هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳
جلسه پنجم معجون سازی

روز جدیدی شروع شده بود. هرچند دانش آموزان در آن روز کلاس معجون سازی داشتند اما با وجود تلفاتی که به خاطر شرکت در این کلاس تا این لحظه متحمل شده بودند خوشحال به نظر می رسیدند.. چون آخرین جلسه آن ترم بود و دانستن همین موضوع باعث میشد تا به رغم وحشت از کلاس معجون سازی با میل و رغبت بیشتری به سمت آن قدم بردارند.

تمام طول راه برخلاف همیشه در سکوت و بدون هیچ اظهار نظر و غرغر کردنی سپری شد و خواست نویسنده برای کوتاه کردن این پست و پیچاندن پیچ صدا جهت خفه کردن سر و صدای دانش آموزان هم صحت نداشته و هرکس هرنگاهی اعم از چپ یا راست یا مشکوک به نویسنده کند 50 امتیاز از گروهش کم میشود!

مطابق هر جلسه دقایقی به انتظار آمدن استاد و گشوده شدن درب چوبی کلاس در همان سکوت سپری شد.
اما دقایقی بعد که درب کلاس گشوده شد آیلین پشت آن نایستاده بود بلکه این بار مرد جوان لاغر اندامی آن را به روی جادوآموزان گشوده بود.

مرد نگاه سرد چشمان تیره اش را به دانش آموزان دوخت و با صدای آرام ولی مخوفی گفت:
- برین داخل!
جادوآموزان این بار در سکوتی واقعی و نه به خواست نویسنده وارد کلاس شدند.
اسنیپ درب کلاس را پشت سرش به هم زد.سپس برگشت تا رو به روی دانش آموزان بایستد. درحالیکه با چشمان تیره و سردش تک تک چهره ها را از نظر می گذراند به آرامی گفت:
- حتما در جریانید که پروفسور پرنس دیگه این کلاسو تدریس نمی کنن و تدریس این جلسه با منه و اگر مرلین بطلبه همینطور جلسات دیگر در ترم های دیگر!

دانش آموزان:

ویولت بودلر تمام شجاعت محفلی و غیره اش را جمع آوری کرد تا بپرسد:
- پس پروفسور پرنس کجان؟البته به خاطر دلتنگی این سوالو نپرسیدم جهت رفع پاره ای اشتغالات ذهنی عرض شد دائاش!

اسنیپ با بی تفاوتی پاسخ داد:
- یه سفر اضطراری به جزایر بالاک براشون پیش اومد هرچند بعید می دونم دیگه برگردن!

دانش آموزان نگاهی به پست های پیشین کلاس انداختند و بعد از دیدن عنوان "شناسه های بسته شده" در پروفایل آیلین پرنس به صحت گفته های اسنیپ پی بردند.

- ده امتیاز از همه گروها جز اسلیترین به خاطر این حرکت کم می کنم.الان با این حرکت می خواستین استاد خودتونو به دروغگویی متهم کنین؟

دانش آموزان:
ساعت شنی امتیازات:
کلاس:
ویولت:

اسنیپ ادامه داد:
- ده امتیاز دیگه هم از همگی یه دور کم میشه و این سری مجموعش به اسلیترین اضافه میشه.حالا هم تا بیشتر نمره کم نکردم لب و لوچه هاتونو جمع کنین تا بریم سر درس.

او بی توجه به چهره های آویزان جادوآموزان به سمت تخته برگشت و چوبدستیش را تکانی داد تا این حروف روی تخته پدیدار شوند.
- معجون ضد کورک.

سپس به طرف دانش آموزان بازگشت و به آهستگی شروع به قدم زدن میان نیمکت ها کرد.
- همونجور که از اسمش برمیاد یه معجون برای رفع جوش های بدنه و به درد کسایی می خوره که از جوش هاشون به تنگ اومدن.طرز تهیه ش رو هم رو تخته براتون نوشتم. فقط هنگام غلیظ شدن و به عبارتی جا افتادنش دقت داشته باشین حتما پاتیل رو از روی حرارت بردارین و مواد مورد نیاز باقی مونده رو اضافه کنین وگرنه هیچ تضمینی وجود نداره چه شاهکاری به عنوان معجون خلق کنین.

یکی از ممد پاترهای حاضر در کلاس کله اش را خاراند.
- ولی استاد این معجون خیلی ساده نیست برای تدریس؟تا جاییکه یادم میاد اولین جلسه ای که بابابزرگ مارو ملاقات کردین این موضوع درستون بودا!

