قسمت سوم:
چین و کره دشمنی دوری داشتند.تعدادی از مردم کره به دلیل خوردن جنس های بنجل چینی با مرگ بدی دچار شدند و همین باعث شروع کینه ای دیرینه میان این دو کشور شده بود.حال وقت انتقام بود.امپراطور چیانگ دامبل خود به شخصه برای نبرد با کره اقدام کرده و فرماندهی کل قوا را به عهده گرفته بود.ملت چینی سوار بر اسب های اصیل چینی(چین که اسب نداره
)و با ابزار جنگی چینی به سمت کره ای ها می رفتند که بالطبع آنها هم وسایلشان کره ای بود!
در جشنهیون لسترنج افسرده و غمگین بود.مجلس رقص شروع شده بود و دیدن ملکه در کنار پادشاه دماغ عملی ،آزردگی او را چندین برابر می کرد.دیگر تاب بودن در آن مجلس را نداشت.هرچه سریع تر خود را از میان جمعیت کنار زد و از در قصر بیرون رفت.
در بیرون ملت گشنه،خسته و کوفته دم در قصر ایستاده بودند و با دیدن هیون برقی در چشمانشان روشنی گرفت.یکی از آنان از جا برخاست و گفت:
-حاجی،مجلس تموم شد؟ کی نذری رو میدن ما بریم؟
هیون بی اعتنا از آنان گذشت و راه دروازه های خروجی شهر را پیش گرفت.
سمت چینی هاپادشاه چیانگ دامبل که سوالی در ذهنش به وجود آمده بود زبان گشود:
-جیمز.فرزند بادامی.
-بله ارباب؟
-اون لکه سیاه چیه؟
-کدوم لکه سیاه سرورم؟
-همون لکه سیاهی که داره نزدیک میشه.
-آه.فکر نمیکنم کره برای مبارزه با ما همچین لشکری رو برامون بفرسته.
-آه دیالوگ من بود نکبت.
آن لکه سیاه کسی نبود جز هیون لسترنج.
ادامه دارد...
تیتراژ پایانی قسمت سوم:
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه