هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶
آملیا بالاخره موفق شد مسئولین را راضی کند که او هم توانایی مقابله با جرم و جنایت را دارد و مسئولین به او برگه ای دادند تا پر کند؛ برگه به شرح زیر بود:نقل قول:
1- نام و نام خانوادگیتون رو به زبان انگلیسی وارد کنین. (برای طراحی نشان!)

2- کمی در مورد شخصیتتون توضیح بدید. شخصیت پردازی ایفایی‌تون و ویژگی های شخصیتی‌تون. (مثلا اورلا یه دختر فراموش‌کاره یا وینکی یه جن مسلسل کشه و از این خصوصیاتا.

3-کاراگاه بودن رو در یک جمله تشریح کنید.

4- هدف عضویت‌تون در اداره کاراگاهان چیست؟

اینجانب _____ قوانین را قبول دارم.


و او شروع به پر کردن برگه به صورت زیر کرد:

1- نام و نام خانوادگیتون رو به زبان انگلیسی وارد کنین. (برای طراحی نشان!)

*Amelia Fittleworth *

2- کمی در مورد شخصیتتون توضیح بدید. شخصیت پردازی ایفایی‌تون و ویژگی های شخصیتی‌تون. (مثلا اورلا یه دختر فراموش‌کاره یا وینکی یه جن مسلسل کشه و از این خصوصیاتا.

*یه کم خودخواه، بی حوصله، خیلی ریز بین، ویژگی مهمش علاقه ش به ستاره شناسیه و دعوایی بودنش.

3-کاراگاه بودن رو در یک جمله تشریح کنید.

مبارزه با جرم و سو استفاده از قدرت جادویی

4- هدف عضویت‌تون در اداره کاراگاهان چیست؟

پیشرفت در رول نویسی- دستگیری خلافکارها

اینجانب آملیا فیتلوورت، قوانین را قبول دارم.

و برگه را روی میز گذاشت و لی لی کنان خارج شد.



پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶
آملیا به جن وزیر تبریک میگه و برای وزارتشون آینده ی روشن و موفقی رو آرزو میکنه

- ببخشید دیر شد وزیر عزیز-

وینکی هم از آملیا تشکر کرد و برای آیندش، آینده روشن و موفق آرزو کرد.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲ ۹:۰۲:۱۹


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶
نام: آملیا فیتلوورت (خوندنش سخته؟! شما بگو فیتیله! :همر: )

لقب: آسترو :| بی حوصله :| ضد حال :|

گروه:هافلپاف

جنسیت: ساحره :)

نژاد: دورگه (مادر مشنگ زاده و پدر اصیل زاده)

خانواده: پدر و برادر بزرگتر گریفندوری و مادر هافلپافی و یک خواهر و برادر دوقلو که به مدرسه نمیروند. (برادر بزرگه هفت جد و آباد مرلین رو هم میاره جلو چشاش چه برسه به هفت جد و آباد خودش! :| )

چوبدستی : هشتمین چوبدستی :همر: "گاهی بر اثر دعوا میشکنند :همر: " چوب درخت راس با مغز ریسه قلب اژدها و 13 اینچ

پاترونوس: مادیان سفید

مشخصات ظاهری: موهای بلند و قهوه ای تیره زیبا و چشمان قهوه ای نسبتا درشت، خوشتیپ، معمولا خوش پوش

خصوصیات اخلاقی:
علاقمند به کمک کردن
عاشق مشنگ ها
درسخون
عاشق کتاب

بی حوصله :|
ابراز احساسات بلد نیست :|



اطلاعات بیشتر:
دختری که مدتهاست به خاطر عقاید ضد مشنگی خونواده پدرش و ضد جادوگری خانواده مادرش، با پدر و مادر و سیبلینگهاش ازشون دور شده. معجون خودش و برادر بزرگش با هم تو یه پاتیل نمیره ! البته همه ش تقصیر داداشه ست :همر:

عاشق مشنگ هاست و به دلایلی مثل مخالفت کل خونواده ش با شغل مورد علاقش، ستاره شناسی، کمی گوشه گیر شده.

