- دایی چارلی، اینجا چیکار می کنی؟ تو رو کی گرفتن؟
- راس میگه دایی ـش، تو که مبرا از فتنه بودی. اصلاً تو که کاری به کسی نداشتی، همینطوری خودت واسه خودت شیرین میزدی. چرا گرفتنت؟
- اونا منو نگرفتن، من اومدم رئیس آزکابان بشم.
ملت:
چارلی:
همه به این رفتارای چارلی عادت کرده بودن ولی دیگه کسی فکر نمی کرد در این حد باشه.
پس از صحبت هایی کوتاه دیگه ای که با دایی چارلی شد کاشف به عمل اومد که قصد شرکت در انتخابات هاگوارتز رو هم داره و حتی شاید برای انتخابات وزارت هم کاندید بشه.
اما در اون طرف صحنه، دانگ پاورچین پاورچین به دلوروس نزدیک شد و آروم در گوشش گفت:
- ای بوق ِ جن! از کجا منوی مدیریت آوردی؟
آمبریج در حالی که سعی داشت تسترال آب بده، نگاهی متعجب به دانگ کرد و گفت:
- چی؟ من؟ منو؟ شیب؟ بام؟ ولدمورت؟ عله پاتر؟
- برو پیری، من خودم ویولت رنگ می کنم، جای یه آدم درست حسابی میفروشم، سر من قر نیا!
- به جون استر اگه منو داشته باشم.
- بابا خسیس با هم فرار می کنیم دیگه. اصلاً اون 150 گالیون که سر پخ پخ کردن کوییرل دادی رو بیخیال. بذا جیبت حالشو ببر. بده اون منو رو ببینم. drool:
دلوروس دستی به ریش هاش کشید و یه کمی فکر کرد. بعد از این فکراش به نتیجه رسید که اون الان برای خودش زنی شده و ریش مال ریگولس بلک بود. در نتیجه یه بچه گربه از بچه های صحنه گرفت و در حالی که پشت گوشش رو ناز می کرد ادامه ی فکر هاش رو انجام داد.
بعد از چند لحظه Loading و please wait که مغز مبارک میزدم، مجدداً کاشف به عمل اومد که مغز آبجی هنگ کرده و سریعاً ریست شد.
- باشه، تو رو هم با خودم می برم، ولی صداش رو در نیار که دست زیاد بشه.
بعد از جیب لباس صورتی گل گل ـی که پوشیده بود یه منوی مدیریت قدیمی در آورد و شروع به کار کردن باهاش کرد.
ماندانگاس که ذوق مرگ شده بود پرسید:
- ایول بابا، این تو شیکم تو چیکار می کرد؟
دلوروس در حالی که با جدیت دکمه های منو رو یکی پس از دیگری فشار میداد گفت:
- هیچی بابا، ویولت که میخواست از خوابگاه بره این منو رو توی حلق من کرد و رفت. هیچوقت فکر نمی کردم یه روزی به درد بخوره.
ناگهان دلوروس و ماندانگاس سایه ی چند نفر رو روی دیوار دیدن و تلخ ترین دیالوگ تاریخ جادوگری رو شنیدند:
- دلو من میخوام مدیر هم بشم. دسترسی بهم بده!