقاد دارن که نیروگاه اتمی سیاهان تو قطب هاست! و این نورها حاصل آزمایشهای بسیار خفن و سیاه مرگخوارها در اونجاست. خب در باره ی این نظریه ، اطلاعات دقیقی در دسترس نیست. و تنها میشه به حدس و گمان پرداخت اما دانشمندان هسته ای مرگخوار ، برای نمونه خود بنده، یادمه که با چشم بسته ما رو بردن برای ماموریت تو این نیروگاه اتمی و هوا خیلی سرد بود و اینا.


نظریه ی سوم:نظریه ی مرگ جادو

این نظریه به نظر میاد که خیلی ساده و ابتدایی بوده ولی در حقیقت رازهای بسیار بسیار خفنی رو در مورد ماهیت جادو مطرح میکنه. این نظریه میگه که هر جادویی که انجام میشه در اطراف خودش ردی به جا میذاره. مثل همون ردی که دامبل تو غار دنبالش میگشت. این اثرات جادویی همینجوری رو هوا باقی نمیمونن که. مثل اون روح هایی که از تو چوبدست لرد سیاه بیرون میومدند ، این اثرات برا خودشون ول نمیگردن که .. بعد از مدتی اکثر این اثر تو هوای اطراف پخش میشه.

توجه کنید که این اثرات از بین نمیرن و به وجود نمیان! بلکه از چوبدستی ای به هوای اطراف و از هوای اطراف به چوبدستی دیگه ای منتقل میشن! بنا بر این این نظریه با نام مرگ جادو ، یه غلط مصطلحه که الان توضیح میدیم چرا این غلط بوجود اومده:

در سالیان بسیار دور که جادوگرا زیاد تر بودن، این اثرها خیلی کم میومد! یعنی میدیدی که چوبدستی ات بعد یه مدت دیگه کاراییش رو از دست میده و جادوهاش اثر اولیه رو نداره. واسه همین میرفتن یه چوبدست جدید میخردن و فکر میکردن که چوبدستشون دچار مرگ جادو شده! اما الان که جادوگرا کم شدن و طبیعتا چوبدستی ها کمتر شدند، اثرات جادویی موجود در هوای اطراف طبق قانون پایستگی جادو که مطرح شد، باید بیشتر بشن!
مطرح شده که جادو نمیمیره و درواقع این اثرات جادویی میرن تو قطب قلمبه میشن! و چون اثرات اونجا زیاد هستن، باعث میشه که دیده بشن.

(بعضی کارشناسا گفتن دلیل ساختن نیروگاه اتمی سیاهان در قطب، استفاده از این پتانسیل قلمبه ی انرژی جادویی هست)

نظریه ی چهارم : نظریه ی روح

این نظریه خیلی خیلی پیچیده و ناشناخته است! برای اینکه این قضیه مطرح بشه، ابتدا ازتون میخوام یه لحظه برگردیم به جایی که برادر خائن من توسط بلای عزیز کشته شد. این لحظه رو ببینید. خب دیدید؟ حالا یه لحظه بزن عقب... یه لحظه . آها واسا همینجا:

تصویر کوچک شده


خب ! این صحنه برای شما آشنا نیست؟ اون نورهای داخل طاق ، بسیار بسیار شبیه همین شفق های قطبی هست. کارمندان سازمان اسرار وزارت ، چند وقت پیش متوجه ارتباط این دو نور به هم شدند. و هنوز تحقیق درباره ی این نورها ادامه داره.
این طاق به نظر میرسه واسط بین دنیای زنده ها و مرده ها باشه و صداهایی که هری و لونا از اونورش میشندیدن صدای روح فک فامیلشون عنوان شده. به همین دلیل این نورها رو هرجا به این شکل که ببینن اونجا رو به طاق روح میشناسن.

