هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸
اتاق رئیس پلیس

رئیس پلیس با فنجانی چای از یک طرف اتاق به سمت طرف دیگر با صندلی چرخ دار اداری اش خود را می سراند و جیغ و هورا می کشید که ناگهان...

بوووم(افکت برخورد در اتاق به دیوار)

لشگری مرگخوار به سرعت وارد اتاق رئیس پلیس شدند. رئیس پلیس که هل شده بود فنجان چای داغ را بر روی خودش خالی کرد و جیغی کشید.
_مگه اینجا در نداره؟

ملت مرگخوار که از شدت اشتیاق پلیس شدن تازه متوجه شده بودند که اتاق دری هم داشته است لبخند ملیحی تحویل رئیس پلیس دادند.

_حالا چرا اومدید اینجا؟ گزارش قتل؟ اعتراف؟
_اومدیم تا پلیس شدن بشیم.
_مگه پلیس شدن الکیه؟!
_عه؟ الکی نبودن میشه؟

رئیس پلیس که هیچ با کله آبی و نامتعارف رابستن کنار نمی آمد با بی حوصلگی گفت:
_نه معلومه که الکی نیست. مهمترین قسمت اینه که سوابق تک تک شماها بررسی بشه تا ببینیم سوابق جنایی نداشته باشین و تازه تعداد افراد استخدامی اداره پلیس هم محدوده پس باید بهترین های شمارو انتخاب کنیم.

دیانا درحالی که دست های نوتلایی اش را به در و دیوار اتاق رئیس پلیس می مالید، گفت:
_یعنی هرچی تعداد کیگوری ها کمتر بشه احتمال پلیس شدن من بیشتره؟
_دقیقا همینطوره.

مرگخواران با لبخند های شیطنت آمیزی به یکدیگر نگاه کردند. پیدا کردن شانه لرد و تقدیر لرد بابت این موفقیت، افتخاری بود که مرگخواران بخاطرش همدیگر را هم می فروختند!

_خب با سوال اول شروع می کنم. اینجا کسی سابقه جنایت داره؟

همه مرگخواران به یکدیگر اشاره کردند.

_خب...ظاهرا باید سوالمو جزئی تر کنم! اینجا کسی سابقه ایجاد مزاحمت برای مردم رو داره؟ مثلا ایجاد مزاحمت برای نوامیس مردم؟




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۸
مرحله دوم رسما آغاز شد.

بلاتریکس صدایش را صاف کرد.
_توی این مرحله باید با تار تنیدن، اشیاء مختلف یا آثار هنری حیرت آوری خلق کنید، هرکس که بتونه طی یک روز با تار های بیشتر اثر هنری عظیم تری خلق کنه برنده مرحله دومه.

_ما تار می تنیم و بزرگترین اثر هنری را خلق می کنیم...ما متخصص تار تنیدنیم!

نیم ساعت بعد

در حالی که عنکبوت رقیب با تارهایش تابلوی مونالیزا را تکمیل کرده و در حال ساختن برج ایفل در ابعاد حقیقی اش بود، لرد هنوز یک تار با ابعاد یک دهم میلی متری هم نتنیده بود.

_ارباب پس چرا نمی تنید؟
_تنیدنمان نمی آید.
_پس مسابقه چی؟!

لرد عنکبوتی با نگرانی نگاهی به رقیبش انداخت.
_ما تنیدن بلد هستیم ها...فقط کمی قلقش را فراموش کردیم.

لینی با دقت به رقیب لرد نگاهی انداخت.
_ارباب کاری نداره که فقط کافیه تف کنید و با میل بافتنی ببافینش دیگه.
_چه کار کنیم؟! تف کنیم؟ این کارها با ابهت اربابانه ما سازگار نیست.

صداهای تشویق گوش خراش پسر خاله ها و دختر عموهای عنکبوتی که طرفدار رقیب لرد بودند و فامیلشان را تشویق می کردند به گوش لرد می رسید.

او طاقت شکست را نداشت!
_تف...تفف...تففف...ما تشنه شدیم...غدد تولید بزاق برای ساخت تارمان خشکیده است. ما آب می خواهیم.

