هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ایوان.روزیه)



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱
اطلاعیه مهم

با توجه به نظرسنجی انجام شده تصمیم بر آن شد که مراحل ورود به ایفای نقش کوتاه تر گردد. در همین راستا از این تاریخ به بعد پست زدن در تاپیک بازی با کلمات برای ورود به ایفای نقش لازم نیست و شرکت در این تاپیک از مراحل ورود به ایفای نقش حذف شد. اما تاپیک بسته نمیشود و اعضا میتوانند کماکان در این تاپیک پست های خود را ارسال کنند.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱
من چندین بار به بلیت هاشون جواب دادم و سعی ام رو هم کردم برای درست کردنش ولی تاثیری نداشت. مدیران دیگه که وارد ترن باید بررسیش کنن.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۸:۲۸ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱
بلاتریکس به بچه کنجکاوی که داشت بهشون نزدیک میشد پخ میکنه و بچه سریعا گیه کنان از اون ناحیه دور میشه! لرد دسته کلید رو توی مشتش نگه میداره و میگه: بگو آگوستوس. پیشنهادت چیه؟
آگوستوس به اطراف اشاره ای میکنه و میگه: ارباب اینجا پر مشنگه. خودشون، نگهباناشون...البته اونایی که هنوز بلاتریکس نیست و نابودشون نکرده...و دوربین های امنیتی و غیره و غیره و غیره. البته همه این چیزا برای ما کاری نداره، میتونیم با یه طلسم همه رو بکشیم و خیلی راحت انگشتر رو برداریم و خودمون رو غیب کنیم...

لودو با نگرانی خودش رو وسط میندازه و میگه: نه! نه! نمیشه نمیتونین. اگه کشتار اینطوری صورت بگیره کار وزارت خونه در میاد. ماست مالی کردنش مگه به همین راحتیه؟! اون طوری این نقشه باطل میشه و میریم سراغ نقشه د!
آگوستوس چشم غره ای به لودو میره و میگه: زبون به دهن بگیر یه لحظه! من که پیشنهادم این نبود! داشتم میگفتم این کار دردسرهای خودش رو داره و به همین دلایلی که تو هم گفتی الان برای ما قابل اجرا نیست.

لرد که حوصله اش شدیدا از صبر کردن سر رفته بود با تشر به آگوستوس میگه: زودتر برو سر اصل مطلب. ارباب حوصله شنیدن مقدمه نداره.
آگوستوس تعظیم کوتاهی میکنه و ادامه میده: ما دو تا راه داریم. میتونیم الان انگشتر رو بدزدیم که خب البته دردسر زیادی داره. به خاطر شلوغی اینجا و حفاظتی که ازش میشه احتمالا مجبور میشیم چند نفر رو بکشیم و بعدش چند نفر دیگه رو و ...! اما به نظر من اگه بخوایم این کار رو بی دردسر انجام بدیم فقط و فقط یه راه داره.

ایوان که حوصله اش سر رفته بود یک پس گردنی محکم به آگوستوس میزنه و میگه: بابا سرمون رو بردی! چقدر حرف میزنی؟! زودتر حرفتو بزن تا ریش ریشت نکردم!
... خیلی خب عصبانی نشین! نگهبان گفت قراره که انگشتر طی مراسمی قراره اینجا به ملکه داده بشه. به نظرم بهترین فرصت همین موقع است. از شلوغی استفاده کنیم و انگشتر رو برداریم. فقط کافیه یه نفرمون خودش رو جای اون نگهبان جا بزنه و منتظر فرصت مناسب باشه. بقیه هم همین اطراف باشن و کشیک بدن و موقعیت رو بررسی کنن و مخصوصا مواظب باشن محفلی ها پاشون به اینجا نرسه!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۸ ۸:۴۳:۱۵

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱
هرمیون مثل کلاس درس دستشو بالا میگره و میگه: پرفسور اجازه؟ پروفسور اجازه؟ خواهش میکنم...پروفسور؟
دامبل که صدای هرمیون مثل مته جادویی (پسر عموی مته برقی مشنگی!) توی سرش پیچیده بود دستی به ریشش میکشه و میگه: بگو هرمیون بگو. چرا اینقدر بالا و پایین میپری خب؟

هرمیون سینه اش رو میده جلو و با همون لحن علامه دهریش میگه: شما اشتباه کردین پروفسور. اول که ما جان پیچ قرار نیست پیدا کنیم. باید بریم سراغ یادگارهای مرگ. تازه اونم نه دو تا، در واقع یکی. چون یکیش که دست مرگخواراست و چوب دستی لرده. اون یکی سنگه که توی لندنه. اگه قرار باشه بریم لندن باید دنبال سنگ باشیم وگرنه اون یکی که...

