هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (یوآن.آبرکرومبی)



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳
ویـــــــــــشــــــت!

- عــــــــــــــــــــــــا! آی ننـــــــــه! وای ننــــــــه! بهم تجاوز پوششی کـــــــــــردن! پـــــــابلیـــــــک شــــــــدم!

کشف حجاب، بیداد که هیچ.. زوزه میکشید و هویت اصلی چادرپوش ها نیز بطور تدریجی در حال آشکار شدن بود. به طوری که همزمان با کشیده شدن هر چادر از سرِ هر ننه سیریوس زده ی نگون بختی، لحظه به لحظه بر تعداد لایک های ارسالی خارجکی ها در صفحه ی فیس بوقِ این اقدامِ داجِشـ[!]ـانه، افزوده میشد.

آن ور دل پادگان نیز غوغا و هیاهویی بود بــس غیرقابل تفکیک و تسترال تو تسرالی!

-تامـی! تامـــی! یه دقه به حرفم گوش بـ...
- ولمون کــــن! عـــع! باید یه آوادا نثار این مشنگ عتیقه ی خون لجنی کنیــــم!
- این چه حرفیه، تام؟ ادبت کجا رفته، فرزندم؟
- د میگیم ولمون کــــن، هی به ما میگه تامی! تام! تامی! تام! .. ما تحمل فرمان گرفتن از یه مشنگ رو نداریـــم! ما باید به شخصه حساب ایـن.. ایــن...

اما ادامه ی جمله ی ولدمورت که داشت با چنگ و دندان خودش را به ژنرالِ آغشته به ماست کامبیز میرساند، به دلیل تنگ شدن حلقه ی محاصره ی ساعدهای پولادینِ دامبلدور بر کلیه هایش، ناتمام ماند و چهره اش کمی تا قسمتی به رنگِ ربدوشامبرِِ عنفوانِ جوانیِ مک گونگال تزئین شد.

- اربــــااا|||اااب!
- یا لــــرداه!
- پیکسی ایـز کامیـــــــنگ!

زوج پیغمبری سایبری، مرلین صغیر و مورگانا ADSL ، به همراهی لینی وارنر به شکلی کاملا حماسی از زیر چادرهایشان بیرون آمدند و به یاری لردشان شتافتند و دامبلدور را زیر باد طلسم های مشقی [!] گرفتند تا بلکه ولدمورتِ خالی از هرگونه اکسیژن را رها کند.

و همانطور که انتظار میرفت، شوالیه های سپید نیز با مشاهده ی مورد ضرب و شتم قرار گرفتن پروفسور، با الفاطی رکیک نظیر "▒▓▒▒▓▒" و "▒▓▒▓▒▓▒▓▒▓▒" ، عین مور و ملخ به معرکه پیوستند که در پی آن، توده ی عظیمی از گرد و غبار بوجود آمد که گه گاهی دستان پُرمو، پاهای ژیلت نزده، شورت های قلب قلبی و مایوهای حرارتی توربودار از لای آن پدیدار میشد.
ژنرال که از این همه نظم و انضباط به وجد آمده بود، اندکی با شکلکهای "" و ":vay:" ور رفت، سپس نفس عمیقی کشید و بعد..

- سربــــــــــــــــــــــــــاز هوپ!

با غرش رسای او، افکت های متوالی مشت و لگد هندی، متوقف شد و مرگخواران و محفلی ها نیز تحت تأثیرِ امواجِ پژواکِ فریادِ ژنرال، یکپارچه و یکصدا سلام نظامی دادند.

ژنرال با نگاهی نافذ و خشمگین تک تک آنها را از نظر گذراند. سپس شروع کرد:

- شـــرم آوره! واقـعا شماها اسباب تأسفیـد! توی سابقه ی ۴۵۸۲۹۰۱۶۲ ساله ی نظامیــم، پادگانی به این بـی نظـمی ندیده بودم! معلومه هیچگونه سابقه و تجربه ی نظامی ندارید! حتی توی این شک دارم که اسم اینجا رو بدونین! ایــنجا پادگانـه! قوانین سفــت و سخــت خودشـو داره! چـاله گریمولد نیست که دست به هر کاری خواستین بزنیـن! .. مقابله با زامبی ها فقط با نظـ..
- اونــجا رو!

سر و گردن ها، همگی به منشأ صدا چرخید. جایی که یکی از ممدهای دیده بان، با دهانی باز و چشمانی مسلح به دوربین، منظره ای نه چندان دور را می پایید.

