هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



Re: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
اون بالا بالا:

دامبلدور و محفلی ها در سمتی و لرد و مرگخواران نیز در سمتی دیگر ایستاده و منتظر سخنان مرلین بودند. بعد از مدتی پچ پچ و اظهار نظرهای متفاوت در مورد خوان بعدی، بالاخره مرلین برای دعوت کردن آن ها به سکوت، گلویش را صاف کرد.

لحظاتی صبر کرد تا صداها بخوابد و سپس گفت: خب خوان اول که به پایان رسید، پس وقتشه که بریم سراغ خوان دوم. فقط دامبلدور و تام میتونن بشنون خوان بعدی چیه.

مرگخواران و محفلی ها از جایشان تکان نخوردند. صدای مرلین دوباره شنیده شد که گفت:

- گفتم فقط دامبلدور و تام بمونن. شماها برین اونور سرتونو با یه چیزی گرم کنین.

دو گروه، غرولندکنان از صحنه خارج شدند. مرلین بعد از اطمینان از دور شدن آن ها، آهسته گفت:

- بیاین جلوتر! کف دستاتونم جلوتون باز نگه دارین.

دامبلدور و لرد با تردید یک قدم به جلو برمیدارند و دست هایشان را دراز میکنند و کف آن را بالا میگیرند.

- تق ... تق !

از ناکجا آباد، دو شیشه ی معجون با یک حرکت سریع، درون دستان آن دو فرود می آید. دامبلدور و لرد با تعجب ابتدا نگاهی به یکدیگر و سپس نگاهی به برچسب روی شیشه انداختند ... « معجون تغییر شکل. »

- آخ!

- اوخ!

دست هایی نامرئی چندین تار از ریش دامبلدور و تعدادی تار مو نیز از دستان لرد میکنند و هرکدام را روی دستان آن دو می اندازند. دامبلدور و لرد نیز بهت زده به محتوای درون دستشان نگاه میکنند.

- این معجون تغییر شکله! دامبلدور، موهای تامو بریز تو معجونت و اونو بخور. تام، تو هم معجونتو با ریش دامبلدور آماده کن.

دامبلدور و لرد با انزجار کاری که مرلین از آن ها خواسته بود را انجام دادند. هردو قدم بعدی را حدس زده بودند. آن ها باید به شکل یکدیگر در می آمدند.

- درست حدس زدین! باید معجونو بخورین تا جاتون با هم عوض شه. این معجون سه ساعت دووم میاره و تو این مدت باید نقشه هایی که جلوی پاتون افتاده رو بردارین ...

در این لحظه دامبلدور و لرد با حیرت دو نقشه را میبینند که زیرپایشان قرار دارد. خم میشوند و آن را بر میدارند.

- ... طبق نقشه راه میفتین به سمت محل گنج! اینکه گنج چیه رو خودتون میفهمین. هرکی زودتر رسید برنده س. مسیر رفتتون جداس، اما در نهایت به یه جا میرسین. دامبلدور، تو میتونی یه مرگخوارو همرات ببری، تام تو هم یکی از محفلیارو انتخاب کن.

دامبلدور و لرد:

مرلین ادامه داد: اونا نباید بفهمن که جاتون عوض شده، اونا برای کمک به شما میان، اما کمکشون فقط صوتیه، عملی نی! یعنی فقط راهنمایی کلامی دارن و نمیتونن شخصا وارد عمل بشن. هرکی طوری رفتار کنه تا لو بره ...

دامبلدور و لرد با وجود اینکه توانایی دیدن مرلین را نداشتند، اما سنگینی چشم غره ی او را که به سمت آن ها نشانه رفته بود، حس میکردند. مرلین دوباره گلویش را صاف کرد و در نهایت گفت: مرلین نگه دارتون.

و ساکت شد و دیگر صدایی جز هوهوی باد شنیده نشد.