لحظه ای بعد مرگخواران با تانکر های هزار لیتری آب خنک و شربت در کنار لرد ایستاده بودند.

_به منم یه لیوان آب بدین.

مرگخواران نگاه چپ چپی به عنکبوت رقیب که درخواست آب کرده بود انداختند. آنها باید از هر حیله ای استفاده می کردند تا لرد برنده مسابقه شود.

_فرزندان مامان...باید هرچی خوراکی تشنگی زا هست بهش بدیم تا غدد تولید تارش بخشکه و عزیز مامان برنده بشه.

مروپ بیسکویت ساقه طلایی را از درون سبد خوراکی هایش بیرون آورد.




پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۸
پست پایانی سوژه

جیمز با شتاب بیشتری از مک گونگال در حال دویدن بود. کمی بعد جیمز در تاریکی مرموز شبانه پشت درختان سر به فلک کشیده جنگل ممنوعه بدون توجه به فریاد های هشدار آمیز مک گونگال ناپدید شد.

صدای نفس نفس های خشم آلود مک گونگال به وضوح به گوش می رسید. خسته بود و نگران...بسیار نگران.

***


هرچه جیمز به عمق جنگل نفوذ میکرد تاریکی و انبوهی درختان افزایش می یافت.
_تد...تدی...

صدایش آکنده از ترس بود. صداهایی که نمیتوانست به عمق جنگل نفوذ کند.

کمی بعد به محوطه ای رسید که انبوهی جنگل بسیار کاهش یافته بود اما...
جسد تدی در محوطه آرام و بی حرکت افتاده بود. جیمز دیگر هیچ چیز برایش اهمیت نداشت...هیچ توجه ای به اطرافش نداشت. به سرعت خودش را به تدی رساند.
_تدی...تدی...نه...پاشو.

به شدت تدی را تکان می داد اما ناگهان پیکر عظیم گرگینه ای جلویش ظاهر شد. ریموس بود که با چهره ای خالی از روحی انسانی به او چشم دوخته بود و هر لحظه به اون نزدیک و نزدیک تر می شد. جیمز ترسیده بود...نه بخاطر آن گرگینه. جیمز بدون تدی دیگر برایش زندگی اش اهمیتی نداشت؛ اما آیا تدی را برای همیشه از دست داده بود؟

چشمهایش را بست. دست سرد تدی را در دستش گرفت. نفس های شدید گرگینه را می شنید که هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشد.

***


پرتو های نور صبگاهی خورشید از پنجره های درمانگاه قلعه بر روی صورت خسته جیمز می تابید.
چشم هایش را باز کرد و منظره تار درمانگاه را دید.
_تدی...تدی...

بغضی که تمام شب مجالی برای ترکیدن نداشت بلاخره به مقصودش رسید و اشک های گرم بر صورت جیمز جاری شد.

مینروا مک گونگال به سرعت خود را به تخت جیمز رساند.
_آروم باش...همه چیز تحت کنترله.
_تدی کجاست؟

مک گونگال به تختی کمی دورتر از جیمز اشاره کرد. جیمز به سرعت از تختش پایین آمد و بدون توجه به غر غر های مادام پامفری و ناراحتی های مک گونگال خود را به تخت تدی رساند.

_حالش خوبه... ظاهرا گاز گرگینه ای که کاملا زنده و فانی نیست نمیتونه تاثیر قطعی داشته باشه. البته شانس آوردید...میتونست عواقب وحشتناکی داشته باشه.

تدی با شنیدن طنین صدای جیمز کم کم چشم هایش را باز کرد. بعد از ساعتها بلاخره لبخندی بر لبان جیمز ظاهر شد.

_شب سختی گذروندین. ریموس با سنگ زندگی مجدد دوباره به جایی که بهش تعلق داشت برگشت.

چهره غم زده تدی به فاصله ای دور چشم دوخته بود. اما مصمم بود. دیگر می دانست که پدرش به این دنیا تعلق نداشت و برگرداندنش به چه قیمتی تمام شده بود.
تدی نمیخواست دوستانش را از دست دهد...نمیخواست جیمز را از دست دهد.

