هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
وینکی از قسمت های بالایی خانه در وسط جمعیت شیرجه زد. همینطور که داشت سقوط می کرد به سبک سری فیلم های ماتریکس مسلسل هایش را در هوا گرفت و با چندین افکت صحنه آهسته و مکس پین ـی به هدف های نامعلوم تیراندازی کرد.
-وینکی جن خانگی پرنده بــــــود!

مرگخواران همینطور که سعی می کردند از مسیر سقوط جن خانگی روان پریش کنار بروند می گفتند:
-معجون هکتور روی این یکی تاثیر بدتری داشته.
-روان پریش بود، روانی تر شد.

وینکی در حین فرود ناشیانه ای که داشت، یکی از بال هایش را از دست داد و موتورهایش دچار اختلال شدند. این گونه شد که جن خانگی با مغز بر روی کف زمین فرو آمد. وینکی همان حافظه ی اندکش را هم از دست داد و دچار ضربه مغزی شد.

-مُرد بیچاره!
-جن خونگی خوبی بود بیچاره.
-الـــفاتحه!
-امیدوارم توی جهنم بهش خوش بگذره.

جن خانگی مُرده با شنیدن کلمه ی جهنم از جایش برخاست و چوبدستی لوموس زده ای را از غیب ظاهر کرد.
-ای فرزندان روشنایی... چرا جهنم؟ بیایید به بهشت برویم! بیایید به ایستگاه کینگزکراس برویم. آن جا به شما نور می دهند!
-به کدام سو میریم ما؟
-به سوی نور...

مرگخواران دوباره در گوش یکدیگر پچ پچ کردند.
-این مگه نمی خواست ریش پشمکو با مسلسل سوراخ کنه؟
-بیچاره بدجور مخش تاب برداشته.

وینکی خواست چوبدستی اش را بالا بیاورد و دوباره یک نکته ی روشنایی آور دیگر بگوید که مغزش دوباره تاب تابی شد و فرکانسش تغییر کرد.
جن خانگی چند لحظه در حالت crash شده ماند. در آخر، چوبدستیش غیب و جای آن یک میکروفون در دستش ظاهر شد. وینکی شروع کرد به آواز خواندن.
-سیاهه نارگیله... سیاهه نارگیله! سیاهه نارگیله! حالا دســــــــــــــــت!

ملت:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۶ ۲۱:۴۶:۱۵


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
-هوی... اونی که حرفای وینکی رو ترجمه کرد کجا در رفت؟

وینکی با دقت به این طرف و آن طرف نگاه کرد. وقتی متوجه مردی شد که داشت بین جمعیت قل می خورد و جلو می رفت، مسلسلش را بالا گرفت و داد زد:
-کسی حق نداشت فرار کرد. اون عموئه باید اومد این بالا روی منبر!

مرد بیچاره از جایش بلند شد و لباس هایش را از خاک زدود! با ترس و لرز گفت:
-بله... بله!

-----------------------------

پایان عضوگیری!

مرسی ملت!


این هم مدال ها...
نکته: منظور از سوال دوم این نبود معرفی شخصیتتون رو اینجا بذارین. منظور مشخصه ی ایفایی شما بود.

اورلا

بفرمایید!

فنگ

بفرما آقا
سگه. :|


چوبدستی ساز

بفرما!

تد!

بفرمایین!

بازم مرسی از استقبال. ماموریت ها به زودی...

+اگه برای اعضای جدید مقدوره بعد از هر ماموریت یک درخواست نقد هم در نقادی انجمن ماموریت بدین. اینطوری سطح رول نویسی تون هم پیشرفت میکنه.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۴
ارشد اسلی


تکلیف!


ملتِ روی صحنه در سر و کله ی همدیگر می زدند و می خوردند! طلسم های رنگارنگی که هر لحظه شلیک می شدند کل کادر را پر کرده بودند و این باعث شده بود که کارگردان هر لحظه قرمز تر شود و خون خونش را بخورد.
در این گیر و دار و جنگ و بکش بکش، مورگانا بیسیم ـش را به گوشش نزدیک کرد و گفت:
-از مرغ سیاه به کفتر سیاه تره!
-کفتر سیاه تره به گوشم.
-بوقی بوق زاده ی مادر سیریوس! چرا من باید مرغ باشم تو کفتر؟ من پیامبر بهتری نسبت به توام!
-

کارگردان که از شدت خون خوردن و عصبانیت، بسیار قرمز شده بود، شلوارکردی اش را با دو دستش بالا گرفت و دورسلی وار به کادر وارد شد.
-باز شما دیالوگاتونو فراموش کردین؟ من مــــی کشـــمتون! اون بیسیما رو بذارین پایین. مگه الان بی سیم اختراع شده؟ پاشین بیاین اینجا ببینم.