نظریه ی پنجم : نظریه ی چیز

این نظریه میگه که کلا چیزی به اسم شفق قطبی وجود نداره! بلکه همه ی این نورها تاثیر چیز هست. همونطور که بعد از هر بارونی، یه رنگین کمون تو آسمون بوجود میاد ، تو قطب بعد هر کولاک قطبی هم این نورها ظاهر میشن... اما این نورها زائیده ی تخیل چیزی شده ی ملت هست. یعنی تو کولاک قطبی مقدار معتنابهی چیز موجوده که میره تو چش و دماغ آدم و وقتی که کولاک تموم میشه آدم چیز زده این صحنه های الکی رو مشاهده میکنه.


3.چرا هر یازده سال یــک بار این نور ها به اوج خودشان می رسند؟!(8)

آهاااااا این سوال سوال خوبیه!
بر اساس آموزه های قوم ایلومناتی ، همونطور که الان مشنگا صفر و یک دارن ( 0 و 1 باینری) در گذشته هم صفر و یک بوده! صفر نشانه ی جنس مونث و یک نشانه ی جنس مذکر . و تو لوح های یافت شده به نظر میرسه که وقتی یک و صفر کنار هم قرار گرفتن، نشون دهنده ی خدا بوده که درواقع هم مذکره هم مونث یا به تعبیری هیچکدوم!
این باور هنوز در بین ملت رواج داره و مثلا مشاهده میکنید که بهترین بازیکن تیم کوئیدیچ یا جستجوگرشون پیرهن شماره 10 به تن میکنه!
حالا عدد 11 چیه این وسط؟ آها ! ببین همون آموزه ها میگه که کسی که بخواد مسیر درست زندگی رو طی کنه و از صفر و یک برسه به 10 ، باید بشمره : 0 ، 1، 2، 3، 4، 5 ، 6 ، 7، 8، 9 و ... 10! ولی کسی که از 10 بپره برسه به 11 ، درواقع از خدا رد شده و جادوگره! واسه همین عدد 11 رو عدد جادوگر میدونن و عدد 911 رو عدد شیطان! چون شیطان از خدا رد میشه.
در ریاضیات جادویی هم، عدد 11 قوی ترین عدد هست. این فلسفه میتونه نشون دهنده ی این مورد باشه که این نورها منبعی جادویی دارند . و این قلمبگی یا آزاد سازی یا فوران انرژی جادویی هر 11 سال بار یه بار به حداکثر مقدار خودش میرسه. البته خب به طور دقیق تر هر 11 سال و 11 ماه و 11 روز و 11 ساعت و 11 دقیقه و 11 ثانیه هست .

4.عـــکسی از یک نوع شفق قطبی پیدا کنید و در کلاس نمایش دهید!(یـکم هم توضیح بدین بـد نیست!)(4)

بفرما اینم عکس:

تصویر کوچک شده


میدونم میخوای چی بگی الان ولی خب خودت میدونی که مشنگها و محفلیا ، شفق قطبی رو به یه شکل دیگه میبینن. اما خب من و تو به شکل درستش میبینیم

این عکس رو خودم در طی یکی از سفرهای کاری ام به نیروگاه اتمی سیاها از این پدیده ی خفن تو آسمون گرفتم... البته همونجا شک کردم که چرا کسی مانع عکس برداری من نشد ولی وقتی برگشتم و این عکس رو به بر و بچز دانشگاه نشون دادم اونا چیزی جز نورهای الکی و بیخودی که همینجوری تو هوا ول بودن ، نمیدیدن.


