هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
خلاصه:

مرگخوارا به لرد، و محفلی ها به دامبلدور خیانت کردن.لرد و بلاتریکس در زندان خانه ریدل، و دامبلدور و هری در محفل زندانی شدن.دامبلدور نامه ای به لرد مینویسه و میگه که دلیل این کودتا اینه که هر دو گروه از رهبراشون ناراضی هستن.پس بهتره که اون(دامبل) و لرد جاشونو با هم عوض کنن.یعنی فرار کنن و به مقر گروه مقابل برن و رهبریشو به عهده بگیرن.لرد پیشنهاد دامبلدور رو قبول میکنه.
دامبلدور و هری از زندان محفل فرار میکنن.لرد هم به همراه بلاتریکس از خانه ریدل خارج میشه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چند ساعت بعد مقابل خانه ریدل:


- ای جانور مخوف، بهت گفتم درو باز کن.از ریش سفیدم خجالت بکش.من اومدم رهبر اینا بشم!:vay:

دیوانه ساز:هوهاهوهو؟

دامبلدور دستی به ریشش کشید.
-هری...فکر میکنم این مترسک ازمون رمز ورود میخواد.تو نمیتونی حدس بزنی رمز ورود اینجا چی میتونه باشه؟

هری پاتر که طبق عادت همیشگی زخمش بشدت درد میکرد کمی فکر کرد.
-اوممم...هورکراکس؟سنگ جادو؟مو؟دماغ؟بلاتریکس؟مرگ بر محفل؟گور پدر دامبلدور؟

با هر کلمه دیوانه ساز خشمگین سرش را به نشانه "نه" تکان میداد.


همان لحظه، محفل ققنوس:

-قایم نشین.همتونو از پنجره دیدم!اومدم رهبری شما رو به عهده بگیرم.

صدای ضعیفی از پشت در خانه گریمولد به گوش رسید.
-آخه دماغ نداری تو!کسی که نتونسته دماغ خودشو حفظ کنه چطوری میخواد از ما حمایت کنه؟

بلاتریکس سرخ و سفید شد.
-آهای!شماها متوجهین که دارین با کی حرف میزنین؟ارباب بزرگ لطف کردن تشریف آوردین این خونه کوچیک و کثیف و محقر!احترام بذارین.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۰۷ جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۱
بررسی پست شماره 211 گورستان ریدل، هوگو ویزلی:


تو درخواست مرگخواریتون هم گفته بودم آخر جمله هاتون نقطه(یا علامتی که لازمه) بذارین.این نکته کوچیک ولی خیلی مهمیه.این علامته که حس جمله رو به خواننده منتقل میکنه و در واقع حرف آخرو میزنه.ضمن اینکه جمله های بی علامت ناقص به نظر میرسن و خواننده ناخودآگاه منتظر ادامه جمله اس!


موقع ادامه دادن سوژه مهمترین نکته اینه که فکر کنین چطوری میشه داستان رو جالبتر کرد.لازم نیست خیلی منطقی باشه.لازم نیست دقیقا راهی رو که مشخص شده ادامه بدین.شما میتونین خلاقیت به خرج بدین.غافلگیر کردن خواننده باعث جذابتر شدن پست شما میشه.فرستادن شخصی برای تعقیب ریگولوس شاید بهترین راه نباشه ولی قابل پیش بینی ترین راه هم نبود.برای همین به نظر من خوب ادامه دادین.


نقل قول:

-سلام هوگو راستی تو دقیقا اینجا چیکار میکنی؟
-ارباب شما منو به عنوان ابدارچی استخدام کردید که بعد مدتی بزارید مرگخواشم

ورود مسخره و غیر عادی هوگو ویزلی به نظر من بهترین قسمت پستتون بود.طنز قشنگی داشت.سرو کله هوگو خیلی به موقع پیدا شده.ورودش اونقدر ناگهانی و غیر قابل باوره که به خواننده اجازه اعتراض نمیده!شما به خوبی اتفاقای سایت رو وارد ماجرا کردین.این کار میتونه طنز جالبی رو بوجود بیاره.در نوشته های بعدیتونم از نکاتی مثل این استفاده کنین.خیلی خوب بود.


نقل قول:
هوگو که از خوشحالی سرش رو به دیوار میکوبید(واقعا چرا اینکارو میکرد؟)گفت: با کمال میل ارباب

تا جایی که ممکنه احساسات خودتون رو به عنوان نویسنده وارد داستان نکنین.منظورم قسمت داخل پرانتزه.این قسمتها برای خواننده جالب نیستن.علاوه بر این تمرکزشو به هم میزنن.بذارین خواننده خودش تصمیم بگیره که کار هوگو چقدر بی معنی بود!


