هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اتاق مدیریت
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۱
نقل قول:

امتیاز دانش آموز نمونه چقده؟
امتیاز استاد نمونه چقده؟
امتیازات تیم های اول و دوم و سوم کوییدیچ توی امتیازات ترم تاثیر داره؟


استاد نمونه امتیازی نداره !
دانش آموزان نمونه 3 نفر خواهند بود ، هر نفری 10 امتیاز برای گروهش !
امتیازات کوییدیچ هم به امتیازات ترم اضافه خواهند شد .




پاسخ به: داستان های گروهی (فصل 2) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۰:۰۲ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۱
هری و رون و هرمیون در خونه ویزلی ها نشسته بودن و در مورد اتفاقات افتاده در اون روز حرف میزدن . هری حواسش به در بود تا زمانی که آرتور و جینی ویزلی به خونه برگردن تا جوابش رو بدن .
هرمیون متوجه شده بود که هری از شدت استرس و نگرانی پایش را تند تند تکان می دهد .
- هری لازم نیست این قدر نگران باشی
هری درحالیکه لحظه به لحظه کلافه تر میشد، غرید: وقتی تو هم بشنوی دارن در موردت حرف می زنن و وقتی می پرسی موضوع یه؟ جواب میشنوی که لئوناردو (که هیچ شباهتی به اسم تو نداره) گم شده، مث من حرص می خوردی و نگران می شدی.
رون بر روی تختش تکونی میخوره و با زمزمه میگه :
-ماجراهای هری تموم شدنی نیست .
همین موقع صدایی میاد . هری به سمت اتاق میدوه ولی چیزی نبینه ولی وقتی بر میگرده میبینه که بیل در حال کمک به فلور برای بیرون اومدن از شومینس
رون گفت:من مطمئن هستم لئوناردو بر ميگرده و حساب اون بلاتريكس رو ميرسه.فقط بشين و ببين لئوناردو چيكار ميكنه.كسي كه محافظ شخصي تو باشه و توي اين ٦ سال يه لحظه چشم از روي تو بر نداشته باشه،معلوم كه برميگرده.
هری و هرمیون به هم نگاهی انداختن و شروع به خندیدن کردن . هری گفت :
-حتی تو این شرایط هم میتونی آدم رو بخندوني.
-اختيار داريد،رون ويزلي كارش شاد كردن دوستانش هست،برنامتون براي امروز چيه؟راستي روزنامه ي پيام امروز رو خونديد؟؟؟؟
هرمیون با ابرو به رون اشاره ای کرد تا ساکت شود.
- تو این موقعیت چه وقت روزنامه خوندنه رون؟
-ولي نگفتيد برنامتون براي بعد از ظهر چيه؟؟؟من كه ميخوام با فرد و جرج برم يه چرخي تو دنياي ماگل ها بزنيم.
هرمیون اخمی کرد و گفت :
- رون دیگه داری شورش رو در میاری، تو این موقعیت چه جای خوش گذرونیه؟!
-ببين هرمايني هر اتفاقي افتاده،افتاده.دست منو و تو هم نيستش.پس بهتره يكم خوش بگذرونيم و خودمون رو اماده ي حوادث اينده كنيم.
هرمیون و رون در حال بحث کردن بودن که ناگهان صدای باز شدن در اومد . هری مثل فنر از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت .
هري با دقت اطراف رو نگاه ميكرد تا ببينه كي از در وارد شده.اما ناگهان دستي از پشت هري رو گرفت.
هری ناگهان برگشت و با دیدن آقای ویزلی لبخندی بر لب هاش نشست .حالا دیگر می توانست از قضیه سر در آورد.
-هري،رون،هرمايني بياييد داخل اتاق باهاتون ميخوام يه صحبت درست و حسابي بكنم.
هري و رون و هرمايني هم با تعجب به هم نگاه كردند و پشت سر آقای ویزلی به طرف اتاق رفتند .




پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
اسنیپ دامبلدور رو ساکت کرد و به طرف میز مدیریتش رفت و نشست . الکی خودش رو مشغول امضا کردن چند برگه کرد . بعد از مدتی سرش رو بلند کرد و با صدای گرفته ای گفت :

اسنیپ : چه کمکی میتونم بهت بکنم پاتر ؟

جیمز و تد کمی جلوتر اومدن و سعی کردن خوشحال ترین قیافه ای که میتونستن رو به خودشون بگیرن و بعد گفتن :

جیمز : فردا یه فستیوال ساحره های ورزش والیبال ساحلی در دیاگون برگذار میشه . من پیشنهادم این بود که کل مدرسه رو تعطیل کنیم و همگی بریم اونجا عشق و حال .

اسنیپ که از کارهای هاگوارتز کمی خسته هم شده بود و هم فکر ساحره های والیبال ساحلی بسیار خوب بود ، لبخندی به لبش زد و رو به دامبلدور کرد . دامبلدور که کمی عصبی به نظر میرسید ، از جلوی میز تکون خورد و به طرف پنجره رفت و گفت :

دامبلدور : یعنی هیچ پسر سیفیتی نیست اونورا ؟ همش ساحره ؟

تد و جیمز که تازه یادشون اومده بود آلبوس چه علاقه هایی داره ، سعی کردن که مشکل رو حل کنن و جیمز به صدای لرزانی گفت :

جیمز : تیم بسکتبال مردان هم در کوچه ناکترن یه مراسم راه انداختن .

دامبلدور که ناگهان صورتش از خوشحالی منفجر شد با سرعت به طرف جیمز رفت و به شدت بغلش کرد . جیمز که میدونست اگر این بغل ادامه پیدا کنه خطرناک میشه قضیه به آرومی گفت :

جیمز : اوکی آلبوس ، الان میتونی ولم کنی دیگه ! :vay:
دامبلدور : نه خوبه جات من دارم لذت میبرم ، اگر پایه ای بریم تو این اتاق خواب دفتر مدیریت به بقیه بغلمون ادامه بدیم .

تد که متوجه خطر شده بود به جیمز کمک کرد تا به زور از بغل دامبلدور کنار بیاد . دامبلدور با خوشحالی به طرف اسنیپ رفت و دو نفری با صدای بلندی گفتن :

اسنیپ و دامبلدور : اوکی فردا هاگوارتز تعطیل میشه .
جیم و تد :




پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
سوروس به جلوی سازمان حمایت از ساحره ها رسید و با دقت شروع به خوندن اعلامیه های چسبیده شده به در ورودی کرد . لبخندی بر لبانش نشست و با آهستگی وارد سازمان شد .

روز قبل :

اسنیپ در دفتر مدیریت هاگوارتز نشسته بود و در حال بررسی پرونده های دانش آموزان بود که دامبلدور به صورت ناگهانی در رو باز میکنه و میاد تو .
اسنیپ که لحظه ای جا میخوره بلند میشه و به طرف دامبلدور میره . با قیافه ای جدی میگه :

-آلبوس ، اینجا چیکار میکنی ؟
-سوروس تو دوباره رفتی تو فکر لیلی و تمام هاگوارتز رو تو تاریکی فرو بردی ؟ نمیدونی این ها تو روحیه بچه های جیگر و سفید هاگوارتز تاثیر میذاره ؟
-چیکار کنم آلبوس ، عشق زندگیم بود نمیتونم فراموشش کنم .
-بیا من یه راه خیلی خوب برات پیدا کردم که میتونی تعداد زیادی ساحره پیدا کنی .

روز فعلی :

اسنیپ به آرومی به سمت منشی خوشگل سازمان میره و نگاهی بهش میندازه . ساحره توجهی بهش نمیکنه و با بی حالی میگه :

-کاری میتونم براتون بکنم ؟
-بله بله خیلی کارها !
-بله ؟
-منظورم یعنی این بود که به نظرتون جایی برای یک جادوگر در این سازمانتون هست ؟ من به حقوق ساحره ها خیلی علاقه دارم و کلا ساحره ها رو خیلی دوست میدارم و فداشون میشم .

منشی که جا میخوره از حرف های اسنیپ ، به آرومی فرمی در میاره و به طرف اسنیپ میگیره .