اسنیپ:ده امتیاز از گریفندور کم میشه تا یادت بمونه از نحوه تدریس من ایراد نگیری. پر واضحه که هیچکدومتون استعدادی تو این زمینه ندارین پس همینم از سرتون زیاده. هوم؟از نوه نتیجه های هری پاتری؟ده امتیاز دیگه هم کم میشه و علتش به خودم مربوطه. آخر کلاس هم معجونتو میدیم به خورد خودت تا ببینیم چقدر درست کردنش برات ساده ست. حالا هم به گروهای دو نفری تقسیم شین و با هم دوئل کنین.یکی باید در سکوت دیگری رو طلسم کنه و دیگری هم در همون سکوت باید اونو دفع...اوه نه این که مال کتاب شش بود. برای چی زل زدین به من؟زود برین سراغ تهیه معجونتون.

دانش آموزان بخت برگشته از جا پریدند تا از این بیشتر امتیاز از دست نداده اند سرگرم تهیه معجون شوند.

تکالیف:
1. با اینکه از دادن تکلیف تکراری خوشم نمیاد ولی در رولی بنویسید این معجونو چه طور تهیه کردین.تهیه ش هم طبق معمول همیشه آزاده.13 نمره

2. در مورد بلاک آیلین و ظهور اسنیپ و تفاوتای شخصیتای این مادر و پسر چند خطی برامون بنویسین! 13 نمره

3. شخص مورد نظرتون رو(با کمک ورد یا معجون یا هرچیز خواستین) وادار به جوش زدن کنین و تلاشاش برای رفع جوش هارو در رولی به نظاره بنشینین! اگر عشقتون کشید می تونین بهش با تهیه این معجون یا گفتن دستورالعملش کمک کنین.لازم نیست بگم نیازی نیست حتما کمکتون موثر باشه! 14 نمره



ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۳ ۲۱:۲۸:۳۹


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
خلاصه:مادربزرگ آیلین، پیرزنی بسیار خشن، مخوف و پرابهت که همیشه دسته ای کلاغ گولاخ در اطرافش پرواز میکنن و هر کس که با خواسته اش مخالفت کنه رو مورد حمله قرار میدن، به خانه ریدل اومده. لرد به همراه مرلین ترجیح میدن با این موجود روبه‌رو نشن و به سفری پژوهشی برای آگاهی از حال و روز تمساح های جنگ زده و کمک و حمایت از آن ها راهی میشن!
پیرزن مذکور ضمن سرپرستی مرگخوار ها به جون خانه ریدل افتاده و در حال نابودی اشیاء قیمتی خانه از جمله هورکراکس های لرده! نامبرده ایوان را نیز قلاده بسته و حمل میکند.
مرگخواران پی چاره ای برای رهایی از او هستن و به این نتیجه میرسن که ممکنه با تار و مار کردن زاغ ها بتونن بر این عجوزه فائق بیان از طرف دیگه لرد و مرلین تصمیم به برگشتن و کم کردن روی عجوزه کلاغ باز دارن...


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و همچنان در صحرای آفریقا!

مرلین بعد از گفتن دیالوگ مربوطه که نقل قول آن در اینجا بر عهده نویسنده نیست هم چنان در حال افکت خنده شیطانی به لرد زل زده بود تا بلکه برق تاییدی بر سخنانش در آن چشمان سرخ و درشت ببیند. حتی از آن فراتر لبخندی بر لبان ناپیدای لرد.

اما ظاهرا این گردش فلک چندان بر وفق مراد مرلین نبود.
- کروشیو بر تو مرلین!چطور جرئت می کنی از سرورت بخوای چندتا پست قبلو بخونه تا متوجه این مطلب بشه؟

مرلین:اوخ! ولی ارباب این حرفی بود که خودتون زدین...واخ...نگین فراموش کردین چی گفته بودین.
- حالا کارت به جایی رسیده که سرورت رو به فراموش کاری متهم می کنی ای پیامبر دروغین؟کروشــــــــــیو!