نقل قول:
و هوگو جفتک زنان از اتاق لرد خارج میشود،و لرد هم فکر میکرد که به جای هوگو چرا یکی از مرگ خوار ها رو نفرستاد و چرا طی مکالمه با هوگو کلاغه نرفت و نجینی هم که دور گردن لرد حلقه زده بود و زبانشو بیرون اورده بود فکر میکرد که اون لیوان چایی چی شد.

این قسمت هم خوب بود.شما استعداد خوبی برای نوشتن اینجور طنزها دارین.طنزهایی که از موقعیتهای مسخره و بی منطق در میان.مثلا قسمتی که هوگو سوار جاروش میشه و هدفون توی گوشش میذاره هم همین حالت رو داشت.


دیالوگهای رد و بدل شده بین هوگو و لرد کمی ضعیف بودن.شاید بهتر بود کمی بیشتر روی اون قسمت کار میکردین.لرد یه جوری حرف میزنه انگار با دوست دوران بچگیش طرفه...هوگو هم همنطور.هردو زیادی راحتن!این حالت رو برای هوگو میشه قبول کرد.البته در صورتی که زیاده روی نکنه.یعنی میشه همچین شخصیتی رو برای هوگو تصور کرد.ولی شخصیت لرد برامون مشخصه.حداقل در ظاهر بهتره کمی سنگین تر رفتار کنه!


ظاهر پستتون کمی باید مرتب تر بشه.یه پاراگراف بندی ساده و ابتدایی.کمی فاصله و البته علامت گذاری میتونه کمک کننده باشه.مثلا اونجایی که هوگو از اتاق خارج میشه یه فاصله ای لازم داشت که چشم خواننده هم خسته نشه.


نقل قول:
ریگول اروم به خانه ریدل بر میگرده و از کلاغ پیاده میشه
هوگو : استیوپفای،خوبه حالا این جنازه رو میدم به ارباب تا خودش به حسابش برسه فکر کنم اینجوری دیگه مرگخوار شم هورااااااااااااااا

آخر پست خیلی مهمه.اینجاست که خواننده تصمیم میگیره پست شما رو ادامه بده یا نه.شما باید بهانه ای دست خواننده بدین.باید تشویقش کنین.یکی از راههای تشویق کردن اینه که سوژه جذابی رو براش باز بذارین.مثلا ریگولوس از کلاغ پیاده میشد و پست شما همونجا تموم میشد.خواننده میتونست تصمیم بگیره که هوگو چه بلایی سر ریگولوس بیاره.البته بیهوش کردنش هم بد نبود.موضوع مرگخوار شدن هوگو رو به این موضوع ربط دادین.این کارتونم جالب بود.مواظب باشین وقتی دارین سوژه ای به سوژه اصلی اضافه میکنین، سوژه دوم زیاد پررنگ نباشه.

خوب بود.

موفق باشید.






پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۰:۵۳ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
هوگو ویزلی عزیز

اونجا رو قفل نکردم که آب و جاروش کنم که!
خب دلیل اینکه قفل شد این بود که نمیخواستم نقد کنم.:d:

حالا چون تا اینجا اومدین، نقدش میکنم.ولی خواهشا دیگه کسی درخواست نکنه.

نقد شما رو به زودی در همون تاپیک قفل شده میزنم.




پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
نقل قول:
ارباب؟ دیدین چی شده؟؟؟؟؟؟؟

نخیر!


نقل قول:
حالا اینبار اشتباه کردم و به جا ارسال پست تو تاپیک مرگخواران دریایی تو یه tab دیگه یعنی تو گورستان ریدل ها فرستادم.

به من چه؟من باید جور اشتباهات شما رو بکشم؟


نقل قول:
حالا میشه لطفا اون پست اشتباهو بپاکین؟؟؟

نخیر!شما فکر میکنین به همین سادگیه؟بگرد...پست رو پیدا کن...دکمه حذف رو بزن...تازه یه بارم بپرسه که آیا مطمئنین میخوایین حذف بشه یا نه....اووووه...شما خجالت نمیکشین ارباب رو تو همچین دردسر بزرگی میندازین؟
پاک نمیکنم.تلاش کنین.فعالیت کنین.نظارت خانه ریدل رو بدست بیارین و خودتون زحمتشو بکشین.


حالا ایندفعه رو پاک کردم...فقط برای اینکه چشم طمع به صندلی نظارت من ندوزین!




پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
خسته بود...حوصله اش سر رفته بود...نگاهی به دور و بر دفتر کارش انداخت.
-سالهاست همه چی همینجوریه.شاید یه تغییر دکوراسیون بتونه روحیه مو عوض کنه.

نمیکرد!

