هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۰
سلام!


بابت تاخیر بسی فراوان زیاد واقعا متاسفم!

من اصلا متوجه داده شدن سوالا نشدم! احتمالا از بلاکا کنار صفحه سریع رفته.

در هر صورت میخوام بگم که از روی ندونستن بوده.

اگه ریگولوس توی چتر نگفته بود من هنوزم متوجه نشده بودم، ساری


بالاخره بعد از تلاش فراوان نت بوق توسط کارشناس درست و تونستم آپلود کنم. بفرمایین!

مصاحبه


بازم بابت تاخیر معذرت میخوام.

پیوست:


zip مصاحبه (1).zip اندازه: 43.53 KB; تعداد دانلود: 119


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۵ ۸:۱۶:۳۲

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۴۳ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۰
با ردیابی که طرز استفاده اش را از مشنگ ها یاد گرفته بود، توانسته بود مکان او را کشف کند.

بنابراین به سمت پنجره ی کافه خزید تا پشت آن مخفی شود و بتواند به حرف های آن پیرمرد مشکوک گوش فرا دهد. خوشبختانه آن ها میزی را انتخاب کرده بودند که درست بغل همان پنجره بود و به راحتی میتوانست بفهمد چه میگویند. بالاخره میتوانست راز او را بفهمد.

صدای عجیبی باعث شد تا سرش را به آرامی بلند کند و به آن ها خیره شود. صدای آن ها رفته رفته بالا میرفت تا اینکه تبدیل به یک مشاجره شد. هردو با عصبانیت در حال بحث کردن بودند. به وضوح چهره ی سرخ پیرمرد عصبانی را میدید. اما توجهش به تکه کاغذی که درون دستان مرد بود جلب شد.

در همین حین بود که پیرمرد آخرین جرعه ی معجونش را نیز سر کشید و بعد از گفتن چیزی درون گوش مرد، به سمت در کافه حرکت کرد و او را با همان حالت تنها گذاشت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲۰ ۱۰:۰۷:۰۰

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۸:۴۶ پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۰
دقایقی بعد - نزد ارباب:

مرگخواران خوش حال از اینکه ارباب آن ها را فرخوانده و مجبور به ول گشتن در اطراف غار نبودن، رو به روی لرد ایستاده بودند.

رز برای اینکه همهمه ی میان مرگخواران را خاموش کند، جیغی کشید و بعد از حکم فرما شدن سکوت، لرد گلویش را صاف کرد و شروع به صحبت کرد.

- متاسفانه باید خبر بدی رو بهتون بدم!

لحظه ای نگرانی در چشمان تک تک مرگخواران موج زد. لرد مرگخوارانش را از نظر گذراند و ادامه داد:

- شما نمیتونین اربابتون رو در یافتن گنج همراهی کنین! وگرنه گنج نابود میشه.

آن موج نگرانی، به سرعت محو شد و چهره های جایگزین آن شد. لرد ابروهایش را درهم کشید و گفت:

- میدونم که بابت این موضوع ناراحتین.

مرگخواران برای حفظ ظاهر، شروع به آه کشیدن و ابراز تاسف از ناتوانی در کمک کردن کردند. بالاخره لرد دست هایش را به نشانه ی هو کردن تکان داد و گفت:

- حالا هم از جلو چشمام دورشین.

مرگخواران به سرعت تعظیم کوتاهی کردند و پراکنده شدند. رز یک قدم به سمت لرد برداشت و گفت: ارباب من آماده ام!

لرد سرتاپای رز را برانداز کرد و گفت: کروشیو رز! تو میخوای گنجینه ی اربابو نابود کنی؟ زود دور شو؟

رز خنده ای ناقص کرد و گفت: ارباب منم همراه شما اون نامه رو خوندم. یادتون نمیاد؟ پس همراهی من مشکلی نداره!

لرد چشک غره ای به رز رفت و برای پیدا کردن گنج به راه افتاد. رز هم برای اینکه جا نماند با فاصله ی یک قدمی از به تعقیب لرد پرداخت.

آن طرف - نزد ایوان:

ایوان برگه را درون دستانش مچاله کرد و رو به در و دیوار فریاد زد:

- بابا باوبزرگ! جد! هرکی که هستی! لااقل یه راهنمایی ای از محل گنج بکن. تو که توانایی ... تو که میتونی ... تو که قدرت داری ...

