هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
باشگاه بدنسازی برادران ظفرپور به جز توحید
باشگاه بسیار لوکس،شیک و خفنگ بود و یکسری آهنگ های خفنگ هم داشت. ترا و رود به سمت هارتل رفتند.در وسیله کناری یک شخص مرموز به آنها نگاه می کرد.
هرچند که دوز و کلک در کار رود نبود اما تراورز،برای محکم کاری در حال نظارت به رودولف بود.
-عیک،عو،عع،...چعارررر...هه هه هه هه... پنع
-حاجی یادت باشه یه اسم برای تیم انتخاب کنیم.من مربی تو هم بازیکن...
-عیع...ععف...عوزوده.

چشم های تراورز گشاد شده و دستانش به سمت خرخره رود حمله ور شد...
-حمال.آدم نمیشی،این چه طرز شمردنه؟باید 100 تا بزنی.
-نمیتونم جون تو .
-پاتایا .
-باشه باشه!
-از اول شروع کن بشمر .
-نههههه.
-پاتایا .
-عیک،عو،عععع کیک .
-چی کیکم میخوای؟بزنم دو شقط کنم با سلاح خودت؟

رودولف هارتل را زمین گذاشت،نفس عمیقی کشید و در حالی که به توده ای از جمعیت اشاره می کرد به ترا گفت:
-حاجی نیگا کن اونجارو...

سپس هر دو نگاه هایشان را به سمت منشأ تعجبات رود بردند.فردی عظیم الجسه در حالی که لبخند می زد، با خبرنگاران مصاحبه می کرد.
-بله در خدمت داور بین المللی مسابقات قوی ترین جادوگران جهان هستیم.جناب آقای روبیوس هاگرید!

خانه ی ریدل ها
شخص مرموز تعظیم کرد.ولدمورت لبخندی زد و گفت:
-چه خبری برامون آوردی؟
-قربان اونا دارن خودشونو برای مسابقه قوی ترین جادوگران جهان آماده میکنن.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: آیا ممکنه که اسنیپ یک جانور نمای ثبت نشده باشه؟
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۳
اگه جانورنما بود كه بيد كتك زن حسابشو نمي رسيد كه


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: دریای سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۳
درياي سياه درياي عجيبي بود. آيينه اي از چهره هاي آشنا با شخصيت هاي متفاوت.جايي كه هر عاقلي را ديوانه مي كرد چه برسد به ديوانه ها!
كشتي ريش سياه گرچه در راه رسيدن جك و يارانش به هدف در درياي سياه مرحله اول محسوب مي شد اما اين روز ها بسيار سر زبان ها بود.كشتي اي كه خدمه اي خونخوار داشت.خدمه اي كه پس از حمله به كشتي حمل كننده رنگ مو نفرين شدند و براي هميشه ريش هايشان به رنگ سفيد در آمد.خدمه اي كه ناخدايي بس استراتژيك داشتند.ناخدايي با ريش هاي بلند،كلاهي سياه،سوراخ و بوقي(اين كلمه ايهام داشت، جونِ راوي.).كاپيتان آلبوس خرچنگه.
كشتي ريش سياه نزديك و نزديك تر مي شد و خدمه باغيرتِ جك گنجيشكه دستپاچه و دستپاچه تر مي شدند. كاپيتان جك آب دهانش را قورت داد،چند نفس عميق كشيد و فرياد زد:
-توپ هارو آماده كنيد. اوه نه گند زدي به كشتيم.

بله آن شخص كه بس دلقك و مسخره بود و به دريا حساسيت داشت دچار دريازدگي شد و... راوي از پخش ادامه داستان معذور است.
پس از تميز كردن كف كشتي ناقوس جنگ دوباره به صدا آمد.توپ ها به سمت دشمن پرتاب مي شد و پس از هر پرتاب ملت حاضر در كشتي نعره مي كشيدند.
در اتاق كاپيتان كشتي،دو دختر گرام با هيچ كاري نكردن موجب آسايش خاطر و كمك به ادامه روند جنگ از پشت خط جبهه ها مي شدند:
-يه توف داريم فلفليه.
-سلخ و سفيد و آويه.