بعد از مقداری کات

مورگانا چوبدستیش را به گوشش نزدیک کرد و وردی خواند که فقط پیغمبره ـآن خیلی خفن و لیدی می توانند بخوانند. بعد هم طبق ورد مذکور صدایی از آن طرف چوبدستی به گوشش رسید.
-شمشیر بلوند صحبت می کنه. به گوشم!
-لیدی خفن و سیاه صحبت میکنه. اینجا کمبود نیرو داریم. زود یکی دوتا گردان بفرست اینور.

شمشیر بلوند -یا آن طور که در پست های قبل گفته شد، تامن- دور و بر خودش را نگاه کرد. تعدادی سر و دست بی صاحب به همراه چندین متر روده و محتویاتش دندان خرد شده این سو و آن سو افتاده بودند. تامن بیشتر به دور و برش نگاه کرد و گروهی از افرادی را دید که با لباس سفید و ریش های دراز دورش حلقه زده بودند. پیامبر بلوند رسما شکست خورده بود.
-اممممم... گردان... صبر کن ببینم...

تامن دستش را روی قسمت انتهایی چوبدستیش گذاشت. بعد هم رو به افراد سفیدپوش کرد و گفت:
-میگم... کسی از شما مردم شریف و مهربان می تونه بره و به همکارم کمک کنه؟

مردم شریف و مهربان به همدیگر نگاه کردند. بعد بازم به همدیگر نگاه کردند. بعدش بیشتر به هم نگاه کردند. یکی از مردم شریف و مهربان دستش را در دماغش فرو کرد و گفت:
-همکارت کی هست حالا؟
-لیدی مورگانا!

آن یکی از مردم شریف و مهربان دستش را از دماغش بیرون آورد و گیگیلی اش را پرتاب کرد آن طرف ها، سپس گفت:
-نه. نمی تونه.

تامن با ترس و لرز در چوبدستیش ندا سر داد که:
-نه بانو. اینا قبول نمی کنن پیش شما بیان. شما پیش ما بیاین.

پیغمبره ی ما آن روز ها اصلا حوصله نداشت. فقط کافی بود کسی جلویش بپلکد تا با دفترچه ی ثبت تاریخش بزند آمار هفت جد و آبادش را سرچ کند و تنشان را در گور بلرزاند. بعد هم لابد منوی مدیریتش را از جیبش در می آورد و یک طلسم بلاکیوس آیپیــوسی میزد که خود طرف به کل نیست و نابود می شد. البته کسی نمی داند چرا مورگانا باید منوی مدیریت داشته باشد، ولی بر همگان روشن است که مورگانا یک پا پیغمبره ی خفن است و کلی رز سیاه دارد، پس از او هر کاری بر می آید. بله!

خب... اینجا بودیم که مورگانا اصلا حوصله نداشت. پس کلی بد و بیراه به تامن بیچاره گفت و بعد هم چوبدستیش را در جیبش چپاند. غافل از اینکه پیامبر سیاهِ همکار، آن سوی خط داشت جان می داد و احتیاج به روحیه داشت. اینکه روحیه دم مرگی چه فایده ای دارد را هم خدا عالم است!
خلاصه ی ماجرا... مورگانا آن یکی چوبدستیش را -آن که مخصوص تلفن زدن نبود- بیرون کشید و هوار زنان وارد جمع سهمگین سپیدان شد. ده بیست تا سپید کشت و چندتا جادوی خفنِ پیغمبره ای هم اجرا کرد تا اینکه از بالا ندا آمد که:
-بسه دیگه حوصله ی ما رو سر بردین... اصلا دستور مید... قرچــــ... (افکت پاچیدن خون و تکه هایی از استخوان به در و دیوار)

مورگانا تا فهمید چه اشتباهی کرده است دست به دهان برد و فرمت سر داد. پیامبر داستان ما اشتباها زده بود و ندا را از وسط نصف کرده بود. و بله! این بار عالم بالا تصمیم گرفته بود یک ندای فیزیکی و واقعی به میدان بفرستد. اصلا خاک بر سر عالم بالایشان با آن وقت نشناسی! (تو کمرم نزنن یه وقت. زئوس جان ناراحت نشی! )
عالم بالایی ها که دیدند پیامبرشان زده ندایشان را کشته بسیار ناراحت و عصبانی شدند. پس خشمی نثار اهالیِ در جنگ کردند و همه شان را به مسلسل بستند. و این گونه شد که همه مُردند و عالم بالا هم یک بار دیگر معروف و خفنز و اینا شد!