خودش هم این را به خوبی میدانست.طی چند سال گذشته بارها و بارها تغییر دکوراسیون داده بود.روحیه اش هیچ تغییری نکرده بود.سبدی پر از نامه روی میزش بود.درخواستهای مختلف، تشکر بابت رسیدگی به درخواستها، دعوت به همکاری...حتی یکی از نامه ها برای او نوشته نشده بود.مخاطب همه آنها لرد بود.

به گردشهای قدیمی در هاگزمید فکر کرد.به خرابکاریهای کوچکی که با دوستانش انجام میدادند.به خنده های طولانی بی دلیلشان!حتی به هاگوارتز.ساعتهای طولانی در کلاسهای خسته کننده.چرا آن روزها تا این حد احساس خستگی نمیکرد؟!
توجهش به مورچه ای که روی میزش راه میرفت جلب شد.
-سلام مورچه!میدونی من کی هستم؟لرد ولدمورت...از شنیدن اسمم وحشت نکردی؟الان تک تک دست و پاهاتو میکنم.بعد زبونتو از حلقت بیرون میکشم...تو حلق داری اصلا؟...مهم نیست.اگه نداشته باشی دل و روده هاتو در میارم...ولی...برای چی باید این کارا رو بکنم؟اگه مرگخوار بودم شاید برای خوشحال کردن ارباب این کارو میکردم.اگه سر کلاسی چیزی بودم شاید برای گرفتن امتیاز بیشتر...ولی الان چی؟

با شنیدن چند ضربه که به در اتاقش خورد هیجانزده شد.
-بیا تو!

رودولف لسترنج وارد اتاقش شد.دیدن یک دوست قدیمی همیشه برایش خوشایند بود.با خوشحالی از جا بلند شد که بطرف او برود.ولی با تعظیم رودولف سر جایش متوقف شد.
-ارباب، گزارش ماموریتها رو آوردم.

این حقیقت که او ارباب است مجددا مانعش شد.گزارش ماموریتها برایش مهم نبود.ترجیح میداد درباره بازی کوئیدیچی که دیروز بین مرگخواران برگزار شده بود حرف بزند.هرگز علاقه ای به کوئیدیچ پیدا نکرده بود ولی تا آخرین لحظه بازی را از پنجره اتاقش تماشا کرد.شادی و هیجان دو تیم مرگخواران و طرفدارانشان او را هم هیجانزده کرده بود.اواخر بازی چند بار خودش را در حالی یافت که با صدای بلند سرگرم تشویق بازیکنان بود.
حرفی درباره مسابقه به رودولف نزد.چهره خشک و تعظیم های پی در پی رودولف این اجازه را به او نداد.
بلافاصله پس از خروج رودولف، پرسی وارد اتاقش شد.با حالتی مردد چند قدم به پرسی نزدیک شد.
-اومممم...پرسی، فکر میکنم باید یه سری به هاگزمید بزنیم.

پرسی تعظیمی کرد.
-چشم ارباب.مرگخوارا رو آماده میکنم.ماموریت خاصی داریم؟لازمه نیروی کمکی همراهمون بیاریم؟

آهی کشید و دوباره روی صندلیش نشست.
-نه..فراموشش کن.ماموریتی در کار نیست.

حتی فراموش کرده بود چطور میشود با کسی برای گردش به جایی رفت.چطورمیشود چنین پیشنهادی داد.یک پیشنهاد دوستانه!

با خروج مرگخوار از اتاق دوباره تنها شد...
تنها نشد...
سالها بود که تنها بود...





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۳۰ یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
خلاصه:

لرد سیاه به کمک طلسمی همه اجساد دفن شده در گورستان خانه ریدل رو زنده کرده.زامبی ها قراره برای حمله به محفل به مرگخوارا کمک کنن.بین زامبی ها جادوگران بزرگی مثل سالازار اسلیترین، مورفین گانت و مادر لرد سیاه هم وجود دارن.مرگخوارا ناچارا با این همخونه های جدید کنار میان.
محفلیا متوجه حضور مهمانان غیر عادی خانه ریدل شدن، ولی از هویت اونا اطلاعی ندارن.
لرد و مرگخوارا صبح روز بعد که قراره حمله کنن با صدای ناله زامبی ها از خواب بیدار میشن.ظاهرا زامبی ها به نور حساس هستن!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لرد در حالیکه یک چشمش را بسته نگه داشته بود که خواب از سرش نپرد به طرف تختخوابش حرکت کرد.
-خب حساسن که حساسن.من چیکار کنم؟

لینی با ترس و لرز جواب داد:
-ارباب ببخشیدا...اگه ممکنه سر مبارکتونو بگیرین اون طرف.گفتم که...نور اذیتشون میکنه.

لرد با همان یک چشم نیمه بازش مخوفترین نگاهش را نثار لینی کرد.
رز تک تک پنجره ها را بست و پرده ها را کشید و تمام درزها و روزنه ها را با طلسم قیر مانندی پوشاند.
-ارباب حالا چیکار کنیم؟اینا که اینجوری نمیتونن برن بیرون!