و اما بر مي گرديم روي عرشه

خدمه هر دو كشتي كه بر طبق شواهد از بيماري آستيگماتيسم رنج مي بردند،موجب برخورد حتي يك توپ هم به يكديگر نشدند. پس اينگونه بود كه دو كشتي به هم رسيدند. كاپيتان جك گنجيشكه با يك حركت آكروباتيك از روي منبر(دٓكٓل) كشتي خود بر روي سكان كشتي دشمن پريد و مقابل آلبوس خرچنگه قرار گرفت.مانند هميشه لبخندي زد،در حالي كه مي خنديد خم شد و كلاهش را كه موقع پرش از سرش افتاده بود برداشت بر سرش قرار داد و قاطعانه گفت:
-يه لحظه صبر كن.

سپس شروع به گشتن جيبش كرد.بالاخرخ پس از يك يا دو دقيقه يك شيشه ي معجون مركب مانند از جيبش در آورد و از آن خورد.
-ببخشيد بابت تاخير. آلبوس!
-جك!
-لانگ تايم نو سي!
-لانگ باتم عمته.اين مادر سيريوس بازي جا چيه؟
-هاهاها هنوزم زبانت مثه كلات بوقيه آلبوس.ببينم اون حيوان گوگولي نحيف كوچيك چيه رو گردنت؟
-نميدونم. ما كه اسمشو گذاشتيم گنجيشك. واسه اينكه عين توئه.
-هار هار هار.

---------------------------------
برنامه چيه؟ اينا ميجنگن يا رفيق از آب در ميان؟
همو ول مي كنن يا با هم همراه ميشن؟
يا هزاران اتفاق ديگه...
آينده داستانو بسازيد اي ملت!


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۶ ۲۲:۱۶:۰۷
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۷ ۱۱:۰۹:۳۲

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: اتاق شکنجه(نقد پست های انجمن آزکابان)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: دریای سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳
فلش بک

پاتیل درزدار

آن شب ،فضای پاتیل درزدار متفاوت بود.کافه پر شده بود از جادوگرانی که یا در حال شادمانی بودند یا در صفی طویل ایستاده بودند.
-آقا شما آخرین نفری؟
-مگه این معجون جا رزرو کن رو نمی بینی پشت سر من؟ هکتور نوبت نگه داشته،فعلا مرلینگاه تشریف داره.تو هم زنبیلی چیزی داری بزار نوبتتو نبرن.
-عجب،این هکتورم که همش در حال خودنماییه.واسه هر کاری از معجونای بنجلش استفاده می کنه .هرکی ندونه فک میکنه فقط خودش معجون سازه... بره خاکی بودن رو از جیگر یاد بگیره.
-فوضولی نباشه شما خودتون کی هستین؟
-آرسینوس جیگر

و اما در ابتدای صف.میزی بود پر زرق و برق.نوشیدنی های رنگارنگ و غذا های لذیذ میز را فرا گرفته بودند.فردی در پشت میز نشسته بود و در حال مصاحبه با افراد صف کشیده، بود.
-خوب شما تاحالا سفر دریایی داشتید؟
-نع!
-مشکلی نیست .تجربه کسب می کنید.تا حالا سفر داشتید؟
-نع!
-علاقه ای به سفر دریایی دارین؟
-نع!
-چرا آخه؟
-به دریا حساسیت دارم.
-اشکال نداره برطرف میشه به امید مرلین.تبریک میگم شما جزو محدود افرادی هستین که تایید میشه.برین پیش دخترم اسمتونو بنویسه...دورا جان!
-دخترتون با این سن کم نوشتن بلده؟
-نگید این حرفو!از وقتی از بسته های آموزشی بالا بالا پایین پایین استفاده میکنه خیلی راحت میخونه.
-تاثیری هم داره؟
-احمق اون واسه قلمچی بود. نفر بعد.