هرچند مرلین یک پیامبر بود ولی نکته اینجاست که او پیامبر بود نه هاگرید نیمه غولی که بتواند فشار پیاپی طلسم های شکنجه لرد را تاب بیاورد.
- عفو کنید سرورم.بر این پیرمرد ببخشید. غلط نمود و مرلینی کرد یه چیزی گفت. اینو فرموده بودین تو پست لودو:
نقل قول:
میبینی که لاشه و استخوان پرنده این اطراف زیاد ریخته


چوبدستی لرد یک بار دیگر مرلین را نشانه گرفت.
- کروشیو مرلین!الان هدفت از این نقل قول چی بود؟خواستی بگی ما حافظمون ضعیفه و یادمون نمیاد چی گفتیم؟

مرلین:

خانه ریدل


بعد از رفتن هکاته جهت آماده شدن برای تشریفات پیش از خواب در اتاق نشیمن خانه ریدل یک دست رشته میان سایر مرگخواران و آیلین برای قاپیدن ظرفی که آشا به صورت سرو شده روی آن دیده میشد در گرفته بود.

لودو:بیگیرش لینی!ویــــــــــــــژ!( افکت پرتاب ظرف)

آیلین:بدینش به من بوقیا تا چشماتون خوراک امشب زاغی نشده.شایدهنوز بشه نجاتش داد.

لینی بال بال زنان ظرف را از دسترس آیلین دور نگه میداشت.
- دیگه کاری از دستت بر نمیاد آیلین.مطمئن باش روح آشا خوشحال میشه وقتی می بینه بدنش می تونه ناجی ما باشه.بغلی بگیر!
بغلی:چیو بگیرم؟
- خوراک آشا!
- چیکارش کنم؟
-بده بغلی!

ملت مرگخوار:

و بغلی دستش را دراز کرد تا ظرف آشا را بگیرد اما نه بغلی و نه لینی به این نکته توجه نداشتند که بغلی مزبور کسی جز روح مروپ گانت نیست و طبیعتا یک شبح نمی تواند چیزی را بگیرد.
لحظه ای بعد نگاه تمام مرگخواران به ظرف آشا خیره ماند که از میان روح مروپ رد شد و به سمت مقصد نامعلومی به پرواز درآمد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۲۰:۰۱:۰۵


پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۳
خرس های تنبل در برابر پاپیون سیاه
پست دوم


دیوید که از صدای خروپف کاپیتانش بیدار شده بود، مورفین را تکان داد: جناب گانت، میشه کمی آروم تر خرناس بکشین؟ فردا بازی داریم. باید استراحت کافی داشته باشیم.
- نمی تونی بخوابی؟
- جسارتا خیر!
- پش تو هم جاتو جمع کن برو تو هال!... خررررررپفففففففف...

به همین ترتیب تا چند دقیقه دیگر اسنیپ هم به درون هال تبعید شد و بساط تشک و لحافش را کنار دو نفر دیگر پهن کرد و سر چربش را روی بالش گذاشت.با وجود اعصاب ناراحتش در دل اعتراف می کرد خیلی شانس آورده که مادرش دیگر تیم نیست چون خوب می دانست آیلین با دیدن صحنه موهای چرب ش نصفه شبی او را به داخل وان حمام تبعید خواهد کرد.

قلعه ی هاگوارتز – ساعت 1 نیمه شب


مرلین: موهاهاها! بودلر نیمه جوان اون زهر خرچنگ کوالالامپوری رو به ما بده.
کلاوس: کوهاهاها!من کاملا جوانم ای پیری دروغی! بیا بگیرش.

کلاوس شیشه معجون را به دست مرلین داد و او بی درنگ کل شیشه را درون معجون خالی کرد.
- موهاهاها...سه دور در جهت عقربه های ساعت...موهاهاها حالا سه دور خلاف جهت عقربه های ساعت...موهاهاها!

پاپاتونده که راهپیمایی و تظاهرات را نیمه کاره گذاشته بود تا در مراسم معجون پزان شرکت کند ملاقه را از دست مرلین قاپید.
- پوهاهاها!بسه نوبت منه هم بزنم. هوم...عجب بویی میده...عین جوراب نشسته غول های غارنشینه...پوهاهاها!

پوفسور تافتی: توهاهاها!پاپا مگه شما تا حالا جوراب نشسته غولای غارنشینو از نزدیک دیدی؟

از آنجاییکه پاپا سخت مشغول هم زدن معجون بود و شدیدا روی دورهای ملاقه تمرکز کرده بود این سوال را نشنید.شاید هم نشنیده گرفت. کسی چه می داند؟ما که قلم دستمان است هم نمی دانیم چه برسد به شمایی که خواننده اید و طبیعتا شما هم نباید...
نقل قول:
کارگردان: مرگ!درد!باز تو شروع کردی چرت و پرت گفتن؟زود برو سر اصلا مطلب تا نگفتم بچه ها این دوربینو بکنن تو حلقت!

