هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
لرد سیاه کلاه رو از دست سو گرفت و برگشت به سمت باجه بلیت فروشی، بعد هم کلاه رو همراه با سکه هایی که جیرینگ جیرینگ میکردن گذاشت جلوی مسئول فروش بلیت.
مسئول فروش بلیت سکه هارو دید و دستش رو به سمت کلاه دراز کرد...

- کلاه رو نه. کلاه واسه خودمونه!
- باشه باشه... آرامشتون رو حفظ کنید. فقط میخوام پول هارو بشمارم.

فروشنده سکه هارو شمرد، بعدشم از توی کلاه خالیشون کرد و بلیت های لرد و مرگخوارا رو به جاشون گذاشت.
- براتون آرزوی سفر خوبی دارم.
- برو واسه عمه ت آرزوی سفر خوبی داشته باش که اینهمه وقتمون رو تلف کردی.

لرد به محض اینکه کلاه و بلیت ها رو برداشته بود و یکم هم از باجه دور شده بود، این رو گفت.

لرد و مرگخوارا از وسط جمعیت زیاد توی ایستگاه رد شدن و دوباره برگشتن به صف بلند تحویل بلیت ها.
مشنگ ها توی صف، با دلسوزی به لرد نگاه میکردن.
مشنگ هایی که جلوی لرد بودن، سعی داشتن یه جوری راه رو براش باز کنن تا لرد بره اول صف. و لرد اصلا معنی این کارهارو نمیفهمید، تا اینکه بالاخره مشنگی که جلوش بود، گفت:
- آقا؟ میگم که... شما یکم عجله دارید... بفرمایید جلو، زودتر برسید به قطار. و امیدوارم بیماریتون هم هرچه زودتر خوب بشه.

لرد نمیدونست مشنگ از کدوم بیماری حرف میزنه و حتی چرا صف داره جلوش انقدر خلوت میشه و سریع میره جلو...
و زمانی که بالاخره به جلوی صف رسید، مسئول ایستگاه رو دید که داره های های گریه میکنه.
- هنوز خوبی تو این دنیا وجود داره... هنوزم هستن آدمایی که وقتی یه بیمار و ناتوان میبینن، تا حد امکان بهش کمک میکنن... هععیی... آقا، لطفا بلیتتون رو تحویل بدید.

لرد برای چند لحظه به فکر فرو رفت...
- الان بیمار و ناتوان رو با ما بودید؟ به غرور و ابهت ما ضربه خورد. ما با یارانمون میریم ته صف وایمیسیم و دوباره میایم جلو، کسی اینبار بخواد راه باز کنه، تیکه بزرگه ش تو شکم نجینیه!



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
چشماشو آروم باز کرد تا بتونه به نور خورشید عادت کنه...
هنوز خستگیش از روز قبل در نیومده بود.
سعی کرد یادش بیاد که روز قبل چه کارایی کرده...

فلش بک!

فنریر حسابی با شاخش در و دیوار خونه ریدل رو مورد عنایت قرار داد. حتی با شاخش صحبت میکرد و قربون صدقه ش میرفت.
فنریر تا به حال انقدر از خودش و قوی بودنش راضی نبود. در واقع تا به حال به جز خودش هیچ مرگخواری انقدر به خونه ریدل ها خسارت نزده بود.

ولی وقتی که خورشید شروع کرد به غروب کردن، فنریر به طرز عجیبی احساس خستگی کرد. خستگی ای که از یه گردن با پاهای فنری بعید بود. به خاطر همین خستگی، فنریر یک راست رفت توی اتاقش و در نتیجه تلاشش برای خوابیدن روی تختش، تختش رو به سه تیکه نامساوی تقسیم کرد.
و بعد هم صدای خر و پفش تا سه تا اتاق اونورتر پیچید!

پایان فلش بک!