نقل قول:
نام : سوروس اسنیپ

نظر شما راجع به گشت های آرشاد :

به نظرم اگر واقعا آرشاد هدف باشه کار بدی نیست ولی هیچ چیز زوریش خوب نیست . از طرفی اگر من رو مسوول این کار بکنید و چندین ساحره رو در روز بازداشت کنم هم زیاد بد نمیشه .

نظر شما راجع به جادوگر ها :

جادوگر و ساحره با هم تکمیل میشن . بدون هم هیچکدوم فایده ندارن .

پیشنهادات شما برای حمایت از ساحرگان مظلوم :

من خودم از همشون حمایت میکنم !



اسنیپ که حالش از این همه ابراز علاقه بهم خورده بود ، فرم رو به منشی داد و به سرعت از سازمان خارج شد تا یه ذره حرکات خشونت آمیز بر علیه گریفیندور تو هاگوارتز انجام بده !




پاسخ به: داستان های گروهی (فصل 2) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱:۰۶ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
هری و رون و هرمیون در خونه ویزلی ها نشسته بودن و در مورد اتفاقات افتاده در اون روز حرف میزدن . هری حواسش به در بود تا زمانی که آرتور و جینی ویزلی به خونه برگردن تا جوابش رو بدن .
هرمیون متوجه شده بود که هری از شدت استرس و نگرانی پایش را تند تند تکان می دهد .
- هری لازم نیست این قدر نگران باشی
هری درحالیکه لحظه به لحظه کلافه تر میشد، غرید: وقتی تو هم بشنوی دارن در موردت حرف می زنن و وقتی می پرسی موضوع یه؟ جواب میشنوی که لئوناردو (که هیچ شباهتی به اسم تو نداره) گم شده، مث من حرص می خوردی و نگران می شدی.
رون بر روی تختش تکونی میخوره و با زمزمه میگه :
-ماجراهای هری تموم شدنی نیست .
همین موقع صدایی میاد . هری به سمت اتاق میدوه ولی چیزی نبینه ولی وقتی بر میگرده میبینه که بیل در حال کمک به فلور برای بیرون اومدن از شومینس
رون گفت:من مطمئن هستم لئوناردو بر ميگرده و حساب اون بلاتريكس رو ميرسه.فقط بشين و ببين لئوناردو چيكار ميكنه.كسي كه محافظ شخصي تو باشه و توي اين ٦ سال يه لحظه چشم از روي تو بر نداشته باشه،معلوم كه برميگرده.
هری و هرمیون به هم نگاهی انداختن و شروع به خندیدن کردن . هری گفت :
-حتی تو این شرایط هم میتونی آدم رو بخندوني.
-اختيار داريد،رون ويزلي كارش شاد كردن دوستانش هست،برنامتون براي امروز چيه؟راستي روزنامه ي پيام امروز رو خونديد؟؟؟؟
هرمیون با ابرو به رون اشاره ای کرد تا ساکت شود.
- تو این موقعیت چه وقت روزنامه خوندنه رون؟
-ولي نگفتيد برنامتون براي بعد از ظهر چيه؟؟؟من كه ميخوام با فرد و جرج برم يه چرخي تو دنياي ماگل ها بزنيم.
هرمیون اخمی کرد و گفت :
- رون دیگه داری شورش رو در میاری، تو این موقعیت چه جای خوش گذرونیه؟!
-ببين هرمايني هر اتفاقي افتاده،افتاده.دست منو و تو هم نيستش.پس بهتره يكم خوش بگذرونيم و خودمون رو اماده ي حوادث اينده كنيم.
هرمیون و رون در حال بحث کردن بودن که ناگهان صدای باز شدن در اومد . هری مثل فنر از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت .




پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۱
ّبازگشت محفل ققنوس !تصویر کوچک شده




لرد با خوندن این تیتر از جاش پرید و به خشونت فریاد زد :

-مگه به اون لودو بگمن نگفتم که از این خبرهای پرت و پلا پخش نکنه تو پیام امروز ؟ یکی سریع بره بیارتش پیش من ببینم ! :vay:

لرد با خشونت سر جاش برگشت و مشغول خوندن بقیه مطلب شد .