نویسنده:

اعضای تیم پاپیون سیاه هم چنان در حال افکت خنده شیطانی دقایق خوشی را می گذراندند و ته دلشان قرص بود که فردا با خوردن این معجون تیم خرس های تنبل را سوراخ خواهند کرد و اگر هم حتی از این معجون نخورند تیم خرس های تنبل خود به خود سوراخ است چون اسمش رویش است دیگر...تنبل جماعت همیشه خواب است جاش توی رختخواب است نه زمین بازی و...
نقل قول:
کارگردان: زهرمار!مرض!درد!بچه ها بگیرین این دوربینو بکنین تو حلقش!

فیلم بردار:آخه پس با چی فیلم برداری کنیم؟

- یه دوربین دیگه روشن کنین بوقیا!مگه همین یه دونه ست؟

- جسارتا قبلیو کردین تو حلق راوی قبلی دیگه نتونستیم از حلقش بکشیم بیرون.رفته بود دور روده هاش پیچیده بود.دوربین قبل از اونم تو سر راوی قبلیه خورد کرده بودین قبل از اون اونم...

کارگردان: بسه!فیلمتونو بگیرین!

در همان لحظه که بر و بچه های تیم پاپیون در حال افکت خنده شیطانی آمدن بودند و معجون را هم می زدند و آن را به هزار چیز تشبیه می کردند مرلین یک مرتبه در فاز غش و ضعف رفت و درحالیکه کف بر لب آورده بود روی زمین نزدیک پاتیل ولو شد تا معرکه بگیرد و ملت را دور خودش جمع کند. موفق هم شد و بچه های تیم همه گردش حلقه زدند تا با فرمت drool: فرو رفتن پیامبرشان در حالت خلسه را ببینند.

مرلین مبلغی به خودش پیچید و کف بر لب آورد و باز هم دور خودش پیچید و پیچید و خلاصه انقدر پیچید تا تاب برداشت و ریشش هم گره خورد به پایه دوربین فیلم برداری.
فیلم بردار هم نامردی نکرد و با یک قیچی ریش مرلین را تا جاییکه به دور پایه دوربین پیچ خورده بود قیچی نموده و خودش را با یک لگد وسط کادر شوت کرد.

کلاوس بودلر: کوهاهاها!مرلین بدون ریش!قیافه ت مثل پیامبرای بدون کتاب شده.

مرلین که ناجوانمردانه از خلسه درآمده بود با اندوه دستی به ریش نصفه نیمه اش کشید.
- موهاه...نه دیگه حسش نمیاد. آخه مردک بوقی اقلا کمتر می بریدی من بدون ریشم چیکار کنم خب؟ سه هزار سال طول کشیده بود به اون اندازه برسه تا بتونم تو رکورد گینس ثبتش کنم. بعدم چرا لگد می زنی؟ در رسم جوانمردان افتاده را لگد زدن...هیععع دیگه گذشت اون زمونا!نخیرم...من هیچوقت کتاب نداشتم.به پیروانم همیشه جزوه میدم.

پاپا:پوهاهاها!حالا چی شد رفتی تو خلسه؟
مرلین: هوم؟من رفتم تو خلسه؟کی؟کجا؟ چه وقت؟ هان...یه مرتبه به عالم بالا کانکت شدم و اصوات الهی بر من نازل شد که:
نقل قول:
صدای آسمانی: ای پیامبر!

مرلین در حال خلسه: جونم؟

صدای آسمانی: بدان و آگاه باش که همانا ما به تو علم تاویل احادیث را آموختیم.

مرلین: به من؟اشتباه نمی کنین؟ به یکی از برادران آسمانی دیگه م آموخته بودینا.

صدای آسمانی:هوم؟ بذار ببینم؟ای بابا بازم این زئوس با هرا دعواش شد کاغذارو جا به جا داد دستم. کجا گذاشتمش؟این چیه؟برگ جلب هرمس؟اینکه نیست...تقاضای ازدواج از ونوس...اینم نبود... احضاریه برای حضور در جلسه رسیدگی به تقاضای طلاق...اوه این برای هراست...آهان یافتم. وحی آسمانی برای مرلین!