تکلیف امتیازی: شــما در قطب چه چیزی درست کردید؟! آدم برفی یا....!(+3)

کی؟ من؟! هیچی! به جون شوور گرامی استاد که من همش توجه ام به درس بود! ذره ای به این ور اونور اصن توجه نداشتم به جان همین سیریوس!
هرچند یه خرس سیفیتی اومد نزدیک ما ولی من فقط و فقط به خاطر حفظ جون استاد که مشغول تدریس بود و تو یه عالم دیگه بود، تبدیلش کردم به خرس سیاه! البته شاید به نظر بیاد که خب تاثیری نداشته اینکار من تو حفظ جون استاد ولی خب فسلفه ی کار من این بود که یه سیاه به یه سیاه حمله نمیکنه. میکنه؟! نه! قابل نداشت حالا شونصد نمره امتیازی بده که جونت رو نجات دادم


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۹ ۲۱:۲۴:۱۸

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۲
#26
بهترین آواتار:

آیلین پرنس

تصویر کوچک شده


بهترین امضا:
لرد ولدمورت

به دلیل فضولی مفرط رز و لینی فعلا امضایی در کار نیست!

بهترین محل زندگی:

الادورا بلک


از گیل!

بهترین جمله:
مورفین گانت

نقل قول:
چی شده آقای مجری؟!!!... چاخانوف سوال هوش طراحی کرده؟!!!...


بهترین ایده کوچولو:

همین شخص مخصی دافنه بابت همین ترین های هفتگی


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲
#27
استااااد بیل ویزلی درسش رو تموم کرد و دم ودستگاهش رو جمع کرد ولی در این لحظه ریگولس بلک که که تا بحال ساکت بود از ته کلاس اومد جلو.

_میگم استادی؟ استاد جونی؟ حالت خوبه؟

بیل یه نگاه از بالا به پایین به ریگول انداخت و گفت:
_ برو بینم بچه ! برو بگو بزرگترت بیاد! کبیرتون بیاد اصن!
ریگولس ولی رو به کلاس کرد و گفت:

_ای همکلاسی های عزیز من، من نمیدونم استااااد بیل ویزلی مدرک تاریخ جادوگری شون رو از کجا و چطور گرفتن ولی در تدریس ایشون موشکلات و اشتباهاتی بود که باید رفع بشه وگرنه آیندگان ما رو نخواهند بخشید!

ملت سر کلاس:

ریگولس دستگاه مورد نظر استاد رو با چوبدست نشونه رفت و گفت:

_مثلا اینجا که عنوان شد:

نقل قول:
سالازار وقتی که هاگوارتز رو ترک کرد، برای خودش یلی بود از انگلستان، تصویری از سالازار در اون موقع رو میتونید توی تخته سیاه ببینید!

تصویر روی تخته سیاه!



خب این عکس اشتباهه! این عکس بابا اورتون هست که بعدا معرفی میکنیم. به اون علامت روی کلاه که با رنگ قرمز مشخص کردم دقت کنید! حالا با عکس سالازار کبیر اسلیترین مقایسه کنید:

تصویر کوچک شده


خب این یه اشتباهه تاریخیه!

لی جردن از ردیف اول گفت: خب حالا استاد اینهمه زحمت کشیده یک ساعت پست نوشته یه غلط توشه از تکالیف دو دیقه ای شما که خیلی بهتره!

ریگولس لی رو به آرامش دعوت کرد و ادامه داد:

_و در ادامه استااااد بیل میفرماین:

نقل قول:
سالازار اسلیترین کبیر بعد از قهرمانی های زیادی که در مسابقات مختلف کسب کرد، مورد رشک یکی از رقیبانش به نام بابا اورتون قرار گرفت.


خب این عکس هم اشتباهه! عکس درست رو ببیند:

تصویر کوچک شده


سوروس از سرجایش گفت: استاد شما که هنو سالازار کبیر رو نمیشناسید چرا درموردش درس میدید؟
بیل ویزلی دست پاچه شد و سعی کرد کلاس رو ساکت کنه.
_ساکت ساکت! ریگول اگه تو کلاس بخوای اغتشاش ایجاد کنی شونصد امتیاز از اسلیترین کم میکنم!

