هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۰:۵۲ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲
دو دقیقه بریم بیرون شما بشینی با مادرمون حرف بزنی؟...چشم!...فرمایش دیگه ای نبود؟

گذشت اون دوران پیرمرد...گرچه خطری هم نداری.شما رو میشه ده سال با مادر خواهر تنها گذاشت که حرف بزنی!!

درمورد لونه پرنده...واقعا فکر کردی فاش نمیشه؟فکر کردی پنهان میمونه؟

جامعه جادوگری میخواد بدونه این مدتی که نبودی چیکار میکردی؟آیا غیر از اینه که مدل شده بودی؟...مدل چی؟...بله!عرض میکنیم...یعنی میفرماییم!

مدل این!

بله...لونه پرنده اس!

الان شما یا هیچ موجود زنده و غیر زنده دیگه ای میتونه ادعا کنه که این شما نیستی؟اوم مو و اون دماغ و اون ریش مال شما نیست؟

خورشید پشت ابر پنهان نمیمونه...گرچه در گذشته هم تمایلات آشکاری به لونه پرنده بودن از خودت نشون داده بودی.بفرمایین.این عکسی از دوران جوانی شما نیست؟اونی که پشت سرتونه هم گلرت نیست که از مدل ریش و حلقه های عجیب و غریب و خالکوبی مسخره روی دستش میشه به آنرمال بودنش پی برد؟

بله ریشو...خورشید پشت ابر چی؟....پنهان...نمیمونه!


حالا برو جوجه خروستو خاموش کن.باز شعله ور شد.




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱:۰۱ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
بعد از اعلام شفاهی دستور، مورفین مهرش را هم پای حکم جلب فاوکس زد.
-برین بیارینش...فقط یه مشکلی هشت.تاریخ مشرف این یکی هر روژ تموم میشه!یعنی باید شبر کنین...به محژ اینکه خاکشتر شد بگیرین و بیارینش.یادتون نره بهش دشتبند بژنین.یعنی پربند...یا هر شی!

ماموران حکم جلب را گرفتند و به سمت خانه گریمولد رهسپار شدند.


داخل موزه

دامبلدور دست راستش را به کمرش زد و با دست چپش به طرف جلو اشاره کرد...سری تکان داد...یک پایش را کمی جلوتر گذاشت و دست به سینه با حالتی جدی به روبرویش خیره شد...دوباره سرش تکان داد...لبخند مضحکی زد و دستهایش را به دو طرف باز کرد.
-ببین...هی...پیشت...نگهبان!کدوم ژست من قشنگتره؟میخوام تاثیر عمیقی روی بازدید کننده ها بذارم.

نگهبان لبخند تمسخر آمیزی زد.
-احتیاجی به ژست نیست پیرمرد.مطمئن باش تابلوی توضیحاتت تاثیر خیلی عمیقی روشون میذاره.مخصوصا قسمتهایی که به خواهر مادرت اشاره کردیم!

دامبل در حالیکه به فکر فرو رفته بود چانه اش را خاراند...و البته فورا متوجه شد که این هم ژست دیگری است که میتواند از آن استفاده کند.
-حالا خواهرمو میدونم...ولی مادرم که مورد خاصی نداشته...داشته؟!

لبخند تمسخر آمیز نگهبان بسیار تمسخرآمیز تر شد!

درست در همین لحظه یک محفظه شیشه ای مجلل که ظاهرا با جادو حمل میشد پرواز کنان وارد موزه شد و روبروی دامبلدور قرار گرفت و به دنبال آن محفظه کوچکتری کنار دامبلدور نصب شد.دامبل برای چند ثانیه بی خیال ژشت گرفتن شد.
-هی...اینا مال کین؟اون روبرویی چرا اونقدر زرق و برق داره؟چرا قیمت بلیت موزه دوبرابر شده؟این کناریه مال کیه؟اینجا چه خبره؟

نگهبان بعد از کنترل دقیق محل محفظه ها جواب داد:
-اون کوچیکه که کنارته مال یه موجودیه که مربوط به خودته.وقتی آوردنش میبینی.روبروییه مال شخصیت بسیار بلند مرتبه و مهمیه.دلیل اینکه از مال تو بزرگتر و مجلل تره اینه که اون خیلی از تو قدیمی تره.به اعتبار و ارزش موزه ما کلی اضافه کرده.البته منم نمیدونم کیه.فقط یکی تماس گرفت و گفت امروز میاره و به موزه تقدیمش میکنه...ما هم منتظریم!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۳:۰۶ جمعه ۱۲ مهر ۱۳۹۲
خلاصه

مرگخوارا چند ماکت از محفلیا درست کردن و در آموزشگاه ازشون استفاده میکنن.
مودی و رون برای به هم زدن سیستم طلسمهای ماکتا وارد آموزشگاه میشن و ماکت مودی رو میدزدن.تنها نشانه ای که ازشون به جا میمونه یک دسته موی رون ویزلیه که جا مونده.لرد متوجه میشه که رون ماکت رو دزدیده.

