هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
ساعتی بعد:

ریموس جلوی خانه ی ریدل ایستاده بود و به عظمت و شکوه آن خیره شده بود. ابتدا چند دقیقه همانجا بی حرکت ایستاد و به ابعاد مختلف خانه خیره شد. هنوز هم نمیدانست کاری که میکند درست است یا نه، اما این را خوب میدانست که نیازمند پول است و پیوستن به جمع مرگخواران این را برایش رفع میکند.

پس دست از فکر کردن برداشت و از روی در خانه پرید و وارد آن شد. انبوه گیاهان پیچکی که به دیوارها چسبیده بودند را رد کرد و بر روی سنگفرش هایی که در انتها به در ورودی میرسیدند قدم گذاشت.

رز وسط درختان سرسبز پرتقال نشسته بود و خودش را با بازی کردن با گربه ای سرگرم کرده بود. کاموایی را در دست داشت و مدام گربه را وادار به گرفتن آن کاموا میکرد.

ریموس چشمانش را از رز برداشت و آن طرفش را نگاه کرد. آنتونین، ایوان، روفوس و لودو درون استخر بودند. آب های فراوانی در حال پاشیده شدن به اطراف بود. آن ها آب بازی میکردند!

آنی مونی جلوی منقلی ایستاده بود و به جا به جا کردن کباب های تسترال مشغول بود. بوی لذیذ و خوشایندی از آن غذا برمیخواست که دل هر مرگخواری را به وسوسه می انداخت.

ریموس لحظه ای ایستاد و دوباره مناظری که دیده بود را از نو در ذهنش ترسیم کرد. مرگخواران برای خودشان شاد و شنگول بودند و در ضمن حقوقشان را نیز به موقع میگرفتند. لبخندی زد و اینبار با اطمینان بیشتری شروع به قدم زدن کرد.

- کروشیو لوپین! اینجا چه غلطی میکنی؟ هان هان هان؟ زودباش حقیقتو بگو! اگه لو بدی قول میدم تنها با یه آوادا خلاصت کنم و مرگ شکنجه آوری نداشته باشی!

ریموس که شوکه شده بود، بلا را جلوی خود یافت که چوبدستیش را درست جلوی گلوی او گذاشته بود. فشار چوبدستی را بر گردنش حس میکرد.

مرگخواران دیگر نیز که متوجه صبحت های بلا شده بودند، با قیافه هایی متعجب و حیران به ریموس خیره شدند. گربه چنگی به دستان رز زد و بعد از برخواستن صدای فریادی از جانب رز، کاموا را با غرور به دندانش گرفت و با جهشی به بالای درخت رفت. پرتقالی کنده شد و محکم بر فرق سر رز خورد.

آب های دیگر به اطراف پاشیده نمیشدند و ساکن یک جا ایستاده بودند. بوی سوختگی جای آن بوی خوشمزه و مطبوع را گرفته بود و دودی سیاه از آن خارج میشد.

ریموس با قیافه ای معصومانه گفت: من میخوام یکی از شما بشم.

بلا پوزخندی زد و گفت: مگه به همین راحیته؟ اطلاعات! اطلاعات محفلو رد کن بیاد تا باور کنیم میخوای با ما باشی. اونوقت شاید پذیرفتیمت!

ریموس آب دهانش را قورت داد و به چشم های بلا زل زد. او میخواست یک مرگخوار شود اما نه به قیمت لو دادن اطلاعات محفل. حالا ریموس یا باید پول و مرگخواران و لو دادن اطلاعات را میپذیرفت، یا دوباره به همان زندگی فقیرانه اش برمیگشت و منتظر به اوج رسیدن محفل میشد. در ضمن او مطمئن نبود که بعد از لو دادن اطلاعات، باز هم مرگخواران او را قبول میکنند یا نه.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۵ ۱۴:۲۵:۵۴



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
همان موقع، همه ی مرگخواران احساس سوزشی رو دستشان کردند. سوروس آستینش را بالا زد و با ترس به علامت شوم خیره شد.