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
دوربین چرخید و روی جمع کثیری از ملت ثابت شد که روبروی دفتر فرماندهی کارآگاهان ایستاده بودند و میس بلکانه به در و دیوار ناسزا می گفتند.

-این چه وضعشه؟ بالاخره ما کارآگاهیم یا نه؟
-یعنی چی که رییس وسط کار ما رو بذاره بره؟
-ماموریتامون چی میشه؟
-علـــــــاف کردی ما رو!

ملت هر لحظه خشمگین و خشمگین تر می شدند. در این وسط و بی اعصابی ملت، یک عدد جن خانگی، بی سر و صدا از گوشه ی کادر قل خورد و وارد صحنه شد. جن، اول به انبوه جمعیت نگاه کرد. بعد هم به این فکر کرد که چگونه باید از بین جمعیت راهش را باز کند و برود آن جلوها!
اجنه ی خانگی معمولا هیچ نسبتی با جیمز باند و جیمز باند بازی ندارند. آنها چون بسیار بی حوصله و کم صبر هستند، بدون هیچ فکری می روند سراغ نقشه ی سریعتر. و این دقیقا همان کاری بود که وینکی کرد.
جن خانگی مسلسل کش، سریع پرید وسط جمع و داد زد:
-ملت ساکت شد وگرنه وینکی همه رو با مسلسل سوراخ کرد.

یک مردی از آن پشت های جمعیت داد زد:
-این جنو بندازین بیرون. ما رییس دفتر خودمونو میخوا...

صدای تــررررر بلندی شنیده شد و بعد از آن، مرد بیچاره دار فانی را وداع گفته بود.

وینکی دوباره مسلسل بزرگش را بالا گرفت و داد زد:
-ملت مسلسل فهم شد؟

بالا و پایین رفتن سرها حاکی از آن بود که ملت به اندازه ی کافی مسلسل فهم شده اند.

-خب پس حالا یکی اومد و حرفای وینکی رو ترجمه کرد.



**********



ملت... درود!

همونطور که می دونید (یا شاید هم نمی دونید!) رییس سابق و دوست خوبمون جروشا مون از ریاست این اداره استعفا دادن و پیرو گفتگو های پشت صحنه () اینجانب مسئول جدید این اداره هستم. خب... حالا که اینا رو دونستید میریم سر بحث اصلی.

اولا:

اون دسته از دوستانی که عضو هستن دیگه نیازی به عضویت مجدد ندارن. یعنی لازم نیست دوباره فرم پر کنن یا هر کار دیگه ای... اون دوستان عضو می مونن.

دوما:

اگه کسی که قبلا عضو شده بخواد به هر دلیلی ( نداشتن وقت، نداشتن انگیزه... هرچی!) از اداره استعفا بده همین اول کار به من اطلاع بده. طوری نشه که دلخوریی چیزی پیش بیاد. من هم بعد از شنیدن دلیلش، استعفاشو قبول میکنم.

سوما:

افراد جدیدی که میخوان عضو بشن لازمه که فرم رو پر کنن. فرم مدکور با کمی تغییرات نسبت به قبلی بدین شکل هست:


1- نام و نام خانوادگیتون رو به زبان انگلیسی وارد کنین. (برای طراحی نشان!)

2- کمی در مورد شخصیتتون توضیح بدید. شخصیت پردازی ایفایی‌تون... مثلا منِ وینکی یه جن خونگی مسلسل کش هستم. هکتور یه معجون سازه که معجوناش واقعا به درد نخورن! از اینجور چیزا...

3-کاراگاه بودن رو در یک جمله تشریح کنید.

اینجانب _____ قوانین را قبول دارم.

چهارما:

تاریخ پایان عضوگیری مجدد 16 مرداد هست. یعنی پس فردا. جدیدا... بجنبید.