از دوستان جینی ویزلی و رز زلر هستش

اکثر وقتا بی حوصله ست و همش از زیر کار در میره اما اگه کاری بهش بسپرن باید بی نقص انجامش بده وگرنه آملیا نیستش آیم ا لیاست!


جایگزین شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۳۱ ۲۲:۳۰:۳۹


پاسخ به: راهروهای مجلس
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶
تاریخ عضویت در ایفای نقش (از اولین شناسه): ۱۳۹۶/۳/۱۳ ۲۱:۱۰

محدودیت زمانی برای فعالیت (ممکن است در چه ماه هایی کمتر به سایت سر بزنید): تابستونا زیاد میام، بهار و پاییز هم کم نمیام ولی زمستون کمتر میام

سوابق اجرایی شامل نظارت و همچنین گرفتن رنک ها: فقط بهترین عضو تازه وارد خرداد و تیر 1396



پاسخ به: بهترین ایده‌پرداز
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶
آستوریا گرینگرس



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۶
در همین حین، جینی سر رسید و اوضاع را دید؛ بلافاصله گفت:
- هي کتی! نقطه ت!

و به در خروجی اشاره کرد. کتی هم که همیشه مرلين دنبال نقطه اش میگشت، با خنده گفت:
_ کو؟ کجاست؟

جینی به آرتور چشمکی زد و درحالیکه از پله ها پایین می رفت، گفت:
- کتی جان، نقطه ت داره فرار میکنه! بیا با هم بریم پيداش کنیم!

کتی مثل صاعقه، تا در ورودی دوید و فریاد زد:
_ بدو جینی!

جینی از پله ها پایین رفت و تا خواست بیرون برود، آرتور، روزنامه را در دستش گذاشت و گفت:
_ بدون اینکه کتی بفهمه، بخونش!

جینی قبول کرد و دنبال کتی دوید. کمی که از خانه دور شدند، جینی تیتر روزنامه را خواند: فرار دیوانه ی خطرناک از بخش اعصاب و روان سنت مانگو!

جینی از تعجب، سرجايش میخکوب شد. کتی متوجه شد. برگشت و به او نگاهی انداخت و با خنده گفت:
_ خوب جینی، نگفتی از کجا شروع کنیم!

جینی به فکر فرو رفت؛ فکر راهی بود که بتواند کتی را به تیمارستان ببرد؛ ناگهان فکری به ذهنش رسید، بشکنی زد و گفت:
- کتی! ميدونم از کجا شروع کنیم!



پاسخ به: فراخوانِ عضویت در تیم‌های ترجمه‌ی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۶
من میخوام مترجم بخش اخبار بشم و دفعه قبلی به خاطر کمبود وقت نتونستم عضو بشم. حالا میتونم؟ :)



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶
یه هم تیمی از گروهتون انتخاب کنید، برید شکار خون آشام در زمان گذشته یا آینده حتی. زمانش هم فرقی نداره. محدود نکنید خودتون رو. با همون زمان برگردانایی که آخر رول تدریسم گفتم. اتفاقات و نتیجه شکار هم به خودتون بستگی داره. شما یک رول میزنید، هم تیمیتون هم بعد از شما ادامه میده سوژه رو تموم میکنه. یعنی به عبارتی یک سوژه در دو پست هستش. فضاسازی، ارتباط با پست قبلی، اینارو رعایت کنید.
=========== پست اول- همگروهی رز زلر===========
رز (از نوع زلرش) و آملیا (از نوع فیتلوورتش) کتاب ها را جستجو میکردند تا ببینند کجا میتوانند یک خون آشام پیدا کنند، اما تمام کتاب ها میگفتند که تنها در سال 1123 بود که خون آشام ها جزو موجودات در معرض انقراض به شمار نمی آمدند و جنگلها، پر از خون آشامها بود. پس فقط یک راه وجود داشت... نزد پروفسور جیگر بروند و زمان برگردانش را قرض بگیرند. هردو با همدیگر به سمت کلاس تاریخ جادوگری حرکت کردند.
=====

قبل از اینکه رز در را بکوبد، آرسینوس صدا زد:
- بیا تو!

