هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هوری.دلربا)



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
مورفین پس از مدتی چرت زدن چشم باز کرد و جغدی را به خاطر آورد که او را به مراس تقدیر از خودش دعوت کرده بود.

- یعنی ژدی ژدی پاشم برم؟ توهمی چیژی نبوده باشه ... کی اژ من تقدیر می‌کنه؟ شایدم کردن! اشن اژ من تقدیر نکنن اژ کی تقدیر کنن؟ دایی ارباب نیشتم که هشتم. هیکلی ورژیده و قامتی رشید ندارم که دارم. چشم بشیرت ندارم که دارم. می‌رم ... پاشم برم. دارم می‌رم. اومدم. الان. فقط ... خالی خالی که نمی‌شه تقدیر شد! بهتره اول یه دود بگیرم بعد برم.

مورفین دودی گرفت و سپس آهسته آهسته از زیر پتو بیرون خزید و برخواست.

- سلام!

- علیک شـ... باغ شلام می‌کنه؟! شرو! بشین داداش بشین ... چرا بلند شدی! راژی به ژحمت نبودیم!

جلو رفت و با سرو دست داد.

- داداش این شبژه ‌ها کجا می‌رن پای پیاده؟

- می‌رن استقبال غنچه! اون‌جا رو نیگا کن ... سوار تسترال داره میاد.

به دوردست‌ها خیره شد و غنچه را دید که سوار بر تسترال به سویش می‌آید.

- شلام منو به غنچه هم برشون ... دلم واشش تنگ شده بود اما حیف که باید برم.

تصویر کوچک شده


مورفین با کت و شلواری که مربوط به دوران پیش از عملش می‌شد و اکنون دو مورفین را نیز در خود جای می‌داد پشت تیریبون ایستاده بود. خیل جمعیتی که عموما رداهای آدیداس سه خط به تن داشتند در مقابل او ایستاده و انتظار صحبت‌های او را می‌کشیدند.

- درود! درود بر شما عژیژان! تقدیر اژ بژرگان ... اممم ... کار بشیار خوبیشت. تقدیر باید بشود.

مورفین متوجه نگاه‌های پرسشگر جمعیت شد و سعی کرد سخنرانی غرایش را با تمرکز بیشتری ادامه دهد.

- امیدوارم تقدیر اژ همه ملت جادوگر بشود. مشلا من خودم ... همین یک شاعت پیش که می‌خواشتم خدمت شما برشم، دیدم که باغ شلام می‌کند. شرو قیام می‌کند. سبژه پیاده می‌رود. غنچه شواره می‌رشد. خوب این مشاله خوبیشت!

نگاه‌های تردیدآمیزی بین حضار رد و بدل شد. از میان برگزار کنندگان مراسم، دو نفر که هیکل درشت تری از سایرین داشتند کنار تریبون آمدند و مورفین را بلند کردند. مسئول مربوطه‌ای که سر مورفین را در دست داشت گفت:

- خوب آقای گانت! ممنون از سخنان پرمغزتون. سریع تر تشریف بیارید موسسه برای افتتاح موسسه ... از سخنانتون این طور بر میاد که خودتون اولین نفری هستید که از خدمات موسسه استفاده خواهید کرد.

- بله ... بشیار عالی. راژی به ژحمت هم نبودم، پیاده میومدم. فقط چه موششه ای هشت؟

مسئول مربوطه‌ای که پاهای مورفین را گرفته بود پاسخ داد:

- موسسه ترک اعتیاد مورفین!

- اعتیاد؟ من؟ بژاریدم ژمین! اگه خوارژادم بفهمه ...



پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۰:۳۳ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۷
- نــــــــــه!

- از آمپول می‌ترسین؟

- ترس که ... نه! من چرا باید از آمپول بترسم؟! من تو آمپول‌زنی‌های بسیاری حضور داشتم، ولی تو همشون اونی بودم که آمپول می‌زنه! اصلا بهتر نیست از راه خوراکی تسکین بدین؟

پرستار احساس کرد رودولف زیاد حرف می‌زند، بنابراین یک بطری معجون بی‌هوشی خفیف به صورت رودولف امشی کرد. آن روز مطابق بخشنامه جدید، معجون بیهوشی خفیف با نمونه داخلی (محصول تولیدی دکتر هکتور) جایگزین شد بود. رودولف که تصادفا احساس می‌کرد به صورت خفیفی هوشیارشده، دست از شهوت شست و تصمیم گرفت به ماموریت لرد سیاه بیندیشد.

تصویر کوچک شده


تق تق تق تق

- واق واق!

- کـیــه؟

- منم!

- وا کن!

لای در باز شد و هوریس اسلاگهورن که از دفترش تا کلبه هاگرید را پاورچین پاورچین طی کرده بود وارد شد. سریعا از زیر شنل سیاه رنگش بطری بزرگ و خاک گرفته‌ای خارج کرد.