فنریر سعی کرد از جاش بلند بشه؛ نتونست.
سعی کرد گردنش رو تکون بده؛ باز هم نتونست!
سعی کرد حتی دستا و پاهاش رو تکون بده، و باز هم تلاشش ناکام موند!

البته ناکامیش تا وقتی ادامه داشت که سعی کرد خودش رو قل بده... و اینبار دیگه تونست!
- اوه... جدی جدی تبدیل شدم به فنر... یه فنر با کله فنریر!

فنریر خودش رو توی آینه اتاقش دید، و همون لحظه از هرچی فنر و سیم پیچه متنفر شد.
- یکی بیاد من رو بلند کنه لااقل ببینم میتونم با جهش کردن جا به جا بشم یا نه!



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
مامور فروش بلیت به لرد و مرگخوارایی که از بالای شونه های اربابشون سرک میکشیدن، نگاه سنگینی انداخت.
- تک سفره یا دو سفره؟

لرد جلوی تعجبش رو گرفت و به سمت مرگخوارا برگشت و بهشون نگاه کرد.
فقط نگاه کرد.
و مرگخوارا هم به لرد نگاه کردن.
- ارباب من فکر میکنم منظورش از تک سفره، سفر بی بازگشت و مرگ هستش...

لرد نگاه عمیق و متفکرانه ای به مرگخواری که این حرف رو زده بود، انداخت. نتونست پیداش کنه.
- تو این حرف رو زدی بانز؟
- بله ارباب... گفتم نظرات کارشناسانه م رو در اختیارتون بذارم.
- بسیار خب...

لرد روش رو برگردوند به سمت مسئول فروش بلیت.
- به اندازه ما و تمام یارانمان بلیت تک سفره بدید.

مرگخوارا با ترس به اربابشون نگاه کردن.
- ارباب، میمیریم ها.
- بانز رو نفر اول سوار قطار میکنیم. اگر زنده موند و برگشت بیرون، خودمون هم سوار میشیم.

و مرگخوارا از نقشه و تدبیر لرد سیاه، انگشت به دهان موندن. اصلا انتظارشو نداشتن. همه شون شروع کردن به تشویق کردن لرد.
تشویقی که با صدای مسئول فروش بلیت، قطع شد.
- میشه پنجاه پوند.
- پنجاه چی چی؟



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
لرد علاقه ای به سقوط آزاد نداشت. زمانی که به عنوان دانش آموز با جارو پرواز میکرد، از سقوط متنفر بود و سقوط نمیکرد. زمانی هم که ارباب بود و بدون جارو پرواز میکرد هم هیچوقت سقوط نمیکرد. و اصلا هم علاقه ای نداشت که اینبار، بار اولش باشه. در نتیجه نگاه دیگه ای به زمین سفت که هر لحظه بهشون نزدیک تر میشد انداخت و گفت:
- فنر رو دست به دست بدید بیاد!

مرگخوارا هم فنریر رو که به حالت چسبیدن به جارو خشک شده بود و به خاطر ترس از ارتفاع دچار حمله عصبی شده بود، دست به دست به سر جارو رسوندن و تحویل لرد سیاه دادن.
لرد به فنریر نگاه کرد. فنریر همچنان خشک شده بود. لرد با یک پس گردنی، دهن فنریر رو باز کرد و گفت:
- فنر، میخوایم بهت یه ماموریت خطیر بدیم. میدونیم که همه چیز درست میشه و از پسش برمیای.

قیافه وحشت زده فنریر اصلا نشونه ای از درست شدن چیزی نداشت. اما لرد به این موضوع اهمیتی نداد و فنریر رو فرو کرد توی حلق راننده.
بلافاصله صدای "تق" جویده شدن چوبدستی لینی توسط دندون های تیز فنریر به گوش رسید.
لرد فنریر رو از توی حلق راننده بیرون کشید و بهش نگاه کرد. بعدشم دوباره تحویلش داد به مرگخوارا که بذارنش سر جاش.