در همین بین که ایوان به چاپلوسی سرگرم بود، نوری در یکی از سوراخ های دیوار نمایان شد!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲۰ ۹:۰۰:۲۳

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۰
[spoiler=خلاصه سوژه]گریفیا به دلایلی از راونی ها عصبانی شدن و برای اینکه حساب اونارو برسن تصمیم میگیرن که حواس راونی هارو وسط کلاس پرت کنن تا اونا نتونن به درس گوش بدن و در نهایت امتحانشونو بد بدن و دیگه تو هاگ اول نشن.
به روش های مختلفی بالاخره اونا موفق میشن و راونی ها با اطلاعات کمی باقی میمونن که همین اطلاعاتم توسط آرنولد (پف کوتوله) که روی شونه ی استادا میشسته و درسو گوش میداده بدست آوردن اما بعدها آرنولد به دلایلی از مسئله ای ناراحت میشه و دیگه به درسا گوش نمیده.
راونی ها تصمیم میگیرن که جزوه های گروه گریف رو بدزدن و دزدکی وارد تالار گریف میشن. اما فقط چند تا جزوه ی ناقابل ناقص بدست میارن که فقط شامل چندتا درسا میشده و برای امتحانا کافی نبوده.
پس اونا نقشه ی دیگه ای میکشن که اینبار سوالات امتحانی رو بدزدن. در همین بین گریفیا برای اینکه بفهمن نقشه ی راونی ها چیه، ارگ رو میگیرن و بعد از اعمال شکنجه واری(!) قصد گرفتن اطلاعات رو دارن.

بهتره پست قبلی که مال آرنولده خونده بشه! [/spoiler]


نزد راونی ها:

- نه نه نه! باید هرجور شده اون سوالای بوقی رو بدست بیاریم! بــــایـــــد!

آرنولد که از فریاد ناگهانی لونا شوکه شده بود، یکم قدم به عقب برداشت و گفت:

- پس بهتره بری!

لونا صورتش را جلوی صورت آرنولد قرار داد، مستقیم به چشم هایش خیره شد و گفت:

- نه تو هم میای عزیزم!

و یقه اش را گرفت و او را کشان کشان از تالار خارج کرد.

نیم ساعت بعد:

لونا با چشمانی گشاد شده به چیزی که اکنون در کیفش جاسازی شده بود خیره شده بود. آنچه را میدی باورش نمیشد!

آرنولد دستان لونا را گرفت و سعی کرد او را از آنجا دور کند و گفت:

- لونا بیا بریم تا گیر نیفتادیم ... بیا دیگه ... دهه!

لونا ابتدا نشگونی از بدن خود گرفت و بعد از اطمینان از بیدار بودن، برای آخرین بار به سوال های همه ی دروس خیره شد. فیلچ مسئول نگه داری آنها در دفترش بود، جایی که هر دانش آموزی میترسد به آن نزدیک شود. اما در آن لحظه فیلچ در دفتر اساتید بود و یک نمونه از سوالات نیز درون کیف لونا بود.

بالاخره لونا دست از نگاه کردن به سوالات برداشت و همراه آرنولد به سمت تالار حرکت کرد.

نزد گریفیا:

سیریوس دستی به موهایش کشید و گفت: ببین، تو باید اطلاعات اصلی رو به ما بدی، میفهمی چی میگم کثیف؟

ارگ که بعد از اعمال شکنجه های فراوان احساس ترس سراسر وجودش را فرا گرفته بود بالاخره تسلیم شد و گفت:

- باشه میگم ... میگم.

جسیکا با یک جهش سریع به سمت ارگ آمد، یقه ی او را گرفت و گفت:

- اطلاعاتو رد کن بیاد!

و ارگ شروع به تعریف کردن نقشه ی جدید راون کرد. نقشه ای که آن ها تصمیم داشتند تمام سوالات امتحانی دروس را بدزدند.

- چـــــــــــی؟

ارگ با غرور گفت: به هر حال دیگه این دونستن فایده ای نداره! پس فردا امتحاناس و اونا مطمئنا تا الان سوالارو کش رفتن!