لرد به فکر فرو رفت...
-عینک آفتابی؟کرم ضد آفتاب؟کلاه لبه دار؟...

هیچکدام از اینها چاره قطعی نبود.در اولین برخورد، ارتش سیاه شکست میخورد.
-چاره ای نداریم.شب حمله میکنیم!تا شب مواظبشون باشین.ازشون پذیرایی کنین.

زمزمه های اعتراض آمیز مرگخواران به گوش لرد رسید.
-چیه؟مشکلی دارین؟

رز با لحنی امیدوار پرسید:
-ارباب میشه یکی دو تاشون بیان تو اتاق شما؟حداقل مادر محترمتونو ببرین.سیزده بار از سوروس روش درست کردن معجون عشق رو پرسیده...نه که بلد نیست!





پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
خلاصه:


بعد از به قدرت رسیدن لرد سیاه، زندان آزکابان توسط مرگخوارا اداره میشه.محفلیا همه در زندان هستن.ولی این برای لرد کافی نیست.با این وجود لرد نمیخواد کاری کنه که موقعیتش به خطر بیفته.تصمیم میگیره بی سرو صدا محفلیا رو یکی یکی نابود کنه.مرگخوارا محفلیا رو به بهانه های مختلفی مثل ملاقات یا بازجویی از سلول خارج میکنن ولی هرگز اونا رو برنمیگردونن!
محفلیا میدونن در زندانی که مرگخوارا اونو اداره میکنن جونشون در خطره.تصمیم میگیرن فرار کنن.درست در همین لحظه زندانبانها(لودو و لونا)میان و فرد ویزلی رو برای بازجویی با خودشون میبرن و تحویل بلا میدن.فرد فوری به همه چی اعتراف میکنه.بلا بعد از شکنجه فرد از لودو میخواد که زندانی دیگه ای رو برای بازجویی بیاره.
در طرف دیگه محفلی از سیریوس که قبلا سابقه فرار از آزکابان رو داشته درخواست میکنن که بهشون توی فرار دوباره کمک کنه. روفوس هم که جینی رو برای بازجویی به اتاق اورده بود با سوزش علامت شوم و احضار شدن توسط لرد بدون اینکه دست جینی رو ببنده به همراه بلا خودشون رو غیب میکنن.لرد وارد جمع مرگخواران احضار شده میشه ولی قبل از اینکه موفق به حرف زدن بشه جینی و دامبلدور میپرن وسط جمع!(مشخص نیست از کجا!).همون موقع خبر فرار محفلیا به لرد میرسه.

لرد به مرگخوارا دستور میده جینی و دامبلدورو داخل چاه مخصوص بندازن و برن دنبال محفلیا!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جینی و دامبلدور توسط دو مرگخوار مجهول الهویه بطرف چاه مخصوص هدایت شدند.
-راه بیفتین.به زودی آرزو خواهید کرد که کاش مشنگ به دنیا اومده بودین.گرچه این پیری الانم فرقی با مشنگ نداره.هی ریشو، چوب دستی تو هنوز کار میکنه؟

دامبلدور با متانت همیشگی جوابی به مرگخوار نداد.ولی در تن صدای جینی اثری از این متانت دیده نمیشد.
-هی لعنتی.اون چوب کثیفتو به من نزن!وگرنه هری غیرتی میشه و میاد حسابتو...

مرگخوار دوم با چوب دستیش ضربه ای به سر جینی نواخت و او را ساکت کرد.


سلول محفلی ها:


-ارباب سلول خالیه!
-ابله!اینو که میدونستم.خب چرا خالیه؟
-ارباب فکر میکنم فرار کرده باشن.
-واقعا؟
-بله ارباب.آخه اینجا نیستن...حتما فرار کردن!


اشعه سرخ رنگی از بی سیمی که لودو در دست داشت خارج شد و مستقیما با گوش او برخورد کرد.درحالیکه لودو سرگرم بررسی آسیبهای به جا مانده از طلسم ارباب بود،صدای فریاد خشمگین لرد سیاه از بی سیم به گوش رسید.
-همین الان برین دنبالشون.وای به حالتون اگه فرار کنن.همشونو میخوام!


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۹ ۰:۰۸:۲۳



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آقایان محترم...جادوگران گرامی

بررسی پستهای خانه ریدل

نه بررسی پستهای آزکابان!

خوبه یکیشون مدیر سابقه و یکیشون به اندازه ارباب قدمت داره!

خجالتم خوب چیزیه.شرم نمیکنین هر دوتون؟از اون ریش سفیدتون خجالت نمیکشین؟من مسئول آزکابانم بیام وقت گرانبهامو برای نقد پستهای شما بذارم؟


بررسی پست شماره 20 فرار از زندان دامبل!


