- اوه دختر عزیزم تو زنده ای!
هرمیون این را بیان کرد و یکراست به سمت رز که با دهانی باز به آن ها خیره شده بود رفت.
رون که چوبدستی اش را نورانی کرده بود، برای آخرین بار به بیرون نگاهی انداخت، در منفجر شده را با وردی سالم و سرجایش برگرداند و در نهایت چوبدستیش را خاموش کرد.
- مامان ولم کن.
رز سعی کرد مادرش را که محکم به او چسبیده بود از خودش دور کند. رون به سمت او آمد، هرمیون را کنار زد و شروع به بررسی رز کرد.
- خب بذار ببینم ... پاهات سالمن ...
رون دست رز را گرفت و بعد از کمی چپ و راست کردن آن با همان قیافه ی موشکافانه اش گفت:
- مرلین را شکر. به ما خبر رسیده بود میخوان تورو بکشن.
رون نفس عمیقی کشید و از رز فاصله گرفت. هرمیون به سمت یکی از اتاق ها رفت، در آن را باز کرد و با شک پرسید:
- این اتاقته عزیزم؟
اما منتظر جواب رز نماند و خودش وارد اتاق شد. رون نگاهش را از رز برداشت و برای کمک به هرمیون به اتاق رفت.
رز که کاملا گیج شده بود، وقتی فهمید که پدر و مادرش قصد بردن او را از خانه دارند، به سرعت به سمت اتاق رفت و با هرمیون که با سرعت وسایل رز را درون چمدانی جا میداد مواجه شد.
رز بدون معطلی جلو رفت، چمدان را از زیر دست مادرش کشید و گفت: من همین جا میمونم.
رون نگاهی به هرمیون انداخت و گفت: امکان نداره بذارم برای بار دوم مارو تنها بذاری.
-
دوشومب!صدای مهیب دیگری به گوش رسید و هر سه با ترس متوقف شدند. رون خواست پنهانی ببیند چه اتفاقی افتاده است که قبل از آن توسط پرتوی بیهوش کننده ای پخش زمین شد. هنوز یک ثانیه هم نگذشته بود که هرمیون نیز ولو شد.
رز ابتدا به هرمیون و رون و سپس به سه مرگخوار جلوی رویش نگاه کرد. ایوان دستی به چوبدستی اش کشید و گفت:
- چون یه زمانی از ما بودی، اجازه میدم برای آخرین بار حرفاتو بزنی.
رز با وحشت از جایش بلند شد و گفت: من ... من قصد خیانت ندارم ... من فقط واسه ارباب کار میکنم ...
با دیدن چهره ی لودو، روفوس و ایوان که به رون و هرمیون خیره شده بودند اضافه کرد:
- من نگفتم بیان، من با اونا رابطه ای ندارم. من ...
فکری به ذهن رز خطور کرد و گفت: وزارتخونه دست منه، میتونم برای لرد هرکاری که میخواد انجام بدم. من یه مرگخوارم.
با این جمله سه مرگخوار نگاهی به یکدیگر انداختند. وزارتخانه ... مرگخوار. شاید رز واقعا میتوانست برای آن ها سودمند باشد.