درون قبر:

جیمز جیغ کشان گفت: چرا جاشونو باهم عوض کردی؟

مرلین پوزخندی زد و گفت: دامبلدور ِ لرد شده، باید از راهی بره که مجبور به کشت و کشتاره! و تام ... اونم مجبوره کارای خیر (!) انجام بده، وگرنه هرگز به گنج نمیرسن!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




درخواست نظارت
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
تاپیک درخواست نظارت، به منظور اعلام آمادگی افرادی زده شده است که خود را برای نظارت انجمنی مناسب میبینند.

قوانینی برای درخواست کنندگان تنظیم شده است تا مشخص کند با چه شرایطی میتوانید در این تاپیک پست ارسال نموده و درخواست خود را مطرح کنید.


قوانین شامل موارد زیر است:

1) برای درخواست نظارت باید حداقل یک ماه از عضویتتان گذشته باشد و به تعداد قابل قبولی پست داشته باشید. مثلا برای انجمن های ایفای نقش، پست های رول شما مد نظر است.

2) قبل از درخواست نظارت در مورد انجمن مورد علاقه تان به خوبی فکر کنید و تصمیم بگیرید. در نظر بگیرید که آیا برای نظارت در انجمن مورد علاقه تان آمادگی دارید یا خیر. به این نکته هم دقت کنید که علاقه به یک انجمن، به معنی آماده بودن برای نظارت در آن نیست و باید برنامه ای هم برای فعال کردن انجمن درخواستی داشته باشید.

3) توجه داشته باشید که مدیران درخواست های شما را بررسی میکنند و تنها ارسال پست در این تاپیک به منزله ی انتخاب حتمیتان برای نظارت نیست. ممکن است شخصی چندین ماه از فعالیت و عضویتش در سایت گذشته باشد ولی به عنوان ناظر برای انجمن مورد نظر انتخاب نشود، اما شخصی که مدت کمتری به عضویت سایت در آمده به عنوان ناظر قرار بگیرد. میزان زمانی که از عضویت کاربر گذشته یا تعداد پست های او ملاک نیست و ملاک، تشخیص و بررسی مدیران از عملکرد و توانایی های کاربر است.

احتمال کم یا زیاد شدن قوانین و ایجاد هرگونه تغییری در آن ها ممکن است.


کسانی که به دلیل درخواستشان در این تاپیک به عنوان ناظر انتخاب میشوند، پس از دو ماه (این زمان قابل تغییر است) مورد بررسی قرار میگیرند، در صورت عملکرد مناسب برای دو ماه دیگر نیز بعنوان ناظر باقی میمانند اما اگر عملکردشان قابل قبول نبود تعویض میشوند.

کسانی که بدون ِ (یا قبل از) درخواست در این تاپیک از طرف مدیران به عنوان ناظر انتخاب میشوند، بعد از سه ماه (قابل تغییر است) اعمال بالا برایشان منظور میگردد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۱۳ ۱۸:۲۲:۱۳

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰
بلا به سرعت از خودش واکنش نشان داد و صاف جلو پای لرد افتاد. لرد با ابروانی بالا انداخته، همزمان دو کار را انجام داد. یکی سرگرم شدن با مشاهده ی بلا با دهانی O شکل و چشمانی ورقلمبیده بود و دیگری هم فکر کردن به عواقب قبول کردن پیشنهاد دامبلدور. ( توصیف صحنه / به علت ابهت ارباب از کشیدن صورت ارباب معذوریم )

- ارباب من شوکه شدم.
.
.
.
- ارباب من به کمکتون نیاز دارم.
.
.
.

- ارباب نمیخواین بلندم کنین؟
.
.
.
بالاخره بلا بعد از کمی تامل، از کمک لرد ناامید شد و با احساسی آمیخته به ضایع شدن و دل شکستگی از روی زمین بلند شد.

جرقه ای در ذهن بلا زده شد و با ذوق و شوق پرسید:

- ارباب الان که دیگه کسیو ندارین و فقط خودم و خودتونیم، قبول میکنین؟

لرد با حواس پرتی پاسخ داد: اوهوم.