- OMG!

آن دوردست ها، کمی جلوتر از سیلِ خروشانِ زامبی های قاشق و چنگال به دست، سونامیِ جماعتِ فراری و هراسانی به چشم می آمد که میگ میگ کنان در حال هجوم به یکی از امن ترین مکان های شهر و یا حتی کشور بودند!

از شاهدخت والامقامِ ملکه الیزابت گرفته تا توپ جمع کنِ ذخیره ی یکی از ضعیفترین تیمهای دسته چهارمی لیگ واترپولوی محلاتِ محرومِ لندن!
جمع همگی جمع بود!
پادگان ققنوس، پاتوقی شده بود پاتوقستان!


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۰ ۱۸:۵۳:۱۳
ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۰ ۱۸:۵۶:۱۳

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۳
بعد چند ماه رول نزدن، یه درخواستنقد شدیدا لازمه!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۳
دوئــلــگــاه!

لردشون ولدمورت، روی شاه صندلی کافه ی محفل لم داده بود و به طور فرعونانه ای، خوشه های پنجاه تایی انگور رو یک ضرب تو دهنش قرار میداد و همونطور که صدای "ملچ ملچ" ـش فضای استودیو کافه رو پر کرده بود، مثل بقیه ی محفلیا و مرگخوارا، داشت دوئل تدی و ایوان رو تماشا میکرد.

- استیوپفای!
- اکسپلیارموس!
- پتریفیکوس توتالوس!
- اکسپلیارموس!
- مورفینوس!

تد ریموس لوپین، طلسم "راهیان فضا" ی ایوان رو با یه شیرجه، جاخالی داد و جیمزِ بی‌شاخ هم که فرصت رو مناسب دیده بود، به کمک تدی شتافت و چوبدستی برادرش رو محکم چسبید و به دنبال یه جیغ صورتی-فیروزه ای، یه "سوپر پروفشنال اکسپلیارموس" حواله ی ایوان کردن.

- عــــــــــــــعـــــــــــــعـــــــــــــا!

طلسم، مثل یه فاتالیتی عمل کرد و این مرگخوار بخت برگشته، یه بار دیگه به کپه استخون تبدیل شد و به دنبال تکرار شدن شکستش، خشم ولدمورت رو بدجوری برانگیخت.

- بـی عـرضـه! چطور جرأت میکنی در محضر ما و در مقابل گرگینه ای به این گُمنامی، چنین عملکرد ضعیفی از خودت نشون بدی؟!

جمجمه ی ایوان مخوف دهن باز کرد و آروم نالید:

- اَ.. اَربــاب...

ولدمورت که چهره اش کم کم داشت عمو ورنونی میشد، رو کرد به آمبریج:

- دلوروس! این کریه المنظر رو به سزای عملش برسون که حالمون رو بسیار ناخوش کرده.

آمبریج که این روزا از اجساد فسیل شده و وسایل دور ریختنی به خوبی بهره برداری میکرد، اطاعت کرد و ایوان رو با خاک انداز جمع کرد و ریختش توی جیب شلوار لی گنده ای که کُل گنجایش چوب لباس رو پر کرده بود و به دنبال این عمل، بطور یهویی، برف بیرون کافه، روون تر و دراماتیک تر از قبل به بارش ـش ادامه داد.

ولدمورت که از شر ایوان خلاص شده بود، بلافاصله یارانش رو برای تعیین حریف بعدی تدی، از نظر گذروند که یهو نگاهش روی لودو بگمن قفل شد.

لودو که از حال و احوال ایوان خیلی چیزا آموخته بود، ملتمسانه گفت:

- اربـاب.. نــه.. خـواهش میکنم نـــه..
- به تصمیماتمون اعتراض نکن، لودو!
- من جرأت ندارم همچین جسارتی بکنم، ارباب.. فقط..

لودر میخواست حرفش رو کامل کنه که ناگهان نگاه تیتانیومیِ ولدمورت ارتباط عمیقی با نگاه اورانیومی ـش برقرار کرد و در نتیجه ی این تبادل نظر، اورانیومِ بگمن خیلی غنی شد و شرطی باز، فوراً از صندلیش بلند شد تا به مصاف گرگینه ی فیروزه ای بره.