ریگولی ولی بی توجه به تهدید استااااد بیل ادامه داد و درس استااااد رو خوند:

نقل قول:
این رقیب نا رفیق سالازار کبیر، وی را به می و معشوق و لهو و لعب کشاند و در انتهای آن فصل چیزی جز این از آن شیر دلیر میدان نبرد باقی نماند.


_خب اینم اشتباهه. دقت کنید:
تصویر کوچک شده


بین ساحره های کلاس همهمه ای شکل گرفت. ریگولس به میز نزدیکش زد و ادامه داد:

_به اونجاش هم میرسیم که چرا بابا اورتون با این هیبت عکس گرفته. و در نهایت اینم بگم و بعدش تکالیف...

نقل قول:
موفقیت وی در نقش هایش به گونه ای بود که حتی جملاتش در فیلم ها وارد زندگی روزمره ی مردم شد و با آنها انس گرفت!


ریگولس ضربه ای به دستگاه استااااد زد و گفت:

_خب این یارو بابا اورتونه! چرا منو تو این موقعیت قرار میدی استااااد!

تصویر کوچک شده


ریگولس با نمایش آخرین عکس دستگاه رو بست و با لبخند خودپسندانه ای به سمت میزش رفت تا تکالیف رو نوشته و تحویل دهد.

و آما تکالـــــیف:

1 - سالازار اسلیترین چرا این همه عمر دارد؟ ( 5 امتیاز)

مورخان برای این سوال چند نظریه مطرح کردند؛
سالازار اسلیترین بزرگترین جادوگر زمان خودش بود. بعد این گودریک گریفندور اومد باهاش طرح رفاقت ریخت و اومد کلی جادوجات ازش یاد گرفت ولی خب سالازار هیچوقت فوت کوزه گری ها رو بهش یاد نمیداد. اونها در ظاهر دوستهای بسیار صمیمی ای بودند ولی این باعث شد که در گودریک حس تنفر و حسادتی به وجود بیاد تا جایی که از شدت دپرسی ، به رفتارهای عجیب و غریب برای جلب توجه روی آورد (مثلا به تقلید از سالازار رفت بادی فیلدینگ و فرت و فرت عکس انداخت ولی وقتی دید فایده ای نداره و سالازار کمربند قدرت رو برنده شد، به کارهای عجیب تری روی آورد مثل اون عکس با لباس ساحرگی) خلاصه گودریک با یه توطئه ای سالازار رو از دو موسس دیگه جدا کنه.
سالازار هم که عمق ناراحتی گودریک و خطر رو احساس کرده بود، به فکر راهی افتاد تا بتونه خطر گودریک رو دفع کنه. هرچند گفته شده که فرد دیگه ای مخترع هورکراکس بوده، ولی اخیرا شواهدی به دست رسیده که نشون میده سالازار اسلیترین اولین کسی بوده که هورکراکس ساخته چون میدونسته که گودریک به رفتنش از هاگ قانع نمیشه و قصد جونش رو میکنه. بعضی ها گفتن که سالازار ، شمشیر گودریک گریفندور رو به هورکراکس تبدیل کرده بود که اینطوری دشمن قسم خورده اش هیچ وقت شک نکنه و نتونه سالازار رو نابود کنه. بعضی ها هم گفتن که سالازار به تعداد بچه های ویزلی اینا هورکراکس داره.

بعضی مورخان هم مطرح کردند به خاطر احترام و بزرگیش در بین عموم اسلیترینی ها مشمول دعای خیرشون شده و مرلین همیشه پشت و پناهشه. در این باره میگند که سالازار فردی بود که همیشه از زمان خودش جلوتر بوده و این باعث شده بوده خطر تهاجم ماگلی رو به خوبی درک کنه... و ملت جادوگر در قرنهای بعدی متوجه بزرگی فکر اون میشند و اونها هم به جمع تحسین کنندگان و دعاگویان سالازار میپیوندند. بعدها سالازار که میبینه ملت جادوگر به راه راست هدایت شدند، از مرلین میخواد که دیگه این حصار تن رو ازش برداره و به سمت مرلین میشتابه. بعد از اون، ملت جادوگر، سالازار رو با این عنوان یاد میکردند "مرلین، سالازار رو بیامرزه! اگه اون به فکر ما نبود معلوم نبود چی به سرمون میومد"