پنجما:

ماموریت ها پیوسته نیست. شاید یه هفته ماموریت داشته باشیم. پنج هفته نداشته باشیم. دوباره یه هفته داشته باشیم. سه هفته نداشته باشیم.

شیشما:

اگه کارآگاهی نتونه ماموریت انجام بده باید اطلاع بده تا کاراگاهان شخصی به جاش انجام وظیفه کنن. (میپرسین کاراگاه شخصی چیه؟ میگم براتون. صبر کنین حالا! ) قبل از ماموریت به کاراگاهان اطلاع داده میشه. اگه کاراگاهی اطلاع بده که نمیتونه ماموریت رو انجام بده جاشو با یه کارآگاه شخصی عوض میکنیم.

هفتما:

همه ی اعضا باید نشانشون رو در امضای خودشون قرار بدن. (همیشه) و همینطور وقتی که میریم برای انجام ماموریت، باید در بالای پست کارآگاه، نشانی از کاراگاه بودن نوشته شده باشه. مثلا: ماموریت کاراگاه.

هشتما:

شرح رنک بندی

کارآگاه بی ستاره: عضو ساده! (همه ی اعضا)

کارآگاه تک ستاره: خرده پا! ( شرکت در 3 ماموریت موفق)

کارآگاه دو ستاره: کاربلد! (شرکت در 7 ماموریت موفق- این کارآگاها واجد شرایط هستن تا در ماموریت های مشترک دسته ی اوباش شرکت کنن.)

کارآگاه سه ستاره: ارشد! (شرکت در 12 ماموریت موفق- این کارآگاهان میتونن دسته های 3 یا 4 نفره تشکیل بدن و هراز چندگاهی مستقلانه برن ماموریت.)

کارآگاه 4 ستاره: شخصی! (شرکت در 15 ماموریت موفق و 4 ماموریت در برابر اوباش- این کارآگاها دیگه توی ماموریت ها شرکت نمیکنن. مگر اینکه فرد در نظر گرفته شده برای ماموریت به طور ناگهانی از کار شونه خالی کنه. در اون صورت این کارآگاها به جای اون شخص ماموریت میرن. همچنین این افراد برای سکوی ریاست بعدی در نظر گرفته میشن.)

کارآگاه 5 ستاره: ریاست اداره. (هیچی دیگه... شرح نداره که! )

توجه: باید رول های ماموریتتون از درجه ی کیفی مناسبی برخوردار باشه تا بتونین ماموریت بعدی رو بگیرین.

نهما:

سیاه و سفیدا میتونن توی رول ها، -خیلی کم و نامحسوس- توی سر و کله ی هم بزنن. اما در پشت صحنه باید رفیق هم باشن و با هم همکاری کنن. در غیر این صورت اخطار زرد میگیرن.

دهما:

شرح اخطارها

تک اخطار زرد: کسر یک ستاره! (عدم همکاری و 1 بار نزدن پست ماموریت بدون اطلاع قبلی )
دو اخطار زرد: اخراج فرد از دایره ی کارآگاهان (دو بار عدم همکاری و نزدن پست ماموریت بدون اطلاع قبلی)
اخطار قرمز: اخراج فرد از دایره ی کارآگاهان و شکایت از وی به مدیران (رفتار غیر مناسب)

یازدهما:

شرح ماموریت ها:
مبنای ماموریت‌های ما رول نویسیه. ماموریت‌ها هم دو دسته هستن؛
1- ماموریت‌هایی که فقط کاراگاهان توشون حضور دارن و در واقع یه جور مانور و تمرین محسوب میشن.

2- ماموریت‌هایی که با حضور کاراگاهان و خلافکارها (دسته ی اوباش) برگزار می‌شن. ممکنه این ماموریت‌ها به صورت دوئل‌های نفر به نفر باشن و یا تاپیک‌هایی انتخاب بشن تا هر دو گروه به صورت سوژه‌های ادامه‌دار در اونها فعالیت کنن.



تمام! همین بود دیگه...

پ.ن: پدرم در اومد تا اینو نوشتم.




Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴
ارشد اسلی مون!


تکلیف وینکی!
--------
همانا با گوشی نوشتن بسی سخت است. :|
----------

-وینکی جارو میکشه؛ تی میکشه؛ دستمال میکشه؛ گریه میکنه... اه! کی گفت وینکی گریه کرد؟ وینکی گریه نکرد. وینکی تا حالا تو عمرش گریه نکرد. وینکی جن خانگی گریه نکن بود.