_بابت تمام قانون شکنی هاتون هم در اولین فرصت جریمه میشین.
_اخراج؟
_گفتم جریمه آقای پاتر...فکر نمیکنم حرفی از اخراج زده باشم. امیدوارم این جریمه های سنگین بتونه کمی از این جسارت هول آورتون کم کنه. هرچند چندان مطمئن نیستم.

تدی نگاهی عذرخواهانه به جیمز انداخت ولی برای جیمز تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که کابوس شب قبل پایان یافته بود و تدی دوباره سالم کنارش بود.




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۸
1.

خانم معلم مامان...اجازه؟ مامان تکلیفشو آورده تحویل بده.

مامان از وقتی مروپ کوچولو بود به درس و تحصیل علاقه داشت!

2.

یک روز کاملا عادی بود! از همان روزهایی که مروپ به شکل کاملا معمولی غذایش را برای یکی یدونه اش سرو می کرد و لرد نیز در حال پیدا کردن بهانه ای جهت رد کردن غذا مذکور بود‌.
_ما حس می کنیم بسیار سیر هستیم.
_خب عزیز مامان منم حس میکنم خیلی پیازم!
_مادرجان منظور ما این بود میل نداریم!
_نه دردونه مامان جون...یه قاشق نوش جان کنی اشتهات باز میشه.
_مادرم، ما رژیم داریم اصلا...میخواهیم هیکل اربابانه خود را پر ابهت تر نمایم.
_عزیز مامان...اتفاقا کاملا رژیمی درستش کردم.

لرد نگاهی به بشقاب رو به رویش انداخت.
_اصلا اسم این غذا چیست؟ چرا به عمرمان همچین غذایی ندیدیم!

مروپ لبخندی مادرانه به لرد زد و با اعتماد به نفس خاصی گفت:
_شاهلت...اسم غذا شاهلته عزیز مامان.
_پناه بر خودمان! شاهلت دیگر چه غذاییست؟!

لرد که می دانست به هر حال مادرش تا او غذا را نخورد دست از سرش بر نمی دارد با احتیاط یک قاشق از از آن را خورد.

_آمم...بد هم نیست...آم...خوبه مادر...با مذاق ما سازگار است ظاهرا! حالا طرز تهیه ش چگونه است؟

فلش بک _ نیم ساعت قبل

مروپ در کتاب آشپزی در حال جست و جو بود که به دستور پخت املت رسید. در همان هنگام یک عدد بوکات بدو بدو خود را وارد مغز مروپ کرد. پس از رسیدن به بخش آشپزی مغز مروپ که بخش اعظمی را هم تشکیل می داد، سیم ها و کابل های اتصال را جا به جا کرد و با لبخند ملیحی به نتایج شاهکارش چشم دوخت.

مروپ دیگر مواد اولیه تهیه املت را نمی دید بلکه بجایشان:
_مواد اولیه جهت تهیه شاهلت...شاهنامه فردوسی، هملت اثر ویلیام شکسپیر، نمک و فلفل به میزان لازم!

مروپ با رضایت فراوان دست پخت فوق العاده اش را از ماهیتابه در بشقاب کشید و رهسپار اتاق لرد شد.




پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۰:۲۰ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
_زیر میزی دادن اونم توسط قشر معلمان فرهیخته جامعه؟ عمرا! تازه پول زورم نمیدم، برو دم خونه خودتون زیر میزی بگیر...دست بی شخصیت!

دروئلا دست رد به سینه دست زیر میز زد و شکست آن دستی را که نمک نداشت و نشان داد که دست بالای دست بسیار است و از هر دستی بدی از همان دست میگیری و...

دروئلا زیاد زیر میز مانده بود، باید هوا می خورد!

از زیر میز بیرون آمد، هوای تازه وارد شش هایش شد و اکسیژن به مغز ریونی اش رسید.
_باید برم و تام رو تحت نظر بگیرم و علائم تغییراتشو یکی یکی یادداشت کنم. اینطوری دقیقا میفهمم علت یه دفعه درس نخون شدنش چیه.