(اینا موفق به دزدیدن ماکت نشده بودن.ولی اینجوری ادامه داده شده.برای همین خلاصه هم به همین شکل نوشته شد.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رون و مودی و ماکت دوان دوان بطرف محدوده آپارات آزاد خانه ریدل در حرکت بودند....تا جایی که رون مجددا از نفس افتاد!
-تو رو به چشم جادوییت...دو دقیقه استراحت کنیم.دیگه نمیتونم.خسته شدم.با یه دستم ماکتو گرفتم.با یه دستم این جاروی لعنتی رو.هم هم که هیچ کمکی نمیکنی، هوشیاری مداوم!

مودی با شنیدن کلمه جارو توقف کرد.با ناباوری بطرف رون برگشت.
-تو واقعا جارو داشتی؟پس ما برای چی دو ساعته عین تسترال داریم میدوییم؟وای بر اون پدر و مادری که یه وعده ماهی ندادن تو بخوری مغزت به کار بیفته...بدش به من اون جارو رو.

رون و مودی و ماکت سوار جارو شدند.جارو که بیش از حد سنگین شده بود درحالیکه پیچ و تاب میخورد از روی زمین بلند شد.ماکت که ظاهرا ترس از ارتفاع داشت بشدت میلرزید...


خانه ریدل:

-خب...کی حاضره جونشو فدای ارباب کنه؟

جمع کثیری از مرگخواران:باز دیگه چرا ارباب؟!
لرد سیاه در حرکتی تحیر برانگیز لبخندی زد.
-شوخی فرمودیم!

عده ای از مرگخواران پاچه خوار:

لرد سیاه که همیشه از پاچه خواری یارانش لذت میبرد ادامه داد:
-شوخی فرمودیم...چون این دفعه میدونیم کی باید جونشو فدای ارباب کنه!تو!

-من؟!
-نه...تو!
-من ارباب؟
-نه، کله تو بکش کنار...تو!همونی که داره بالا و پایین میپره و لرزش نامحسوسی هم داره.

رز ویزلی یک قدم جلوتر رفت.لرد سیاه سر تا پای رز را برانداز کرد.
-این همینجوریه؟ثابت نمیشه؟چشمامون خسته شد....خب مهم نیست.ببین ویزلی، ارباب بهت مرخصی میدن.باید بری خونه دیدن پدر و مادرت...مطمئنم دلت برای هردوشون تنگ شده.ولی اگه نشده باشه هم مهم نیست.باید بری.و البته موقع برگشتن ماکت ارباب رو با خودت بیاری.روشن شد؟




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۰۵ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
خلاصه:

تولد آیلین در پیشه و ساحره ها تصمیم میگیرن جشن تولد رو در خانه ریدل برگزار کنن.
برای انجام دادن این کار اول باید لرد رو از خونه دور کنن.لرد، نجینی و مروپ به یه انستیتو ی کاشت مو میرن.
ساحره ها (به همراه جادوگرا)آماده برگزار کردن جشن هستن.بلاتریکس فکر میکنه جشن برای لرد سیاه گرفته میشه.
ناگهان صدای لرد از بیرون به گوش میرسه!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با شنیدن صدای لرد بلاتریکس با عجله از اتاق خارج شد.
اگر مرگخواران در موقعیت خطرناکی قرار نداشتند قطعا به مدل موی بلاتریکس که مانند لانه ای گرم و راحت برای پرندگان، در بالای سرش جمع شده بود میخندیدند....ولی موقعیت خطرناکتر از این حرفها بود!
بلاتریکس بدون توجه به چهره بهت زده مرگخواران در را باز کرد.
-اوه ارباب...کمی زود برگشتین.هنوز دو سه تا روبان سبز و سیاه دیگه باید به موهام میزدم.این نگاه شیفته برای منه؟

ولی نگاه شیفته لرد از اندرون بلاتریکس عبور کرده بود و داشت به سمت کیک شکلاتی روی میز میرفت.
-اینجا چه خبره؟کیک؟جشن گرفتین؟در خانه ما؟

بلاتریکس لرد و مادرش را به داخل خانه دعوت کرد.
-بله ارباب...جشن گرفتن...برای شما.حیف که کمی زود برگشتین.براتون سورپرایز داشتیم.من قرار بود بصورت ناگهانی از وسط همین کیکه بیام بیرون و شما رو ذوق زده کنم!ولی مهم نیست.تشریف بیارین و از جشنتون لذت ببرین.