این چه مدلشه؟نقد خواستی و شناسه رو بستی و در رفتی؟حسن ختام بود؟ابتدا به ساکن؟


نقل قول:
اوووم خلاصه نداشت اینجا منم فقط پست لینی رو خوندم(:d:)

به ما چه که نداشت.باید همه رو از اول میخوندی.خط به خط.وظیفت بود....تازه بعدم خلاصه میکردی میاوردی خدمت ارباب که ارباب ببینن قابل ارساله یا نه.در صورت تایید ارباب ارسال میکردی.

نقل قول:

مرگخواران ترسان و لرزان و افتان و خیزان و گریان و ناله و شیون کنان دور هم جمع شدند تا لرد بیاید. ناگهان صدای فش فشی بلند میشود و نجینی پیشاپیش لرد وارد میشود ... همه کپ میکنند و نود درجه خم میشوند.

با وجود اینکه پستها رو نخوندین خوشبختانه در قسمت خوبی وارد ماجرا شدین.قسمتی که هیچ مقدمه ای نداشت.ماجرا در آزکابان در جریان بود و از این قسمت لرد بدون مقدمه وارد ماجرا شد.اون نود درجه خم شدن مرگخوارا اشاره جالبی بود.من منتظر بودم با ورود لرد تعظیمشون صد و هشتاد درجه ای بشه...که نشد.با احساسات ارباب بازی کردین.


لنقل قول:
رد هم که کلی حال کرده دمب پشمالوشو برا بلا تکون تکون میده و عشوه و ادا میاد که در این لحظه نجینی غیرتی میشه و میپیچه دور بدن لرد و اینقدر فشارش میده که نزدیکه چشماش از حدقه بزنه بیرون.

یه سری اتفاق عجیب غریب،بی ربط، غیر قابل باور و مسخره!...به نظر من یکی از بهترین انواع طنز از همچین نوشته های بی ربطی در میاد.اتفاقایی که ربطی به رودند داستان نداره.البته اینجا طنز فوق العاده ای نداشت ولی به هر حال جزو اون دسته بود.البته قسمت طناب کشی نجینی(که از دو طرف میکشنش)واقعا خوب و بامزه بود.


نقل قول:
در این لحظه ناگهان جینی ویزلی با یک عدد میله آهنی میپره تو تا یه مرگخوار رو خلع سلاح کنه

از اول ماجرا لرد تو آزکابان حضور نداشت.اینجا هم احتمالا لرد و مرگخوارا در خانه ریدل بودن.چون لرد مرگخوارا رو احضار کرده بود.ولی با وجود این چون دقیقا اشاره ای به مکان لرد نشده بود نمیشه ایرادی گرفت.ورود جینی به این شکل شاید تو هر سوژه دیگه ای میتونست مخرب باشه.باز موندن دستهای جینی و نقشه ای که کشیده بود قسمتهای اصلی ادامه داستان رو تشکیل میدادن.ولی نکته ای که اینجا باعث شده این ورود تبدیل به خرابکاری نشه این بود که نقشه جینی به هر حال باید شکست میخورد!


شما هیچ اشاره ای به اینکه چرا لرد مرگخوارا رو احضار کرده نکردین.همین حضور ناگهانی لرد و احضار کردن مرگخوارا هم از قسمتهای اضافی سوژه بود.شما هم با بی توجهی به این قسمت، به حذف این بخش غیر ضروری کمک کردین(البته شک ندارم که ناخودآگاه کمک کردین!:d:)


ورود دامبلدور از ورود جینی هم عجیبتر بود!دامبلدور از کجا پیداش شد؟همه محفلیا زندانی بودن.فقط جینی تو اتاق بازجویی موفق به فرار شده بود.با توجه به اینکه پستای قبلی رو نخوندین میشه حدس زد دامبلدور این وسط چیکار میکنه!!گرچه ورودش یه حالت طنز آمیزی داره که به راحتی میشه مشکل رو حل کرد.


جمله آخر هم خیلی خوب بود.استفاده از جملات و سوژه های کتاب در موقعیتهای غیر عادی کار جالب و خلاقانه ایه.


از نظر ظاهر و طول و عرض و ارتفاع و شکلک و اینا هم که اشکالی ندارین...البته سنی ازتون گذشته.نبایدم داشته باشین!


موفق باشید.(البته حالا که مردین نمیتونین موفق باشین!)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بررسی پست شماره 21 فرار از زندان، ایگور کارکاروف:



برخلاف دامبلدور شما در قسمت بسیار بدی وارد ماجرا شدین!چون چند اشکال هرچند کوچیک(مثل حضور جینی و دامبلدور) ایجاد شده که باید حلش کنین.