ده دقیقه بعد _ کتابخانه

کتابی رو به روی تام جاگسن قرار داشت. تام یک صفحه از آن را ورق زد اما طولی نکشید که نظرش متوجه گل های قالی شد!

دروئلا که از پشت قفسه او را تحت نظر داشت فورا نوشت:
نقل قول:
وی تمرکز ندارد و حواسش زودتر از حالت عادی پرت می شود.

دوباره به دنبال علائم بیشتر با دقت تام را تحت نظر گرفت.




پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۸
_باز می کنم در جعبه رو به نیت دیدن ساحره های جدید قربه الی کمالات!

قررررچ (افکت کنده شدن چسب نواری جعبه.)

در جعبه قبل از آنکه رودولف بازش کند توسط گروهی باز شده بود. گروه مذکور که بسیار جدی به نظر می رسیدند شامل چندین مرد با کت و شلوارهای مشکی و عینک های دودی می شدند.

_ارباب اینا کین؟

گروه کت و شلواری، بسته هایی حاوی پودرهای سفید رنگی را از اطراف مرگخواران توی جعبه بیرون کشیدند و بادیگارد طور با کلت هایی در دست کنار جعبه حلقه زدند و به مرگخواران متعجب چشم دوختند.

_این بسته های اطراف ما چی بودن؟! گابریل صد بار نگفتیم پودر رختشویی هاتونو هر جا میرسین جاساز نکنین؟
_ارباب به همین ردای قرینه تون قسم پودر رختشویی من نبود!
_پس پودر رختشویی کی بود؟

مرگخواران در سکوت به یکدیگر اشاره می کردند.

_لرد کورلئونه به ایتالیا خوش اومدین!

پیش خدمتی از میان جماعت بادیگارد به سمت جعبه آمده و درحالی که این آهنگ به گوش می رسد بر دست لرد بوسه ای زده و با احترام فراوان او را به سمت عمارت کورلئونه همراهی می کند و شونصد بادیگارد و مرگخوار متعجب هم از پشت سر آنها راهی عمارت می شوند.

عمارت کورلئونه

_ما قبلا هم به شغل اربابی اشتغال داشتیم.
_لرد کورلئونه شما پدرخوانده خواهید شد و صاحب بزرگترین باند مافیایی ایتالیا خواهید بود.

لرد نفوذ جهانی دو برابرش را تصور کرد.
_ما علاوه بر ارباب بودن پدرخوانده شدن دوست داریم...ما پدرخوانده می شویم.
_فقط یه رسمی وجود داره و اونم اینه که پدرخوانده با استفاده از نفوذش به درخواست های مردم رسیدگی می کنه.
_ما رسیدگی می کنیم!

فردا صبح

_لرد کورلئونه...حقیقت اینه همیشه از فانتزیام بوده که از اون قمه ها داشته باشم بزنم شکم مردم رو سفره کنم.

مرد ایتالیایی به قمه های رودولف اشاره می کرد.

لرد با قیافه ای مارلون براندویی به رودولف نگاهی می اندازد.
_رودولف...قمه هات!
_ارباب؟


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۷/۱۳ ۲۰:۳۶:۴۸



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸
_ما باید دامادمان را ببینیم.
_فس؟
_خیر...هنوز نپذیرفتیم. میخواهیم با دامادمان آشنا شویم.
_فس.
_ندیده و نشناخته رضایت بدیم؟! دخترم کمی نیش بر جگر بگذار، اینهمه عجله آخر و عاقبت ندارد!

نجینی با عجله جلوتر از لرد روانه اتاقی شد که مرد بخت برگشته پیتزا فروش در آن حضور داشت و لرد نیز بعد از او وارد اتاق شد.

_کمک...کمک...آهااااای...اون پایین کسی صدامو می شنوه؟ یه مار دراز و ترسناک منو گروگان گرفته...فکر کنم میخواد منو بخوره! آهااااااای...

