هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۴

بیانیه


به نام مرلین
امروزه همه به موضوع دستگیری بی دلیل فرزند روشنایی(هری پاتر) در صدر اخبار اشراف داریم.
این در حالی است که ثانیه هایی پس از این عمل ناشایست، اعضای سپید و بی دوز و کلک محفل با این خیال که وزیری شایسته و تمام محفلی این عمل را محکوم کرده و پسر برگزیده را صحیح و سالم به خانه شماره 12 گریمولد بازمیگرداند،کوچکترین عملی به انجام نرساندند.(به جز فلو که زحمت کشید آش تخم مرغ پخت واسه بازگشت هری)

اما کمی بعد وزیر تازه از محفل در آمده اعلام همنظری با بقیه مرگخواران اعضای وزارت کرده و به تمام آرمان های محفل و گریفیندور پشت کرد و پس از آن اقدام به شکایت علیه اینجانب به جرم دزدیدن لگن موتورش کرد.بنده دلایل وثقی مبنی بر واگذار شدن این موتور به اینجانب دارم(حال به من چه اون موقع در شرایطش متعادل بوده یا نبوده).
فوقش هم یک سرقت است دیگر... تهش 1 ماه کیک خنک میخورم باز آزاد میشم .(منو از زندان میترسونی؟ برو از مرلین بترس)

اما حال که بحث از موتور شد،اجازه دهید که من هم بحث از هیپوگریفی را باز کنم کج منقار نام!
این هیپوگریف جزو اموال غیرقانونی توسط همین وزارت بوقی اعلام شده که متعلق به اینجانب می باشد نکته جالب اینه که الان در حال استفاده شدن توسط سیریوس بلک هست.اگر وزارت و آزکابان ادعای منصفی دارند یه کاری کنند.(الکی میگه واسه فضای پاک از وسایل نقلیه بدون سوخت استفاده کنیم)

و آخر عرایض شریفم خدمت دو گروه محفل ققنوس و مرگخوراس. بگوشید و بکوشید که گول نخورید.
محفلیون،یکی از دوستان ما گرفته شده و تا چند روز دیگر محاکمه خواهد شد.ما نباید اجازه بدهیم که اینطور شود.
مرگخورا،گول اینها رو نخورید.اول هری پاتر و بعد خودتان! (به همین حد اکتفا میکنم اطلاعاتمو رو نمی کنم.)


و در آخر به خیابان ها و کوچه ها تاپیک ها و چت باکس ها بریزید و بگزارید بفهمند که ما می فهمیم.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: دفتر وكلای پایه 1
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۴
آیا شما با قوانین وکالتی آشنایی دارید؟ (نداشتید هم مهم نیست حالا!)

بعلهه به صورت کامل که الان شرح می دم.
1-دفعه اول انجمن اولیا مربیان هاگ مارو متهم کرد به بازکردن تالار اسرار.حق با من بود اما حکومت ظالم...

2-عاقا ما یه هیپو داشتیم کج منقار نام. اما داستان امروز درمورد کجی منقارش نیست بلکه درمورد وحشی بازیاش اقتضای سنش هست. این پسر مالفوی بی ادبی کرد کج منقارم اسبی(منظور همون عصبیه) شد ورداشت ویترینشو اورد پایین. بابای پسر مالفوی که میشه خود مالفوی هم ورداشت شکایت کرد (دوباره ) حالا این زیاد مهم نیست که نتیجه دادگاه چی شد...

3-دندون! عاقا دندون ما زخم چشم خورد.توسط تام ریدل پسر (ملقب به ولدی).ایندفعه نوبت ما بود شکایت کنیم ....
بگذریم نتیجه اونم مهم نیست.(به من چه قاضیشون به چشم زخم اعتقاد نداره من خیلیم دارم)


شما تا چه حد متهم مورد نظر (هری پاتر) را میشناسید؟

والا از وقتی قنداقی بود ما می بردیمش اینور اونور.یه بارم که مرد در بقل ما دفنش کردن.

آیا شما میتوانید این متهم را از مجازات نجات دهید؟

رجوع کنید به سابقه کاریم.
من حرف دیگه ای ندارم .