ابتدا جسیکا و سیریوس نگاهی با ترس به یکدیگر انداختند اما لحظه ای بعد، برقی در چشمانشان نمایان شد و با بیشترین سرعتی که میتوانستند آنجا را ترک نمودند.

آن دو قصد داشتند کاری کنند که سوالات از نو نوشته شوند. شاید یک خرابکاری میتوانست موجب تکه تکه شدن، جزغاله شدن یا از بین رفتن سوالات فعلی شده و در نتیجه، مجبور به طرح سوالات جدید شوند که ... راونی ها ندارند!

اما جسیکا و سیریوس فراموش کرده بودند که دوباره دست و پاهای ارگ را با جادو ببندند و حالا ارگ در مقابل درهای باز، بدون هیچ مانعی بود! او میتوانست راونی ها را از نقشه ی گریفی ها مطلع کند!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۸ ۲۰:۰۳:۰۳

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۰
* گراوندور "


هر چهار نفر، نفس عمیقی کشیدند و به درون تالار قدم گذاشتند.

درون تالار گریفیندور:

گودریک که چشمانش پف کرده بود و چیزی نمانده بود همانجا خوابش برود، با دستانش چشمانش را مالید و پرسید: پس این سیریش کجا رفت؟ باز اون وسط یه چیزی دید حواسش پرت شد؟

پرسیوال خمیازه ای کشید و گفت: من ِ پیرمرد که دیگه دووم نمیارم. میرم بخوابم.

به دنبال او بقیه ی گریفی ها هم به قصد خواب، به خوابگاه هایشان رفتند. چهار ریونی که از اتفاقی که در حال افتادن بود بسی ذوق زده بودند، نگاهی از سر شوق به یکدیگر انداختند و به وسط تالار قدم گذاشتند.

لینی آهسته گفت: زنوف و لونا همینجارو میگردین. من به خوابگاه دخترا میرم و ارگ هم به خوابگاه پسرا میره. باید جزوه پیدا کنین! باید!

هر چهار نفر با حرکت سرشان موافقت خود را اعلام نمودند و از یکدیگر جدا شدند تا ماموریت خود را به پایان برسانند.

20 مین بعد:

لینی و ارگ، هرکدام از یکی از راه پله های خوابگاه دختران و پسران پایین آمدند و به زنوف و لونا پیوستند. از آنجایی که قصد ریسک کردن نداشتند، بدون اینکه از هم بپرسند چه چیزی یافته اند، به سمت در تالار گریف رفتند. سیریوس را به هوش آوردند و سریعا از آنجا جیم شدند.

15 مین بعدتر:

تمام ملت راونی دوباره دور میزی جمع شده بودند و تمام جزوه های کش رفته از تالار گریف روی میز قرار داشت. زنوف اشاره ای به خودش و لونا کرد و گفت: تنها جزوه ای که توی سالن اصلی تالار بود، همین دو تا بود!

ارگ جزوه ای که دم دستش بود را برداشت و گفت: اینم خوابگاه پسرا روی میز بود. بقیه ی جزوه ها یا تو کشوها بود یا یه جای دیگه ای که من ندیدم. متاسفانه نتونستم چیز بیشتری کش برم.

لینی هم باقی جزوه ها را از نظر گذراند و گفت: فقط همینارو دیدم. جسیکا روشون خوابیده بود. به سختی تونستم بدون اینکه بیدار شه بردارم.

مری همه ی جزوه ها را برداشت و شروع به خواندن عنوان آن ها کرد تا ببیند چه چیزی بدست آورده اند. مری مدتی را به یادداشت عناوین پرداخت و بعد که کارش به پایان رسید، برگه را وسط میز گذاشت تا همه ببینند.

ملت راون:

ارگ توانست زودتر از بقیه از شوک عصبی بیرون آید و گفت: با فاکتورگیری مزخرفاتی که جزوه نبودن، یعنی ما فقط تونستیم مال سه تا درسو کش بریم؟ اونم نصفه؟ اوه مرلین من.