2 - سالازار اسلیترین چرا به بازیگری روی آورد؟ ( 10 امتیاز)

سالازار ، بعد از مرگ گودریک خیالش از دست کینه جویی این فرد راحت میشه ولی خب هیچ وقت نمیشد از شجاعت کله تسترالی ملت گریفندوری آسوده بود. گریفندوری ها که مانند اغلب ملت جادوگر زمان خودشون ، تاریخ تحریف شده ی هاگوارتز رو خونده بودند ، به شدت از سالازار و افکار خیرخواهانه و دور اندیشانه اش، فاصله گرفتند و هرچند وقت یه بار به شکل کله تسترالی و انتحاری به سالازار حمله میکردند.
سالازار اما راه مقابله رو در فرهنگ پیش گرفت. با خودش گفت که مبارزه ی من یک مبارزه ی فرهنگیه. این شد که وارد صنعت فیلم شد اغلب فیلم هایی که بازی کرد دارنده ی پیامهای والای انسانی بود. (سالازار در زمان حیات گودریک و به همراهش در چند فیلم بازی کرده بود که جایزه هایی هم دریافت کرد...ولی همین باعث حسادت بیشتر گودریک شد و سالازار بزرگ، به این خاطر، مدتی عرصه ی بازیگری رو ترک کرده بود) در زیر چند عکس که در همه ی اونها یه قوم و ملتی رو در نهایت نجات میده میبینید. وی همینطور بعدا به عنوان "سفیر فرهنگی جامعه ی جادوگری" معرفی شد و به کمک ملت مشنگ رفت تا به جهانیان ثابت کنه با مشنگها مشکل نداره بلکه با مداخله ی مشنگ ها در دنیای جادوگری مورد داره. تلاش سالازار کبیر برای از بین برد تصویر ساختگی و مجعولی که گریفندور ازش ارائه داد نهایتا نتیجه داد.
تصویر کوچک شده



3 - به نظر شما رقیب نا رفیق وی از چه کسی دستور میگرفته؟ هدف وی از این کار ها چه بوده است؟ ( 8 امتیاز)
جواب به این سوال به صورت روشنی ریشه در توضیحات بالا داره... همونطور که مطرح شد ، چند دسته هستند که با سالازار مشکل دارند:
_گودریک گریفندور
_کسایی که گودریک گریفندور تونسته فریبشون بده و نسبت به ذات بسیار کبیر سالازار بدبین کنه.

در این راستا به طور دقیقتر اکثر مورخان مطرح کردند که بابا اورتون ، در ابتدا نام مستعار همین خود گودریک بوده! و همه ی این اتفاقات نتیجه ی ازدواج گودریک با سلنا گومز بوده! حالا حتما میپرسید سلنا گومز چه کاره بود این وسط؟ نقل شده که سلنا به سالازار علاقه مند میشه ولی خب سالازار دل در گروی همسر شرعی و قانونی ش داشته و حاضر نمیشه که به زنش خیانت کنه! واسه همین سلنا میره سراغ دشمن قسم خورده ی سالازار و اون رو اغفال میکنه و ازش میخواد که تا جون در بدن داره انتقامش رو از سالازار بگیره و بچه هاشون رو هم طوری تربیت میکنه که دشمنی با سالازار رو وظیفه ی خودشون بدونن.
تصویر کوچک شده


4 - آیا امیدی به بهبودی سالازار کبیر می باشد؟ ( 7 امتیاز) ( با توضیحات کامل!)