مرلین: در خدمتم!

صدای آسمانی: ای مرلین!بدان و آگاه باش که آزمایشگاه سری شما لو رفته است و تا 5 دقیقه دیگر ستاد مبارزه با دوپینگ به آنجا هجوم آورده و به خاطر ایجاد تشکیلات غیرقانونی و دوپینگ در جریان مسابقه شما را دستگیر و روانه آزکابان خواهند کرد تا چند سالی را در آنجا آب خنک نوش جان نمایید.

بروبچ تیم پاپیون: :worry:

پروفسور ویریدیان: خب بعدش چی گفت؟
مرلین:بعدش این فیلم بردار بوقی منو شوت کرد وسط صحنه و دیسکانکت شدم دیگه.
پاپا:پس ما الان چیکار کنیم؟
مرلین: چند دقیقه من به عالم بالا متصل بودم؟

کلاوس بودلر که می رفت سیستمش از خنده شیطانی به روی جیغ تنظیم شود گفت:
- یه دقیقه!
- چند دقیقه طول کشید تا از همه اینارو برای شما بگم؟
- دو دقیقه!

مرلین دستی به ریش نصفه اش کشید.
- هوم...پس وقت زیادی نداریم.

اعضای تیم پاپیون دسته جمعی جیغی سر دادند که فیلچ که سهل است ماندانگاس از داخل کافه تریای مادام پادیفوت هم آن را شنید.

سر دو دقیقه بعد درب آزمایشگاه با صدای شترقی گشوده شد و چند نفر از اعضای نیروی ستاد مبارزه با مخفیگاه تشکیل...نه ببخشید تشکیلات مخفی داخل آزمایشگاه پریدند.
- به دلیل ایجاد تشکیلات غیرقانونی در دخمه مدرسه شما بازداشتین. می تونین وکیل بگیرین.ضمنا هرچی بگین علیه شما در دادگاه استفاده میشه...بعدشم فکر کردین الکیه؟تست خون ازتون میگیریم تا ببینیم دوپینگ...دنــــــــــگ!

مامور شماره دو یکی پس کله همکار شماره یکش نواخته بود.
- بوقی...قبل از اینکه این همه ور بزنی نیگا کن ببین اینجا کسی نیست!

مامور شماره دو گراوپ وار نگاهش را به آزمایشگاه خالی از وجود هر موجود زنده ای دوخت.اعضای تیم پاپیون سیاه به خواست نویسنده در عرض همان دو دقیقه با کل بند و بساطشان ناپدید شده بودند و به هیچکس هم ارتباطی ندارد این اتفاق چطور افتاد و اگر گرنجری پیدا شود که بگوید داخل هاگوارتز کسی نمی تواند آپارات کند پس اینها چگونه در عرض سیم ثانیه ناپدید شدند از گروهش 50 امتیاز کم میشود.

بلی و اینگونه بود که اعضای تیم پاپیون سیاه به خواست نویسنده موفق به فرار شدند ولی به دلیل ضعف در فن معجون سازی متوجه نشدند به جای زهر خرچنگ کوالالامپوری، اشتباها پودر فلس قازقالنگ سیبری در حال جوشیدن با سایر محتویات معجون نیرو زایشان است.

همان لحظه- خانه گانت ها

- خرررررررررررپپپپپپف!
- نه...اونو نبرین...یادگار مادرمه...
- نوربرت...آفرین کوچولوی من...بیاه بیاه بیاه...
-

- خخخخخرپفففففففففففففف!
- نه...اون روغن موئه نه...نبرینش...
- آراگوگ... قربون اون پاهای بلوریت بشم من!بیاه بیاه بیاه...
-

- خررررررررررررررپپپپپپپپپفففففففف!
- مامی...چرا رفتی؟چرا تنهام گذاشتی؟
- گراوپی...آفرین پسر خوب.بیاه بیاه بیاه...
-

با صدای جیغ دیوید ملت سراسیمه از خواب پریدند. مورفین با ناراحتی پتو را از رویش کنار زد.
- شیه؟شته بشه؟شرا نمیزاری دو دقیقه کپه مرگمونو بژاریم؟بگیر بکپ فردا مشابقه داریم مشلا!
دیوید: دِ آخه بوقیا با این سمفونی که شما نصفه شبی راه انداختین نمیشه دو دقیقه خوابید. تو که صدای خر و پفت تا خونه عباس ماست بند اینا میره.این کله روغنی که یه بند ناله می کنه و ننه شو صدا میکنه این نیمه غولم که هی قربون صدقه بچه های هیولاش میره تو خواب!من چه جوری بخوابم با این وضعیت؟

مورفین آب دهانش را مزه مزه کرد.
- خب اینکه ناراحتی نئاره...هوی کله چرب یه شی بده این کوفت کنه بخوابه بژاره مام بخوابیم.
- من از معجونای این کله چرب نمی خورم.گفته باشم!