- باز همینشم خوبه. سه روز دیگه امتحانه. بریم نقشه ی بعدی.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۶ ۱۹:۲۸:۳۶

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۰
ریموس بدون معطلی به سمت پله ها حرکت کرد تا به اتاق دامبلدور برود. ایلویز که شوکه شده بود، برای اینکه متوجه ماجرا شود با او همراه شد.

- تق!

در با صدای محکمی به دیوار برخورد کرد و ریموس و پشت سرش ایلویز نمایان شدند. دامبلدور با دیدن چهره ی مضطرب ریموس پرسید:

- اتفاقی افتاده؟ چرا ...

ریموس حرف دامبلدور را قطع کرد و گفت: کل محفلیا عین دیوونه ها دارن میخندن. شاید طلسمی چیزی مرگخوارا روشون اجرا کرده باشن.

ایلویز بلافاصله گفت: مگه میشه؟ اونا جمعیتشون زیاده به این راحتی مرگخوارا نمیتونستن اونارو جادو کنن.

دامبلدور از پشت میزش بیرون آمد و گفت: بهتره از نزدیک ببینیم چی شده.

ایلویز و ریموس سرشان را به نشانه ی موافقت تکان دادند و هر سه با صدای پاقی ناپدید شدند.

کافه محفل ققنوس:

سه جادوگر، یکی پس از دیگری بر روی سنگفرش های پیاده رو ظاهر شدند و بعد از نگاهی به اطراف، هرسه به سمت در کافه حرکت کردند. ریموس که جلوتر از بقیه بود، بعد از اطمینان از اینکه کسی در خیابان نیست، سرش را شیشه چسباند. درون کافه نیز خبری از کسی جز محفلی های خندان نبود.

بنابراین در را باز کردند و به درون کافه رفتند و شروع به قدم زدن بین میزها کردند. توجه ایلویز به شیشه ی شکسته ای که روی زمین افتاده بود جلب شد. مقداری از معجون درون آن به بیرون ریخته بود. ایلویز انگشت اشاره اش را درون آن زد و مشغول بو کردن آن شد.

دامبلدور که متوجه او شده بود، به سمتش آمد و بینی اش را نزدیک دست ایلویز کرد و گفت: معجون دیوونگیه!

ریموس با شنیدن این حرف با عصبانیت گفت: یعنی همه ی اینا از این معجون خوردن؟ اثر اون معجون خیلی دیر میره، یعنی فقط ما سه نفر موندیم؟

دامبلدور عینکش را صاف کرد و گفت: پس چرا جسیکا نیست؟ تا اونجایی که یادمه اون همیشه اینجا بود. ولی من بین اینا نمیبینمشون.

ایلویز آب دهانش را قورت داد و گفت: یعنی ممکنه پای ...

- منم میگم کار مرگخواراس!

و هرسه نگاهی با نگرانی به یکدیگر انداختند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۶ ۱۷:۳۰:۱۵

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ یکشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۰
سوژه جدید

- جیمز، اصلا از این کارت خوشم نمیاد!

جیمز با شنیدن این حرف، ناگهان دست از کوباندن یویویش به تابلوی بزرگ دامبلدور در وسط اتاق برداشت. اما دوباره بعد از چند ثانیه به کارش ادامه داد.

دامبلدور دستی به عینکش کشید و گفت: جیمز چت شده؟ میدونی من ِ توی تابلو، به کجا گریختم؟

جیمز سرش را بلند کرد و به محل برخورد یویو خیره شد. او یویو را به دیواری که درون تابلو نقاشی شده بود میکوباند و دامبلدور ِ درون عکس با ترس پشت میز درون عکس پناه گرفته بود.

جیمز که اینبار عذاب وجدان گرفته بود، یویویش را جمع کرد و بعد از قرار دادن آن درون جیبش گفت: حوصله م سر رفته.

شروع به خاراندن چانه اش کرد و گفت: عمو، میخواین موهاتونو خوشگل کنم؟ به ریشتونم پاپیون بزنم؟

دامبلدور آهی کشید و قبل از اینکه جیمز او را وسیله ی بازی خود قرار دهد از اتاق خارج شد. با قدم هایی آرام راهرو را طی کرد و به راه پله ها رسید و شروع به پایین آمدن از آن ها کرد.

- آلبوووووس!