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
پشه(ريتا) رو ميكِشم به قنادي
باتوجه به مشكلات ريتا دو هفته وقت ميخوايم... (از همون اول بگيم كه نگيد نگفتي.)
نغته صر خت


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
تصویر کوچک شده

ملت گریفیندور با صدای جیغ مهیبی از خواب پریدند.
-عوخ چی شده؟ اینجا کجاس؟

صدای جیغ از پشت به ممد سوال کننده نزدیک شد و گفت:
-مادر سیریوس اومده.اینجا جنگل ممنوعس.آوداکداواراااا.

ممد مورد نظر مرد تا درس عبرتی باشد برای ملت گریفیندور تا به موقع بخوابند،به موقع بیدار شوند،به موقع حرف بزنند،به توصیه های ایمنی توجه کنند،ساعت 9 آشغال ها را بیرون گذاشته و سه بار در طول روز مسواک بزنند. و به راستی این همه پند و اندرز می ارزد به جان خسته دانش آموزی از نوع گریفیندوری.
مالی ویزلی که ظاهرا متوجه درگیری مادر سیریوس با ممد ما نشده بود وارد کادر شد و فریاد زد:
-بچه ها!ایشون مادر سیریوس هستن و اومدن اینجا تا به ما کمک کنن.

مادر سیریوس که در حال جویدن آدامس بود نگاهی خشک به بچه ها کرد و با صدای جیغ مانندش شروع به صحبت کرد:
-سلام گل های باغ میهن.سلام ای شجاعان هاگوارتز.ای تنه لشا ای بی خاصیتا.شاید فک کنید من که اسلیترینیم واسه چی اومدم اینجا.جوابش سادس احمقا.من به تحصیل فرزندم اهمیت میدم.اگه اهمیت نمی دادم که بچه هام از خونه فرار می کردن میرفتن خونه بابای کله زخمی اینا.ولی اینجور نشده.خوب حالا به صف میشین میخوایم فوتبال بزنیم.آره لعنتیا بازی مشنگیه آرهههه.اینم توپتون.

مادر سیریوس دستی به پیشانی اش کشید و در حالی که عرقش را خشک می کرد به یکی از ممدان گفت:
-هوی حمال.دیالوگم طولانی شد برو یه لیوان آب برام بیار.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بهترین ایده سال
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
هکتور و دابی دو تا از کاندیدای اصلی با ایده های جالب و خوشمزه هاگرید پسند هستن با این تفاوت که ایده هکتور به صورت مستمر ادامه پیدا کرد اما ایده دابی آروم جلو میره.(جمع آوری اطلاعات سخته البته)
شاید بگین اشتباه اومدی اینجا ایده مهمه نه استمرارش.
در پاسخ میگم راس میگیا ظاهرا اشتباه اومدم.
عارهههههه
رای ما
هکتور گرنجر

موفق باشید


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۳ ۲۰:۵۵:۲۵

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۶:۳۰ سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۳

روونا راونکلاو
موفق باشی


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۳
ای بانو
مرلین هوش شما را دوچندان کند.
ماموریتی زدیم تحفه درویش.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۳
قسمت سوم:


چین و کره دشمنی دوری داشتند.تعدادی از مردم کره به دلیل خوردن جنس های بنجل چینی با مرگ بدی دچار شدند و همین باعث شروع کینه ای دیرینه میان این دو کشور شده بود.حال وقت انتقام بود.امپراطور چیانگ دامبل خود به شخصه برای نبرد با کره اقدام کرده و فرماندهی کل قوا را به عهده گرفته بود.ملت چینی سوار بر اسب های اصیل چینی(چین که اسب نداره )و با ابزار جنگی چینی به سمت کره ای ها می رفتند که بالطبع آنها هم وسایلشان کره ای بود!