نقل قول:
-لرد سیاه من رو ببخشید ولی من یه بار این اشتباه رو کردم ، دیگه پام رو تو این ماجراهای کشتن دامبلدور نمیذارم . هنوز درد ضربه های نیش نجینی رو میتونم حس کنم . اگر اجازه بدید این کار رو بسپاریم به شخص دیگری !

گرفتن یه سوژه از پست قبل و پرورش دادن اون کار بسیار مثبت و خوبیه.شما این سوژه کشته شدن دامبلدور توسط اسنیپ رو گرفتین و ادامه دادین.کارتون خیلی خوب بود.


دیالوگهاتون خیلی خوب بودن.طنز آمیز و کاملا متناسب با شخصیتی که دربارش مینویسین.شما طنز رو وارد جمله ها کردین بدون اینکه بهش اجازه بدین به شخصیتها آسیبی وارد کنه.شخصیت لرد فوق العاده بود.


نقل قول:
-محفلی ها از زندان هاشون فرار کردن .

اصولا با سانسور کردن سوژه موافق نیستم.محفلیا چطوری فرار کردن؟این فرار میتونست موقعیتهای جالبی بوجود بیاره.ما عجله ای نداریم که به آخر داستان برسیم.به نظر من بهتره از تک تک موقعیتها و فرصتها برای نوشتن استفاده کنیم.تعقیب محفلیا هم میتونه جالب باشه.مخصوصا با توجه به اینکه چیزی درباره فرارشون نمیدونیم.ولی فرارشون هم میتونست به همون اندازه جذاب باشه.


نقل قول:
دامبلدور و جینی به هم نگاهی میکنن ! برای لحظاتی خوشحالی در صورتشون نقش میبنده ولی ناگهان نگرانی تمام وجودشون رو فرا میگیره . چاه مخصوص کجاست ؟ تا حالا حتی اسمش رو هم نشنیده بودن . مشخص نبود که چه اتفاقی در انتظارشون هست .

شما متاسفانه(!)شدیدا استعداد سوژه سازی دارین!استعدادی که تو سایت بشدت بهش احتیاج داریم.سوژه جدید چیزیه که این روزا زیاد پیدا نمیشه.اگه این سوژه ها در تاپیکهای مختلف پخش بشن خیلی میتونن به فعالسازی سایت کمک کنن.
یه ماجرا کشش دو سوژه قوی رو نداره.اوج ظرفیتش یه سوژه اصلی و چند سوژه کوچیکه(یا دو سوژه نه چندان قوی).
الان این سوژه فرار محفلیا و چاه مخصوص سوژه های قدرتمندی هستن.درباره هر کدوم میشه چندین پست زد.و یه تاپیک کشش این کارو نداره.وسطا ماجرا گره میخوره.کسی ادامه نمیده.
گذشته از این، موضوع داستان دو تکه شده.البته از اول هم دو تکه بود، ولی این تکه ها کنار هم بودن.این دو قسمت اگه خیلی زود به هم نرسن دیگه نمیشه ماجرا رو جمع و جور کرد.مثل دو تا خط که کنار هم قرار گرفتن.هر لحظه ممکنه از هم فاصله بگیرن و دیگه نشه به هم رسوندشون.تا جایی که ممکنه ماجرا رو دوقسمت نکنین.یا اگه دو قسمت شده اون قسمتها رو نزدیک و مربوط به هم نگه دارین.


پستتون یه پست تقریبا طولانیه که از روی اجبار یا برای کش دادن ماجرا یا رفع تکلیف زده نشده.همچین پستی همیشه برای خواننده جذاب خواهد بود.


نقل قول:
دوستان ، 2 تا سوژه از الان هست ، سعی کنید جفتش رو ادامه بدید و به صورت ناگهانی جفتش رو نکشید !

بهتره خواننده رو آزاد بذارین.یکی درباره چاه بنویسه..یکی درباره فرار و یکی درباره هر دو قسمت.اینجوری خواننده احساس میکنه مجبوره هر دو قسمت رو ادامه بده.البته من متوجه شدم منظور شما این بود که نذارن یکی از قسمتها کلا فراموش بشه.ولی کلا بهتره نفر بعدی رو کاملا آزاد بذارین.


در مورد کشته شدن سوژه...اگه کسی معتقد بود که پستی که داره میزنه بده یا سوژه رو میکشه، مطمئن باشین اون پست رو نمیزد.وقتی یکی پستی زده سعی کرده داستان رو به بهترین شکل(از نظر خودش و با توجه به توانایی خودش) ادامه بده.کشته شدن سوژه اونقدرا اهمیت نداره که عضوی از ترس نابود کردن سوژه پست نزنه.بذاریم بزنن...سوژه رو هم نابود کنن.مهم نیست.هر نوع سوژه ای رو میشه زنده کرد.میشه سوژه های جدید ازش درآورد.یا حتی تمومش کرد.البته این توضیحات آخر به نقد ربطی نداره ولی از روی تجربه میگم که چنین تذکراتی اعضا رو از پست زدن میترسونه.اعضایی که پست نزنن هم که نمیتونن متوجه اشکالاتشون بشن و پیشرفت کنن.گذشته از این، اینجور چیزا بیشتر به سیلقه مربوطه.سلیقه ها هم که کاملا متفاوته.یعنی سوژه ای که به نظر من کاملا کشته شده ممکنه به نظر شما خیلی خوب ادامه داده شده باشه، یا برعکس!