چشمان کاپیتان جک گنجیشکه -بنده خدا-سیاهی رفت.برای لحظه ای تصور کرد که دیوانه سازی به صورت وی نزدیک شده و قصد بوسه دارد.تمامی نور ها رفته بود و دیگر غذا ها و نوشیدنی های میز قابل مشاهده نبودند.چند ثانیه درنگ و تأمل از سر ترس باعث پی بردن به این مهم شد که ظلمتی که میز را فرا گرفته بود ناشی از دیوانه ساز نیست،بلکه سایه غولیست دورگه که مانع رسیدن نور به میز می شود.
کاپیتان جک گنجیشکه نفس عمیقی کشید و عرق پیشانی اش را خشک کرد،سپس لبخندی زد و گفت:
تصویر کوچک شده

-نیازی به مصاحبه نیست شما قبولی.

غول نیز در پاسخ به او لبخندی زد و آماده رفتن به میز نوشتن نام شد که کودکی ،پشت میز مذکور در حال فریاد فای خسته شفم بود،شد. ناگهان کاپیتان گنجیشکه دست خودش را جلو آورد و گفت:
-یه بار دیگه لبخند بزن .
- :-"
-تو چرا دندونات مثل منه؟
-ینی چیجوری؟
-نصفش مصنوعیه نصفشم سیاه.
-همه چیز از یه کیک شروع شد...

سه ساعت بعد
کاپیتان جک گنجیشکه خمیازه ای کشید و چشم هایش را به دستانش(یا دستانش را به چشم هایش)مالید.هرچه باشد ساعت از نیمه شب گذشته بود و نور چراغ های کافه چشم را اذیت میکرد.
-ظرفیت کشتی تکمیل شد.دوستان دیگه نیازی نداریم بهتون. آقای جیگر آخرین نفری بودن که به عنوان بازرس وارد کشتی شدند.

کاپیتان با قاطعیت تمام این جمله را گفت و در حالی که تکه ای ران مرغ بر دهان داشت، به خواب رفت.

پایان فلش بک


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۰ ۱۸:۳۰:۱۵

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳
نع خیر
تیم ما مشکلی نداره
هر یک از اعضا هم که اعتراضی داشت میتونه درخواست نقد بده...
ولی خوب احتمالا سطح رول های این دو تیم از اون دو تیم پایین تر بوده که اختلاف اینجوری شده.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳
سلام
با توجه به امتيازات داده شده به تيم وزين (وضين وظين) مرلينگاه سازي در بازي مقابل گوينگ مري
خواستم بدونم معيار امتياز دهي ها برابره؟
يعني معيار امتياز هايي كه براي بازي ترانس و تراختور بوده
با معيار بازي ما برابر بوده ؟
موفق باشيد پروف جون و هيأت داوران


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۹:۳۵ پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳
-هاگوارتز
شب بود و بادی خنک از سمت یه سمتی می وزید. بوی علف های هاگوارتز جیمز را از خود به در کرده بود.ثانیه هایی پیش، بید کتک زن او را به منطقه ای خالی از گرگینه پرتابیده بود.(پرتاب کرده بود)
جیمز قصه ما همچنان در حال انجام عملیات قر بود و با آوایی آهنگین سرود هاگوارتز،هاگوارتز را می خواند که متوجه نزدیک شدن یک توده سفید شد. چند ثانیه درنگ کافی بود تا متوجه شود آن توده سفید ریشیست که پروفسوری دامبلدور نام آن را حمل می کند.

فلش بک چند روز پیش...
دو برادر در کنار هم نشسته بودند و در حال مشاهده سریال خانمان سوزاننده ماهواره ای خورشید واره ای موسوم به حریم ولدمورت بودند. اما راوی لفظ زبان تضمین می کند که لذت نمی بردند!
شاید این عدم لذت بود که باعث پیدایش،پردازش و انتخاب یک ایده خفنگ در ذهن ماجراجوی تد شده بود.
-جیمز!
-تد!
-ما دو تا تنه لشیم؟
-نه باو!
-ما به هیچ دردی نمیخوریم؟
-نه باو!
-چی؟
-ببخشید منظورم این بود که به کلی درد میخوریم.
-بیا کار و کاسبی راه بندازیم.
-نه باو! ما که کاری بلد نیستیم
-میدونم!میتونیم واسطه گری کنیم.
-آهااااا. ببین نود درصد ماجرا رو گرفتم اما یکم بیشتر توضیح بده
-میریم کرکره بنگاهو میدیم بالا بعدش ساختمونای بی صاحب رو کرایه میدیم
-بازم نفهمیدم اما قبولت دارم.بزن بریم.
-اصن اصلشم همینه! متوجه شی که حال نمیده. باید توی طول عملیات به این مهم دست بیابی و بفهمی چی به چیه. از شیون آوارگان شروع می کنیم. فقط یادت باشه دامبلدور بویی نبره.