لینی نگاه غمگینش را به الادورا دوخت.هر دو به دنبال راه حلی برای نجات جشن میگشتند.
لرد سیاه به همراه نجینی و مادرش روی صندلی زیبایی که برای آیلین تزئین شده بود نشستند.
-خب؟شروع کنین.سورپرایز های ما کجا هستن؟اصلا این چشن برای چیه؟تولد ماست؟سالگرد ازدواجمونه؟فارغ التحصیل شدیم؟





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۲۰ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
نقل قول:
می خواستم ببینم که می شود یک پست قدیمی رو نقد کنید؟

بله...اگه شما فکر میکنین به دردتون میخوره نقد میکنم.بعضیا درخواست نقد میکردن...بعد که پستشون نقد میشد درخواست نقدر پستی رو میکردن که قبل از نقد زده شده بود.خب همون اشکالات تو همون پست هم تکرار شده بود.برای همین میگفتم برای پستی که قبل از آخرین نقدتون زده شده درخواست نقد نکنین.در مورد شما همچین مسئله ای وجود نداره.


بررسی پست شماره 10 گلخانه تاریک، ویلبرت اسلینکرد:


نقل قول:
لرد نگاهی به دامبلدور کرد و گفت:
تو داری اون خروس ـت رو با گیاه من مقایسه می کنی؟

شروع خوبی بود.بحث پست قبل رو بدون وقفه ادامه دادین.این همون کاریه که وقتی پست قبلی با دیالوگ تموم میشه بهتره انجام بدین.
نذاشتن شکلک باعث شده لحن لرد کاملا سرد و بی احساس به نظر برسه.اینم کاملا با شخصیت لرد هماهنگه.


حرفهای زیر لب ایوان و رز و عکس العمل لرد و گوش شنواش!خوب بود.معمولا به نویسنده ها توصیه میکنم چپ و راست از شکلک چکش استفاده نکنن.بهشون میگم شکلک چکش موارد کاربرد کمی داره.اونم در جاییه که طنز مال نویسنده باشه.نه شخصیتها.این جایی که شما از این شکلک استفاده کردین طنز مال نویسنده اس.برای همین استفاده از این شکلک هم درست بود.
یه مورد دیگه که معمولا کسی رعایت نمیکنه تاثیر طلسم کروشیو هست.ملت مثل نقل و نبات به هم کروشیو میزنن و آب از آب تکون نمیخوره.ولی خوشبختانه در پست شما اینطور نشده و کروشیو اثر کرده!


نقل قول:
- گیاه ما اسم داره دامبلدور. کره گی دامبلدور. تکرار کن!

دیالوگ های لرد خوب نوشته شدن.شخصیتش رو خوب از آب در آوردین.اون قسمتی که برای نشون دادن لحن و تاکید لرد بولد (bold)شده منظورتونو به خوبی به خواننده رسونده.


نقل قول:
دامبلدور آب دهن خودش را غورت داد. سپس گفت:

اولا قورت!
دوما این حرکت برای شخصیت دامبلدور کمی اغراق آمیز بود.دامبلدور در هیچ شرایطی اینقدر نمیترسه.طنز رو تا جایی پیش ببرین که برای خواننده قابل باور باشه.بیشترش ممکنه خواننده رو زده کنه.فرقی نمیکنه شخصیتتون سیاهه یا سفید.مخصوصا در مورد شخصیتهای دامبلدور و لرد این مورد رو رعایت کنین.در مورد بقیه معمولا میشه اغراق کرد.


ایده مسابقه نسبتا خوب بود.حالا که دامبلدور وارد سوژه شده، اصولا باید یه حرکتی هم انجام میداد.ولی از حضور دامبلدور میتونستین بیشتر استفاده کنین.اینو با توجه به این موضوع گفتم که خودتون شروع به استفاده کرده بودین(جریان غذا یکی از جالبترین قسمت های پست شما بود).کمی ناقص ولش کردین.بهتر بود بیشتر طولش میدادین.همیشه لازم نیست سوژه پیش بره.از شخصیتها و موقعیتها نهایت استفاده رو بکنین.


نقل قول:
ارباب! حالا باید بهش آموزش های لازم رو بدید! ولی چه جوری؟

آخرش خیلی خوب بود.تکلیف نفر بعدی مشخصه.و در انتخاب روش و مسیر هم آزاده.همین کافیه که خواننده تشویق به ادامه دادن بشه.


موفق باشید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بررسی پست شماره 249 خاطرات مرگخواران، ایگور کارکاروف:


نقل قول:
-ایوان، به ایگور بگو بیاد تو و خودت هم بیرون منتظر باش!
- چشم سرورم!