- بیا بشین هاگرید ... امشب یکی از شاگردای خوب قدیمیم میاد پیشم، گفتم یه نوشیدنی کره‌ای هفت ساله از تو گنجه دربیارم و دور هم باشیم.

چشمان هاگرید برق زد. میل بافتنی و ژاکت قرمز نیمه‌کاره‌ای که برای فنگ می‌بافت را کنار گذاشت و سریعا با سه لیوان بزرگ به هوریس پیوست. همان موقع بود که درب کلبه دوباره به صدا درآمد.

- وا کن فنگ!

تصویر کوچک شده


- پیک بعدی سلامتی رفیق قدیمیم آلبوس!

- عررررررررررررر!

- چی شد هاگرید؟ چرا گریه می‌کنی رفیق؟

- گفتی آلبوس ... جون تو که ... هیعک ... خیلی خرابشم.

- مگه کجاست؟



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۷:۰۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۹۷
- آخه بین این همه مرگخوار ... چرا من؟

بلاتریکس بدون اهمیت دادن به التماس‌های کراب چنگال را به گلوی او چسباند.

- بلا!
- نـــــــه
- کراب بدمزّس!
- صبر کن!

بلاتریکس بدون اهمیت دادن به جیغ و داد مرگخوارها، چنگالش را بیشتر و بیشتر به گلوی او فشار می‌داد.

- دست نگه دار بلایمان!

بلاتریکس که خون جلوی چشمانش را گرفته بود، حتی صدای لرد سیاه را نیز نمی‌شنید تا اهمیت بدهد و چهار سوراخ در گلوی کراب ایجاد کرد.

- چرا یک ساحره؟!

بلاتریکس همچنان اهمیت نمی‌داد اما در بین مرگخواران توجه روونا ریونکلا به فریاد کراب جلب شد و اگرچه نمی‌دانست کراب چه در خودش نــدیده که خود را ساحره تصور می‌کند، اهمیت داد.

نقل قول:

Sorry, you need Flash to play this.


@Rowena_JOON ببینید و انتشار دهید!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟
#نه_به_خشونت_علیه_ساحرگان
#SaveCrab
#ساحرگان_دره_گودریک
#بی_رگ_نباشیم



تصویر کوچک شده


کیلومترها دورتر از خانه ریدل، پسرکی زندگی می‌کرد به نام نقی. نقی بی رگ نبود! او همیشه الگوهای خودش را فیدل کاسترو و چگوارا معرفی می‌کرد. نقی مانند هر آزادی‌خواه دیگری توییتر داشت ودر آن لحظه نیز مشغول بالا پایین کردن توییت ها بود.

نقل قول:

جادوگریایی اصیل این هم جدیدترین جنایت رژیم زوپسی!
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا اینچنین سرانجام بد داشتیم #SaveCrab #مرگ_بر_علّه

گیزمیزتوییت دوستان حتما تو نظرسنجی شرکت کنید.
بموافقید لاتریکس کراب رو بخوره؟
1. بله
2. خیر

سکینه اگر کراب نجات پیدا کنه عکسمو میذارم! #SaveCrab

مسیح قلی تبار بیایید برای دفاع از حقوق #کراب، دوشنبه‌ها همگی آرایش کنیم. #SaveCrab #نه_به_خشونت_علیه_ساحرگان #دوشنبه‌های_صورتی

ارزشی آزاداندیش به نظرتون اگر #کراب پوشش مناسب داشت کار به این جا می‌کشید؟ #ریشه‌ای_فکر_کنیم

شاهزاده شجاع در رابطه با این ترند جدید لازمه بگم مرگخوارها به خودشون رای می‌دن. #SaveCrab

عضو تازه وارد ببینید این زوپسیا چطوری خون کرابو کردن تو شیشه! زمان عنتونین خان از این خبرها نبود که! یک بار داشت از بازار رد می‌شد دید خون کرابو کردن تو شیشه، با پوتین رفت تو شکم همشون شیشه خون کرابم زد تو دیوار و شیکست! نور به قبرش بباره.
#این_زمستان_را_نبین_ما_هم_بهاری_داشتیم #SaveCrab


قلی فیلم فشرده شدن چنگال بلاتریکس بر گلوی کراب را سه چهار بار تماشا کرد و خونش به جوش آمد. غیرتش این موضوع را برنمی‌تابید و باید کاری می‌کرد. پس سریعا مشغول توییت زدن با هشتگ #SaveCrab شد.

تصویر کوچک شده


- بلا! هشتگ #SaveCrab ترند شده!

بلاتریکس دیکتاتوری خشن و بی رحم بود. او به هیچ چیز اهمیت نمی‌داد و از هر انگشتش خون بی گناهی می‌چکید ...

- چـــی ... چی گفتی؟!

بلا دست نگه داشت. چنگالش را از گلوی کراب درآورد و او را رها کرد.