ریموس در بین پله ها، جلوی دامبلدرو را گرفت و گفت: بالاخره پیدا کردیمش! میدونین چند ساله داریم دنبالش میگردیم؟

دامبلدور به چهره ی هیجان زده ی ریموس خیره شد و گفت: منظورت چیه؟ واضح تر بگو ببینم چی میگی.

ریموس نفس عمیقی کشید و گفت: گنج گودریک! طبق روایتا بین اون گنج وسیله ایه که راه پیروزی رو برای همه هموار میکنه علاوه بر اون ثروت زیادی بدست میاد که برامون خیلی سودمنده. اون وسیله و پول ... این عالیه! میتونیم مرگخوارارو تار و مار کنیم!

دامبلدور لحظه ای به فکر فرو رفت و بعد گفت: پس منتظر چی هستی؟ برو بقیه رو جمع کن!

ریموس با دستپاچگی برگشت تا از پله ها پایین رود که با گوشزد دامبلدور فهمید که برعکس حرکت کرده است. بنابراین نیشخندی زد و از کنار دامبلدور رد شد.

دامبلدور که تازه چیزی را به یاد آورده بود گفت: نگفتی اون گنجه کجاسا!!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۶ ۱۳:۲۵:۳۵

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۲:۲۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۰
آن ها دم دری که زنوف وارد آن شده بود شدند و راه پله ای را دیدند که به نقطه ای تاریک منتهی میشد. صدای قدم های زنوف که در حال پایین رفتن از پله ها بود را به وضوح می شنیدند و هرلحظه دورتر میشد.

در راه زنوف لحظه ای ایستاد و به پشت سرش نگاهی انداخت، ملت ریونی به سرعت سرشان را دزدیدند و پشت در پنهان شدند و برای اطمینان در آن را بستند.

زنوف چند لحظه به در خیره شد، اما بعد از آنکه کسی را ندید دوباره به راهش ادامه داد. ریونی ها چند ثانیه صبر کردند تا مطمئن شوند که زنوف تمامی پله ها را طی کرده است و بعد از آن آماده ی ورود به آنجا شدند.

ماریه تا دستش را به سمت دستگیره برد و گفت:

- بیاین بریم!

اما لونا بلافاصله مانع او شد و گفت: بهتر نیس یکم دیگه هم صبر کنیم یا ... یا اصن بذاریم وقتی زنوف نیست وارد اونجا بشیم؟

لینی دست هایش را به کمرش گرفت و گفت:

- اینکه مچشو موقع ارتکاب جرم بگیریم خیلی بیشتر کیف میده!

ابروهای لونا درهم رفت و گفت: بابای من هیچم مجرم نیست! اتفاقا اون یه جای جدیدو توی ریون کشف کرده! این کم چیزی نیست و عالیه! یه افتخار بزرگه!

تری گوشزد کرد: البته اگه جای خوبی باشه!

لونا دوباره با اصرار گفت: جای خوبیه! اون یه ریونیه و کار بدی انجام نمیده. دفعه آخرتون باشه که از این حرفا میزنـ...

- خفه شو!

- بی تربیت! این چه طرز حرف زدنه؟

تری دستش را به نشانه ی سکوت جلوی بینی اش گرفت و گفت: یه صدایی میشنوم!

و همان موقع بود که آن ها تشخیص دادند زنوف دوباره در حال بالا آمدن از پله ها است. آن ها که به شدت هول شده بودند، بعد از پرتاب چندین وسیله در بین راه بازگشت به خوابگاه و تختشان، به زمین پرتاب کردند.

اما خوشبختانه به نظر میرسید که در مکان مخفی مانع رسیدن امواج صوتی به درون و بیرون میشود. لحظه ای بعد در باز شد و زنوف آهسته به تخت خوابش برگشت تا بخوابد.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰
لرد برگه را زیر و رو کرد و سعی کرد نوشته ی دیگری که بیشتر او را راهنمایی کند بیابد اما هیچ نشانی از اطلاعات بیشتر نبود بنابراین گفت:

- رز، مطمئنی تو راه چیزی از دستت نیفتاد؟ این ناقصه!

رز دست هایش را به حالت تدافعی بالا آورد و پاسخ داد: نه نه، معلومه که ننداختم.