- ارباب احضارمون کرده.

ایوان برای اینکه به همگان امید دهد با آرامش شروع به صحبت کرد: موبایل ارباب سه روز پیش توسط یکی از تسترالا بلعیده شد. پس ... شاید کار دیگه ایمون داشته باشه!

روفوس با ناراحتی سرش را به نشانه ی مخالفت تکان داد و گفت: دیروز خودم برای ارباب یه گوشی نو گرفتم.

لودو محکم پس گردنی ای به روفوس زد و همراه بقیه ی مرگخواران به سمت خانه ریدل آپارات کرد.

لرد کنار پنجره ی اتاقش ایستاده بود و به حیاط خیره شده بود. او انتظار مرگخوارانش را میکشید و بی صبرانه منتظر حضورشان بود.

- پق، پاق، پوق، پیق ...

مرگخواران یکی پس از دیگری شروع به ظاهر شدن کردند. بلا که همیشه اولین جایی که نگاه میکرد اتاق لرد بود، آب دهانش را قورت داد. با انگشتش اتاق لرد را نشان داد و با صدایی لرزان گفت:

- اونجارو!

مرگخواران رد دست بلا را دنبال کردند و بعد رسیدن به چهره ی غضبناک لرد برخورد لرزیدند. چیزی که بیش از پیش لرد را ترسناک تر نشان میداد، نجینی بود که همانند شال گردنی دور گردنش حلقه زده بود. حتی از آن فاصله نیز نیش های نجینی که به سرعت در هوا در حال تکان خوردن بود را تشخیص دادند.

بلا نفس عمیقی کشیدی و پرسید: آماده این؟

با دیدن چهره های نگران مرگخواران، جوابش را گرفت. اما بیش از این نمیتوانستند لرد خشمگین را منتظر بگذارند، پس راهی اتاق لرد شدند.

اتاق لرد:

لرد بعد از فرستادن کروشیوهای متعدد و سرزش کردن فراوان مرگخواران بالاخره دست از مجازات آن ها برداشت و گفت:

- سه روز بهتون مهلت میدم. با این مراحلو به خوبی اجرا کنین. مرحله اول پیدا کردن لوسیوس. مرحله دوم برگردوندنش به اینجا و مرحله ی سوم وادار کردنش برای ساختن یک عکس فوتوشاپی دیگه، اینبار برای رسوایی دامبلدور!

لودو که به سرعت گفته های لرد را یادداشت میکرد تا چیزی را از قلم نیندازد بعد از گذاشتن نقطه ی پایان جمله اش با تردید پرسید:

- اما برای چی ارباب؟ نمیخواین حساب جرج و فرد و محفلیارو برسین؟

برقی در چشمان لرد نمایان شد و گفت: به حساب اونا هم بعدا میرسم. اگه همه جا پرشه از عکسای متفاوت رسوایی از فردهای مختلف، همه شک میکنن و عقلشون اونارو به سمتی هدایت میکنه که بفهمن همش الکیه. اونوقت آبروی ریخته ی ارباب برمیگرده!

بلا دستانش را به هم مالید و گفت: پیش به سوی دامبلدور فوتوساشی!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۵ ۱۴:۰۱:۴۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۵ ۱۴:۰۳:۳۱



Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
[spoiler=خلاصه سوژه]رودی از محل اقامت مرگخواران میگذره که دقیقا بعد از رسیدن به خونه دوشاخه میشه. ملت مرگخوار تصمیم میگیرن از این مورد استفاده کنن و سد بزنن. اما یه روز وقتی همه تو اتاق لرد جمع شدن دیوار سوراخ میشه و بعد از کلی پترس بازی در نهایت سیل میاد و خونه رو از هم میپاشه. کلیه ی مرگخوارا در جزیره ای به هوش میان. اینجا مکان مناسبی برای ساخت دژی محکم برای لرد سیاهه اما مرگخواران متوجه نبود لرد میشن. تعدادیشون برای ساخت قلعه میمونن و تعدادیشون برای پیدا کردن لرد میرن که در نهایت با این فکر که لرد مرده برمیگردن. از او نطرف دامبلدور توی جوی رفته ماهیگیری که لردو شکار میکنه. لرد بعد از به هوش اومدن با دامبلدور درگیر میشه و هردو توی جوی میفتن. اما سیریوس سریعا اقدام میکنه و جلوی لردو میگیره. حالا لرد پیش محفلیا گیر کرده و اونا میخوان با داشتن لرد، از مرگخوارا پول کش برن. از یه طرف دیگه وزیر دیگر خودشو ارباب بعدی مرگخوارا اعلام کرده و کاخی برای خودش توی جزیره ساخته و میخواد کلی سرزمینشو گسترش بده![/spoiler]

شب - خانه 12 گریمولد:

سه فرد با بی نظمی وسط اتاقی پهن شده بودند و هرسه در خواب عمیقی فرو رفته بودند. از جانب یکی از آنها صدای خر و پفی عظیم شنیده میشد و یکی دیگر تصاویری که در خواب میبیند را به صورت زنده برای همگان اجرا میکند.

ریموس با بدخلقی چشمش را از سیریوس که در خواب حرف میزد و فیلم سینمایی برایش اجرا میکرد برداشت و پشتش را به او کرد. دستش در تاریکی به حرکت در آمد و به گوشه ی پتویش رفت و بعد از کمی جستجوی کورکورانه در نهایت با دو تکه پنبه برگشت. آن ها را درون گوشش قرار داد و چشمانش را بست. دقایقی بعد به خواب فرو رفت.

« فردی سوار بر اسبی سفید، پرچم به دست در بیابان عظیم کاخ مرگخواران دیده میشد. ابتدا اسب چندین شیهه ی کوتاه کشید و بعد از آن چهارنعل به سمت در ورودی کاخ حرکت کرد.

مرد اسب سوار، در تمام مدت حرکتش به سمت قصر، پرچم سفیدش را بالا گرفته بود، طوری که به وضوح سفیدی آن نمایان شود.

در بالای یکی از برج های بلند مرگخواران، روفوس با دیدن اسب، به سرعت از سرجایش بلند شد، به سمت بیسیمی رفت و بعد از خبر کردن دیگر مرگخواران از ماجرا، شروع به فشار دادن دکمه های متعددی کرد.

درپوش های سراسر کاخ که پوشاننده ی سوراخ های باریکی بودند، شروع به باز شدن کردند و چوبدستی هایی از درون آن بیرون آمد. سیستم صوتی و حرکتی ای پشت تک تک چوبدستی ها قرار داشت که همراه با برزبان جاری ساختن ورد، حرکت طلسم را نیز انجام میدادند.

مرد اسب سوار ابتدا با دیدن این مقابلات، برخورد لرزید، اما بعد بدون توجه به ترسش، به حرکت خود ادامه داد. روفوس بعد از دیدون پرچم سفید رنگ، دوباره بیسیمی زد و کاهش خطر را به همه خبر داد. بعد از آن دروازه به آرامی باز شد و وزیر با کلاهی شوالیه ای پشت در نمایان شد. اسب قهوه ایش را به جلو راند و برای دیدار شوالیه ی سفید آمد ... »

همان موقع ریموس از خواب بیدار شد. چشمانش را مالید و به بیرون پنجره خیره شد. آفتاب بیرون آمده بود و همه جا را روشن کرده بود. حالا وقتش بود که به دستور دامبلدور، محل مرگخواران را یافته و برای گرفتن پول و دادن خبر گروگان گیری لرد، به آنجا رود. خوابی که دیده بود را به طور کامل به یاد داشت، یعنی ممکن بود مرگخواران یک شبه این قدر قدرتمند شده باشند؟