به این قسمت از تکالیف که رسیدم مورفین اومد بالا سر ریگولس:
_ببینم اینا که نشون دادی ، نشون دادی؟ یا من تو فزانوردی م دیدم؟ :hyp:
_نشون دادم!
_ای بابا من نمیدونم کی به این بیل ویزلی چیژای من رو فروخته... به سالازار قول داده بودم تو مدرسه توژیع نداشته باشیم...وای اگه بفهمه استاد مدرسه اش...وای بدبخت شدم رفت!

و مورفین از کادر خارج شد ... هوم خب کجا بودیم؟ آها آره دیگه ، همانطور که اشاره شد به دعای ملت اسلیترین، ایشون در سلامت به سر میبره و خواهد برد.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۷ ۲۳:۲۴:۵۲
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۸ ۹:۰۶:۱۶

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲
#28
میگم دوستان یه قراری بذارید بریم خونه ی مدیر مدرسه ، اول یه چند ساعت هرچی توهین بلدیم بهش بکنیم بعد بریزیم سرش تا میخوره کتکش بزیم . یه کاغذ بدیم دستش امضا کنه که هیچ اسلیترینی دیگه تو سایت به هیچ شکلی به هیچ کسی امتیازی نده و شونصد امتیاز منفی واسه اسلی منظور کنه ... در نهایت اسپری در بیاریم رو در و دیوار خونه اش بنویسیم با احترام دوستانت در سایت جادوگران هوم؟ نظرتون چیه؟


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۷ ۱۳:۴۹:۴۵

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲
#29
خلاصه:

مک گونگال به هر دلیلی از اسلیترین امتیاز کم میکنه.لرد از اسلیترینی ها میخواد که اعتصاب غذا کنن.البته خودش و نجینی قرار نیست در این اعتصاب هم گروهیاشونو همراهی کنن.
لرد به دفتر دامبلدور میره و ازش میخواد برای دیدن وضع رقت انگیز اسلیترینی ها به تالار بیاد.از طرفی مورفین به جای غذا مواد مشکوکی به خورد بچه ها داده! لرد به محض اینکه وارد تالار میشه با دامبلدور به این قضیه پی میبره . دامبلدور بعد از دیدن اعضای اسلیترین تصمیم میگیره که بره با خودش مشورت کنه و فکری بکنه . در این بین لرد تمام اعضای اسلیترین رو مجبور میکنه که خودشون رو به بی غذایی بزنن تا بتونن دامبلدور رو راضی کنن . دامبلدور بر میگرده و یه هیپوگریف برای مشاهده ی وضعیت تحریم غذایی میذاره تو تالار اسلیترین. اگه هیپوگریف غذا نخوره به ملت نوک میزنه اگه غذا بخوره هم یعنی اسلیترین وضع غذایش خوبه. هیپوگریف دمپایی خرگوشی آیلین رو میخواد بخوره و آیلین فعلا به زور معطلش کرده و بارتی و آنتونین میرن پیش لرد سیاه تا یکمی از جیره ی غذایی لرد رو برای ملت اسلی بگیرن.

_____________________________

آنتونین و بارتی با نگاه های بلا متوجه شدند که باید داوطلب شوند که برای گرفتن مقداری غذا به اتاق لرد سیاه بروند ، پس قبل از این که اتفاق دیگری بیفتد ، محترمانه داوطلب شدند. هیپوگریف هم غرشی کرد و آییلین ضربه ی دیگری بر سرش کوبید...

آنتونین و بارتی پشت در آشپزخانه ی اسلیترین

_تو برو!
_نه تو برو!
_من در میزنم تو صحبت کن!
_زرنگی؟ من در میزن... آآآآآآآوچ!