مورفین با بدخلقی گفت:
- خوبم می خوری وگرنه به این هاگرید میگیم به ژور بریژه تو حلقت!بده بش کله شرب!نشد اژ این غول بیابونی کمک بگیر...خرررررررررررپف!

اسنیپ که شدیدا تحت فشار عصبی ناشی از مشکلات اقتصادی و رفتن مادرش و مسابقه فردا بود اشتباها دست در جیب کت هاگرید کرد و با حالت نیمه بیدار محتویات جیب او را بیرون ریخت. تا اینکه بعد از نیم ساعت وقتی در کنار رخت خوابش تپه ای از آت و آشغال های درون جیب هاگرید تشکیل شد دیوید که از شدت بی خوابی کاسه صبرش لبریز شده بود داوطلبانه دست اسنیپ را گرفت و آن را به سمت ردای خودش هدایت کرد.

نیم ساعت بعد از نیم ساعت اول


- معجون عصاره کوهی...این که نیست...معجون جنون جوانی...نه اینم نیست...معجون عشق...هوم؟کی اینو کذاشته اینجا؟50 امتیاز از گروهش کم میشه ...معجون حقیقت...نه...معجون تبدیل...نچ...معجون مرکب...ای بابا اینم نیست که...

دیوید به تپه ای از شیشه های کوچک و بزرگ معجون که رو به رویش چیده شده بود خیره ماند.
- موندم این همه معجونو چه جوری تو اون یه لاقبات جا دادی؟

اسنیپ خمیازه ای کشید.
- خب واضحه دیگه با یه طلسم ساده.آهان بیا...معجون خواب بدون رویا...بخور صداتو ببر بذار ما هم کپه مرگمونو بذاریم!

اسنیپ این را گفت و شیشه را به دست دیوید داد و بلافاصله خودش را توی رختخوابش انداخت تا به ادامه خواب های پریشانش بپردازد و دیوید هم که در دل بر باعث و بانی این وضعیت و مسابقه فردا و...لعنت می فرستاد شیشه معجون را لاجرعه سر کشید و به رختخواب رفت و طبیعتا در آن وقت شب هیچکدام متوجه نشدند که حواس پرتی ناشی از فشارها و مشکلات باعث شده تا اسنیپ نام معجون رویای بدون خواب که نوعی معجون توهم زاست را روی شیشه معجون به صورت عکس بنویسد معجون خواب بدون رویا!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۵ ۲۱:۲۹:۴۱
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۵ ۲۲:۰۱:۲۸
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۵ ۲۲:۲۵:۲۴


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۳
خانه مورفین

مورفین از میان دودی که راه انداخته بود بدن های بی حرکت همکارانش را میدید که مثل مرده روی زمین افتاده بودند.
- هوم...عژب شیژ توپیه این شیژ...شه ژود اشر کرد.

او با افتخار بسته مخدر تن تاک را بالا گرفت و به آن نگاهی کرد. در این فکر بود که کمی استعمال در آن ساعت از شب می تواند برایش خوب باشد و به خوابش کمک کند. اما قبل از اینکه از مرحله تفکر به مرحله عمل برسد در خانه چهارتاق از هم باز شد و محکم به دیوار خورد. شیشه شکسته در در اثر ضربه به طور کامل فرو ریخت و خود در لولایش آویزان ماند.

مورفین با چشم های ورقلمبیده و نیمه بازش مرد جوان بلند قدی را میدید که وارد شده بود و از فرط بوی بد ردایش را جلوی بینیش گرفت.