قصر مرگخواران:

وزیر با تکانی از خواب پرید و به قاصدی که از جانب ملکه آمده خیره شد. او از ناگهانی وارد شدن آن فرد عصبانی شده بود، اما به تنها چیزی که فکر میکرد خوابش بود. اگر واقعا میتوانست چنین تکنولوژی ای وارد قصرش کند چه میشد؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۵ ۱۳:۲۶:۴۳



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۰
آنتونین و فنریر جلوتر از بقیه به سمت آب دویدند که ناگهان بلا را سد راه خود یافتند. بلا با دو دستش جلوی آن ها را گرفت و گفت:

- اگه ارباب مرده باشن چی؟

آستوریا فریاد زد: زبونتو گاز بگیر، مرده میاد رو سطح آب!

بلا که جرقه ی امید درون قلبش را حس میکرد، دستانش را از جلوی آن دو کنار برد و خودش زودتر از آنها درون آب رفت. پشت سر او بقیه ی مرگخواران نیز برای جستجوی اربابشان وارد آب شدند.

آنتونین ابتدا سعی کرد تمام حواسش را جمع کند و منبع خون را بیابد، اما با دیدن دهان بلا که ثانیه به ثانیه باز و بسته میشد تمرکزش را از دست داد. سعی کرد دقیق تر به حرکت لب هایش دقت کند و در نهایت کلمه ی ارباب که مدام تکرار میشد را تشخیص داد. به دنبال آن حبابی به شکل قلب پدیدار میشد.

آنتونین چشمانش را بست و پشتش را به بلا کرد تا اینبار توجهش را برای پیدا کردن لرد به کار گیرد. بعد از چند ثانیه جستجو بالاخره بعد از بلند شدن حباب بسیار بزرگی که خون آلود بود همه دریافتند که جیغ رز نشان دهنده ی یافتن ارباب است.

سریعا چندین مرگخوار به سمت او رفتند و دست و پای لرد را گرفتند تا او را به خشکی برسانند.

دقایقی بعد:


هرکدام از مرگخواران در سمتی از لرد ایستاده بودند و هریک مشغول انجام کاری بودند. ایوان عینکی به چشم زده بود و به سرعت در حال ورق زدن صفحات کتابی بود. بغلش لودو و روفوس قرار داشتند که سعی داشتند جای دندان های حیوان را با کتاب مطابقت دهند.

بلا نیز برای برگرداندن نفس لرد و خارج کرد آب ها از درون شکم لرد، سریعا وارد عمل شده بود و عمل دادن تنفس مصنوعی را تکرار میکرد.

بالاخره مقداری از آب از دهان لرد به بیرون ریخت و یکراست درون دهان بلا فرو رفت. بلا ابتدا لحظه ای متوقف شد، اما بعد با اشتیاق آب را قورت داد و به لرد خیره شد که حالا چشمانش را باز کرده بود.

همان موقع روفوس فریاد زد: خصوصیات اون حیوون درنده رو پیدا کردم!

پشت سرش ایوان اضافه کرد: منم صفحه های مربوط به پادزهرارو پیدا کردم!




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ دوشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۰
- آخه مگه میشه؟

رز جیغی کشید و با عصبانیت روی زمین ولو شد و گفت:

- ارباب، یعنی تا ابد نامرئی میمونیم؟

لونا در جواب رز پاسخ داد:

- شایدم باید چند دقیقه صبر کنیم تا مرحله بعدی ظاهر شه!

همه که از این جواب لونا خوششان آمده بود، بعد از تمجید او به دفترچه خیره شدند بلکه مرحله ی بعدی در آن ظاهر شود.

پس از مدت ها صبر و ظاهر نشدن هیچ گونه نشانه ای از مرحله ی بعد، آستوریا هوشمندانه گفت: شاید کار از کار گذشته!

هزاران چوبدستی که در هوا معلق بودند، به سمتی که حدس زده میشد آستوریا آنجا ایستاده باشد نشانه رفت.