بلا از روی خوش حالی نامه را به هوا پرتاب کرد و فریاد زد: مبارکه !

و چشم هایش را بست و دستانش را باز کرد تا به آغوش نه چندان باز لرد برود ( حرکت بلا / از روی ناچاری چهره ی ارباب کشیده شد ) که لرد چشم هایش را که تا آن لحظه برای تفکر بسته بود باز کرد و گفت:

- پس نامه رو بردار تا موافقتمو نسبت به نظر دامبلدور اعلام کنم.

بلا همانجا وسط راه متوقف شد و کلیه ی امیدها و آرزوهایش برباد رفت. او فکر میکرد لرد به چیز دیگری جواب مثبت داده است ...

- بله ارباب.

و قلم پری را برداشت و با نوشتن " قبوله " نامه را به پای جغد بست و او را رها کرد تا برود. به نظرش نوشتن این کلمه، در عین ابراز موافقت، شکوه و عظمت لرد را نیز حفظ میکرد.

لرد دور شدن جغد را دنبال کرد و بعد از اینکه جغد از نظرها ناپدید شد، رو به بلا برگشت و گفت: وقت پیدا کردن راهی واسه فراره!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۹:۲۸:۳۹

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: روز عشق و عاشقی !
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰
لرد در یک سمت میز با متانت و وقار نشسته بود و در سمت دیگرش پرنسس اول، نجینی روی صندلی بلندی نشسته بود و فش فش کنان ابراز رضایت میکرد.

در سمت دیگر نیز، پرنسس دوم یعنی مری نشسته بود و با غرور پلک هایش را به حالت تکان میداد.

مرگخواران نیز بی صبرانه منتظر دستور لرد بودند تا پر کردن شکم هایشان از غذاهای رنگین و خوشمزه را شروع کنند.

صدای قار و قور شکم رز در سراسر اتاق پیچیده شد و بعد از آن این سخنانش بود که در اتاق طنین انداخت.

- ارباب! نمیخواین میل کنین؟

لرد که با خوش حالی به مری خیره شده بود، با این حرکت رز حواسش پرت شد و گفت:

- از این به بعد، پرنسس من دستور خوردن غذاهارو میدن.

مری با شنیدن این حرف، لبخند زیبایی زد و گفت: اوه مای لرد! شما خیلی رمانتیک هستین.

صورت لرد گل انداخت و مری بعد از صاف کردن گلویش رو به حضار گفت:

- میتونین بخورین!

صدای قاشق و چنگال ها به سرعت در آمد و همه با بیشترین سرعتی که میتوانستند شروع به خوردن کردند.

مدتی بعد:

دیگر اثری از برخورد قاشق و چنگال و یا قار و قور شکم نبود، همه غذایشان را خورده بودند و با آرامش روی صندلی ها لم داده بودند. صدای غیژی شنیده شد و لرد از روی صندلی اش بلند شد.

ابتدا پرنسس اول و دومش را از نظر گذراند و سپس رو به جمع مرگخواران گفت: میخوام مسئله ی مهمی رو بهتون بگم. همه ی مرگخواران ساحره، از فردا به آموزش ملکه مری میپردازن. بعد از گذشت یک هفته و آمادگی کامل همسر عزیزم، ایشون مسئول مرگخواران ساحره میشن. ارباب ِ مرگخوارای جادوگرم همچنان من هستم.

مرگخواران جادوگر:

مرگخواران ساحره:


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۲:۱۲:۳۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۲:۱۵:۰۴

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰
بلافاصله بعد از اتمام حرف ریموس، زنوف سیخونکی به یکی از مهره ها زد تا چند قدم به جلو بردارد و گفت:

- کیش و مات!

ریموس با تعجب به بلند شدن زنوف از صندلی اش و دور شدنش از آنجا نگاه کرد. بعد از خارج شدن زنوف از صحنه، ریموس شانه هایش را بالا انداخت و تک نفره به بازیش ادامه داد.