راننده هم تو همین مدت نفسش جا اومد و موفق شد کنترل جارو رو به دست بگیره.
- آقای اسمشونبر، از همین الان بگم که هزینه این سفر براتون حدود پونصد گالیون میشه.

لرد ناراحت شد.
لرد عصبانی شد.
لرد از شدت عصبانیت، کبود شد.
لرد راننده جارو رو از سر جاش برداشت و پرت کرد پایین.
و مرگخوارا در اون لحظه فقط میتونستن به این فکر کنن که جارو سواری لرد سیاه عصبانی ترسناک تره یا سقوط آزاد روی زمین...



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
راننده که پوستش داشت به خاطر سرعت زیادش از روی صورتش کنده میشد، گفت:
- ت... تندتر؟ مگه داریم؟ مگه میشه؟
- همین که فرمودیم، تندتر برو.
- آخه سرعت مجاز...
- ما اربابی هستیم تو دهنی زننده به هرچی سرعت مجازه، سرعت مجاز رو ما تعیین میکنیم.
- آخه جاروی من اینطوری اصلا نمیتونه.

راننده راست میگفت. جاروش واقعا دیگه اینطوری نمیتونست. تا همونجا هم به نفس نفس افتاده بود و خیس عرق شده بود. یک لایه از چوبش حتی کنده شده بود به خاطر سرعت زیادش. اون فقط یه جاروی ده نفره تفریحی بود. زن و بچه داشت. دیگه برای این کارا پیر شده بود. یه زمانی تو لیگ کوییدیچ بود، ولی الان دیگه پیر شده بود و با زن و بچه ش یکی کرده بودنش که بتونه مسافرکشی کنه و اوراق نشه.

البته، لرد اصلا به این موضوع اهمیت نمیداد، تا وقتی که یکهو راننده دوباره توقف کرد و مرگخوارا همگی خوردن به پس کله نفر جلوییشون.

لرد به اطراف نگاه کرد. فقط مردم بودن که حرکت میکردن و جاروهایی که توی هوا بودن، به اضافه مغازه ها و چندتا گربه که روی زمین داشتن با هم دیگه به خاطر یه تیکه گوشت دعوا میکردن.
ولی اثری از ایستگاه قطار مشنگی نبود.

- ما اینجا ایستگاهی نمیبینیم...
- اسمشونبر، نوکرتم، ترافیکه، به جان خودم منم میخوام که سریعتر برم...
- ترافیک چه کوفتیه وسط هوا؟!



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۷
صف طویلی از مرگخوارا پشت در مرلینگاه طبقه دوم خانه ریدل ها تشکیل شده بود. مرگخوارایی که نیم ساعت بود پشت وایساده بودن و کم کم داشت اعصابشون خراب میشد.
- بیا بیرون دیگه مرتیکه بوقی!

مرگخوار عصبانی با مشت کوبید توی در.

- یکم دیگه مونده... و اگر در خراب شه، پولشو خودت باید بدیا... به من ربطی نداره.

صدای فنریر بود. خسته، خش دار، خواب آلود و گرسنه. البته اینا چیزایی نبودن که مستقیما از صداش مشخص باشن، خمیازه های عمیقش و صدای قار و قور شکمش تمام این موارد رو مشخص کردن.

و در حالی که مرگخوارای پشت در کم کم میخواستن فحشای بد بد به فنریر بدن، در با صدای تق آرومی باز شد، و بعد به شدت پرتاب شد...

مرگخوارا به صورت پوکرفیس به در کنده شده مرلین گاه نگاه کردن، و بعد هم به گرد و خاکی که از مرلینگاه خارج میشد و اجازه دیده شدن فنریر رو بهشون نمیداد. البته این اوضاع زیاد طول نکشید و فنریر شخصا از توی گرد و خاک و مرلینگاه اومد بیرون.
- من... من... من فقط داشتم فکر میکردم...