آستوریا بلافاصله تصحیح کرد: یعنی شاید مراحل تموم شده باشه.

دوباره همه ی چوبدستی ها به سمت پایین رفتند. دفتر تکانی خورد و با سرعت زیاد شروع به ورق خوردن کرد. لینی که دفترچه را در دست داشت، با ترس آن را پرتاب کرد.

بالاخره دفترچه دست از ورق خوردن برداشت و نوشته هایی شروع به ظاهر شدن بر روی خطوط صاف دفترچه کرد. مرگخواران برای اینکه بهتر بتوانند نوشته ها را بخوانند، نزدیک تر آمدند و سرهایشان را به آن نزدیک کردند.

- بنگ!

لودو در حالیکه محکم سرش را گرفته بود فریاد زد: لعنتی، این کله ی کی بود؟

دیگر نیازی به منتظر شدن برای شنیدن پاسخ نبود. همان موقع دست و صورت و تمامی نقاط بدن مرگخواران شروع به ظاهر شدن کرد و لودو به وضوح کله ی روفوس که درست بغلش قرار داشت را تشخیص داد.

- دیگه به من کله میزنی آره؟

روفوس نیشخندی زد و به سرعت شروع به فرار کرد. لودو نیز بدون معطلی به دنبال او رفت. حالا همه ی مرگخواران با خوش حالی در حال بررسی اعضای مختلف بدنشان بودند.

لینی دفترچه را برداشت و از روی آن خواند:

« تمامی مراحل با موفقیت به پایان رسید. شما به مدت یک شبانه روز مرئی خواهید شد! »

ناگهان هرکدام از مرگخواران در هر گوشه و در حال انجام هرکاری که بودند متوقف شدند. یعنی بار دیگر نامرئی میشدند؟

مرگخواران:

***

- واو بلا، بالاخره چطور تونستین این مشکلو حل کنید؟

این را بارتی بن بارتی ( بچه ی بارتی ) -که تازه از قدح اندیشه ای که خاطرات دسته جمعی مرگخواران در آن قرار داشت خارج شده بود- بیان کرد و با تعجب به بلاتریکس خیره شد.

بلاتریکس با موهایی سفید و صورتی که کمی چین و چروک داشت با صدایی لرزان گفت:

- ذهن من بعد از بیست سال این چیزارو یادش نمیاد. بهتره بری بخوابی، دیروقته.

بارتی آه کشان نگاهی به چهره ی پیر بلاتریکس انداخت و با ناراحتی از آنجا خارج شد.


×پایان سوژه×


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۳ ۱۶:۱۰:۰۶



Re: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۰
ارباااب!

ارباب سوژه ی زندگی به سبک سیاه بعد از پر کردن دو صفحه ی کامل، حالا به جایی رسیده که به راحتی میشه مرگخوران رو مرئی کرد.

( سوژه این بود که مرگخوارا کشف کردن بدون شنل نامرئی، نامرئی بشن اما بعدش بلد نیستن مرئی بشن و کلی تلاش میکنن یاد بگیرن مرئی شن! الانم همشون نامرئی هستن. )

به نظر شما الان بهتره بگیم مرئی میشن و چون بالاخره فهمیدن رازو سوژه رو تموم کنیم، یا بهتره بگیم مرئی میشن و یک کاری بر علیه محفلیا یا حتی کارای دیگه انجام میدن و از این نکته یه استفاده ای بکنن؟


مرسی ارباب، بعد از جواب شما من رزرو زدم کسی نپسته ها




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
این پست فقط جهت رفع تناقضات و ابهاماته!

[spoiler=تناقضات موجود در سوژه، که سعی شده رفع شه!]در اوایل سوژه گفته شده، آلبوس دامبلدور از نظر اندازه ی ریش تو کتاب رکوردهای گینس نفر اوله، در حالیکه توی پست رز ویزلی، این مسئله کاملا رد شده و سه نفر دیگه بالاتر از آلبوس هستن.