آستوریا از پیچ راهرویی پیچید و بعد از رو به رو شدن با زنوف پرسید: چی شد؟ کلیدو گیر آوردی؟

زنوف با بدخلقی گفت: نه! اون گفت کلید دست سیریوسه.

آستوریا چینی به صورتش انداخت و گفت، خیله خب، پس من میرم سراغش.

و به سمت اتاقی در طبقه ی سوم حرکت کرد و سیریوس را دید که در حال بستن در بود. آستوریا سرعتش را بیشتر کرد و بعد از رسیدن به سیریوس، دستش را روی شانه های او گذاشت و در حالیکه سعی میکرد او را به زور دوباره به درون اتاق برگرداند گفت:

- میخواستم در مورد مسئله مهمی بات صحبت کنم. خواهش میکنم بشین!

- اا اما من داشتم میرفـ...

آستوریا لبخند ملیحی زد و گفت: فکر نکنم چیزی مهم تر از رسیدگی به امور محفل وجود داشته باشه.

سیریوس تسلیم شد و گفت: باشه، پس بگو چی کارم داشتی.

آستوریا روی تخت نشست، نفس عمیقی کشید و گفت: خودت میدونی که یه هفته ما مسئولیت محفلو به عهده داریم. درسته؟

سیریوس "اوهوم" کوتاهی گفت و منتظر ادامه ی صحبت های آستوریا ماند.

- پس اینم میدونی که به همین دلیل باید به فکر حفاظت هرچه بیشتر از اینجا هم باشیم تا جاسوسی نفوذ نکنه؟

- آره ولی این اتفاق هیچ وقت تو محفل نمیفته.

آستوریا سریع گفت: صد البته! پس کلیدارو رد کن بیاد.

سیریوس با بدخلقی گفت: آلبوس اونو ازم گرفت. یعنی به نظرت اعتمادش نسبت به من کم شده؟ آخه دلیلی وجود نداشت که ... داشتم حرف میزدم مثلا.

سیریوس جمله ی آخر را زمانی بیان کرد که آستوریا به سرعت از اتاق خارج شده بود.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۵ ۱۱:۴۴:۲۴

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰
خانه ی جسیکا و ریگولوس:

- نگران نباش عزیزم!

- پس مطمئن باشم که جو مارو بهم نمیزنی؟ چون میدونی که تو مرگخوار بودی و دوستای منم همه شون در گذشته محفلـ...

- جس، این هزارمین باریه که داری میپرسی و اینم 10 هزارمین باریه که دارم میگم خیالت تخت. اصلا میخوای وقتی دوستات میان من خونه نباشم؟

- لطف میکنی!

- شوخی کردم!

- ولی من جدی گفتم.

- یعنی باید برم؟

جسیکا نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: آره دیگه الانا باید برسن.

ریگولوس آهی کشید و روزنامه اش را تا کرد و روی میز گذاشت. سپس بارانی اش را پوشید و بعد از خداحافظی کردن از جسیکا، به درون خیابان قدم گذاشت. در راه سیریوس و گلرت را دید که به سمت خانه اش در حال حرکت بودند.

- زینگ زینگ ...

جسیکا در را باز کرد و با دیدن کینگزلی و هری، لبخندی زد و با اشتیاق گفت: اوه خوش اومدین!

دقایقی بعد:

- شمام در مورد ققنوس خوارا شنیدین؟ به نظر جالب میاد.

جسیکا روزنامه را از دست سیریوس قاپید، آن را بالا گرفت و گفت: دقیقا واسه همین همه تونو دعوت کردم بیاین. خیلی خوب میشه اگه بازم مثل قدیما دور هم جمع شیم!

صدای " درسته درسته " در سراسر خانه پیچید و در نهایت جسیکا گفت:

- پس نظرتون چیه که فردا همگی بریم یه سر به اونجا بزنیم؟

حرکت سر آن ها نشان دهنده ی این بود که همه ی آن ها با انجام این کار موافق هستند.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰
آهنگ آرامش بخشی با تن پایین درون رستوران پخش میشد و کارکنان آنجا مدام در حال عبور از میان میزها بودند تا سفارشات مشتریان را تحویل دهند.