پایان فلش بک

-هاگوارتز دامبلدور
توده نزدیک و نزدیک تر می شد. جیمز در حالی که می لرزید لبخندی تصنعی به لب نشاند و فریادی از سر اضطراب زد:
-پروفسوررررر
-فرزند روشناییییی
-حالتون خوبه؟
-ممنونم. نمیدونم کدوم مادر سیریوسی من پیر مرد رو از خواب بیدار کرد. تو هم صدای زوزه رو میشنوی؟
-نه کدوم صدا؟صدایی نمیاد که!
-چرا فرزندم صدا همینطور داره نزدیک تر میشه.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۳
نقل قول:
چي شده؟!

قمشو کشيدن چلو شده!!!

نقل قول:
عه؟!هاگريد؟!توي پاتيل چيکار ميکني تو؟!ميشکنه خب!
چي...معجون راستي؟!هر سوالي که از هاگريد داريم بپرسيم؟! ايول!

جواب بده...

عه رود! نميدونم چيکار مي کنم جون تو!
فعلا که نشکسته شکر مرلين!

نقل قول:
هاگريد يه دو سه سالي از ارباب لرد کوچيکتر...کلا همدوره ارباب بوده...شايد قديمي ترين عضو محفل اردک...چيز...ببخشيد...محفل ققنوس باشه...بگو ببينم...اصلا هاگريد قبل از به دنيا اومدن کله زخمي چه جوري بود؟!داستانش چيه؟!


درسته!
شايد بعد از دوستاي پرورشگاهش دومين نفري بودم که اربابتون توي دنياي جادويي بهش يه آسيب زد.
من فقط اخراج شدم، اما اولين نفر مرد...
همه با خودشون يه حيوان خانگي نگه مي داشتن. خوب منم آراگوگ رو پرورش مي دادم. اما ظاهرا کادر اون زمان(به جز پروفسور دامبلدور) فکر مي کردند من وارث اسليترينم و آراگوگ هم هيولاي اسليترين.
اما اشتباه مي کردن...کار اربابتون بود.
و اينگونه شد که اخراج شدم و در همون سن کم به اصرار پروفسور دامبلدور شدم شکاربان هاگوارتز.

اما قبل از هري.اون زمان اوضاع بهتر بود.ملت شاد بودن تا اينکه گريندل والت اعلام قدرت کرد...
کم کم داشت تمام دنيا رو تصرف مي کرد،تا اينکه پروفسور دامبلدور رفت و با يک دوئل جلوشو گرفت.

نقل قول:
از علاقه ات به کيک بگو؟!

کيک چيز خوبيه... مخصوصا کيک هايي که بالاشون به جاي تيکه هاي ميوه ،شکلات داره و توشون هم گردو نداره...اصولا اين کيک ها رو بايد دريد!
خودت که بيشتر مي دوني ...

نقل قول:
دندونات چه طور شد؟!

تا دو هفته بعد از ميتينگ با ژلوفن(نوعي معجون مشنگي به شکل جامد) گذروندم.
ديگه دندونمو حس نميکنم...

نقل قول:
هاگريد بعد از جنگ هاگوارتز چه اتفاقي براش افتاد؟!

به زندگی ادامه داد...
توی کلبش توی هاگوارتز.

نقل قول:
فانگ رو از کجا اوردي؟!

از فانگ فروشي
تو يه کافه نشسته بودمو داشتم بازي مي کردم...
بقيشو يادم نمياد.

نقل قول:
قصدت از بازي کردن کويدييچ چيه با اين هيکلت؟!

1-اومدن رو فرم...
2- نقض قانون تن سالم در بدن سالم.

نقل قول:
همين فعلا...جواب بده!

جواب دادم...



نقل قول:
کیک خور غول پیکر!