شروع خوب بود.شروع پست تکی با پست ادامه دار فرق میکنه.اینجا همه مسئولیت به عهده خودتونه که بتونین خواننده رو همینجا نگه دارین.شروعتون نباید گنگ و مبهم و گیج کننده و شلوغ باشه.شخصیتاتون نباید نامشخص باشن.


نقل قول:
ایوان تعظیم کوتاهی کرد و از اتاق شخصی لردولدمورت خارج شد و به ایگور اشاره ای کرد و با لحن همیشگی خودش گفت:

به جای اینکه این همه جمله رو با "و" به هم ربط بدین بهتره از جمله های کوتاه تر استفاده کنین(به جای "و" نقطه بذارین).با توجه به اینکه پست شما جدیه، این روش میتونه یه حالت مرموز به پستتون بده.


شخصیت لردتون کمی اشکال داره.یه شخصیت پر مشغله، بی حوصله ولی شوخ طبعه که جدیتش خشک و سرد نیست.مثلا اینجا:
نقل قول:
- یک بار گفتم که میتونی بشینی! پس چیکار میکنی؟



نقل قول:
مرد مرگخوار نگاهی به بقیه ی مرگخوارانی که در راهرو ایستاده بودند میکنه و نفس عمیقی میکشه و وارد میشه.

این مرگخوارا برای چی تو راهرو ایستادن؟منتظر چی هستن؟بهتر بود دلیلش رو هم توضیح میدادین.یا مثلا از یکی دو تاشون اسم میبردین.درباره احساساتش مینوشتین.این قسمت کمی مبهم مونده.


نقل قول:
نگاهی به اطراف انداخت، جزو معدود دفعاتی بود که وارد اتاق شخصی لرد ولدمورت میشد، بیشتر مواقع در بیرون از خانه ی ریدل با اربابش ملاقات میکرد ولی الان تصمیم داشت تمام جزئیات اتاق مخصوص بزرگترین جادوگر سیاه قرن را به خاطر بسپارد ولی صدای لرد رشته ی افکارش را پاره کرد.

احساسات شخصیتتون رو اینجا خوب منتقل کردین.ترس و اضطراب ایگور واضح و روشنه.

نقل قول:

ایگور با صدایی که تعجب ناشی از شنیدن این حرف از اربابش در آن موج میزد، تکرار کرد:

نقل قول:
قیافه ی بهت زده ی ایگور حاکی از ترسی بود که با شنیدن درخواست لرد در وجودش رخنه کرده بود! ولی در عین حال چشمانش نشان دهنده ی تلاش او برای به یاد آوردن خاطره ای قدیمی بودند.

نقل قول:
ایگور با لبخندی بر لب از حرف هایی که بین خودش و لرد رد و بدل شده بود و با احساس خوشحالی از اینکه او برای این کار انتخاب شده بود؛ به سمت در میره

تکرار!
تکرار چیزیه که میتونه زیباترین جمله ها رو هم بی معنی جلوه بده.شما در طول پست بارها از این نوع توصیف استفاده کردین.بیشتر از دوبارش برای خواننده جالب نیست.اگه لازمه بیشتر توضیح بدین بهتره حالتش رو کمی عوض کنین.


نقل قول:
اتاقی ساده ولی در عین حال تمیز و براق! ترکیب رنگ سیاه با رنگ سبز در تمام اتاق مشهود بود؛ چوبدستی هایی از مرگخواران و جادوگرانی که به دست خود ولدمورت کشته شده بودند، بر روی دیوار خودنمایی میکرد و زیر هر یک اسم صاحبانشان نوشته شده بود.
نگاهش را بر روی میز تحریر برگرداند؛ این نیز ترکیبی از مار و اسکلت را در خود داشت و یکی از نشانه های علاقه ی اربابش به اصالت خویش بود. کاغذ سفید رنگ در وسط میز و بین هجوم رنگ های تیره خودنمایی میکرد. کاغذ را برداشت و منتظر اجازه ی رفتن ماند!

توصیف فضای اتاق زیبا بود.گرچه به نظر من بهتر بود این کارو همون لحظه ورود ایگور به اتاق انجام میدادین.تاثیرش بیشتر میشد.(قبل از اینکه رشته افکارش توسط لرد پاره بشه!).چون خواننده هم احتمالا همون موفع میخواست با فضای اتاق آشنا بشه.


پست شما خوب بود.اشکال عمده و اساسی نداشت.موضوع و توصیفات و دیالوگها کاملا قابل قبول بودن.ولی پتانسیل بهتر شدن رو داشت.
پستتون یه ضربه کم داشت!پست جدی باید یه مورد خاص داشته باشه.باید تاثیر بذاره.این ضربه ای که میگم مثلا میتونست اینجوری زده بشه که ماموریت ایگور یه ماموریت عجیب و غریب تر و غیر عادی تر و ترسناک تر میشد.اینجوری ضربه نهایی رو هم وارد میکردین.یا پایان پستتون متفاوت میشد.مثلا ایگور رو خائن معرفی میکردین.
با وجود همه اینا خوب بود.