یکی از کارکنان سینی ای را با دو نوشیدنی در دست داشت و سعی میکرد با تکان دادن سینی و حفظ تعادل لیوان ها، مهارت خودش را به رخ دیگران بکشد. او یکراست به سمت میزی در وسط رستوران رفت و گفت:

- بفرمایین آقایون، این نوشیدنی شما ...

یکی را جلوی لرد و دیگری را جلوی دامبلدور گذاشت و ادامه داد: اینم برای شما مار عزیز ...

لبخند تصنعی زد و با ترس غذای نجینی را جلویش گذاشت و رفت. دامبلدور عینکش را صاف کرد و به نجینی که با آرامش دور گردن لرد حلقه زده بود نگاه کرد.

- تام، بهتر نبود خصوصی صحبت میکردیم؟

لرد کوتاه پاسخ داد: خصوصیه.

دامبلدور توجهی به فش فش های نجینی نکرد و گفت: یکم خصوصی تر چی؟

لرد یک قلپ از لیوانش نوشید و گفت: هیچ چیز از گوش های تیزبین پرنسس ارباب جا نمیمونه. تو هرچی بگی، نجینی اینجا، نجینی اونجا، نجینی هرجا، متوجه میشه.

- آه ... بله بله ...

لرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت: این چه رستوران مزخرفیه که ارباب تاریکی هارو بهش دعوت کردی؟ این آهنگ مزخرف ملایم بدرد تو و فرزندان روشناییت میخوره نه من.

دامبلدور با دستمالی نوشیدنی باقیمانده روی ریش هایش را پاک کرد و گفت: تام تام! یکبار بیخیال این چیزا شو و بذار راحت حرف بزنیم. اومدم مسئله ی مهمی رو بهت بگم.

- میشنوم!

دامبلدور بعد از خوردن آخرین جرعه ی نوشیدنی اش، نفس عمیقی کشید و گفت: تام، آتش عشق عمیقی تو وجود یکی از محفلی ها رخنه کرده.

لرد ابرویش را بالا انداخت و گفت: به من چه؟

دامبلدور سعی کرد صاف تر سرجایش بنشیند و گفت: آخه قلب اون کسی رو نمیخواد جز یکی از مرگخواران تو و باید بگم کـ...

- فییش فیش فیش ! (سخنان نجینی)

- فیش فیـــش فیش ! (سخنان لرد)

دامبلدور که از این حرکت خوشش نیامده بود گلویش را صاف کرد و گفت: داشتم میگفتم ... این آرگوس ما به بلاتریکس لسترنج شما علاقمند شده.

دامبلدور که با گفتن همه چیز، احساس سبکی میکرد، منتظر ماند تا عکس العمل لرد را مشاهده کند. از طرفی فش فش های نجینی نیز چندان برایش خوشایند نبود.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۸ ۱۷:۲۷:۰۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۸ ۲۱:۴۶:۲۱

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰
- قبر ارباب؟

- میدونی که ارباب خوششون نمیاد یه حرفو دوبار تکرار کنن. زودباش بیا بریم.

و در مقابل چشمان حیرت زده ی تریلانی، لرد ناپدید شد و تنها پولکی که از بدن نجینی کنده شده بود، آهسته به زمین افتاد.

مدتی بعد:

- ارباب میشه بفرمایین شما که میدونین جای قبر کجاست چرا دنبال من اومدین، برای قبر کندن؟ فکر میکردم این کار بعهده ی مونتگومریه ...

و با احساس دلشکستگی آه کشید و درحالیکه تند راه میرفت تا از لرد جا نماند به او چشم دوخت. اما لرد توجهی به او نکرد و موشکافانه نام قبرها را یکی پس از دیگری خواند.