دامبلدور که معمولا زیاد پیش نمیومد عصبانی بشه با تندی دستش رو توی هوا تکون میده تا هرمیون رو ساکت کنه و با سرفه ای میگه: خیلی خب هرمیون، ممنون برای شفاف سازیت!
بعد زیر لب میگه: صد رحمت به بچه های دوره خودمون. از دوتا تپق ساده هم نمیگذرن اینا!
دامبلدور برای اینکه حرفش تاثیر گذارتر بشه بلند میشه و ادامه میده: بله میگفتم...ما برای پیدا کردن سنگ که آخرین یادگار مرگه باقی مونده است به لندن میریم. البته میشد که چوب رو هم از مرگخوارها بگیریم ولی احساس میکنم هیچ کدومتون حوصله درگیری این چنینی رو نداشته باشین.

ماندانگاس فلچر که طبق معمول در حال چرت زدن بود دستش رو بالا میبره و میگه: من با سیریوس موافقم.
و بعد دوباره به چرتش ادامه میده! دامبل با تاسف سری تکون میده و میگه:خیلی خب. حالا بهتره قبل از رفتن پیشنهاد بدین که به نظرتون بهتره برای گشتن لندن از کجا شروع کنیم.

در طرف دیگر در جبهه مرگخواران:

لرد بعد از کلی ریست کردن مرگخوارها به وسیله طلسم های مختلف، با عصبانیت یقه ردای ایوان رو میگیره و میگه: به چه جراتی اصلا لودو به خودش اجازه داده همچین چیزی از ما بخواد؟
ایوان که میترسه خشم لرد از بد شانسیش به جای لودو دامن اون رو بگیره تته پته کنان میگه:خب ارباب میخواین اصلا به جای رفتن به لندن بریم وزارت رو با خاک یکسان کنیم؟

لرد به نشانه مخالفت سرش رو تکون میده و میگه:نه. اتفاقا من میخوام که اون سنگ رو بدست بیارم. تا همینجاش که شنل دست اون پسره بی مصرف بی خاصیت، پاتره. سنگ رو اما ما باید پیدا کنیم. اینطوری هم محفل برای همیشه منحل میشه و از دستشون راحت میشیم هم اینکه سنگ یه جایگاه اصلیش یعنی پیش من برمیگرده. خودتون رو سریعا آماده کنین. باید برای پیدا کردن سنگ برین لندن.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۶ ۱۳:۲۵:۴۲

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱
لرد ولدمورت چون انجمن هایی که نظارتشون رو عهده گرفته هیچ وقت کارهاشون روی زمین نمیمونه و همیشه بهترین کیفیت رو بین انجمن های دیگه دارن. که اون هم به خاطر رسیدگی روزانه و دقیق لرده.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: بهترین ایده و زننده تاپیک
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱
به نظر من سوروس اسنیپ به خاطر ایده داستان های گروهیش.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱
رای اینجانب فلور دلاکور.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱
لرد ولدمورت به خاطر فعالیت مثال زدنی و خستگی ناپذیرش.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: پشت پرده وزارت
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
لودو نگاهی به برگه هایی که هنوز در دستش بود انداخت و من و من کنان گفت: ولی ارباب من که هنوز حکم خود شما رو مهر و امضا نکردم!
لرد اشاره ای به نجینی کرد و نجینی سرش را به صورت تهدید آمیزی جلوی لودو گرفت. لرد گفت: هوم، یعنی نمیخوای حکم رو امضا کنی؟
...آخه ارباب میدونین، این کار کلی دردسر داره. یعنی اول باید (کروشیو) ... نه ببخشید هیچی! همین الان براتون مهر و امضاش میکنم.

لودو که تمام فحش هایی که بلد بود رو نثار بخت بدش میکرد به پشت میزش برگشت تا مهرش رو پیدا کنه.
لرد کروشیوی دیگری به سمت لودو فرستاد و گفت: میبینم که از وقتی وزیر شدی فحش های جدید یاد گرفتی! من تو رو فرستادم اینجا که دیکتاتوری یاد بگیری. برداشته برای من قانونمند شده! یادم باشه مرگخوارای دیگه رو ازت دور نگه دارم، گمراهشون میکنی!!