مرگخوارا به فنریر نگاه کردن.
فقط نگاه کردن.
و بعد یکیشون گفت:
- الان فنریری هستی کرگدن با پشم گرگ و دست و پایی به شکل فنر... چه حسی داری؟

و بقیه مرگخوارا، با دیدن مرگخوار گوینده دیالوگ که توسط فنریر سوراخ سوراخ شد، با ذکر "لعنت بر دهانی که بی موقع باز بشه"، از صحنه فرار کردن. و هیچکدوم هم جرئت نکردن به فنریر بگن که دست و پاش تبدیل شدن به فنرهایی به رنگ صورتی، و نه رنگ نقره ایِ فلز!



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۷
- نفر بعدی!

بلاتریکس یک لحظه حس کرد جلوی سوراخ کلید در اتاق پوشیده شد. در نتیجه به سرعت و با تاکید زیاد گفت:
- نفر بعد به غیر از لینی!
- لینی نیست، بذارید من این نقطه کورم رو بخارونم، میام داخل.
- ما وقتمون رو از سر راه نیاوردیم!
- فیس!

فنریر در اتاق رو باز کرد و وارد شد، بعدش بلافاصله هر دوتا دستشو برد پشت سرش تا با نقطه ای بین دوتا کتفش که دچار خارش شدید شده بود، دیگر بشه.
- سلام بلا، سلام پرنسس نجینی، خوب هستید؟ این اندازه من رو بگیرید واسه مایو بی زحمت.

بلاتریکس متر رو برداشت و اومد جلو تا اندازه فنریر رو بگیره.
- تو چرا انقدر چاق شدی؟! شکمت چرا انقدر اومده جلو؟! دیروز خیلی لاغر بودی! و ثابت وایسا، نمیتونم اندازه بگیرم اینطوری!
- شکمم به خاطر اینه که ماه دیشب کامل بوده و غذا خوردم، با ورزش درست میشه. و نه بلا... نمیتونم ثابت وایسم، میخاره پشتم، نقطه کور هم هست.
- قطعا بعد از ورزشت هم برو حمام که اینطوری نخوای بخارونی خودت رو و نذاری من اندازه تو بگیرم.
- هییی... من خیلیم تمیزم... همین سه ماه پیش رفتم حمام، سه ماه به زمان گرگینه ها میشه بیست و چهار ساعت قبل.
-

بلاتریکس اندازه هایی که به سختی گرفته بود رو تحویل نجینی داد. فنریر هم هنوز داشت پشتش رو میخاروند البته.

نجینی به اندازه ها نگاه کرد، بعدشم یک پارچه کرک دار و قرمز رو برداشت و شروع کرد به بریدن...

چند ثانیه بعد، نجینی مایوی قرمز رو به فنریر تحویل داد، فنریر هم مایو رو روی شلوار خودش پوشید و وایساد تا توی آینه از دیدن تیپش لذت ببره.
- به به... فقط یکم تنگه که خب اونم درست میشه به نظرم... کلا همه چیز درست میشه.
- برو حمام فنر!



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۹۷
فنر هم قصد نداشت بمونه. در نتیجه شکلات هاش رو که کم کم میخواستن بال بزنن و بپرن بغلش کنن رو کیش کرد، پخ کرد و از خودش روند. شکلات ها هم که ناراحت شده بودن، رفتن یه گوشه زانوی غم به بغل بگیرن.

فنر دلش سوخت، شب هالووین کسی نباید ناراحت میبود، بنابراین رفت شکلات هاش رو دلداری داد و برداشت همراه خودش آورد پیش بقیه مرگخوارا که میخواستن زنگ در خونه بعدی رو بزنن.

- چرا من داره مور مورم میشه و قلقلکم میاد کم کم؟

نه فنر، نه لرد و نه بقیه، هیچکدوم جواب کراب رو ندادن و سوسک ها هم همچنان روی بدنِ کراب رژه رفتن. و بعد هم قبل از اینکه کراب بخواد سعی کنه بفهمه چرا داره اینطوری مور مورش میشه، مرگخوارا زنگ در خونه رو زدن.