ناگهان لرد ایستاد و سیبل که فاصله ی کمی با لرد داشت، به سختی جلوی خودش را گرفت تا با دم نجینی برخورد نکند.

- تو داستان برادران پاورل رو شنیدی؟

- بله ارباب.

- اونو باور داری؟

- بله ارباب.

- واقعا این مرگ بوده که به اونا این چیزارو داده؟

- بله ارباب.

- دوست داری بمیری؟

- بلـ... نه ارباب.

- پس به جای جواب سربالا دهنتو ببند و تمرکز اربابو به هم نزن.

تریلانی با چشمانی که از تعجب ورقلمبیده و بیرون آمده بودند دوباره به دنبال لرد به حرکت در آمد.

بالاخره هرسه ( در اینجا به دلیل مقام بالای نجینی ایشون هم یک نفر حساب شدن ) مقابل قبری ایستادند. لرد آهسته دستش را تکانی داد و گرد و غباری که روی قبر بودند پاک شد و نام حک شده ی پاورل نمایان شد.

- این قبر یکیشونه، باید دوتا دیگه شونم پیدا کنیم. فعلا کار تو اینه که ...

سیبل آب دهانش را قورت داد و منتظر شد تا حرف لرد اتمام پیدا کند. همان لحظه رعد و برقی زده شد و آسمان تاریک را برای ثانیه هایی کوتاه روشن کرد.

- احضارش کن!

دوباره آسمان رو به خاموشی رفت ...


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰
ایوان و بلا سریعا از جلوی چشمان لرد دور شدند و خودشان را به اتاقی که مرگخواران در حال بررسی نجینی بودند رساندند.

- چی شد؟

ایوان با انزجار نگاهش را به سمت دیگری گرفت تا محتوایی که در حال خارج شدن از دهان نجینی بود را نبیند و گفت:

- ارباب گفتن صاحب لنگه کفشو پیدا کنیم!

رز ابرویش را بالا انداخت و گفت: چی؟ پیدا کنین؟ خب اونکه معلومه کیه!

بلا لنگه کفش را از دست ایوان قاپید و گفت: آره، مال جاگسنه، اما مشکل اینجاس که اون کفش پاش بود.

رز جیغ زنان گفت: ولی من خودم یادمه که توی پستم نوشتم جاگسن کفش نداشت!

لونا مرموزانه گفت: قضیه بوداره! جادویی عجیب درون این ماجرا نهفته است!

برای اولین بار تمام افراد حاضر در اتاق نسبت به سخن لونا مشکوک شدند و در تفکر و تعمل فرو رفتند.

- نکنه دامبلدور یه کاری کرده؟

بلا چشم غره ای به رز رفت و گفت: تو اینجا دامبلدور میبینی؟

رز شروع به خاراندن سرش کرد و گفت: ولی جاگسن جاسوس محفلیاس و از طرفی اون بدون کفش اومد اما با کفش دیده شد. شاید محفلیا میخوان دیوونه مون کنن!

جرقه ای درون ذهن لونا زده شد و بدون توجه به حرف رز دوباره گفت: شاید کفش یکیو کش رفته!

- دست بردار لونا، ارباب تمام مدت بالا سرش بوده و داشته ازش بازجویی میکرده، چطوری میتونسته کفش یکی دیگه رو پا کنه؟

یک ربع بعد:

لرد پشتش را به جاگسن کرده بود و با آرامش در حال نوشیدن آب کدوحلوایی بود. جاگسن نیز چشمانش با سرعت برق در حال حرکت در اطراف اتاق بود تا چیزی برای نجات خودش پیدا کند.

نگاه روفوس روی کفش های جاگسن زوم شد. کفش ها لنگه به لنگه بود و یکی از آن ها شباهت بسیار زیادی با لنگه کفش بیرون آمده از دهان نجینی داشت.

روفوس که پشت در پنهان شده بود، خودش را جمع و جور کرد و با سرعت به محل تجمع مرگخواران برگشت.