طبق روال همیشه وینکی در حال انجام دادن چندین کار مختلف با هم بود! هم راهرو تمیز می کرد، هم آواز می خواند و هم خودش را دعوا می کرد! وینکی همیشه جن پر سر و صدایی بود.
-وینکی گریه نکرد. وینکی گریه نکرد. وینکی با مسلسل بر دهان گریه زد. وینکی گریه رو نابود کرد...

جن خانگی یکی از مسلسل هایش را از ناکجا بیرون کشید و بی هدف شروع به تیراندازی کرد. چه میشد کرد دیگر... وینکی دائم الخوددرگیر بود.

در این بگیر و ببند و سر و صدای تیراندازیِ بی وقفه، قطعا عده ای هم بودند که بخواهند یک چرت کوتاه در وسط روز بزنند.
یکی از آن عده که بر حسب قضا نامش گیبن گیبن زاده فرزند گایبن بود، از یکی از اتاق های راهرو بیرون پرید و گوریل وار بر سر و صورتش زد.
-میخورمتــــــــــون! دِ ساکت باشین دیگــه!

وینکی مسلسلش را به طرف منبع صدا برگرداند، که باعث شد هافلپافی خندان به سبک فیلم های کماندویی خودش را روی زمین بیندازد و سینه خیز به این طرف و آن طرف قل بخورد.
-اونو بگیر پایین جن بوداده ی کثیفِ بدبو!

وینکی مسلسل مذکور را پایین گرفت و سرش را با مسلسل دیگری خاراند.
-وینکی جن تمیز خوشبو بود. وینکی جن خوووب بود.
-نخیرم. جن بد!
-وینکی بد بود؟
-بود!

وینکی نابود شد. وینکی در هم شکست. وینکی بیچاره شد. وینکی ترکید و به هزاران تکه تبدیل شد. در طی این ترکیدن هم، مغزش به حالت depressed mode وارد شد. این گونه بود که وینکی سر به بیابان گذاشت و از سوژه خارج شد. مدت ها بعد خبر رسید که عده ای ترول دل و روده ی جن بیچاره را بیرون کشیده اند و او را کشته اند. روحش شاد و یادش گرامی!

-عه... قرار نبود اینطوری بشه! نویسنده.

...وینکی نابود شد. وینکی در هم شکست. وینکی بیچاره شد. وینکی ترکید و به هزاران تکه تبدیل شد. در طی این ترکیدن هم، مغزش به حالت revenge mode وارد شد. و این گونه شد که جن خانگی انتقامجو، ابرو در هم کشید و به بینی اش چین داد. دستانش را مشت کرد و عربده کشید که:
-وینکی جن خانگی خــــــــــوب بــــــــــود!

از آنطرف هم گیبن اخم کنان فریاد برآورده، زره رزم بر تن نمود و مشت در هم گره کرد. از آن گاه بپوشید یکی خفتان رزم... که آورنده بود یکی پای و یکی بزم!

از قضا کارگردان هم دست به افکتش خوب بود. پس دستش را روی دکمه ی اینتر گذاشت و منتظر شد.
در بالای سر وینکی انتقامجو و دِ گرین گیبن، رعد و برقی غرید و کلمه ی mario bros: level first در هوا ظاهر شد.

وینکی:
گیبن:
محیط:

تصویر کوچک شده


کارگردان اول به قارچ هایی نگاه کرد که در گوشه و کنار صحنه سبز می شدند. بعد هم به یک عمویی نگاه کرد که در وسط کادر با شور و هیجان می دوید و کله اش را به آجر ها می کوبید.
کارگردان مذکور با خجالت یکبار دیگر بر روی دکمه ی اینتر کوبید. افکت قبلی ناپدید شد و ناگهان صحنه تاریک و تاریک تر شد. علامت یک اژدها در هوا درخشید و بعد از آن صدایی محکم و کلفت در فضا پیچید.
-راند وان! فایت!

و این طور شد که وینکی و گیبن به سمت همدیگر شیرجه زدند و به شیوه ی کاملا مشنگی به جان هم افتادند.
-دیفشس! دروفشس! شتلخت! هوآآآ نمتگ!


وینکی از زیر لگد هافلپافی خندان جاخالی داد و روی پاشنه ی پا چرخید. دستانش را به سبک ناروتویی و ضربدری روی هم گذاشت و داد زد:
-کانتانوتو نو جوتسو!