لرد سیاه از پشت در کروشیویی نثار پشت دری ها کرده بود که از بخت بد بارتی به ملاجش خورد. درحالی که بارتی از درد به خودش میپیچید ، لرد سیاه بلند داد زد:
_چی میخواید شوماها ؟! یا بیاین تو و حرفتون رو بزنید یا برید پی کارتون بذارید خاطرم آسوده باشه.
آنتونین نگاهی به بارتی انداخت و با ترس در رو باز کرد و با چشمهای بسته شروع به صحبت کرد:
_ ارباب ! ای سیاه ! ای دارک! ای تو که کله ات ولی تابناکه ! جمعیت اسلیترین درحال مرگ از گرسنگی هستند...
آنتونین برای بررسی وضعیت چشماش رو باز کرد و دید که لرد ولدمورت پشت میزش نشسته و جلوش سفره ی رنگارنگی از غذاهاست و داره یه بال مرغ رو به دندون میکشه.
آنتونین:
لرد سیاه به آنتونین نگاهی انداخت:
_خب که چی؟! مشکل شماست! یا برید نمره هاتون رو پس بگیرید یا ... همون بمیرید بهتره!
بارتی که به آنتونین لب و لوچه باز اضافه شده بود در حالی که به غذا خیره شده بود گفت:
_ولی ارباب... اگه اسیلیترینیا بمیرن، نسل نجیب زاده منقرض میشه... اونوقت دور و برتون رو یه مشت مشنگ زاده و خون لجنی میگیره...
لرد سیاه پیچ و تابی خورد و شیکمش رو گرفت و در حالی که چیزهایی مبنی بر بهم خوردن حالش میگفت از سرجاش بلند شد رو به نجینی که گوشه ی اتاق در حال خوردن استیک بود کرد و گفت:
_نجینی من باید برم مرلینگاه! شام رو تموم کن.

لرد سیاه با سرعت از صحنه خارج شد. آنتونین و بارتی نگاهی به هم انداختند، نگاهی به نجینی که الان از زمین بلند شده بود و فش فش میکرد و نگاهی به غذای روی میز.

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۷ ۱۱:۳۲:۵۶
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۷ ۱۱:۳۴:۱۲
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۷ ۱۱:۴۳:۰۰

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲
#30
تکالـــیف

1. چه اتفاقی برای ولدک افتاد که به کینگزکراس رفت و به این وضعیتی که دیدین تغییرشکل داد؟ (10 امتیاز)

برای پاسخ به این سوال بهتره یه فلش بک به گذشته و اونسالهای خیلی خیلی دور در خلال جنگ جهانی مشنگی اول یا شاید هم دوم ببینیم:

آغاز فلش بک:

خانه ی به شدت حقیر که از حقیری به کلبه ای میزد. سیاه با دیوارهای چوبی . نه تیلیویزیونی نه رادیویی نه ستی نه هیچی... همه ی اینها نشون از یه خونه ی جادویی میداد! دخترکی در آشپزخانه ی 1*2 ی خونه با جارو درهرحال تمیز کردن کف آشپزخونه بود و چیزی روی پاتیل روی اجاق گاز یه نفره برا خودش قول قول میکرد.
دخترک از پشت اوپن ِ آشپزخونه کنار اومد ودست به کمرش زد و صاف واستاد و مشخص شد که حامله است. در همین لحظه در خونه باز شد و مرد جذاب و خوش قیافه ای وارد خونه شد جوری راه میرفت که انگار پنج سانت روی هواست:
_مروپ عزیزم! بیا ببین چه آوردم! :hyp:
دخترک لبخندی زد و به بسته ی پفک چی توز در دست مرد خندید.
_بیا تام عیزیز دل ِ عشقولی ام ! بیا معجون ِ سلامتی ات رو بخور!

مروپ نگاهی به تام انداخت و برق رفته ی چشمهاش رو حس کرد.بعد رفت آشپزخونه کل ِ پاتیل رو ریخت دور اومد پیش شوهرش با هم چی توز خوردن.