- حق با لونا بود! جاگسن کفش یکی دیگه رو کش رفته. احتمالا کفشی بوده که از کس دیگه ای اونجا جا مونده بوده.

ایوان بشکنی زد و گفت: پیداش کردیم! معما حل شد. اممم ... بلا؟ ارباب گفته بودن با صاحب کفش چی کار کنیم؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۸ ۱۳:۴۴:۳۴

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۰
نیم ساعت بعد:

- بنگ!

- چی کار میکنی خانوم؟ حالا که این طور شد باید بعدش بری اون آهنارو ببری.

بلا با عصبانیت چکشی را که با پرتاب شدنش به زمین موجب بوجود آمدن این صدا شده بود برداشت و به سمت دیگر آهنگری رفت.

زبان ایوان از دهانش بیرون آمده بود و با دقت فراوان و عرق ریزان، در حال بستن مهره ای به یکی از وسائل عجیب مشنگی بود.

بعد از اتمام این کار، ایوان رو به بلا گفت: این طوری که نمیشه! بهتره یکم از جادو هم استفاده کنیم.

مورفین بلافاصله گفت: ژلو چش اون؟ و اونا؟

و اشاره ای به مردم و همچنین صاحب آهنگری کرد که پشت میزش نشسته بود و پاهایش را از آن آویزان کرده بود. بلا نگاهش را از آهنگر برداشت و گفت:

- رز! تو! میری و پیشش وراجی میکنی و سر همه مردمو گرم میکنی تا ما یکم با جادو کارارو سر و سامون بدیم.

رز با اشتیاق پیچ گوشتی را روی میز رها کرد و ورجه وورجه کنان به سمت آهنگر رفت و با صدای بلند شروع به تعریف داستانی کرد، طوریکه تمام افراد حاضر در آنجا با اشتیاق برگشتند تا ببینند او چه میگوید.

ایوان پوزخندی زد و گفت: رزم داستانای خوبی واسه تعریف کردن بلده ها!

مرگخواران نیز از فرصت بدست آمده استفاده کردند و در یک چشم به هم زدن همه ی کارهای لازمه را انجام دادند. بلا لبخندی شیطانی زد و به سمت آهنگر رفت.

- تموم شد. خوش بگذره، بای!

و همراه رز و دیگر مرگخواران به سمت در ورودی رفت. مردم با نارضایتی اعلام میکردند که میخواهند پایان داستان رز را بدانند و رز هم دوست داشت بعد از اتمام آن از آنجا برود. اما آهنگر پری که لای دندان هایش بود را بیرون آورد و گفت:

- شما جایی نمیرین! فکر کردین به همین راحتیاس؟ هنوز کارای دیگه ای هم مونده. اینا در اولویت اول قرار داشتن.

بلا خواست به سمت مرد حمله ور شده و او را خفه کند که حرف هوشمندانه ی مورفین او را از این کار منصرف کرد.

- ما میتونیم بریم پول بیاریم. پش کارو تعطیل کن! ارباب بمون کمک میکنه!

مرگخواران که از راهکار پیشنهادی مورفین بسیار شگفت زده شده بودند، سریعا با حرکت سرشان موافقت خود را اعلام کردند و بلا گفت:

- پس من میرم پول بگیـ...

اما آهنگر وسط حرفش پرید و در حالیکه مورفین را نشان میداد گفت: نخیر خود شما میری پولو میاری ...

و سپس به دیگر مرگخوران نگاهی انداخت و ادامه داد: شمام همینجا به کار ادامه میدین تا مطمئن شم اون برمیگرده!

صدای غرولند و نارضایتی از جانب مرگخواران برخواست و کل آهنگری را فرا گرفت. پول گرفتن از ارباب به اندازه ی کافی کار سخت و دشواری بود و حالا که مورفین قرار بود این کار را بکند ترسی سراسر وجود مرگخواران را فرا گرفت.

مردم نیز همچنان از رز میخواستند که داستانش را ادامه دهد ... !


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۸ ۱۲:۴۰:۴۶

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.