امروز آلبوس دامبلدور به همراه دوست قدیمیش سوروس اسنیپ از یک سفر طولانی مدت به حالت خسته ای دوباره به دنیای جادوگری بازگشته اند . با صحبتی که با دامبلدور داشتیم ، ایشون اعلام کردن که قرار هست محفل ققنوس دوباره راه بیفته و بر علیه سیاهی مبارزه کنه .

با این حساب ، بعد از در اختیار گرفتن وزارت خانه توسط مرگخوارها ، هاگوارتز به محفلی ها رسید .



تصویر کوچک شده







پاسخ به: داستان های گروهی (فصل 2) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۱
هری و رون و هرمیون در خونه ویزلی ها نشسته بودن و در مورد اتفاقات افتاده در اون روز حرف میزدن . هری حواسش به در بود تا زمانی که آرتور و جینی ویزلی به خونه برگردن تا جوابش رو بدن .
هرمیون متوجه شده بود که هری از شدت استرس و نگرانی پایش را تند تند تکان می دهد .
- هری لازم نیست این قدر نگران باشی
هری درحالیکه لحظه به لحظه کلافه تر میشد، غرید: وقتی تو هم بشنوی دارن در موردت حرف می زنن و وقتی می پرسی موضوع یه؟ جواب میشنوی که لئوناردو (که هیچ شباهتی به اسم تو نداره) گم شده، مث من حرص می خوردی و نگران می شدی.
رون بر روی تختش تکونی میخوره و با زمزمه میگه :
-ماجراهای هری تموم شدنی نیست .
همین موقع صدایی میاد . هری به سمت اتاق میدوه ولی چیزی نبینه ولی وقتی بر میگرده میبینه که بیل در حال کمک به فلور برای بیرون اومدن از شومینس
رون گفت:من مطمئن هستم لئوناردو بر ميگرده و حساب اون بلاتريكس رو ميرسه.فقط بشين و ببين لئوناردو چيكار ميكنه.كسي كه محافظ شخصي تو باشه و توي اين ٦ سال يه لحظه چشم از روي تو بر نداشته باشه،معلوم كه برميگرده.
هری و هرمیون به هم نگاهی انداختن و شروع به خندیدن کردن . هری گفت :
-حتی تو این شرایط هم میتونی آدم رو بخندونی !


--------------
پروفسور ویکتور ، داستان رو همونجور پیش ببر که داره پیش میره ، هی ماجرای خودت رو وارد داستان نکن لطفا !




پاسخ به: آزاد، قوی، جنگجو و سر بلند باش!(عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۰:۵۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۱
لطفا فقط توسط دامبلدور تایید بشود !

----

1) در محفل ققنوس از گرگینه(ریموس) گرفته تا غول(هاگرید) و حتی مرگخوار(سوروس) داریم. شما هم کمی از پیشینه و نحوه فعالیتت بگو.

من همون حتی مرگخوار (سوروس ) هستم !

2) تام رو من وارد دنیای جادوگری کردم و همیشه سعی کردم بهش بفهمونم کارش اشتباهه ولی گوش نکرد. به دامبلدور اعتقاد داری؟

دامبلدور آدم جیگریه که مگه میشه بهش اعتماد نداشت ؟ همه باید بهش اعتماد داشته باشن .

3) به قدرت عشق اعتقاد داری؟

خیر ، جناب پاتر هم فقط خوش شانس بود !

4) حدس میزنی اسم رمز ورود به دفتر من چی باشه؟

پسران سفید !

5) حاضری تمام و کمال در مقابل ولدمورت بایستی و با اون بجنگی؟

خیر ! در مقابل ولدومورت خود دامبلدور و اون پسر پاتر وایمیسته ! من سعی میکنم بقیه دوستانم در مرگخواران رو به قتل برسونم .

6) کار گروهی در محفل ققنوس خیلی مهمه. حاضری با هم گروهیات کنار بیای و همکاری کنی؟

کارهای گروهی بی ناموسی یا عادی ؟ در صورت بی ناموسی بله ولی در صورت عادی خیر ! من همه کارها رو خودم به تنهایی میتونم انجام بدم.

7) بنظرت عمل های زیبایی متفاوت مانند عمل بینی و گونه و کشیدن پوست و ... تاثیری در بهبود ظاهر لرد ولدمورت داشته؟





با اینکه تعدادِ پستهات کم هست و کاملا مشخصه که تازه واردی ، ولی خب

تایید شد !