موفق باشید.





پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۰:۵۵ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲
مادر جان این پست عوضی زده نشده احیانا؟!!
مال صحبت با ارباب نبود؟


نقل قول:
پسرک نازنینم. شیرینی ِ زندگانی ِ مادر. خشانت‌بار ِ قرن. سیاه ِ سیاهان!

خودمان را صد هزار مرتبه شکر که لااقل دست از خطاب هایی همچون "قند" و عسل" و "گلاب" و "نبات" برداشتین!


نقل قول:
این مرگخوارانتون رو جمع کنید از جلوی چشمان ما!

هر شب جمع میکنیم داخل کمد میذاریم.صبح پا میشیم میبینیم دوباره پخش شدن!


نقل قول:
این رز رو یه مقدار کنترل کنید!

مادرم!یه چیزی بگین شدنی باشه...بگین دامبلو بکش.بگین مرلینو زنده کن.بگین مورفینو ترک بده!

خب ما عادت کردیم!اگه روزی ششصد و شصت و شش بار کلمه ارباب رو نشنویم(نخونیم)خوابمون نمیبره.فکر میکنین تا صبح در صفحات اینجا دنبال چه چیزی میگردیم؟!برای شما هم راه حلی داریم.ما بیاییم استاد شما بشیم!
گرچه هر جا درخواست میدیم قبول نمیکنن...نمیدونیم چرا!کسی نیست مایل باشه از دانش بی انتهای ما بهره ببره!


زیر سایه ارباب(:worry:) آرامش خودتونو حفظ کنین!




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۰:۰۷ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲
-سالازار کیه؟
-عمه ی من!:vay:
-عمه ی تو؟
-عمه ی خودت!
-عمه ی من که اسمش الیزابته!نکنه اسم دومش سالازاره؟!
.
.
.
در حالیکه محفلی ها هنوز سر اینکه سالازار عمه کدامشان است به نتیجه نرسیده بودند، کیلومترها دورتر پیرمردی ضعیف داخل محفظه ای شیشه ای مشغول شانه کردن ریشش بود.

-صاف وایسا!

پیرمرد کمرش را کمی صاف کرد.

-صاف تر!
-بابا از این صاف تر که نمیشم.شیش هزار سالمه.جاذبه زمینو دست کم گرفتی؟
-همش ادعای فرزانگی میکنی.حالا جونت بالا میاد یه کار فرهنگی انجام بدی؟فردا بچه های مردم کهنسال ترین جادوگر قرن رو اینجوری به خاطر بسپارن؟

آلبوس شانه را از دریچه بالای محفظه تحویل مامور وزارتخانه داد.
-منو فرو کردین تو این تابوت شیشه ای.اینجا بیشتر احساس سفید برفی بودن بهم دست داده.حداقل ردای صورتی گلدارمو میدادین بپوشم.رنگ چشمام با اون ردا جالب تر میشد.همین چند دقیقه پیش اون غول بیابونی -که فکر نکنه ندیدم رو ساعدش علامت شوم داشت- سعی میکرد منو با پونز به شیشه پشتی این محفظه ثابت کنه!میگفت زیاد میلرزی!ممکنه شیشه ترک بخوره.

مامور پوزخندی زد.
-راس میگه خب.کمتر تکون بخور.لبخند بزن...اونجوری نه منحرف!معصومانه تر!سعی کن مثل یه بابا بزرگ پیر و مهربون به نظر برسی.الان مامورای ما دارن اعلام میکنن که تو اکران شدی.
-چی چی شدم؟
-یعنی به نمایش در اومدی!به زودی علاقمندانت برای دیدنت صف میکشن.

آلبوس موهایش را هم مرتب کرد.راهی برای خروج از محفظه شیشه ای نداشت.از لحظه ای که وارد این مکان منحوس شده بود فقط به یک موضوع فکر میکرد.آیا یارانش متوجه غیبتش شده بودند؟




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۵۳ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۲
نترس مندی!!نترس...خشم ارباب گریبانگیر هر کسی نمیشه.


بررسی پست شماره 431 خانه ریدل مندی!


نقل قول:
بلاتریکس جلوی در ایستاده و آماده ی باز کردن اون بود. سایر مرگخوارا عقب ایستاده بودن و با آمیزه ای از ترس و امید نگاهش می کردن؛ اما هیچ کس نمی دونست اون لحظات چه افکاری تو ذهن بلا می گذشت.
- ارباب نجینی و مادرشون رو با خودشون بردن، اما منو نبردن! ارباب نجینی ای که کاملا مجازیه و مادرشون که تازه 10 روزه اومده رو بردن، ولی منی که 5 سال همراهیشون می کنم رو نبردن! لعنت به این شانس من!!