کسی منو صدا زد؟


نقل قول:
1-کلید هاگوارتز دست شماست؟ اونو کجا نگه می دارین؟ آیا آویزون کردین به گردنتون؟ آیا دادین فنگ باهاش بازی کنه؟

نه اونا دست فلیچه.
اوه! نباید میگفتم این سری بود.

نقل قول:
2- شایعاتی وجود داره مبنی بر این که شما اصلا غول نیستین و فقط به دلیل خوردن کیک زیاد، اضافه وزن و اضافه طول و اضافه عرض پیدا کردین. آیا این واقعیت داره؟

تا قبل از پیدا شدن گراوپ خودمم همچین فکرایی می کردم.

نقل قول:
3-بعد از شکست سهمگین عشقی که از مادام ماکسیم خوردین ساحره ای توجهتون رو جلب نکرد؟ تا حالا شده شما توجه ساحره ای رو جلب کرده باشین؟

نه ولی توی کلاس های آموزشی دکتر رودولف ثبت نام کردم میگن نتیجش تضمینیه...

نقل قول:
4-ما رو از دوران مدرسه به خاطر دارین؟!

اون موقع مو های سرم جلو چشممو میگرفت. به چیزای شطرنجی یادمه.
از همون اول هدف گیریت ضایع بود آراگوگ که خواست فرار کنه یه 10 تا طلسمی پرت کردی اما خبری نشد.

نقل قول:
5-شما از هاگوارتز فارغ التحصیل نشدین. به دلیل جنایتی که مرتکب شدین چوب دستیتون شکسته شد. و بعد ها به عنوان استاد شروع به تدریس در هاگوارتز کردین! و این در حالیه که جادوگر بسیار باهوش و درخشان و قدرتمندی که مایل بود استاد بشه رد شد!
مضحک نیست؟
آیا به وضوح نمی بینیم که در هاگوارتز حاکم بودن روابط و به اصلاح مشنگی "پارتی بازی" بشدت رواج داره؟

بهترین معلم ها بهترین دانش آموزا نبودن...
کار ما به تجربه زیادی نیاز داره نه به کتاب خوندن.
من از 13 سالگی به بعد مستقیما کنار حیوانات بزرگ شدم.

نقل قول:
6-شما با این هیکل چطوری سر کلاس ها مینشستید؟ صندلی مخصوصی براتون تدارک می دیدن؟

اصولا نمیشینم. کار ما بیشتر عملیه سر کلاس ها.
بازده دانش آموزان رو بالا می بره.

نقل قول:
7-آیا وقتی کلاه گروهبندی رو روی سرتون گذاشتین سکوت نکرد؟ خب شاید سخت باشه براش پیدا کردن مغز یک غول!

خوب تنگ بود برام...
اکثر دانش آموزان کلاه کل سرشونو می گیره. اما واسه من به زور موهامو پوشوند.

نقل قول:
ما روز تولدمون شما رو دعوت نخواهیم کرد! از الان گفته باشیم!

نیازی به دعوت نیست.
من ترشیف میارم


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۳
دوئل با رون ویزلی عزیز
موضوع:روز اول هاگوارتز
اینجا باید درخواست نقد کنیم؟
برای اطمینان هم اینجا می گم هم تو تاپیک مخصوص.
__________________________________


-روبیوس هاگرید.
صدای رسای پروفسور دامبلدوری که هنوز رشته هایی از موی مشکی بر سرش بود، نام هاگرید را به زبان آورد و دوباره دانش آموزانی که در حال تشویق دانش آموز قبلی بودند آرام شدند. نگاه ها به سمت پسری افتاد که کمی بلندتر از ارشد های کلاس هفتمی بود و موهای بلندش به 15 سانت می رسید...
هاگرید که آخر صف بود برای رسیدن به کلاه گروه بندی نیمی از دانش آموزان را کنار زد و در حالی که می لرزید ، سرش را پایین انداخته بودو به پچ پچ دانش آموزان گوش می کرد.

-اون یه غول دورگس.
-من شنیدم که غول های دورگه خنگن!
-مهم ترین کاری که یه غول می تونه انجام بده اینه که همه ی کیک هارو یه نفره نخوره.
-هاهاها حق با تامیه.
-همیشه حق با تامیه لوسیوس احمق.