مثل همیشه کارتون خوب بود.


موفق باشید.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جادوگران، ساحره ها و جانوران عزیز

لطفا در این تاپیک فقط نقد پستهای انجمن خانه ریدل رو درخواست کنید.

مرگخوارا نقد هر پستی از هر انجمنی رو میتونن درخواست کنن.ولی در انجمن خصوصی!





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۱
بررسی پست شماره 94 در بحبوحه سیاهی، الفیاس دوج:


با نگاه کردن به پست شما اولین چیزی که میبینم شکلکه!شکلکهای متحرک اونم دوتا دوتا...اینا میتونن چشم خواننده رو خیلی زود خسته کنن.مخصوصا باتوجه به اینکه پستتون طولانی هم هست.در صورت امکان کوتاهتر بنویسین(گرچه با وجود طولانی بودن، خسته کننده نیست).از شکلکها هم فقط جایی استفاده کنین که مفیدن.جایی که جمله ها نمیتونن حالت و احساسات شخصیت پستتون رو به خوبی به خواننده منتقل کنن.دوتا شکلک کنار هم زدن اثرشو دوبرابر نمیکنه!مثلا اولین شکلکی که زدین خوب بود.بدون اون خواننده نمیدونست کسی که درو باز کرد چه حالتی داره.ولی جایی که به جای کلمه سوت از شکلکش استفاده کردین کاملا اشتباهه و جذابیت پستتونو کم میکنه.


نقل قول:
دینگ.....دینگ...
-‏ سلام ‏،‏ الووووو...کسی اینجا نیست؟
قییییییژ...
-روز بخیر ‏،‏ چه کمکی می تونم بکنم

شروع خوبی بود.هم مرتبط با پست قبلی بود هم به اندازه کافی جالب بود.


نقل قول:
مرد ناشناس که تا به آخر این قسمت از هویت اون اطلاعاتی داده نخواهد شد ولی همه می دانند که او کیست ،‏ چوبدستی اش را در می آورد و با لحن تهدید کننده ای جواب می دهد:

با شکلک وسط جمله زیاد موافق نیستم.همچنین با توضیحات خارج از روند ماجرا...ولی حالتهای خاصی وجود داره که از هر دوی اینا میشه استفاده کرد.اینجا به نظر من هم توضیحتون جالب بود و هم شکلکی که استفاده کردین.


نقل قول:
در همان زمان در خانه ریدل:

نقل قول:
۲۵‏ دقیقه بعد ‏،‏ در بیرون از مغازه ‏:

اینجور زمانها و مکانها رو از بقیه متن جدا کنین.یا بولد(ضخیم)کنین یا رنگ یا فونت یا اندازه شونو عوض کنین.


برخورد بلا با جینی خیلی خوب بود.اگه بتونین خصوصیات اخلاقی بقیه شخصیتها رو هم به همین خوبی بزرگنمایی کنین طنز نویس خوبی میشین.


روش نوشتن بعضیا زیادی راحته!یعنی هر چی به ذهنشون میرسه مینویسن.بدون ویرایش و فکر کردن.این روش خوبیه.خیلی از نویسنده های خوب سایت همینجوری مینوشتن.فقط مواظب باشین نوشته شما برای خواننده قابل خوندن و درک کردن باشه.همیشه دقت داشته باشین که خواننده لحن و تن صدای شما(شخصیتهای شما)رو نمیشنوه.فقط جمله ها و دیالوگها در مقابلشه.روشن و واضح بنویسین.بیخودی شلوغش نکنین.به اندازه کافی توضیح بدین.این اشاره ها به صحنه و گریه بلا در پشت صحنه خوب بود.ولی باید در همین حد بمونه.


موفق باشید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بررسی پست شماره 93 در بحبوحه سیاهی، جینی ویزلی:


نقل قول:
جینی که تازه یادش افتاده بود ذهن سه مرگخوار بیهوش رو پاک سازی نکرده دچار تشویش :worry:شد.

از شکلکها وقتی استفاده کنین که کلمات نتونن به درستی منظور شما رو برسونن.اینجا کلمه تشویش کافی بود.لازم نبود شکلک کنارش باشه.وجود شکلک مخصوصا در وسط جمله پستتونو شلوغ و بی نظم جلوه میده.