شروعتون خیلی خوب بود.چه از نظر جمله ها و چه استفاده از نکته های جالبی مثل مقایسه بلا با مروپ و نجینی.این شروع میتونه خواننده رو جذب کنه.


نقل قول:
بلا چوبش رو بالا و به سمت در گرفت و آماده ی شلیک طلسم شد.

اینجا بهتر بود بلا رو تکرار نمیکردین.وقتی فقط یه شخصیت در صحنه حضور داره(بقیه پشت درن), استفاده از اسم فاعل لزومی نداره.


یکی از نکته های مثبت پست شما یکدست بودنشه.لحن و حالت و زمان کل پست یه جوره.ظاهرش کاملا مرتبه و از شکلکها به اندازه و خوب استفاده شده.همینا نمیذاره خواننده خسته بشه.حتی اگه پست کمی طولانی باشه.


نقل قول:
مالی با بیخیالی گفت: خوب می تونیم اعضای محفلو دعوت-

با چشم غره ی ساحره های مرگخوار به تته پته افتاد.
- باشه...باشه...فقط خانواده ی خودم... :worry:
- خب اینکه اصلا فرقی نکرد.

بامزه بود!شما از نکته های ریز به خوبی استفاده میکنین.


نقل قول:
طلسم بلا برای آخرین بار به در که نیمه باز بود خورد، کمونه کرد و خودش رو نقش زمین کرد.

کاش از یه طلسم دیگه استفاده میکردین!اینجا اینطور به نظر رسیده که کروشیو اینا رو بیهوش کرده.با وجود این صحنه های شلوغ و طلسمهای بی هدف بلا رو خوب توصیف کردین.

گرچه کلا با این جریان ساحره-جادوگر زیاد موافق نیستم...ولی شما استفاده خوبی از این سوژه کردین:
نقل قول:
رز ویزلی با گریه گفت: به سالازار...اشتباه شده! من...ساحره ام! منو نکشین!!



اون بازگشت به چند لحظه قبل تو انباری حرکت جالب و جدیدی بود.خواننده میتونست هر دو صحنه و موقعیت رو به خوبی تجسم کنه.

آخر پست همه بی نظمیا رو تموم کردین و به اوضاع سرو سامون دادین.سوژه رو به مسیرش هدایت کردین و بقیه شو گذاشتین به عهده نفر بعدی.این جمع و جور کردن و سرو سامون دادن رو قبلا هم در پست های شما دیدم...کارتون خوب بود.


موفق باشید.

_______________________________________

نقل قول:
ارباب ببخشین با این فاصله کم مزاحم میشما.

اشکالی نداره.شما اونقدر تجربه دارین که خودتون میتونین تشخیص بدین کی برای نقد مزاحم(!) بشین!

نقل قول:
راستی ارباب، دلیل اینکه سریع پستمو جلو میبرم و رو یه چیز خیلی تمرکز نمیکنم اینه که میترسم یهو پستم طولانی شه و از طرفی هم به فکرم نمیرسه که چطور سر و ته پستمو بزنم که با وجود توضیح دادن مواردی که میتونه جالب باشه، اونقد طولانی نشه پستم. چه کنم؟

این پستتون که اصلا سریع پیش نرفته بود.ولی در حالت کلی احتمالا شما برای پستاتون هدف تعیین میکنین.مثلا سوژه رو میخونین.با خودتون فکر میکنین که این سوژه بهتره برسه به فلان جا!برای رسیدن به اون نقطه مجبورین یه مسیری رو طی کنین.خب در این حالت بهتره پستتون طولانی بشه تا اینکه از جزئیاتی که ممکنه جالب باشن صرفنظر کنین.
پیشنهاد من اینه که گاهی به جای آخر پست خودتون به اولش فکر کنین.یعنی فکر کنین که بهتره این سوژه نفر قبلی رو چطوری ادامه بدم(نه اینکه به کجا برسونم).همون اولش رو بنویسین و کمی پیش برین و ولش کنین.هدفتون این نباشه که به جای خاصی برسونیدش.کافیه در نقطه روشن و واضحی ولش کنین.گاهی اصلا لازم نیست جلو برین.دقت کنین ببینین سوژه یا نکته فرعی قابل استفاده ای در داستان وجود داره؟مثلا این جریان الادورای همین پستتون.یه نمونه بسیار خوب از درجا زدن بود.
با این حال هر وقت احساس میکنین لازمه پست طولانی باشه, طولانی بنویسین.مشکلی نیست.

بررسی پست شماره 63 جانورنماها, پیکسی وارنر:


نقل قول:
خانه ریدل:
- خبری نشد؟ پرنسسمون خسته شد بسکه صبر کردیم.