آملیا و رز، نگاهی به هم انداختند و وارد شدند. آرسینوس، مثل همیشه نقابش را بر چهره داشت و سرش را خم کرده بود؛ طوری به نظر میرسید که انگار نامه می نویسد. بدون اینکه سرش را بلند کند گفت:
- کاری داشتین؟

رز ویبره زنان گفت:
- بگیریم برگردونتون اومدیم زمان رو قرض؟

آرسینوس از زیر نقاب عجیبش، به منظور "چیییییی؟!!!" نگاهی به رز انداخت و گفت:
- اگه منظورتون زمان برگردونه، توی این کشوئه.

و با قلم پرش، به کشویی در گوشه دیگر اتاق اشاره کرد. آملیا و رز با خنده از آرسینوس تشکر کردند و زمان برگردان را برداشتند و بیرون رفتند.

======

به تالار عمومی هافلپاف که رسیدند، رز ویبره زنان گفت:
-ببینیم بذار که میکنه کار چه جوری؟

آملیا که سعی میکرد تظاهر کند که فهمیده منظور رز چیست، خنده ای نصفه نیمه کرد و گفت:
- آره.. درسته... خب کجا بودیم؟ آهان!

======

هردو از شدت درد، کنار درختی در جنگل ممنوعه، دراز کشیده بودند. عجیب بود؛ قبلا هم با زمان برگردان، در زمان به عقب بازگشته بودند، حتی تعدادشان نیز بیشتر بود اما کسی آسیب ندیده بود.

رز سر پا ایستاد و دست آملیا را گرفت. هردو خود را به درختی نگه داشتند. آملیا به چوبدستی اش نگاه کرد که باز ترک خورده بود. با نا امیدی گفت:
- وای! دوباره باید یه چوبدستی دیگه بخرم!

نگاهش به رز افتاد که ویبره نمیرفت و این، بسیار تعجب آور بود. رز که به درختی تکیه داده بود، به جایی خیره شده بود. آملیا با نگرانی زمزمه کرد:
- ر... رز... تو خوبی؟

زبان رز بند آمده بود؛ تنها کاری که توانست بکند این بود، به روبه رویش اشاره کرد. آملیا، به جایی که رز اشاره میکرد نگاه کرد و ناگهان از جا پرید؛ دو چشم قرمز رنگ نورانی که قسمتی از صورت موجود را روشن میکردند، به آن دو خیره شده بودند. نیازی به فکر کردن نبود - یک خون آشام جلوی آنها ایستاده بود!

آملیا از ترس، دست رز را گرفت و هردو، شروع به دویدن کردند. رز همانطور که ویبره میرفت، درختان پشت سرشان را خراب میکرد و جلوی راهشان می انداخت و این، بسیار به نفعشان بود.

رز با ترس گفت:
- شکار خون آشام میکردیم نباید؟

آملیا که تقریبا چیزی از حرفهایش دستگیرش شده بود، گفت:
- چرا! ولی آخه نمیشد پروفسور یه تکلیفی میداد که به ذات یه هافلپافی بخوره؟ اینجور کارا بیشتر بدرد یه گریفندوری میخوره!

آملیا دیگر نمی توانست بدود، پس پشت درختی توقف کرد و رز نیز، درست جلوی او ایستاد. با نگرانی گفت:
- کردیمش گم؟

آملیا هم درست مانند رز، جرئت نداشت برگردد و پشت سرش را نگاه کند. یا باید یک خون آشام شکار میکردند یا اینکه با دست خالی، نزد پروفسور جیگر برگردند و یک تنبیه جانانه را به جان میخریدند.

با جیغ رز، آملیا از خیال بیرون آمد. خون آشام روبروی رز ایستاده بود. آملیا هم جیغ کشداری کشید و در همین حین، رز چوبدستی اش را بیرون آورد و تکانی ناگهانی به آن داد؛ خون آشام که فهمید آنها جادوگرند، بسیار عصبانی شد و اخم هایش را درهم برد.