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۲۸ ۲۰:۴۶:۰۳



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
ایگور همچنان ساحره های محفلی رو بیشتر با معجون ها و نوشیدنی های جادویی لرد به حالت غیر عادی میرسوند که شاید بتونه امشب یه لذتی از زندگی ببره ! کمی اونورتر فلور و بقیه ساحره های مرگخوار که به این حرکت مشکوک شده بودن و از طرفی هم بسیار شاکی بودن که این همه با ایگور خاطره داشتن ولی ایگور با دیدن ساحره های جدید اونها رو کاملا از یاد برده . لرد هم بر روی صندلیش نشسته بود و چشمی به محفلی ها داشت و منتظر بود که اولین نفرشون به طرف مرلینگاه بره .

بعد از مدتی ، بالاخره لرد متوجه الفیاس دوج شد که به سختی در حال بلند شدن از سر جاش بود . از قیافه گرفته ای که داشت ، لرد متوجه شد که داره به طرف مرلینگاه فکر میکنه .

لرد :

الفیاس از ساحره های همراهش عذرخواهی کرد و به آرومی و احتیاط به طرف مرلینگاه حرکت کرد . لرد از هیجان بر روی صندلیش تکونی خورد و لحظه شماری میکرد که الفیاس وارد مرلینگاه بشه . در همین حال هوگو به طرف لرد و اومد و گفت :

هوگو : لرد سیاه به نظرتون رولینگ نویسنده بهتریه یا تالکین ؟
لرد : ، مردک چقد از این نوشیدنی ها خوردی باز ؟
هوگو : نه جدی میگم ارباب ، باید در این مورد بحث طولانی مدت بشه اصلا . به نظر من رولینگ بهتره چون اسم من تو کتابهاش بوده !
لرد : :vay: ، شانس آوردی الان سرم شلوغه وگرنه چنین بلایی سرت میاوردم که دیگه هیچوقت آب خالی هم نتونی بخوری . برای الان یه کریشیو میزنم بهت تا بعدا حسابت برسم .

لرد نگاهش رو از هوگوئی که داشت از درد جیغ و داد میکرد به الفیاس دوخت که داشت به سختی با در مرلینگاه ور میرفت . گویا یادش رفته بود که باید یه قطره خون به درون قفل در بریزه تا در باز بشه . همینطور که الفیاس تمام زورش رو گذاشته بود که قفل رو باز کنه ، لرد به لودو اشاره ای کرد تا بره به الفیاس کمک کنه .
لودو با اکراه از راز و نیاز با ساحره ای دست کشید و به طرف الفیاس رفت و در مرلینگاه رو براش باز کرد .

الفیاس : خدا عمرت بده جوون ، نمیدونی چه کمک بزرگی به من کردی ، دیگه نمیتونستم تحمل کنم .

لودو بدون اینکه جواب بده با سرعت به طرف ساحره بازگشت و به راز و نیازش ادامه داد . لرد با خشنودی چند دقیقه منتظر شد تا مطمئن بشه که الفیاس کاملا درون دستشوئی قرار داره .






پاسخ به: داستان های گروهی (فصل 2) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
هری و رون و هرمیون در خونه ویزلی ها نشسته بودن و در مورد اتفاقات افتاده در اون روز حرف میزدن . هری حواسش به در بود تا زمانی که آرتور و جینی ویزلی به خونه برگردن تا جوابش رو بدن .
هرمیون متوجه شده بود که هری از شدت استرس و نگرانی پایش را تند تند تکان می دهد .
- هری لازم نیست این قدر نگران باشی
هری درحالیکه لحظه به لحظه کلافه تر میشد، غرید: وقتی تو هم بشنوی دارن در موردت حرف می زنن و وقتی می پرسی موضوع یه؟ جواب میشنوی که لئوناردو (که هیچ شباهتی به اسم تو نداره) گم شده، مث من حرص می خوردی و نگران می شدی.
رون بر روی تختش تکونی میخوره و با زمزمه میگه :
-ماجراهای هری تموم شدنی نیست .








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.