هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۳
ما نیز تایید میکنیم
در این هفته باشه لطفا
من هفته بعد برای انجام ماموریت های فوق کیکی به سفر میرم...


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷ پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳
خلاصه
ولدمورت و مرگخواران به تور ایران گردی رفته اند.از کردستان،آذربایجان و تهران دیدن کرده و پس از کشتن یک مشنگ ، به لباس فروشی رفته و لباس مشنگی خریدند تا تغییر چهره بدهند. بعد از آن به اصفهان آمدند.در اصفهان پس از دیدن سی و سه پل و خوردن غذا،برای استراحت به سمت هتل رفتند...

________________________________________

هتل زیاد ستاره مرلینگاه سازی برادران ظفرپور به جز توحید

ساختمانی طویل و بزرگ، توجه مرگخوارانی را که به دلیل آپارت ناگهانی کمی گیج و منگ بودندT به خود جلب کرد.
لودو در همان حوالی یک منبر تهیه کرده،بالای آن رفته و شروع به صحبت کرد:
-دوستان من بین تمامی هتل های موجود،این هتل رو انتخاب کردم.شاید بپرسید چرا!؟
ولدمورت نگاهی به مرگخواران کرد،دستی با چانه اش کشید و گفت:
-چرا؟
-چون تبرکه
(متاسفانه از مرگخوار شیرین و بامزه مورد نظر خبری در دسترسمان نیست.نور سبزی دیدیم تحفه درویش ولی مرگخواری آنجا نبود.نهایتا اگر خبری دارید بگید خانوادش دلواپسن...) پس از اتمام مزه پرانی توسط مرگخوار لعین و انجام عمل کروشیو و آوادا بر وی، سر ها دوباره به سمت لودو برگشت.

-خب.می گفتم دوستان.علت انتخاب این هتل برای سکونت ارباب و مرگخواران محترم شهرت جهانی این هتل هست. این هتل یک اقامتگاه فرهنگی سیاحتی زیارتی صنعتی ورزشی و... هستش. همونطور که می دونید امسال تیم کویدیچشون رو هم دادن.اسشم به اختصار مرلینگاه سازی لندنه و تو کشور خودمون هم هست.
-اینا مگه مشنگ نیستن؟ پس واتس کویدیچ؟
-آفرین ممد مرگخوار. سوال خوبی پرسیدی.مشنگ هستن ولی نفوذشون زیاده. بین جادوگر ها هم عامل نفوذی دارن .

لودو سرگرم تعریف از تشکیلات برادران بود و مرگخواران هم سرگرم گوش دادن. ولدمورت که حس کرد اهمیتش کم تر از چند برادر مشنگ است و خود را در حال خارج شدن از کانون توجهات دید،نعره ای سر داد.
-ما خسته ایم لودو .جلوس میکنیم به داخل هتل!
و اینگونه شد که مرگخواران به سمت درب ورودی هتل یورش بردند.و در این میان حواس کسی به لودو نبود و هیچ کس او را در حال گرفتن دستمزد خود از برادران ظفرپور برای تبلیغ هتل،ندید.
جوانکی با کت و شلوار و کراوات و قیافه خفنگ مآبانه جلوی در ایستاده بود.
-با سلام! تمامی برادران ظفرپور ورود شما را به هتل شونصد ستاره مرلینگاه سازی خوش آمد می گویند.البته همشون به جز توحید .
-آفرین پسر جان! از ادبت خوشمان اومد. بگیر این گالیونو برو برا خودت بستنی بگیر.

هکتور با افتخار جهت باز کردن، به سمت در هتل رفت.

-اربابا! این که دستگیره نداره درش.معجون دستگیره در ساز بد...

صدای هکتور در میان نعره جیغ مانند ولدمورت کور شد.