به نظر من زمان مناسبی برای تغییر مکان نبود.پست قبلی در قسمت جالب و هیجان انگیزی تموم شده بود.عوض کردن مکان, اون هیجان رو از بین میبره.مخصوصا با توجه به اینکه در خانه ریدل خبر خاصی نبود و همه اتفاقا باید تو محفل میفتاد.


رفتار بلا با گوشی مشنگی خیلی جالب بود, ولی...رفتار الادورا و حساسیتش درباره گوشی فوق العاده بود.این از اون سوژه هاییه که نباید فراموش بشه.همه جا میشه ازش استفاده کرد.


نقل قول:
لرد آهی میکشه و دست از تماشای صحنه ی دعوا کردن دو ساحره برمیداره و بی توجه به طلسم های کروشیو و آوادایی که الا و بلا به سمت هم شلیک میکنن، به نوازش نجینی میپردازه.

صحنه خوب بود...ولی حالا که دعوا تا این حد بچگونه اس, بهتره طلسمها هم کمی مسخره و سطح پایین باشن.


نقل قول:
- داری جاسوسی میکنی؟ مگه قرار نبود بری دستشویی عمو؟

خب شما اصلا لازم نبود مشخص کنین گوینده کیه!این جمله فقط میتونه از طرف جیمز فضول باشه!!(اون قسمتو که گفتم لازم نیست گوینده رو تعیین کنین جدی نگیرین...منظورم این بود که جمله درست و بجایی بود.لحنش گوینده رو مشخص میکرد.)


این روش که اول جمله گفته بشه و بعد گوینده مشخص بشه در بعضی موقعیت ها خیلی میتونه کمک کننده باشه.مثل همین موقعیت که با همین روش دستپاچگی و غافلگیری سوروس رو به خوبی نشون دادین.


نقل قول:
سوروس اینو میگه و یکراست به درون دستشویی پناه میاره

پناه میبره.
ما که تو دستشویی نبودیم....بودیم؟

رفتار جیمز عالی بود.خیلی خوب از این شخصیت(که البته زیادم شخصیت حساب نمیشه)استفاده کردین.مخصوصا صحنه آخر!!
با گیر دادن جیمز به سوروس, موقعیت و سوژه خیلی خوبی ایجاد کردین.یادآوری این موضوع که ایوان و مالی تو آشپزخونه هستن و معلوم نیست چه بلایی سر ایوان اومده هم نکته مثبت و مفیدی بود.
در واقع میتونم بگم کل پست شما خوب بود بجز شروعش...حتی اگه قبل از عوض کردن مکان اشاره کوچیکی به وضعیت مالی و ایوان میکردین هم کافی بود.

خوب بود.

موفق باشید.

_________________________

آندرومدا

این تاپیک مخصوص نقد پست های انجمن خانه ریدله.البته شما چون مرگخوار هستین نقد هر پستی رو که مایل باشین میتونین درخواست کنین.ولی لطفا پستهایی رو که در انجمن هایی غیر از خانه ریدل میشن در این تاپیک که مخصوص مرگخوارهاست درخواست کنین.
این پستتون رو هم همونجا نقد میکنم.(لازم نیست دوباره درخواست بدین)


زیر سایه ارباب موفق باشید!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۲
بررسی پست شماره 76 سرزمین سیاهی سالازار اسلیترین:


نقل قول:
هری ، یک بار دیگر به نقشه ی جادوییش نگاه کرد ، روی تکه سنگی که شبیه یک لانه در نقشه بود کلیک کرد ، عکس تکه سنگ بزرگتر شد . هری نگاهی به عکس درون نقشه کرد و سپس به چیزی که جلویش در وسط جنگل بود و میشد آن را نوعی از ساختمان نامید نگاهی کرد .

استفاده از کلمه کلیک کمی عجیب بود.همه انتظار دارن هری با چوب دستیش به نقشه ضربه بزنه...همین استفاده از یه کامه غیرعادی ولی متناسب، متونه توجه خواننده رو جلب کنه.استفاده از وسایل مشنگی هم همینطورن.اگه در موقعیت مناسب ازشون استفاده بشه و زیاد هم تکرار نشن میتونن جالب باشن.


نقل قول:
سپس به چیزی که جلویش در وسط جنگل بود و میشد آن را نوعی از ساختمان نامید نگاهی کرد .

این قسمت کمی توضیح لازم داشت.خواننده میخواد بدونه هری چی میبینه.ساختمان چه وضعیتی داره که نمیشه دقیقا اسم ساختمان رو روش گذاشت.بزرگ؟کوچیک؟ترو تمیز؟کهنه و قدیمی؟...صحنه به خوبی مجسم نمیشه.