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۹۷
زنگ اولین در خونه سر راهشون نتونست وزنِ انگشت های ده ها مرگخوار رو تحمل کنه و جان به مخترعش تسلیم کرد. منفجر شد. بعدشم روحش که از جسمش آزاد شده بود، بال بال زنان رفت به بهشتِ زنگ های در خونه ها.

بالاخره بعد از چند ثانیه در خونه باز شد و دوتا بچه کوچولو که لباس های دلقک قاتل و دراکولارو پوشیده بودن، با کوهِ مرگخوارا رو به رو شدن.
در همین حین یهو کله یک عدد فنریر با لباس مبدلی که به نظر میرسید از پوست طبیعی باشه، از بین جمعیت مرگخوارا خارج شد.
- آقا قبول نیست، من قبل از این بچه دراکولا شده بودم!


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۹ ۲۲:۲۶:۲۲


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ دوشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۷
همه جای خونه بوی محفلیارو گرفته بود.
بوی پیاز و جوراب.
بوی مهربونی.
بوی روشنایی... که خب البته بیشتر شبیه بوی یه مگس کباب شده روی آتیش بود.

اوضاع برای مرگخوارا که خودشونو ثابت نگه داشته بودن سخت بود و هر لحظه هم سخت تر میشد. مرگخوارا فقط میتونستن گاهگداری قلنجشون رو بشکنن. آرتور هم البته توی این مواقع فکر میکرد وسایل خونه به محبت نیاز دارن و میومد نوازششون میکرد.
مرگخوارا اصلا این اوضاع رو دوست نداشتن.

یه گوشه خونه، فنریر خودش رو شبیه بو گیرِ دیواریِ خونه کرده بود. ولی چون تغییر شکل شدیدا روش فشار آورده بود و زیرِ شکل و شمایلِ ضخیم و بی ریختش درد گرفته بود، هِی از خودش صداها و بوهای ناجور خارج میکرد.

لرد و مرگخوارا هم اصلا بهش اشاره نمیکردن. در واقع جرئت نداشتن بهش دست بزنن، چون میترسیدن یه وقت به شکل واقعیش در بیاد.

و زمانی که برای بار پنجم در طی اون ساعت، فنریرِ بو گیر شده عطسه کرد و بوی نفرت انگیزی به رنگ سبز رو توی هوا پخش کرد، دامبلدور با لحن پدرانه و در حالی که لپ دادلی رو میکشید، گفت:
- فرزندان مشنگم... فکر میکنم این بو گیرتون خراب شده. به نظرم آرتور میتونه یه نگاهی بندازه بهش، شاید بتونه تعمیرش کنه، یا شاید وقتشه تعویض بشه. اصلا به نظر من یه پنکه بذاریم جلوی هری، عطرِ روشنایی و سفیدیِ هری رو توی خونه پخش کنیم.

لرد سیاه که به شکل ورنون دورسلی در اومده بود، مقداری سرخ و سفید شد، بعد کبود شد، بعد هم رگ های روی شقیقه ش شروع کردن به تپیدن، طوری که میخواستن سر و کله ش رو جر بدن و بپرن بیرون دامبلدو رو خفه کنن. ولی بعد لرد با چندتا نفس عمیق خودش رو آروم کرد و گفت:
- نه... ما اونطوری اصلا نمیتونیم. و کاملا جدی میگیم! اصلا نمیشه دیگه اینطوری!
- ورنون، فرزندم؟ چرا سرت رو میکوبی به دیوار؟ بیا ماچ کنم سرت رو، درد نگیره یه وقت.

مرگخوارا هم با اربابشون هم عقیده بودن... و البته کاملا متوجه شده بودن لرد اون هارو مخاطب قرار داده. دیگه وقتش بود یه حرکتی بکنن تا از این اوضاعِ محفلی-دورسلی طور خارج بشن!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.