نقل قول:
دارک که سرخوش ولی خواب آلود ناجینی رو از روی تشک مخصوص آن برداشت و به دور گردنش انداخت و درحالی که به سمت اتاقش می رفت گفت

جمله هاتون گاهی خیلی طولانی میشن.این طولانی بودن احتمالا وجود اشتباه رو در اونخا بالا میبره.این اشتباه موقع نوشتن زیاد مشخص نیست ولی مثلا الان اگه جمله بالا رو بخونین متوجه میشین که یه فعل کم داره.


نقل قول:
بهتره از سوروس بری و یه معجون بیدار کننده بگیری .

محاوره ای نوشتن دیالوگها اونا رو ساده تر و صمیمی تر نشون میده.ولی نباید هر جمله ای رو که به ذهنتون میرسه فورا بنویسین.مثلا این جمله رو اگه شفاهی بگیم گرچه اشتباهه ولی مشکل چندانی پیش نمیاد و طرف منظورمونو میفهمه.ولی موقع نوشتن اوضاع کمی فرق میکنه.حتی جمله های محاوره ای هم باید درست و منظم نوشته بشن:
بهتره بری از سوروس یه معجون بیدار کننده بگیری.


نقل قول:
رو به دارک که در حال خمیازه کشیدن بود کرد

نقل قول:
که در این حین از ملت صدای اعتراض بلند میشود

دو زمان مختلف در پستتون وجود داره.در غیر از حالتهای فلش بک این تغییر حالت قابل قبول نیست.سعی کنین زمان اتفاقها با هم هماهنگ باشن.


نقل قول:
راوی سکوت را میشکند و رو به جینی :
- جینی ، پاشو برو دنبال بقیه کارا ، الانه که مرگخوارا به هوش بیان. زود باش تا بقیه متوجه قضه نشدن.

فقط جایی که واقعا لازمه از راوی و نویسنده استفاده کنین.اصولا بهتره حواس خواننده رو با وارد کردن نویسنده و راوی پرت نکنیم.اینجا کارتون بد نبود.میشه قبولش کرد.مخصوصا با توجه به دیالوگ بعدی جینی.


پاراگراف پایانی پستتون خیلی قشنگ بود.فضاسازی های شما خیلی زیباست.البته اگه موقع نوشتن عجله نکنین.حتی فکر میکنم شما بتونین پستهای جدی خوبی هم بنویسین.چون با توجه به نوشته هاتون توانایی غافلگیر کردن خواننده رو هم دارین.


پستتون طولانیه ولی از این نظر نمیتونم ایرادی بگیرم.چون لازم بود داستان رو به نقطه خاصی برسونین.


خوب بود.

موفق باشید.





پاسخ به: آموزشگاه کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۱
جغد آزادانه برفراز آسمان خانه ریدل سرگرم پرواز بود که طلسمی سبز رنگ بطرفش رفت و جغد را به همراه نامه نقش زمین کرد.

لرد سیاه که درحال پیاده روی عصرانه خودش بود نامه را از روی زمین برداشت.
-کدوم ابلهی این کارو کرد؟چند دفعه بهتون بگم به هر چیز متحرکی که میبینین آواداکداورا نزنین؟

سری با موهای وزوزی سیاهرنگ پشت پنجره طبقه دوم پنهان شد.
-بلا دیدمت.سی نمره از اسلیترین...کم نمیکنم...چون اینجا هاگوارتز نیست.منم که عقده استاد شدن ندارم.درسته که چند بار درخواست دادم و رد شد.ولی هرگز هیچ علاقه ای به تدریس نداشتم.

لرد نامه را باز کرد...


چند دقیقه بعد:


لرد ردای کوئیدیچ دوران تحصیلش را پوشیده بود.سه مرگخوار دستهای لرد را گرفته بودند و او را به سمت عقب میکشیدند.

-ارباب خواهش میکنم...خودتونو کنترل کنین.ارباب ما آبرو داریم!:vay:
-ارباب این ردا براتون کوچیک شده.حداقل ردای خودتونو بپوشین.
-ارباب آخه اصلا مگه شما کوئیدیچ بلدین؟:vay:

لرد سعی کرد خودش را از لابلای دستان سه مرگخوار نجات دهد.
-ولم کنین.کروشیو...البته چوب دستیم روی میزه ولی بازم کروشیو..جد بزرگوارم از من دعوت به همکاری کرده.میفهمین؟من استاد میشم.

روفوس نامه را از روی زمین برداشت و جلوی چشمان لرد تکان داد.
-ارباب کسی شما رو دعوت نکرده.جد بزرگوارتون گفتن تعدادی از مرگخوارا رو بفرستین برای تدریس.تازه اگه شما برین اونجا که همه فرار میکنن!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.