نوری از میان دستان جن خانگی به گیبن برخورد کرد. دنده های گیبن شکست. بعد هم کتفش از جای درآمد و توسط عموهای مسئول صحنه به پشت کادر منتقل شد.

دوباره صدای محکم و کلفت در فضا پیچید.
-فینیش هیم!

جن در حالی که مسلسلش را بالا می برد لبخندی شیطانی زد. لحظاتی بعد صدای محکم و کلفت در فضا طنین انداز شد که می گفت:
-فیتالیتی! وینکی وینز!

-----------
عمه لاکی؟


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۳ ۱۱:۱۰:۳۴


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴
ارباب... وینکی احساس کرد نباید در موقعیت های بد پست زد. مثلا با موبایل. چون این روی نوشته ی وینکی تاثیر گذاشت. آیا وینکی درست فکر کرد؟

نقد وینکی!

دستان ارباب پرتوان باد.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴
-من اعتراض دارم. من اعتراض دارم.
-اعتراضتون وارد نیست.

آملیا بر روی صندلیش جابجا شد. چانه اش را خاراند و به فکر فرو رفت. اما این بار خیلی زود به خاطر آورد که آرسینوس می تواند به ذهنش وارد شود و فکرش را بخواند. بنابراین سریعا مسیر فکرش را تغییر داد و به منظره ی جنگل های هیمالیا فکر کرد.

-هیمالیا جنگل داره؟
-چه میدونم.
-چرا اون سنجابه شاخ داره؟
-چه میدونم.
-

آرسینوس خیلی زود به حالت پوکرفیس در آمد. ولی وقتی نگاهی به خط بالایی انداخت با کمال تعجب متوجه شد که هنوز در حالت باقی مانده بود. پس سریعا دست به منو شد و اسمایلی مذکور را از صفحه ی زوپس پاک کرد. بعد هم برگشت سر ادامه ی بازجوییش.
-خب... قصد از ورود به مهمونی؟
-والا از بقیه ی ملت که پنهون نیست، از شما چه پنهون که الان دو ساله که این سازمان حمایت از موجودات رو به ما دادین. طی این دو سال به ما خبر رسید که این ساختمون سازمان پروانه ی ساخت نداره. ما هم رفتیم دنبال باقی کارا و گرفتن پروانه ی ساختمون. شهرداری که رفتیم یقه ی ما رو گرفتن که شما می خواین از پروانه ها که موجودات بی آزاری هستن استفاده ی ابزاری کنید. هیچی دیگه... سه ماه ما رو انداختن زندون. آخرش وثیقه گذاشتیم و از زندون اومدیم بیرون. بعد تو دادگاه با کلی بدبختی ثابت کردیم که آقا اصن ما خودمون طرفدار حقوق موجودات هستیم. ما به پروانه ی جماعت چیکار داریم؟ ما کوچکترین آزاری به این موجودات نرسوندیم که. این موجودات بیچاره و بی آزار... فینننننن!

آرسینوس به حالت پوکرفیس در آمد و زیرلب زمزمه کرد:" واقعا به کدام سو؟"

-... هیچی دیگه. بعد به زور به جای پروانه ساختمان، یه شترمرغ ساختمان به ما دادن. بعد دوباره رفتیم که سازمانو راه بندازیم. شترمرغه رو که تحویل دادیم قبول نکردن. گفتن فقط پروانه رو قبول میکنن. این شد که اومدیم تو این مهمونی تا پروانه ساختمان بگیریم. الان من پروانه مو میخوام. پروانه مو بدین من برم.

طبیعتا آرسینوس به هیچکدام از حرف های آملیا گوش نداده بود. وقتی دید که طرف حسابش ناگهان ساکت شد از جایش پرید و گفت:
-بله؟ بله! اینم یه احتماله.
-کدوم احتمال؟
-همین که شترمرغ ها رو قاچاقی از مرز رد میکنن دیگه!
-


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۸ ۲۱:۳۴:۳۶


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: از جادوگران چی می خوایم ؟
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
خب... تغییر دادن سایت از زوپس به یه چیز دیگه خوشایند داشت. اولا که ما با این زوپس عادت کردیم. کلی خاطره داریم. و اینکه حتی اگه سیستم رو تغییر بدیم هم خب... چی میشه مثلا؟ خب یه کم مد روز میشه. ولی با این حال کاربرا دیگه اون منوی کوچیک مدیریت رو بالای پستشون از دست میدن و تا اینکه با اون قالب خو بگیرین و اینا هم یه مدت طول میکشه. این مدت هم کمیت پست ها میاد پایین. حتی کیفیتشون هم دستخوش تغییرات میشه و کیه که اینو بخواد؟