نقل قول:
هری به سمت در مخفیگاهش رفت ، چوب دستی اش را در آورد و گفت :
- آلاهومورا
هری در را باز کرد و داخل شد .

وقتی فقط یک شخصیت در این قسمت از پستتون وجود داره بهتره اسم فاعل رو تکرار نکنین.بهتر بود میگفتین: "در را باز کرد و داخل شد"... خواننده خودش متوجه میشه منظورتون کیه.نوشته تون هم زیباتر میشه.


نقل قول:
لرد سیاه عمرا متوجه نمیشه که یه مرلینگاه وسط یه جنگل نامعلوم چیکار میکنه .

جمله اشتباهه.باید به شکل دیگه ای نوشته میشد.مثلا:
لرد سیاه عمرا به این موضوع فکر نمیکنه (یا متوجه نمیشه یا نمیفهمه)که ممکنه یه مرلینگاه وسط یه جنگل نامعلوم وجود داشته باشه.


اصطلاح "مرلینی" بامزه بود.


نقل قول:
آینه نداره که داره ، روشویی نداره که داره ، سیفون و سنگ توالت نداره که داره . شیر آب هم حتی داره ، آبش هم حتی قطع نیست

این قسمت هم خوب بود...اگه اون شکلک آخرو نداشت یا یه شکلک دیگه زده میشد بهتر هم میشد.این شکلک موارد استفاده کمی داره./برای طنزی بکار برده میشه که مستقیما توسط نویسنده اعمال شده.نه توسط شخصیتها.مثلا جایی که نویسنده بخواد یه کار خیلی غیر عادی و مسخره انجام بده(بنویسه) و بخواد بگه خودم میدونم حرکت مسخره ای بود!


نقل قول:
هری و آلبوس بعد از آنکه به درگاه مرلین چند ساعتی راز و نیاز کردند بر روی صندلی مرلینگاه سفید و درخشانی که درونش بودند نشستند .

اینجا مشخص نمیشه چطور هری به ایستگاه کینگزکراس اومد...وسط جنگل بود که!بهتر بود یا درباره تغییر مکان توضیح میدادین یا اشاره میکردین که چرا هری متوجه نشده بود اونجا یه ایستگاهه!

ایده زدن صاعقه به هری ایده جالبی بود.ولی کاش به جای اینکه از زبان دامبلدور میشنیدیم خودتون توصیفش میکردین.یعنی همون صحنه ای که صاعقه به هری میزد چند توضیح کوچیک خواننده رو متوجه میکرد که اتفاقی افتاده...البته به این شکل هم بد نبود.

طنز پستتون در نیمه دومش خوب بود.جابجا کردن عینک دامبلدور و نقشه هری، تسترال شانس بودنش...

پستتون پایان خوبی داشت.تکلیف نفر بعدی مشخصه.باید برای هری نقشه ای بکشه.


پست شما موضوع خوبی داشت.راه خوبی برای ادامه دادن انتخاب کرده بودین.فقط به کمی توضیح بیشتر احتیاج داشت.صحنه ها بهتر بود روشن تر و واضح تر میبودن.یعنی همین پست با همین محتوا میتونست با اصلاحات کوچیکی بهتر بشه.


موفق باشید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لینی و آماندا

پستهای شما در اولین فرصت(احتمالا امشب) نقد میشن.


ویرایش بعدی:

گفته بودیم دو پست باقیمونده رو احتمالا امشب نقد میکنیم.الان یهو متوجه شدیم صبح شده...و اون "امشب" تبدیل به " دیشب" شده. و ما اربابی هستیم که زیر حرفش نمیزنه و پستها رو امشب نقد میکنه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳۰ ۳:۵۱:۰۴



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
آقای جد!

حرفای رد و بدل شده بین ما در خارج از این سایت به کسی ارتباطی نداره...ولی خب...خودتونم میدونین که ماهیت درخواست نقدتون به این معصومیتی که اینجا میبینیم نبود.چون یک ساعت قبلش دربارش بحث کرده بودیم.
منم کسی نیستم که در حالت عادی با عضوی که درخواست نقد میکنه چنین برخوردی بکنم.
چشم!پست شما رو نقد میکنم.ولی مطمئن باشین هیچ قدرتی نمیتونه مجبورم کنه این کارو بکنم.گذشته از تونستن یا نتونستن، هیچ قدرتی تو سایت نیست که بخواد این کارو بکنه.فقط خودمم که تصمیم میگیرم این کارو انجام بدم یا نه.که البته، بین این همه پستی که نقد کردم و آمارشو خودمم ندارم، تعداد کسایی که نخواستم پستشونو نقد کنم به تعداد انگشتهای دست هم نمیرسه.یعنی بی دلیل همچین کاری نمیکنم.









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.