یا مثلا اینکه جیمز روز قبل، ریش دامبلدورو زده درحالیکه تو پست آخر ( لی جردن ) تنها چیزی که میدونه اینه که شب قبل این اتفاق براش افتاده. [/spoiler]

خانه ریدل:

رز که در تمام مدتی که مرگخواران ابراز عقیده میکردند در فکر فرو رفته بود پرسید:

ارباب! اون مامور یه دغل کاره! شما که میدونین حافظه من چقدر خوفه! اون گفت آلبوس آخره! ببینین!

نقل قول:
مگه شما ها کتاب گینس رو نخوندین که الان وقت با ارزش من رو گرفتین؟من پنج رکورد آخر رو براتون میخونم:
فرانکلین دامبلدور-61سانت
برایان دامبلدور-70سانت
والفریک دامبلدور-85ونیم سانت
پرسیوال دامبلدور -94و سه دهم سانت
آلبوس دامبلدور-صد سانت تمام


صدای ضعیف از انتهای جمعیت مرگخواران شنیده شد که گفت: ارباب اون زیرلبی گفت، پنج رکود آخر دامبلدورا رو میگه! خودم شنیدم!

مرگخواران با قیافه ی به مورفین خیره شدند. بلا خواست مخالفت کند که لرد زودتر از او گفت:

- یحتمل حق با مورفینه. چون اون الان گفت سه نفر بالاتر از ارباب هستن. زودباشین برین اون دستگاه زمان برگردانو بخرین.

سپس اشاره ای به زنوفیلیوس، آنتونین و بلیز کرد و گفت: شما سه تا مسئول خریدین. نذارین کسی متوجهتون بشه!

آنتونین و بلیز نگاهی چپکی به یکدیگر انداختند. زنوف برای جلوگیری از هرگونه درگیری ای سریعا بین آن دو قرار گرفت. سپس هرسه تعظیم کوتاهی کردند و از آنجا خارج شدند.

فلش بک

لونا بلافاصله بعد از اطمینان از کوتاه شدن کامل موهای سر و ریش دامبلدور، بادی به غبغب انداخت و به شاهکارش خیره شد. او کله ی دامبلدور را نیز همانند لرد صیقلی کرده بود.

اما فرصت بیشتری برای نظاره کردن نداشت، پس چوبدستیش را به سمت دامبلدور خواب گرفت و طلسمی را اجرا کرد. بعد از آن ژیلت را درون جیبش جاسازی کرد و گفت:

- مجبور شدم حافظه تو اصلاح کنم. این طوری یادت نمیاد من در قالب جیمز موهاتو از ته زدم، شب متوجه این موضوع شدی. گرفتی؟

و با یک جهش از اتاق خارج شد.

پایان فلش بک

خانه 12 گریمولد:

دامبلدور دستی به کله ی سفید و صیقلی اش کشید و تذکر کنان رو به ریموس و تدی و ویکتور گفت:

- حواستون باشه کسی متوجهتون نشه. خوب نیس از کارامون بو ببرن!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲ ۰:۰۶:۱۸



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
سوژه جدید


خانه 12 گریمولد:

جیمز رو به روی قاب عکس دامبلدور نشسته است و یویویش را مدام به آن میکوباند.

- طبق خبرهای بدست رسیده، امروز زلزله ای عظیم در یکی از ایالت های جنوب غربی کشور رخ داده است ...

جیمز با ناراحتی دست از کوباندن یویو به چشم و دماغ و دهان دامبلدور برداشت و گفت:

- آه عمو، الان با ریش کی بازی کنم؟ یعنی کجایین؟ جزیره میلتون بتون خوش میگذره؟ آه !

- نقطه ی اصلی وقوع این حادثه از جزیره میلتون بوده است که ناحیه های اطراف را نیز تحت تاثیر خود قرار داده است ...