-شته تو بشه؟کی بهت اجاژه ورود داد اصن؟در خونه خودتو هم همینجوری باژ می کنی بوقی؟ بژنم همینژا...شی؟اشنیپ؟

اسنیپ بدون آنکه ردا را از جلوی بینیش کنار بکشد با تندی گفت:
- چیه نصفه شبی داد و فریاد راه انداختی؟مگه تا حالا منو ندیدی؟تو پستای قبلی نوشته بود اینجا عملیاته. دویدم به عملیات برسم ولی دیر رسیدم انگار. هین؟اینا چشون شده؟کشتیشون؟

مورفین:نخیرم...اینا اوممده بودن دور همی شیژ بکشیم الان مشت خمارین. در ژمن تو تو خونه من شیکار داری؟اومدی ژاشوشیمو بکنی خائن؟

اسنیپ که از شدت بوی بد حالت تهوع پیدا کرده بود نقابش را بالا زد.
- از دنیا عقبیا مورفین... یه نگاه به پروفایلم بنداز.صد دفعه وقتی تو شناسه مادرم بودم گفتم از این جنسای نامرغوب استفاده نکن!آخرش رو مغزت تاثیر منفی گذاشتن.

مورفین کله اش را خاراند و به سلول های مغز دودیش فشار آورد تا منظور اسنیپ را بفهمد ولی چون موفق نشد از خیر جر و بحث با او گذشت.
- خب حالا شی می خوای اینژا؟

اسنیپ مشغول بررسی وضعیت لودو بود که از همه به او نزدیکتر بود.
-چند دفعه بگم؟خب زحمت بکش چند تا خط بالاترو بخون!

مورفین نگاهی به خطوط بالاتر پست انداخت.
- ماموریت؟تو خونه من؟ولی اینا اومده بودن اژم ژنش بگیرن.

اسنیپ: نخیر ای معتاد ابله! اینا اومده بودن اینجا برای انجام ماموریت ولی تو بیهوششون کردی با این بویی که راه انداختی. زود باش کمک کن تا خفه نشدن از اینجا ببریمشون بیرون!وگرنه ارباب به خدمتمون میرسه!







پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۳
لودو بدون کوچک ترین مخالفتی و با خونسردی حرفای مرگخوارارو دنبال می کنه. خب چه عیبی داره آخرین لحظات مرگخوار ـه لرد بودن رو با تلاش برای باقی موندن در جایگاهشون سپری کنن؟ براش مهم نبود، چون در صورت شکست مرگخوارا، اون به پیروزی نزدیک تر میشه ...

در همین احیان که لودو با فرمت مشغول خیالبافی بود لوسیوس ناغافل یکی پس کله او نواخت.
- پس چی شد اون پیشنهاد حرکات خفنت بوقی؟

لودو که حباب تفکرات شیرینش با تلنگر لوسیوس ناجوانمردانه ترکیده بود از خواب و خیال بیرون آمد.
- هین؟حرکات خفن؟من گفتم حرکات خفن؟ من هیچوقت چنین الفاظ بی کلاسی رو به کار نمی برم...نه در کل منظورم این بود که ما باید حرکات خفنی از خودمون نشون بدیم تا ارباب بفهمه که ما چقدر خفنیم و همین خفن بودنمون باعث بشه در نظر ارباب خفن جلوه کنیم و وقتی ارباب فهمید ما چه مرگخوارای خفنی هستیم عمرا خفنانی چون شمارو رها نمی کنه تا ناچار شین یه لرد دیگه پیدا کنین.اصلا هم منظورم این نبود که این لردو رها کنین و به من اعلام وفاداری کنین. البته خفن بودن چیزیه که ممکنه تعریفش...

باری که در سوی دیگر لودو نشسته بود با همان کتاب مزبور ضربه ی دیگری نثار سر لودو کرد.
- بسته دیگه! یا سریع برو سر اصل مطلب یا همین کتابو می کنم تو حلقت!

لودو که اوضاع را برای پیش کشیدن بحث لردیت خودش با دیدن چهره های خشمگین همکارانش چندان مناسب نمی دید آب دهانش را قورت داد.
- خب چرا همه چیو من باید بگم براتون؟تا اینجاشو من فکر کردم بقیه شو خودتون یه فکری بکنین دیگه...وقتی هم من لرد بشم می خواین همینجوری خنگ بازی در بیارین؟بی خود نیست لرد می خواد از شرتون خلاص شه!

آشا با ملایمت گفت:
- ببخشید دقیقا الان چی فرمودین؟

لودو:من؟من چیزی نفرمودم...یعنی نگفتم.

