روی چه شی یا حیوونی این طلسم رو اجرا می کنید و چرا؟ (۳نمره)من این طلسم رو روی بالشی که سالهای سال همراهمه اجرا میکنم. میخوام یه سری سوال ازش بپرسم و بشینم یه دل سیر باهاش صحبت کنم...ببینم چطوریه که این همه مدت بهم وفادار مونده و همیشه و همهجا کنارم مونده...
چه واکنشی نشون میدید؟ چه بحثی باهاش خواهید کرد؟ سوال جوابتون با شی یا حیوونی که به حرف آوردید رو برام بنویسید. مکالمه جالب تر، نمره بهتر. (۷نمره)خب، وقتی طلسمو روش زدم، یه چند ثانیه طول کشید تا کار کنه. بعد از اون چند ثانیه یهو شروع کرد به بالا و پایین پریدن و پرهای داخلش پخش شد تو هوا. دوتا دونه سرفه کرد و بعد مکالمهمون شروع شد.
- اهم...سلام بالش. مطمئن نیستم اسمت بالش باشه یا نه، ولی خب چندین ساله که همینجوری صدات کردم...من سدریکم.
- میشناسم خودم. چطور فکر کردی کسیو که این همه سال سرشو گذاشته روم نشناسم؟ چرا فکر کردی باید خودتو معرفی کنی؟
بالش بنظر یکم عصبانی میرسید.
- خیلی خب بابا ببخشید. فکر کردم بهتره اولین جملهای که بهت میگم این باشه...حالا اینا رو ول کن، من به شدت مشتاقم که ازت یه سری سوال بپرسم.
- ولی من نیستم.
- اصلا مهم نیست. خب، میریم سراغ سوال اول. چیشد که تصمیم گرفتی این همه مدت کنار من باشی و تنهام نذاری؟
- راستشو بخوای من اصلا به میل خودم کنارت نبودم، مجبور بودم کنارت باشم! چون یجوری با دستات میچسبیدی بهم و سفت نگهم میداشتی که اصلا نمیتونستم کوچیکترین حرکتی داشته باشم!
- اها. خب. اگه من اونقد سفت نمیگرفتمت بازم باهام میموندی؟
- معلومه که نه! اگه به من بود که همون روز اول فرار میکردم. چون تاحالا نشده بیشتر از سه دقیقه بهم استراحت بدی. هروقت اومدم یه نفس راحت بکشم، یهو اون کلهی سنگینتو انداختی روم و تا چند ساعت خوابیدی!
- اوه...آره یجورایی راست می...
- فکر نمیکردی منم احتیاج به استراحت دارم؟ نیاز دارم واسه خودم باشم؟ یا نکنه انقدر خودخواه بودی که با خودت میگفتی این بالش برای خودش زندگی نداره؟
- نه نه، من اصلا همچین قصدی نداشتم. ببین...
- حالا کی قراره پاداش اون همه سختیایی که کشیدم رو بگیرم؟ کی اون همه عمر باارزش از دست رفتهمو برام جبران میکنه؟ کی؟
- باشه باشه باشه! یه دیقه آروم باش! من حاضرم برات جبران کنم...بگو دوست داری چه کار کنم برات؟
- یه بارم من خودمو بذارم رو سر تو و استراحت کنم.
- باشه. قبوله. فقط...آی...آی، یواش! یکم یواشتر! بسه دیگه. آخ...
از اون روز به بعد، دیگه سر سدریک با یه بالش جایگزین شده بود. انگار اون بالش با تمام قدرت به سرش چسبیده بود و به هیچ وجه هم قصد جدا شدن نداشت.