لرد آخرین جمله ی نامه را دوباره خواند و از جایش بلند شد. طبق نامه، باید خواننده ی نامه، یعنی خودش دست به کار میشد و گنج را میافت.

رز اشاره ای به دو تونلی که مقابلشان قرار داشت کرد و گفت: ارباب نصف مرگخوارا اینوری رفتن، نصفشون اونوری. شما کدوموری میرین؟

لرد بدون حتی لحظه ای تفکر، به سمت تونل سمت راست حرکت کرد و به درون آن قدم گذاشت. رز هم برای اینکه از لرد جا نماند، پشت سر او به حرکت در آمد.

- ارباب ارباب ارباب! چطوری میخواین وقتی هیچی نمیدونین گنجو پیدا کنین؟

لرد به خودش زحمت پاسخ گویی به رز را نداد و رز فهمید که در این زمان تنها چیزی که لرد نیاز دارد سکوت برای تفکر است. همان موقع چیزی درخشان روی دیوار توجه آن دو را جلب کرد.

- ارباب ارباب ارباب! به نظرتون چرا مرگخوارا متوجه این چیز درخشان نشدن؟

لرد بازهم پاسخی به رز نداد و دستش را به سمت چیزی که به دیوار چسبیده بود برد و آن را کند ...

آن طرف - نزد ایوان:

ایوان که کلافه شده بود بر روی تخته سنگی نشست و گفت:

- اصلا باورم نمیشه! من نواده ی هلگا نیستم، تازه کمک گرفتنم قدغنه! (غدقن/قدقن/غدغن!!!)

ایوان آه بلندی کشید و از سر درماندگی به سقف خیره شد. در همان لحظه صدایی باعث شد حواس او کاملا پرت شود. منبع صدا از جایی در نزدیکی او می آمد، به نظرش آمد صدای گفتگوی چند نفر با هم است.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۴ ۲۳:۵۲:۱۷

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰
* گراونـدور *

روزها بعد:

ملت ریونی دور میزی جمع شده بودند و در حال جمع آوری تفکراتشان برای بدست آوردن یک جزوه ی کامل از یک درس بودند!

لینی با بی حوصلگی نگاهی به برگه ای که در دستش بود انداخت و گفت: باورم نمیشه! حتی نصف صفحه هم نشده! با این وجود چطوری میخوایم چند روز دیگه امتحان بدیم؟

لونا محکم سرش را گرفته بود، چشمانش را بسته بود و سخت در حال تفکر بود. تری نگاهی سرسری به او انداخت و گفت: چته لونا؟

لونا چشمانش را باز کرد و گفت: هیچی یادم نمیاد!

مری دسته ای از برگه ها را جمع کرد و گفت: پس با این وجود ما فقط جزوه ی چهار درس اول، اونم فقط یک جلسه شونو کامل دارم! آرنولد بعد از اون نتونست مثل همیشه بهمون اطلاعات بده.

لیسا چشمانش را تیز کرد و گفت: این طوری نمیشه، باید یه کاری کنیم.

سر تمام افراد حاضر در دور میز، اتوماتیکوار به سمت لیسا چرخید، اما اولین دهانی که برای پرسش باز شد، از جانب آرنولد بود: مثلا چه کاری؟

لیسا تمام برگه ها را به گوشه ای پرتاب کرد و گفت: باید نقشه بکشیم. یه نقشه برای اینکه امتحان نمره ی خوبی بگیریم.

آنتونین پوزخندی زد و گفت: هه! دیوونه شدی؟

لیسا مستقیم به آنتونین خیره شده و گفت: معلومه که نه! علاوه بر اون، میتونیم یکی از جزوه های گریفی هارو قائمکی برداریم!

مغز راونکلاوی ها که با این پیشنهاد تازه آگاه شده بود، به سرعت شروع به تفکر کرد و ماریه تا گفت: میتونیم یه نمونه از همه ی سوالارو کش بریم. اونوقت تمام جوابارو زودتر از امتحان پیدا میکنیم و حفظ میکنیم.

و هرکدام از آن ها پیشنهادی داد. حالا وقتش بود تا یکی از این پیشنهادها را به اجرا درآورند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۴ ۲۲:۲۱:۲۳

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.