در همان لحظه مرلین که از اتصال با عالم بالا به نتیجه ای نرسیده بود آهی کشید و از خلسه ملکوتیش خارج شد.
- فایده نداره...فعلا عالم الوهیت آنتن نمیده . مجبوریم خودمون با اراده مرلینی دست به یه کاری بزنیم. در همین جا موافقتمون رو با لودو اعلام می کنیم. به نظر من بیاین چند دسته بشیم و یه جارو نشون کنیم برای انجام حرکات خفنمون.

مرگخواران:

لینی پرسید:
- خب قراره بعدش چیکار کنیم ای پیامبر خفن؟

مرلین با لحن مرموزی جواب داد:
- قراره مرگخوار بودنمونو به مردم و لرد ثابت کنیم!ما باید قدرت مرگخوارارو به مردم نشون بدیم.باید خاک بریتانیارو به توبره بکشیم و یه کاری کنیم ملت با دیدن ما از ترس جرئت نفس کشیدن پیدا نکنن. بعدم انقدر نپرسین بعدش چیکار کنیم... چیکار کنیم.سوژه هی داره الکی کش پیدا می کنه!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
با درود

نام:سیوروس اسنیپ

شهرت:شاهزاده دورگه

گروه:اسلیترین

ویژگی ظاهری: مردی نسبتا جوان و بلند قامت با اندامی لاغر.صورتی رنگ پریده و موهایی سیاه رنگ که اغلب روغن زده روی شانه هایش رها شده است. صورتی سرد و عبوس و چشمانی تیره و کم فروغ.

چوبدستی: چوب درخت صنوبر با مغز ریسه اژدها

معرفی کوتاه: اسنیپ تنها فرزند خانواده خود بود. مادر او آیلین پرینس ساحره ای اصیل زاده از خاندان پر اصالت پرینس بود که به خاطر ازدواجش با یک مشنگ از آن طرد شد. بعد از اینکه سیوروس متولد شد مادرش دریافت خانواده ی او در مورد ازدواجش حق داشتند اما به خاطر تنها پسرش ناچار به تحمل این وضعیت و مشنگ حقیر و پستی چون توبیاس شد.
اسنیپ با وجود داشتن پدری مشنگ، جادوگری برجسته و با استعداد بود. او فن معجون سازی را به طور کامل از مادرش آموخت. همچنین در زمینه طلسم ها او از بسیاری از جادوگران پیشرفته تر بود.
اسنیپ از محیط خانه به خاطر حضور پدر مشنگ و نفرت انگیزش بیزار بود و زمانی که از مدرسه هاگوارتز برای او دعوت نامه آمد با خوشحالی خانه را ترک کرد و به مادرش قول داد تا در زمینه جادوگری پیشرفت کند.
با این وجود او ترجیح داد تا مادرش از علاقه ی او به دختر مشنگ زاده همسایه اشان لیلی اونز آگاه نشود. چرا که می دانست مادرش بعد از ازدواج فاجعه آمیزش با یک پدرش در این زمینه حساسیت بسیاری یافته است.
اسنیپ در مدرسه به سرعت استعداد خود را آشکار کرد و در زمره دانش آموزان برتر قرار گرفت. با این وجود هرگز از مزاحمت ها و آزارهای گروه غارتگران در امان نبود. او می کوشید آزار و اذیت های آنها را نادیده بگیرد. اما زمانیکه جیمز پاتر تنها دوست دوران کودکی و نوجوانیش را با ناجوانمردی از او گرفت قلب دردمندش شکست.
اسنیپ با فرو رفتن در جادوی سیاه کوشید تا این درد را از خاطر ببرد. کمی پیش از فارغ التحصیلی او مادرش با اقدام به قتل پدر مشنگش متواری شد و به دنیای جادوگری بازگشت. اسنیپ بعد از فارغ التحصیلی مدت کوتاهی در خدمت لرد سیاه بود. اما پس از لو رفتن پیشگویی مشهور در مورد پسری که زنده ماند و مرگ عشق دوران کودکیش از کرده خود پشیمان شد و درصدد جبران اشتباهش برآمد. او مخفیانه به خدمت جبهه سفیدی درآمد و تا سالها پس از آن در خدمت محفل ققنوس باقی ماند. با این وجود پس از مرگ مادرش به دست محفلیون اسنیپ در راستای عمل کردن به آخرین خواسته آیلین، بار دیگر موضع خود را به سمت سیاهی تغییر داده تا این بار خالصانه در خدمت لرد سیاه باشد.

شناسه قبلی


با تشکر از توجهتون.



تایید شد.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲ ۲۰:۰۸:۳۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.