-وایی فرار کنید.کله زخمی اون تو قایم شده.جان پیچ هام.
بیشتر مرگخواران پا به فرار گذاشتند.لودو جلو آمده و علت فرار را از لرد پرسید:
-اون کله زخمی ارباب مرگه . با شنل نامرئیش جلوی در ایستاده بود تا ما نزدیک شدیم درو باز کرد که مارو اکسپلیارموس کنه.
-یا مرلین. ارباب این در اصولا خود به خود باز میشه .برقیه.
-جدی میگی؟ چیزه.خودمون میدونستیم.قصدمون شوخی بود :-" ...
-خب ارباب من می رم دنبال ملتی که فرار کردن بیارمشون.
-لازم نکرده خرج اضافی میزارن رو دستمون.این همه خرجشون میکنیم تو سوژه هم تاثیری نمیزارن همین چند تایی که هستیم خوبه.به اندازه کافیم ممد مرگخوار هست دورمون.
-ولی سرورم.
-هیس حرف نباشه. میخواستن فرار نکنن بزدلای تسترال عمه.
-ولی شما خودتونم داشتین ف...
-حرف نباشه. حرف ما یکیه.
-باوشه .
-وارد می شویم...


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۵ ۱۱:۴۴:۲۷

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
-عاااخ
-سلام هاگرید
-سخته،سخته، سخته.میفهمی سخته!
-چی سخته؟
-یه تالاری رو تصور کنی برای تمرینات جادویی دور از آمبریج و سه دور بری و برگردی.
-این که سخت نیست اصلا.
-تا اینجاش آسونه ولی باید یادت باشه که تو تمام این 3 دور حواست نره به یه اتاق پر از کیک های ویژه ی پروفسور اسنیپی
-خسته نباشی!
-خسته؟نه بابا حسابی کیک خوردم تو این چند باری که تالار رو اشتباه تصور کردم... خلاصه اومدم یکم جادو تمرین کنم. چوبدستیم شیکسته در جریانی که؟ چوبدستی یدکی دارین؟

نقل قول:

جیمزی گفته فرم رو پر کن:

1)نظرتون در مورد آمبریج چیست ؟
یه ساحره که معلوم نبود اصل و نسبش به چه صورته اما بیش از اندازه ادعای اصیل زادگی داشت و به نژاد های دو رگه(مثل غول های دورگه) و موجودات جادویی بی احترامی می کرد،همچنین یه تشنه قدرت که فکر میکرد می تونه تعیین کنه هرکی چقدر بدونه.

2)به نظرتون اسنیپ بهتر هست یا آمبریج ؟
نظر پروفسور دامبلدور نظر منه.اعتماد پروفسور دامبلدور به اسنیپ ثابت شده و منم تابع پروفسور دامبلدورم...

3)اگر یک روز قدرت شکنجه داشتید ، اسنیپ رو شکنجه میکردید یا آمبریج ؟ چرا ؟
پروفسور دامبلدور با شکنجه مخالفه اصولا باید به ملت فرصت دوباره داد...
اما اگه ناگهان یکی از این دو به پروفسور دامبلدور تعرض کنه من حساب آمبریجو خواهم رسید چون شاید پرفسور به اسنیپ ماموریت داده باشه که بهش تعرض کنه .

موفق باشید
خودت موفق باشی


درو باز کن جیمزی
همچنین در مقابل به نظرم آمبریج هم گروهشو تشکیل بده (همونایی که با فیلچ می افتادن دنبال الف دالیا)
رقابت خوب است اصولا
و اینکه حوصله سیاهارو ندارم اینجا



حالا که هاگرید رو توش ارتشمون دارید از نظر فیزیکی هم میتونیم ابراز وجود کنیم.
خوش اومدی کیک خور گنده هاگوارتز !


ویرایش شده توسط جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۴ ۲۳:۰۹:۰۳


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۶:۳۷ دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳
ممنونم از تمام کسانی که به من رای دادند و ندادند(داریم؟) و خواهند داد و نخواهند داد.

رای من به لیلی پاتر
نمیدونم تازه وارد حساب می شن یا نه اما ظاهرا نمی شن چون اگه حساب می شدن اسم من اینجاها نبود...