حاج تراورز هم درست میگن. ما با این کار کل سایتو می کوبونیم و می ریم تا دوباره بسازیمش. اوه... بیخیال! کی اونقدر حوصله داره که کل تاپیکا و اسمایلی ها و بقیه ی چیزا رو دوباره بسازه بیاره بالا؟ ولمون کن باو. ما تنبل جماعتیم.

کلا کار خوبی نیست. اینجا ما می تونیم بریم تو آرشیو و پستای مورفین رو بخونیم. یا حتی بریم و آرشیو بازیهای کوییدیچ رو ببینیم و جیگرمون حال بیاد (گافش مفتوحه آقا! مفتوحه برادر من. منوی مدیریتتو بیار پایین. ) و اگه از زوپس بریم دیگه اینا رو نداریم. چون کسی مطمئنا دیگه بر نمی گرده و اینجا رو ببینه. کسی هم اگه برگرده از قدیمیاست. جدیدا دیگه نسل های گذشته و اون آوازه ها رو فراموش میکنن. بده این! واقعا بده.

میشه حالا برای جدید شدن مثلا یه تم جدیدتر اضافه کنیم. یه تم مد روز. مثلا!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۷ ۲۰:۳۷:۱۷


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴
همزمان با بیرون رفتن رون ویزلی ار کادر، یک جن مسلسل به دست، از گوشه ی صحنه وارد شد و همراه با جیغ و دست و هورای حضار، رفت و پشت تریبون نشست.
هنوز تشویق عاشقان و دلباختگان فرهنگ و هنر تمام نشده بود که یک جناب آقایی از وسط جمع فریاد زد:
-ما که نمی بینیمتون. چطوری پس بهمون آموزش میدین؟

جن خانگی با مسلسل روی یکی از میکروفون ها کوبید و داد زد:
-وینکی به ملت اطمینان داد که نیازی به دیدنش نبود. ملت که نباید هر چیز دید. مثلا وینکی هیچوقت آموزش تیراندازی با مسلسل ندید ولی تا حالا یکی از تیرهاش خطا نرفته بود.

همزمان با پایان یافتن حرف وینکی، تمامی افراد ردیف اول و دوم از جایشان بلند شدند و به ردیف آخر کوچ کردند.

-وینکی امروز خواست به ملت آموزش ساختن مسلسل داد! ملت هم باید یاد گرفت وگرنه همشون سوراخ شد. خب... برای ساختن مسلسل اول باید یه دست داشت! بعد هم ملت باید کاغذ داشت...

عله ی کبیر از جایش بلند شد و اعتراض کرد.
-نمیشه. مگه خود صاحاب اینجا نگفت که از این به بعد باید چیزای جادویی یاد بگیریم؟ من اعتقاد دارم که مسلسل کاملا مشنگیه و...

وینکی از جایش برخاست و پرید روی تریبون! بعد هم مسلسلش را برداشت و به طرف عله ی کبیر تیراندازی کرد. و اینطور شد که عله افتاد مرد! صاحب دامین جادوگران هم که دید دیگر به پولش نمی رسد، سیم سرور را قطع کرد و سایت بوقید. بله!

آنسوی دیگر، وینکی بسیار آسوده خاطر سر جایش برگشت و روی صندلی ای نشست که یواشکی پشت تریبون جاسازی کرده بودند.
-خب حالا باید کاغذ رو اینطوری پیچونده کرد و بالاش رو شبیه گوساله کرد. پایینش رو هم جوید و چسب زد. داخلش رو سوراخ کرد و یه لوله بهش چسب کرد! و بعد اینطوری شد و... آهان... اینم از این بود. مسلسل ملت آماده بود.

ملت:

رون که می دید اگر اینطوری پیش برود کل سازمانش نابود میشود، سریع به داخل کادر پرید و وینکی را کشان کشان از صحنه خارج کرد.
-بزودی با معرفی مهمان جدیدمون... اه... جن بد! کورم کردی! مسلسلتو بگیر پایین دیگه... بله! بر می گردیم!

باز هم ملت:



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.