اتــاق بــغــلــی

آلبوس دامبلدور با تصور رویارویی پیرمردی بدون ریش در برابر مردی سر تا پا کچل، آب دهنش رو قورت داد، رو به محفلیا برگشت و به گوشه ی اتاق اشاره کرد.

- آه فرزندانم.. اونجا رو.. فاوکس در شرف تولدی دیگره!

ملت محفلی هم کمبود فسفر از خودشون نشون دادن و روشون رو برگردوندن سمت همون نقطه ی مذکور. پروفسور هم فرصت رو غنیمت شمرد و دوید سمت در اتاق تا بگریزه و کلا قید کافه رو بزنه که ناگهان فسفر به شدت توی اعماق وجود محفلیا ترشح شد و عین گله کایوتی که راود رانر دیده باشن، هجوم آوردن سمت پروف و عین مور و ملخ ریختن روش و هرکدوم به قسمتی از بدنش چنگ انداختن.

ماندانگاس که به طرز فجیعی زیر دست و پاها کتلت شده بود، پیکرش مثل لاستیک روی زمین پهن شد و نیمی از روحش به ملکوت اعلی پیوست و اون یکی نصفش هم به درون جسم دامبلدور نفوذ کرد.

- عـــــع! .. ولم کنیــن! بزارین فلنگو ببنــدم! .. آی مردم! .. کمـــک!

تانکس همونطور که ریش فرضی دامبلدور رو چسبیده بود، گفت:

- نه! پروفسور، حال ما رو دریابین! ما محفلیا.. همون بدبخـ...

و صداش بین جمعیت انبوه محفلی گم شد و ویولت بودلر، تریبون رو در دست گرفت و زل زد تو چشای پروف.

- پروف! گوش بِیگی بینیم چی میگم.. اگه شِنُفتی و فَهمِستی که فبهالمُراد.. اگرم نَشنُفتی که منم خوش نئارم دو کَلومَم رو نشنفـ..

اما ادامه ی کلمات ویولت هم در میان سیل عظیم ملت ناپدید و این بار یوآن آبرکمباین که چیزی هم از بولدوزر کم نداشت، "چشم در چشم ناظر قدح" شد.

- هی، هی، هی، پروفسور! ما نباید این فرصت رو از دست بدیم. این آخرین شانسمون برای مایه دار شدنه!

دامبلدور که داشت زیر فشار ملت داشت خفه میشد، همزمان هم نچ نچی کرد و هم سرش رو به نشانه ی رضایت، تکون داد. انگار روح ماندانگاس موجب اختلال واکنشی دامبلدور شده بود.

گودریک که به این راز پی برده بود، ممد، کورممد، نقی، تقی، اکبر و اصغر ویزلی رو کنار زد، بسمل[!] به زبون آورد و بعد.. شمشیرش رو تا ته، فرو کرد تو حلق دامبلدور!

- عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع!

نیمه ی روحِ شریف و پاکِ ماندانگاس، با سوز دل[!] ، به دنبال لنگه ی دیگه ـش پرواز کرد و تو هفت آسمون اوج گرفت و به دنبال اون، سکوت اتاق رو در بر گرفت. همه به رییس محفل که داشت نفس نفس میزد و بزاق بالا میاورد، چشم دوخته و منتظر پاسخش بودن.

صدای رسای ولدمورت از دوئلگاه به گوش رسید:

- دوئل بـسـه! به کمـی رقــص نیازمندیــم!

و هکتور هم جواب داد:

- ارباب.. میخواین از معجون "مایکل جکسون احضار کن" استفاده کنم؟!

اینجا بود که محفلیا بیشتر از قبل به دامبلدور چنگ زدن. طوری که پیرمرد به زحمت و با چشمای ضربدری، قیافه های طلبکارانه ی هم سنگرهاش رو دونه دونه از نظر گذروند.

و بعد.. با خفگی، اما با همون لحن متین همیشگیش گفت:

- اوه.. حق.. با شماهاست.. فرزندانم.. باید.. از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: شهرداری شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳
سلامی خوشبو به شهردارهای عزیز!
احوالات؟ اندر احوالات؟ ته احوالات؟ اعماق احوالات؟
خلاصه از احوالات که بگذریم.. راستش درخواست ایجاد تاپیکی رو داشتم با عنوان "تبلیغات جادویی" که تک پستی و بصورت اعلامیه ای هست و توش ملت میان انواع و اقسامِ لوازم و وسایل و خوردنی ها و... ـشون رو، چه از نوع مشنگی، چه از نوع جادویی و چه از نوع فراطبیعی و عجیب غریب، تبلیغ میکنن!