جیمز که به وضوح این تیکه ی اخبار را شنیده بود، با دستپاچگی فریاد زد:

- تدی تدی ! جیغ ! تدی !

خانه ریدل:

ایوان و آنتونین، بلا را محکم گرفته بودند تا مانع خارج شدن طلسم کروشیو دیگری از چوبدستی او شوند.

بلا با عصبانیت گفت: ولم کنین! ارباب نیس! من دلتنگم! بذارین با چار تا کروشیو خودمو آروم کنم!

- گزارش ها حالی از آن است که کلیه ی خانه های این منطقه، فرو ریخته و کل جزیره با خاک یکسان شده است.

بلا با شنیدن صدای اخبار فریاد زد: یکی این تلویزیونه لعنتی رو خاموش کنه!

- نیروهای ویژه برای کمک به زلزله زدگان، به سرعت وارد عمل شدند و راهی جزیره ی میلتون شدند. آن ها امیدوارند این زلزله، موجب کشته شدن آمار زیادی از مردم عزیز کشورمان نشـ... دوشومب !

همان موقع به سختی آنتونین را از خودش جدا کرد و گلدانی که دم دستش بود را برداشت و مستقیم به سمت تلویزیون پرتاب کرد و تلویزیون جان به جان آفرین تسلیم نمود.

ایوان با ترس گفت: احیانا در مورد جزیره ای که ارباب رفته بودن حرف نمیزد؟

و هر سه با وحشت به تلویزیون سوخته خیره شدند.

--------------------------------------

دامبلدور و لرد تصادفا هردو در جزیره ی میلتون هستن و زلزله ای عظیم در این جزیره رخ میده که اونو با خاک یکسان میکنه. حالا سوژه به انتخاب شما یکی از این سه مورده:
1. لرد حافظه شو از دست میده و محفل سعی در کشوندن لرد به طرف روشنایی داره!
2. دامبلدور حافظه شو از دست میده و مرگخوارا سعی در کشوندن دامبلدور به طرف سیاهی دارن!
3. لرد و دامبلدور هردو حافظه شون رو از دست میدن و مرگخوارا و محفلیا سعی دارن هردو رو به سمت گروه خودشون جذب کنن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۱۵:۲۸:۵۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۱۵:۳۱:۲۹



Re: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
مونتگومری چهره اش را درهم کشید و به دور شدن لرد خیره شد. در مقابل چشمان غمگنین و خوفناک او، در با صدای بلندی بسته شد و او ماند و شب شعرش با قضاوت نجینی!

مونتگومری آب دهانش را قورت داد، تعظیم کوتاهی به نجینی کرد و به سمت جایگاهش رفت.

بشکنی زد و سریعا دکور آنجا شروع به تغییرات کوچکی کرد. چاهی که تا آن مدت خاموش بود و در گوشه ی سالن قرار داشت قلقلی کرد و لحظه ای بعد جرقه های آتش از آن بیرون زد.

ایوان که پشت جایگاه منتظر رسیدن نوبت مونتگومری بود، وارد صحنه شد و تعجب همگان را برانگیخت.

دو تا شاخ و دم به ایوان متصل بود و درون دستش نیز چنگکی قرار داشت. بدون توجه به خنده های مکرر تماشاگران و فشفش عجیب نجینی، به سمت چاه رفت و درست بالای آن ایستاد.

مونتگومری نفس عمیقی کشید و آماده ی برگزاری شب شعرش شد. با به یادآوری حضور نجینی، بلافاصله جرقه ای درون ذهنش زده شد. اما برای اینکه عملش ضایع نشود، شروع به خواندن شعری که آماده کرده بود شد و آن را برای حرارت تقدیم همگان کرد.

سپس در همین حین خواندن خودش را به چاه نزدیک کرد. در راه مدام دست و پایش را به حالت عجیبی تکان میداد تا حواس همه را پرت کند. به ایوان نزدیک شد، سکوت کرد تا آهنگی نواخته شود و آهسته در گوش ایوان زمزمه کرد:

- برو یه مار خوشگل پیدا کن بیار. بی سر و صدا!