صورت هاگرید از حرف های بچه ها سرخ شده بود و دوباره ترس اینکه شاید اشتباهی در دعوتش به اینجا پیش آمده باشد درونش را پر از آتشی کرد که ذره ذره قلب کوچکش را که در قالبی بزرگ پنهان شده بود،می سوزاند.ترسی که از وقتی سوار قطار شد به همراهش بود و در مسیری که هیچ کس وارد کوپه اش نمی شد.ذهنش را مشغول کرده بود.نفس عمیقی کشید و به سمت صندلی قدیمی و کهنه ای رفت که کلاه گروه بندی روی آن قرار داشت. پس از چند ثانیه...
پوخ...
صندلی شکست و هاگرید که صورت بزرگش، سرخ تر شده بود ، در حالی صدای خنده ی دانش آموزان را می شنید که پخش زمین شده بود.هاگرید سرش را پایین انداخت و گفت:

-ب ب ببخشید پروفسور من نمی خواستم...
-اشکالی نداره روبیوس.این صندلی خیلی قدیمی بود.با کمی اغراق میشه گفت عمر خودشو کرده بود.

دامبلدور با لبخند این را گفت و با یک حرکت چوب دستی، صندلی را سر هم کرد.دامبلدور ادامه داد:
-پاشو روبیوس فکر کنم دیگه مشکلی نباشه.

هاگرید بلند شد و روی صندلی نشست.عذابی که از خنده های دانش آموزان می گرفت باعث شد که چشم هایش را ببندد.اولین قطره اشک از چشمان بسته اش سرازیر شد که سنگینی کلاه را حس کرد...
ناگهان همه صدا ها محو شد. فقط صدایی واحد شنیده می شد...

-خب خب خب، بزار ببینم! توی قدرت بدنیت نباید شکی کنیم.قلب سفیدی داری.مادرت جادویی بوده ولی جادوگر نبوده پس اسلیترین رو خط می زنیم.هوشت هم... به نظرم ریونکلاو هم جای مناسبی نیست. اما هافلپاف یا گریفیندور؟ بزار یه سوال ازت بپرسم!چی شد که فکر کنی میتونی توی هاگوارتز درس بخونی؟
-من همچین فکری نکردم.برام نامه اومد اون تو نوشتن که باهاس بیام اینجا.
-حالا اگه گروه بندی نشی چیکار میکنی؟
-هیچی می رم و دیگه هیچوقت به این مدرسه مزخرف بر نمیگردم.
-خواستم از جسارت و شجاع بودنت مطمئن بشم... برو به گریفیندور.در ضمن یادت باشه که توی این مدرسه برای همه جا هست،کافیه لایقش باشی.

کلمه گریفیندور را تمام سرسرا شنیدند.هاگرید با سرعت به سمت میز گریفیندور رفت و سرش را روی میز گذاشت.
دیگر یک گروه داشت. یک گروه که با تلاش هایش باعث موفقیت آن شود یا با سهل انگاری هایش باعث کسر امتیاز آن شود.دیگر مهم نبود که مردم راجع به یک غول دورگه چه می گویند.مهم این بود که او یک گریفیندوری بود و رئیس گروه گریفیندور دامبلدور بود. این به معنی حمایت کامل از هاگرید بود.
حالا آرام تر شده بود و به پدرش فکر می کرد که فقط موفقیت پسرش باعث شاد شدنش می شد. سرش را بالا آورد و تازه متوجه شد که گروهبندی تمام شده و جشن شروع شده.زمان پذیرایی فرا رسیده بود.
هاگرید چند سال بعد تحصیلات هاگوارتز را به دلیل اخراج نیمه تمام گذاشت اما گفته ی کلاه صحت داشت:
- یادت باشه که توی این مدرسه برای همه جا هست،کافیه لایقش باشی...

لیاقتی که خیلی ها نداشتند،مثل تام ریدلی که برای استخدام در هاگوارتز به هر کاری دست زد.
هاگرید پس از اخراج به عنوان شکاربان در هاگوارتز مشغول شد و بعد ها استاد مراقبت از حیوانات جادویی شد.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.