آملیا نیز چوبدستی ای که دیگر موی تک شاخش به وضوح دیده میشد، بیرون آورد، اما قبل از اینکه چیزی بگوید، خون آشام به او حمله ور شد. بدن رز از ترس قفل شده بود؛ خون آشام چوبدستی آملیا را به دو نیم تقسیم کرده و با او درگیر شده بود. حالا رز تنها امید آملیا بود. نمیدانست چکار کند که ناگهان، فکری به ذهنش رسید.


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۹ ۰:۳۴:۳۳
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۹ ۸:۲۸:۴۶


پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶
جیمز و تدی، نیمه های شب به هاگوارتز رسیدند. از آنجایی که جیمز شنل نامرئی داشت، به راحتی توانستند به اتاق ضروریات برسند. وارد اتاق شدند که حالا، پر از وسایل تمرین کوییدیچ بود و مشغول جستجو شدند.

تدی، همچنان که جاروها را کنار میزد و لباس های تیم ریونکلاو را کنار میزد، به این فکر میکرد که چطور از جیمز تشکر کند؛ تمام کلماتی که به ذهنش رسیدند، در بیان احساساتش، ناتوان بودند. تمرکز و دقت جیمز در جستجوی سطل آب مخصوص، گواه بر این بود که حاضر است هرکاری بکند تا تدی را خوشحال ببیند. بالاخره عزمش را جزم کرد و به این فکر کرد که جیمز، همیشه به کمِ هرچیزی هم قانع بوده.
- جیمز... امم... میخواستم یه چیزی بگم...

جیمز که همچنان درحال جستجو بود، لبخندی زد و گفت:
- میشنوم!
- خیلی ازت ممنونم!

جیمز لحظه ای از جستجو دست کشید و مانند اینکه تدی، شوخی بامزه ای کرده باشد، به او نگاه کرد و خندید و دوباره به جستجو پرداخت. تدی با تعجب گفت:
- چرا میخندی؟
- یه لحظه فکر کردم داری تشکر میکنی!
-خب... تشکر کردم!
- ببین... هیچ نیازی به تشکر نیست! هرکس دیگه ای هم جای من بود همینکار رو میکرد!
- حتی آلبوس؟
- خوب... قضیه راجع به اون فرق داره!

هردو خندیدند و دوباره به جستجو پرداختند.
=======

سه ساعتی را بدون استراحت، به جستجو گذراندند؛ اما سطل آبی که درخت جلوگیری گفته بود، پیدا نکردند. تدی سری تکان داد و گفت:
- بهتره بریم بخوابیم... فردا دوباره میگردیم.

جیمز که از فرط خستگی، روی زمین شلوغ و به هم ریخته دراز کشیده بود، با بی حالی گفت:
- ما کل اینجا رو سه بار دور زدیم! همچین سطلی اینجا نیست!

تدی سری به نشانه تایید تکان داد و گفت:
- تو برو استراحت کن، من از هاگوارتز میرم بیرون، اونجا به قبرستون آپارات میکنم و به درخت میگم که چیزی پیدا نکردیم. شاید موقعیت رو درک کنه.

جیمز از جا پرید و با صدای نسبتا بلندی گفت:
- نه! امکان نداره بذارم تنهایی بری!

تدی از جا برخاست؛ نمیخواست بیشتر از این، برادرش را به زحمت- و احتمالا خطر- بیندازد. اما با نگاهی به چهره جیمز، فهمید که به این سادگی ها نمیشود اورا راضی کرد. جیمز با قاطعیت گفت:
- منم... میخوام... بیام! هرچی نباشه سنگ پیش منه!

تدی چاره ای ندید. پیشنهاد داد که همانجا بخوابند تا کسی آنها را نبیند و فردا دوباره به قبرستان برگردند.



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۶
چیکار؟ تسترالم به هوا بازی میکردند.

دوریا بلک وقت گل رز توی دفتر مدرسه با وینکی تسترالم به هوا بازی میکردند.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.