شب همان روز

تام چشمهایش رو مالید و خمیازه ای کشید و گفت:
_من چرا اینجوری ام :hyp:
مروپ با دلواپسی به شوورش نگاه کرد.نوازشش کرد و گفت:
_شیزی نیست عیزیزم! بیا بریم بخوابیم...
تام با دیدن مروپ و کلبه به هوا پرید و وحشت زده شروع به فریاد زد:
_اینجا کجاست؟ من کیم؟ تو کی ای؟ این چی توز چیه؟!
و با سرعت تمام فرار کرد. مروپ همینجوری هی گریه میکرد.

پایان فلش بک!

بهله ! بر اساس این فلش بک، مروپ که میشه ننه ی تام ریدل، بسیار دپرس میشه و سعی میکنه خودش و بچه اش رو بکشه! مشخص نیست که چطور طلسم یا معجونی به کار میبره ولی هرچی بوده باعث میشه تامی نیمه جون بشه و در استانه ی مرگ قرار بگیره. این میشه که این ولدک به ایستگاه کینزکراس میاد و برای اولین بار در تاریخ ولدک شناسی، ولدی ما بیگناه و از همه جا بیخبر در مورد تغییر شکلش بوده.


2. هدف جیمز از ولدک شناسی های سه جلسه تدریسش چی بود؟ (5 امتیاز)

ناپلئون میگه که : مهم ترین سلاح ما آگاهی و امید است! یا همچین چیزی! خب این یعنی همین دیگه... این که بدونی ولدک چی بود چی شد چرا شد خعلی مهمه! باید با تغییرات سیاه ترین جادوگر تاریخ آشنا شد تا بشه جلوی موارد مشابه در آینده رو گرفت!
فکر کن داری تو خیابون راه میری یهو میبینی یه چی قرمز و کریه کنار خیابون نشسته یا دراز کشیده داره گریه ضجه میکنه. خو اگه تو این کلاسا شرکت کرده باشی سه سوت میفهمی ولدک هست و اقدامات مختضی رو انجام میدی که تبدیل به ولدی نشه!


3. چه احساسی دارین از اینکه جیمز یه معلم شیاد بود که هیچی از تغییرشکل سرش نمی شد و امتحان تغییرشکلتونم نهاییه!؟ (5 امتیاز)

کی گفته شیاد بوده؟! اصن و ابدا . خیلی هم استاد خوبی بود... ما در این کلاس مفاهیم خیلی پیشیده و پیشرفته ی تغییر شکل سیاه رو یاد گرفتیم. که هرکسی هم بلد نیست.
البته تاثیر امتحان نهایی ها 25% هست تو سمج نهایی . بعد تازه آزاد یونی هست هرکی بخواد همه شی قبول میشه اصلا استرس نداره .

4. جوجه ولدک مفلوکی که مشاهده کردین بعد از اینکه بچه ها از کینگرکراس میرن و چراغارو خاموش میکنن و درا رو قفل می کنن، ســــــــعی میکنه در اوج فلاکت یه جان پیچ دیگه از خودش دربیاره و به زندگی برگرده! چجوری این کارو میکنه؟ موفق میشه یا نه؟ (10 امتیاز)

خب الان داستان از نظر منطقی موشکل داره! وقتی هیچکی تو ایستگاه نیست ما از کجا بدونیم که این بنده خدا سعی میکنه یه جان پیچ دیگه در بیاره و به زندگی برگرده؟
اما مشاهدات و شواهد و قرائن نشون میده که ولدک مورد نظر با استفاده از قدرت های مافوق جادویی خودش بدون چوبدست و با اراده ی خودش ننه اش رو تح تاثیر طلسم فرمان قرار میده و مروپ جادو شده با پای پیاده میره به سمت اورژانس جادویی بیمارستان سنت مانگو و در اونجا خوب میشه و ولدی از مرگ نجات پیدا میکنه.
اصن میگن که ولدی به خاطر همین اتفاق در قبل از تولدش کلا ترس از مرگ پیدا میکنه و به همین خاطر بوده که میره جان پیج میسازه فرت و فرت! و کلا قصد بدی نداشته.


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.