لودو مهر رو توی جوهر میزنه و شاتالاپ! میکوبونتش پای برگه و بعد با قلم پر طاووسش امضا رو هم به اون اضافه میکنه. لرد برگه رو برمیداره و نگاهی بهش میندازه و میگه:هوم حالا خوب شد. دقت کن ببین چی میگم. لازم نیست هیچ کدوم از رسانه ها از این موضوع خبر داشتن. حتی لازم نیست که مردم از این قضیه خبر داشته باشن. حتی بیشتر از اون، لازم نیست کارمندهای وزارت هم ازش خبر داشته باشن! فقط کافیه برای من یه جای مناسب که در شان مقام ارباب و همین طور مقام ریاست جمهوریه پیدا کنی و بودجه رو تخصیص بدی. همین! خیلی سادس مگه نه؟

بلا که تا اون موقع ساکت نشسته بود از لرد میپرسه: خب ارباب پس لطف میکنین برای بقیه مرگخوارها هم کار و ردیف حقوقی تعیین کنین؟
لرد صندلی وزیر رو میکشه جلو و میشینه پشتش. لودو هم که صندلی خالی دیگه ای پیدا نمیکنه یه چارپایه ظاهر میکنه و کنار لرد میشینه تا ببینه بعد از این چه خاکی باید به سرش بریزه.
لرد لیست مشاغل رو برمیداه و میگه: خب، بذار ببینم دیگه چه شغل هایی تو وزارت خونه تو برای مرگخوارهای من پیدا میشه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۱
بلا به سمت ایوان میره و دو بار به کاسه جمجمه اش میکوبه. با صدایی که از ضربه ها ایجاد میشه بلا لبخندی میزنه و میگه:هوم، معلومه که حرف تو کله ات نمیره وقتی این صدا از کله ات میاد!ببینم توی سرت باد هو هو کنان نمیپیچه؟!
ایوان با خجالت میگه چرا، بعضی وقتا!
بعد خودش رو جمع و جور میکنه و با عصبانیت میگه: چه ربطی داشت اصلا به حرفای ما کله من؟

بلا به در بزرگی که کنارش ایستاده اشاره میکنه و میگه: اتفاقا ربط داره. چون حرف تو کله ات نمیره! من نگفتم قراره بریم دنبال اسلاگهورن توی خونه اش. اصلا قضیه اسلاگهورین نیست باهوش! ما قرار بود از بورگین حرف بکشیم. من دستگیرش کردم و الان هم اوردمش توی این اتاق. ما اومدیم اینجا ازش بازجویی کنیم و در مورد ارباب همه چیزهای لازم رو ازش بپرسیم. حالا اگه ممکنه لطف کن و وقت منو نگیر اسکلت!

بلا این رو میگه و در رو باز میکنه. داخل اتاق تاریکه و چیز خاصی دیده نمیشه. بلا طلسمی به سمت لوستر اتاق میفرسته و لحظه ای بعد شمع های داخل لوستر همگی روشن میشن. در داخل اتاق هیچ چیز به غیر از یه مبل راحتی قدیمی دیده نمیشه. مورفین با تعجب میپرسه: امکان مگه میژه یه آدم این قدر خنگ باژه؟! این چرا اینقدر نفهمه!
بلا پوزخندی میزنه و چوب دستیش رو داخل مبل راحتی فشار میده. مبل فریاد کشان تغییر حالت میده و لحظه ای بعد مبل تبدیل به بورگین میشه.

بورگین که کف زمین افتاده نگاهی به مرگخوارها میندازه و میگه:اسلاگهورن عوضی. اون گفته بود اگه خودت رو تبدیل به مبل کنی هیچ کس پیدات نمیکنه!! ولی نگفته بود اگه توی یه اتاق خالی این کار رو بکنی زیاد استتار محسوب نمیشه!
بلا صندلی ای ظاهر میکنه و ایوان یقه بورگین رو میگیره و اون رو روی صندلی میشونه. بلا دوتا صندلی دیگه یکی برای خودش و یکی برای مورفین ظاهر میکنه و بعد از اینکه میشینن به بورگین میگن: خیلی خب بورگین، میدونی برای چی اینجایی؟

بورگین آب دهنش رو قورت میده و میگه: وقتی زدی تو سرم و منو به زور کشوندی اینجا چیزی در مورد دلیلش بهم نگفتی!
بلا با کاغذ و قلمی که دست مورفینه اشاره میکنه و میگه: لرد سیاه مدت ها پیش، توی مغازه تو کار میکرد. حالا تو اینجایی که تمام اون روزها رو تعریف کنی و هرچی از لرد سیاه در اون روزها میدونی برای ما تعریف کنی.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.