مونتگومری لبخندی زد و دوباره وسط سن برگشت و به خواندن شعرش ادامه داد. زیرچشمی نگاهی به نجینی انداخت و که فشفش کنان او را تهدید میکرد.

ایوان چنگکش را بیرون آورد، چندین حرکت گولاخانه انجام داد تا همه فکر کنند در حال اجرای نمایشش است و بعد با یک جهش سریع از آنجا خارج شد.

دقایقی بعد:

- پیشت ... پیشت!

مونتگومری که متوجه ایوان که از پشت جایگاه صدایش میکرد شده بود، شعر خواندنش را به پایان رساند و گفت:

- خانم ها، آقایان و نجینی عزیز، این شما و این هم کبری!

ایوان کبرای زیبا را در حالیکه بالا گرفته بود به همه نشان داد. حالت فشفش های نجینی ناگهان تغییر کرد. مونتگومری یک قدم به عقب برداشت، احساس میکرد نجینی قصد حرکت از جایش را دارد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۱۴:۵۷:۲۰



Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
دامبلدور دست هایش را به کمرش گرفت و گفت: تام، مقابله با عله به این راحتیا نیس! بیا متحد شیم.

لرد بدون توجه به حرف دامبلدور، اشاره ای به بلا کرد و گفت: اونورو پوشش بوده!

بلا اطاعت کرد و یک قدم به نقطه ای که لرد اشاره کرده بود برداشت اما بلافاصله متوقف شد.

سر بلا و همه ی مرگخواران و لرد و دامبلدور، اتوماتیکوار به سمت قلعه رفت. سپس چشم های آن ها همزمان همراه گلوله ای کوچک عرض آسمان را طی کرد و در نهایت جلوی پای بلا فرود.

بلا خم شد و چشمانش را درست رو به روی گلوله ی سرخ رنگ قرار داد. بقیه ی جمعیت دست از آوادا فرستادن برداشتند و آهسته به سمت بلا آمدند و دور گلوله حلقه بستند.

لونا بالا و پایین پران گفت: وای ارباب! چقدر نازه! این ریسوناته!

لونا با اشتیاق مرگخواران جلویش را کنار زد. به گلوله نزدیک شد و جلوی آن زانو زد. سرش را به آن نزدیک کرد و مستقیم به گلوله خیره شد.

لینی تذکر داد: بهتر نیس یکم ازش فاصله بگیری؟

قبل از اینکه لونا بتواند عکس العملی از خود نشان دهد، صدای انفجاری بلند شد و دقایقی بعد ...

لونا: تصویر کوچک شده

بقیه ی مرگخواران و دامبلدور نیز با موهایی سیخ شده شروع به زل زدن به چشم های یکدیگر کردند.

لرد خوش حال از نداشتن مو:

ساعتی بعد:

وسط بیابان چادرهای متعددی نمایان بود. روی بعضی از آن ها عکس اسکلت و برخی دیگر ققنوس نما بودند. لرد و مرگخواران که از اتفاقی که جلوی قلعه ی عله رخ داده بود شوکه شده بودند، توافق کردند تا برگردند.

و در این لحظه تمامی مرگخواران و محفلی ها، همراه لرد و دامبلدور درون بزرگ ترین چادر که در مرکز آنجا قرار داشت، بودند. محفلی ها نگاهی به کیسه ای که لینی تمام مدت در آغوش گرفته بود و با قیافه ای غم زده به آن نگریسته بود انداختند.

ریموس که خاکسترهای درون کیسه را تشخیص داده بود پرسید: اون چیه لینی؟

لینی کیسه را محکم تر در آغوشش فشرد و پاسخ داد: لونائه.

دامبلدور آهی کشید و گفت: باید با هم متحد شیم. تام، بهتره مذاکره رو شروع کنیم.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۱۴:۰۳:۰۲







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.