در جشن
هیون لسترنج افسرده و غمگین بود.مجلس رقص شروع شده بود و دیدن ملکه در کنار پادشاه دماغ عملی ،آزردگی او را چندین برابر می کرد.دیگر تاب بودن در آن مجلس را نداشت.هرچه سریع تر خود را از میان جمعیت کنار زد و از در قصر بیرون رفت.
در بیرون ملت گشنه،خسته و کوفته دم در قصر ایستاده بودند و با دیدن هیون برقی در چشمانشان روشنی گرفت.یکی از آنان از جا برخاست و گفت:
-حاجی،مجلس تموم شد؟ کی نذری رو میدن ما بریم؟

هیون بی اعتنا از آنان گذشت و راه دروازه های خروجی شهر را پیش گرفت.


سمت چینی ها
پادشاه چیانگ دامبل که سوالی در ذهنش به وجود آمده بود زبان گشود:
-جیمز.فرزند بادامی.
-بله ارباب؟
-اون لکه سیاه چیه؟
-کدوم لکه سیاه سرورم؟
-همون لکه سیاهی که داره نزدیک میشه.
-آه.فکر نمیکنم کره برای مبارزه با ما همچین لشکری رو برامون بفرسته.
-آه دیالوگ من بود نکبت.

آن لکه سیاه کسی نبود جز هیون لسترنج.

ادامه دارد...
تیتراژ پایانی قسمت سوم:
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۳
در دوباره باز شد.فردی بس عجیب و غریب که مشنگ بودن درونش موج می زد وارد شد.
-سلام.داوطلبان عزیز خدا قوت.
-سلام.
-من برای تدریس درس ریاضی فیزیک،هندسه،حسابان و مخلفات مزاحم شدم .
-چی شده؟
-من برای تدریس درس ریاضی فیزیک،هندسه،حسابان و مخ...
-نه نه منظورم اون نبود.شما چرا انقد صدات باحاله؟معجون های جادویی هکتور استفاده می کنی آیا؟
-صدا رو ولش استایل رو بچسب.
سپس فرد صدا قشنگ کنار نزدیک ترین تابلوی محدوده ایستاده و با گرفتن ژست زیر شروع به حرف زدن کرد.
تصویر کوچک شده

-داوطلبان عزیز خدا قوت.ما در بادک شما رو با تکنیک هایی آشنا می کنیم که شما رو به اوج قله های کنکور میرسونه.کافیه تلفن ها رو بردارید.زنگ بزنید تا همکاران من شما رو با کلاس های ویژه ما راهنمایی کنند.
- هف هش تا عکس بده برو زنگ میزنیم بت.
-مدیر عزیز خداقوت و خسته نباشید.یک بیت شعر هم در پایان برنامه می گم تا استفاده کنید.<<باز منو کاشتی رفتی...تنها گذاشتی رفتی>>

فرد صداقشنگ به سمت در رفت و پس از چند ثانیه محو شد. محو شدن صدا قشنگ همانا و وارد شدن فردی این شکلی( ) همانا.
-سلام.من قلم پر چیم.ما میتونیم با سازمان شما قرارداد خوبی برقرار کنیم.ما هر چند وقت یه بار آزمون تستی برگزار می کنیم.
-تست؟شیب؟
-و در اختیار هر دانش آموز یک پشتیبان قرار می دیم.
-چی؟ پشتیبان؟ عکس پلیز

هکتور عکس فرد کلاه قشنگ را کنار عکس فرد صدا قشنگ و فرد دماغ قشنگ(ولدمورت) قرار داد و ثانیه هایی دراز از ثابت بودن عکس 2 مشنگ تعجب کرد.ورود دوباره فرد کلاه قشنگ باعث تعجب دوچندان هکتور شد.

-باز چی شده؟
-نامردیه منم میخوام شعر بخونم.
-بخون.
-درخت تو گر بار دانش بگیررررردددد....به زیر آوری چرخ نیلوفری راااااا ااا اااا اا.
-تموم شد؟
-با تشکر از وقتی که در اختیارم قرار دادید.بله.

فرد کلاه به سر رفت و هکتور منتظر متقاضیان عجیب و غریب بعدی شد.کم کم موقع ورود دانش آموزان برای ثبت نام هم فرا می رسید.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: چگونه با کتاب های هری پاتر آشنا شدید؟
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۳
من یه فایل رو می خواستم واسه همین هارد دوستم رو گرفتم.
اشتباهی هری پاتر هم توی اون فولدر بود...


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.