پ.ن: یه کیکی پهنه همه دور هم می خوریم دیگه


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: قوی ترین ساحره
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
من فصل يكي مونده به آخر رو مطالعه كردم.
برداشتم اينه:
ولدمورت يه تنه با سه نفر همزمان مبارزه مي كرده...
بعد كتاب ميره سراغ بلا و ميگه اونم مثل اربابش با سه نفر همزمان مبارزه مي كرده.
(پس يه جورايي با ولدمورت تو به رده قرار گرفته.)
يه آوادا براي جيني فرستاد كه مالي عصبي شد و به همه گفت برين كنار و يه تنه كشتش پس مالي قدرت بالايي داره تو اين قسمت.

اما آميليا بونز...
الان حوصله پيدا كردنشو ندارم اما با استناد به حرف گلرت عزيز و با توجه به هوش سرشار ريوني ها قبول مي كنيم كه ولدمورت با بونز مبارزه كرده! آيا ولدمورت دل نداره؟ فقط بايد با قدرتمندا مبارزه كنه؟
مثل اين مي مونه كه تيم فوتبال آلمان با مالديو بازي كنه و ببره اما ما بگيم مالديو خفنه چون كه با آلمان بازي كرده با وجود اينكه باخته!!
اما شايد اگه در نظر بگيريم ولدمورت وقتشو براي مبارزه با هر كسي تلف نمي كنه پس بونز خفنه
كه اينم تا حدي قابل قبوله

در كل رايمو به مالي ويزلي ميدم


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
پروفسور روشنايي
آلبوس دامبلدور سابق
به پاس زحماتي كه براي محفل كشيد و دلايي كه با رفتنش شكست و دست هاي كجي كه صاف كرد.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳
نیم ساعت بعد
همه چراغ ها خاموش بودند.
چندین لحاف و تشک پهن شده بود . آقایان در سالن پذیرایی و خانم ها در اتاق بچه ها.اما همچنان صدای بهبود طنین می افکند.
-ععع چه جالب شما هم شکاربانی؟
-بعله!
-عععره!(بابا پنجعلی)
-چیا نیگه داشتی آقا جان؟
-همه چی! اژدها تسترال دم انفجاری شما چی؟
-من؟ من ؟ من ؟ من؟جان بهبود با منی؟
-عاره دیگه تو.
-من ناجی پلنگ مازندرانم.
میخوای تعریف کنم؟
پس از شنیده شدن این جمله توسط هری،قطرات اشک بر روی صورتش پدیدار شد و گفت:
-نمیشه فعلا بخوابیم فردا براشون تعریف کنی؟
-من به شخصه چون مرد جاده ام خوابم نمیاد . آخ آخ آخ هاگرید جان مهربون تر بخواب من جوجه شدم. جوجه جوجه.

کــــــــــــــات...
کارگردان با قیافه جدی به سمت ملت رفت.

-آقای کارگردان جان من حال کردی؟
-چیو؟
-براشون دیالوگ گزاشتم.نزاشتم ساکت بمونن.
-آره خیلی زحمت کشیدی جدا.
-من چاکره شمام هستم.
-فدایی داری آقای کارگردان.فدایی.
-چاکره؟بخوابونم دهنش؟


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۹ ۲۱:۰۰:۱۳

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: قوی ترین ساحره
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳
پروفسور مك گونگال
البته توي فيلم (كتابو حضور ذهن ندارم)اون آخرا مالي ويزلي بلا رو هم شكست داد...


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
گول این شایعه های بزرگ رو نخورید...

در اولین ثانیه های ورود پسر برگزیده،مرگخواران که با کروشیو به جان وی افتاده بودند کاری از پیش نبردند،دست به اقدامات بی ناموسی علیه مادر هری پاتر زدند.
به عنوان نماینده تام الاختیار خودم باید بگم تمامی این ها کذبی بیش نیست...
و تمامی سخنان بی ناموسی لیلی تحت تاثیر معجون های داغان(داغون) هکتور بوده.
هری پاتر
ما پشتتیم.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.