کنت در گوشه و کنار - فرقی نمیکنه کدوم کنار، شما بگیر کنار کتابخونه- دختری با موهای قهوه ای تیره را دید که پشت به در ورودی نشسته و درحال خوندن کتابای نجوم بود
. کنت در دلش گفت:
-هه، هه! این یکی حواسش نیست، اینو دیگه میشه تسخیر کرد!
اما از آنجایی که او فقط یک روح بود و دل نداشت، صدایش به آملیا رسید. و با صدایی بی حوصله مواجه شد:
- برو بیرون، حوصله ندارم! ای بابا! یه بار خون آشام میخواد بخورتت، یه بار گابلینا میپرن روت، یه بار با حمله سانتورا مواجه میشی، حالا هم که یه روح میخواد تسخیرت کنه! مگه شماها کار و زندگی ندارین؟
کنت که دید او رویش را بر نمیگرداند تا حداقل کمی بترسد، از قسمتی که دختر نبیند، وارد کشوی کتابخانه شد و هر قدر که در کتابخانه ی چوبی پیش می رفت، کتاب ها یکی پس از دیگری روی زمین می افتادند. دختر از عصبانیت فریاد زد:
- سااااااااکت!!!!
دارم سعی میکنم مطالعه کنم میفهمی؟!
روح با حالتی پوکر فیس در جایش میخکوب شد. این دختر چه صدای بلندی داشت! هرچند، در برابر جینی ویزلی که چیزی نبود!
سعی کرد بدون اینکه جلوتر برود، دختر را بترساند:
- تو کیستی ای دختر تسترال صفت که...
خون دختر به جوش آمد؛ باسیلیسک وار از جا برخاست، رویش را برگرداند؛ کنت از داخل کتابخانه چوبی دیده نمیشد اما دختر رویش را به سمتی که صدا از آن آمده بود فریاد زد:
- تسترال صفت؟! مادر نزاییده کسی که آملیا فیتلوورت رو تسترال صدا کنه!!!!!!
و به کتابخانه هلی داد که ملت - اعم از ساحره و ساحر و مشنگ از افتادنش خبردار شدند، اما روح متحیر کنت، در جایش میخکوب شد. با افتادن کتابخانه، چهره ی کنت غول غارنشین زده پیدا شد؛ اما کنت کنار نایستاد. سعی کرد حالا اورا بترساند. ابروهای شفافش را در هم برد و با صدای کلفت شده گفت:
- من روح تورا تسخیر میکنم!
آملیا که دیگر اگر سکتوم سمپرا میزدی، خونش در نمی آمد، دندانهایش را به هم سایید و گفت:
- اگه نری، جییییییغ میکشم روح... زشت... هیپوگریف!!! یه بار دیگه هم مزاحمم بشی، میدمت دست نیوت اسکمندر
و وقتی دید کنت ازجایش تکان نخورد، فریاد زد:
- برو دیگه!!!!!
کلمه هیپوگریف بسی به روان کنت ضربه زد؛ اما کنت که فقط یک روح بود و روان نداشت
پس راهش را کشید و رفت و تصمیم گرفت دیگر وقتی کسی میگوید "حوصله ندارم" مزاحمش نشود.