- لعنتی ... ترند شد! دیگه نمی‌تونم بخورمش!

مرگخواران نفس راحتی کشیدند.

- حالا کدومتونو به جاش بخورم؟

مثل نقی باشیم.


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۱۷ ۷:۱۳:۴۴
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۱۸ ۱:۵۵:۴۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
نام: هوریس
نام خانوادگی: اسلاگهورن [در دوران کودکی بین بچه محلا به اسلاگ بوقی معروف بود]
فرزند: موریس و حوریه سادات
همسر: «ازدواج محدودیت است!»
سن: رسیده به پنجاه ... فشار اومده به چند جاه!
گروه: اسلیترین
چوبدستی: از جنس دسته‌ی تسترال و مغزی کره بادوم زمینی، بیست سانت مفید!
جارو: فعلا با آلشپورت قرارداد داریم ولی در صدد فسخیم.
پاترونوس: پیپ! (از تیره وزغ‌ها)
علایق: ساحره‌های جوان و مستعد و آینده دار، پارتی‌های کلفت، پارتی‌های شبانه، عیش و نوش، نوشیدنی کره‌ای سگی، گوشت!
مشخصات ظاهری: قد کوتاه، شکم بزرگ و سر طاس
بیماری‌های خاص: مبتلا به نقرس، کبد چرب و مرض قند
توضیحات بیشتر: پیرمردی با چهره شکسته اما خوش مشرب و خوش پوش و چرب زبان که به خاطر مصرف مداوم گوشت تازه همچنان سرحال و غبراق است واعتقاد داردآدم تا وقتی که گوشت مصرف کند جوان می‌ماند. پیش از ورود وی به هر مکانی، آمیزه‌ای از بوی ادکلن کاپیتان بلک و کره‌ی سگی خبر از حضورش می‌دهد. اصولا پسرها متوجه کوچک‌ترین جذابیتی در وی نمی‌شوند اما جذابیت‌های باطنی پرشماراو بر هیچ یک از شاگردان دخترش پوشیده نیست.

بیوگرافی کوتاه: هوریس اسلاگهورن در خانواده‌ای فقیر در جنوب لندن چشم به جهان گشود. پدر وی بوقچی تیم کوییدیچ خونه‌به‌خونه لندن بود و خود او نیز کودکی و نوجوانیش را به بوق زدن و باقالی فروختن در استادیوم سپری کرد. با فروش باشگاه کوییدیچ خونه‌به‌خونه به شیخ عنتر الخلیفی، پول به تمام ارکان این باشگاه سرازیر شد و وضع لیدرها نیز بهبود یافت. این مالک متمول که از جربزه و حاضرجوابی هوریس جوان خوشش آمده بود تصمیم گرفت مخارج تحصیل وی درهاگوارتز را بپردازد. هوریس نیز استعداد شگرفی در معجون سازی از خود بروز داد و درهمان پاتیلی که سال‌ها با آن آش و لوبیا چیتی و باقالی دست مردم می‌داد، معجون‌های جدیدی طبخ کرد که بعضا در مجلات معتبر ثبت شد و در سطوح عالی تدریس شد.

هوریس با پایان تحصیلاتش تصمیم گرفت از فضای آکادمیک دور نشود و فورا در هاگوارتز به تدریس معجون‌سازی مشغول شد. او که از روابط عمومی بالایی بهره می‌برد به یکی از محبوب ترین اساتید هاگوارتز مبدل شد به طوری که همه ساله رقابت شدیدی بین او و دامبلدور در نظرسنجی استادبرتر شکل می‌گرفت. درهمان سال‌ها بود که انجمن اسلاگ را تشکیل داد و مستعدترین شاگردان هاگوارتز را که عموما ساحره‌های زیبارو بودند دور خودش جمع کرد. [بد نیست ذکر شود که دامبلدور نیز در آن سال‌ها به تقلید از وی و برای رقابت کردن با او انجمنی مخفی تشکیل داد و سعی کرد مستعدترین شاگردان هاگوارتز را که عموما پسران زیبارو بودند دور خودش جمع کرد] از قضا یکی از همین شاگردان مستعد، تام ریدل جوان بود. هوریس به طرز عجیبی جذب تام شده بود و دوران جوانی خودش را در او می‌دید و به استعدادهایش ایمان داشت. تام نیز از دریای دانش بی‌کران هوریس استفاده زیادی کرد و نقشه‌هایش برای جاودانگی را به کمک او عملی نمود. پس از اوج گیری تام ریدل که دیگر با عنوان لرد ولدمورت شناخته می‌شد، اسلاگهورن نیز مخفیانه به شاگرد خلفش پیوست. شاید کمتر کسی بداند که از عوامل مهم قدرت و موفقیت‌های لردسیاه، داشتن مشاور و مباشری چون اسلاگهورن بوده است.

تاييد شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۳ ۱۹:۱۵:۰۷

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.