با تشکر فراوون!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
هری پاتر.. برا اینکه تالار گریف جون تازه ای گرفته با نظارتش!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
پروفسور دامبلدور قبلی! [ادوارد بونز فعلی]
بخاطر اینکه برا استواری و پایداری محفل هیچی کم نذاشتن!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بهترین ایده پرداز
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
ماجراهای خانواده‌ پاتر از جیمز پاتر که بدجوری مشتری سمت خودش کشونده!


ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۰ ۱۴:۳۴:۰۴

If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
روبیوس هاگرید!

هم بخاطر کیفیت رولاش و هم بخاطر تلاش و پیشرفت روز افزونش!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
راستش، گزینه های متعددی روی میز هست و واقعا انتخاب یه نفر از بین اونا کار خیلی خیلی سختیه.. ولی خب، بعد از حدود دو ساعت سبک سنگین کردن و مقایسه و اینا.. رأیم رو واگذار میکنم به کسی که پستهای اخیرش جون و خون تازه ای به ایفا داده.. لرد ولدمورت!


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
Believe It Or Not!


تصویر کوچک شده


شاید به هیچ وجه من الوجوه باور نکنید. شاید همین الآن، "الکیــــــــه" گویان، مجله را با پرتاب سه امتیازی، به سمت نزدیکترین سطل آشغال موجود، هدایت نمایید. شاید هم ابعادِ چشمانِ بیوفیتول ‌ـتان به اندازه‌ی چشمِ مصنوعیِ الستور مودی بن پنجعلی باباقوری، ری-سایز گردد.

مهم نیست چه واکنشی از خود نشان میدهید! مهم این است که بدانید...

بالاخره "آنتونین دالاهوف" پیدا شد!

بــــلـــه! آنتونین دالاهوف! همان مرگخوار سابق الفعالیتی که پس از جنگ هاگوارتز و سقوط حکومت "مرگخواریه"، ظاهراً در ناکجاآبادی دور افتاده به سَر میبُرد، چند روز پیش و بر حسب اتفاق، توسط خبرنگارِ کاذب الهویه‌ی ما که قصد تهیه‌ی گزارشی را از "▒▓▒▓" داشت، در همین حوالی، یعنی در اعماق جنگل ممنوعه‌ی هاگوارتز یافت شد!

همانطور که در عکس چاپ شده‌ی رنگی و با کیفیتِ فوق ملاحظه می‌نمایید، دالاهوف در طی این هفده سال، دچار تغییرات بسیاری از لحاظ ظاهری شده و به طرز وحشتناکی به "تارزان" مُبَدل گردیده است!

به گفته‌ی خبرنگارِ ما، او با حضورِِ فعال در کمپِ اعتیادِ کشتارِ موسوم به "داش فایرنز و رفیقان پاکِ پاک"، آن روحیه‌ی منفی و سیاهِ خود را خداحافظ گفته و با گرویدن به جبهه‌ی خاکستری، دیگر قصدِ کشتن و به قتل رساندنِ شخصی را، چه ماگل و چه دشمن خونین، ندارد.

و وقتی آقای کاذب الهویه از وی، دلیل طولانی بودن این غیبت و علت سکونت او در جنگلِ ممنوعه را پرسید، دالاهوف اینگونه پاسخ داد:

نقل قول:
میدونید؟ لذت‌های جنگل گوناگون و متنوع هستن. لذت‌ِ کندویِ عسل خوری.. از هر درخت یا شاخه‌ای، موزِ خوشمزه‌ای رو می‌چینی و تو سبدت میزاری. لذت‌هایی تند، گذرا و موقتی. مثل لذتِ تندِ نیشگون گرفتنِ میمون‌ها از لُپِ من.. یا لذتِ کشدار مثل پرواز با طناب‌هایی با روکِشِ برگ و سبزه.. لذت‌های دلنشین مانند سانتور سواری.. به دور از هر فشار و جنگی.. با آرامش و آسودگی و برای خودم..


با این حال، به نظر میرسد مرگخوار سابق، در حال گذراندنِ دوره ای جدید و متفاوت از زندگیِ خود باشد.. دوره ای که شاید وی را تا آخر عمر، ساکنِ اعماقِ جنگلِ ممنوعه‌ی هاگوارتز نگه دارد.. شاید!


If you smell what THE RASOO is cooking!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.