مرد مشنگ که یک متر از پنجره به بیرون آویزان شده بود، در سکوت محوطه روبه روی خانه ریدل به دنبال منجی میگشت.

_هیس...ساکت. من و این ساحره های باکمالات توی دکه م داریم با هم درباره علاقیات خاصشون صحبت می کنیم، انقدر آلودگی صوتی درست نکن برو بخواب تا نیومدم با قمه هام ریز ریزت کنم!.
_کمک...یه مار دراز و ترسناک با یه جانی قمه کش منو گروگان گرفتن!

لرد هرگز انتظار نداشت روزی صاحب چنین داماد با وقار و متینی شود.
_اهم اهم.
_واااای یا خدا...این یارو کچله چرا دماغ نداره؟!
_الان این مشنگ به ما چه گفت؟! عشق جلوی چشم های فرزندمان را پوشانده!
_من میرم چایی فس کنم.




پاسخ به: سلام بر لرد شکلاتی ... درود بر چتر صورتی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۸
عزیز مامان؟!
دل مادرتونو خون کردن!

مامان یه روز خوش نداشت توی این مدت...همش حلوا با عرق نعناع درست می کرد و کوبیده گلابی!

هیچ لردی هم لایق ردای عزیز مامان هیچ وقت نبوده و نخواهد بود، برای همینم مورد ابراز بیزاری مامان قرار گرفت. مدارکش هم موجوده عزیز مامان.

مامان پیر شد انقدر که گفتن عزیز مامان دیگه در میان ما نیست. داغ فرزند خیلی سنگین بود، انقدر سنگین که مامان رو کشوند به خانه سالمندان! تازه دیگه عزیز مامان هم نبود که همه ی خانه سالمندان هارو برای دامبلدور رزرو کنه! اونجا قرص های مامانو جابه جا دادن و الان دیگه مادری آنرمال تر از قبل داری.

ولی همه مادرا از ته دلشون میدونن که حقیقت چیه و مامان هم منتظر و دلتنگ موند...

حالا عزیز مامان با افتخار برگشته و اگر مامانی که از خوشحالی در پوست نمی گنجه رو مورد عفو قرار بده، مامان بر میگرده زیر سایه فرزند پر ابهتش.




پاسخ به: سلام بر لرد شکلاتی ... درود بر چتر صورتی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
برا عزیز مامان جانشین آوردید؟!

مامان لرد شکلاتی دوست نداره...شکلات برا سلامتی ضرر داره.

فقط عزیز مامانه که ردای اربابی برازنده ابهت و زیبایی چشمگیرشه.
حالا شما فکرشو کنید این ردا رو تن هاگرید با این ابعاد طولی و عرضی کنید!

وا مصیبتا!

با وجود داغ فرزند و غم و اندوه فراوانش اومدم ابراز بیزاری کنم از تصاحب کننده جایگاه عزیز مامان با اون چتر صورتیش.

خداحافظ لرد شکلاتی...بدرود چتر صورتی!

#نه_به_لرد_شکلاتی
#نه_به_چتر_صورتی





پاسخ به: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۸
هالی پاف



بر روی پرده سینما نمای بسته ساختمان دادگاه خانواده نمایش داده می شود.

کمپانی قیمه توی ماستا با اسپانسری رب گوجه تبرک و پشمک حاج عبدالله تقدیم می کند:

جدایی تام از مروپ

نویسنده و کارگردان: مروپ فرهادی


بازیگران بی ترتیب اجرای نقش:

عزیز مامان در نقش عزیز مامان

وینسنت کراب در نقش مروپ گانت

رودولف لسترنج در نقش تام ریدل گور به گور شده

آنجلینا جولی در نقش سیسیلیا

_مروپ...بگو چیشد که این اتفاق افتاد؟ میخوام اون حس مروپ عاشق و سرکش رو برام توضیح بدی.

با حضور:
احسان علیخانی در نقش قاضی دادگاه

دوربین روی مروپ زوم می کند که به نظر دستپاچه شده است.
_آقای قاضی منظورتون کدوم اتفاقه؟ همونی که اون دفعه قابلمم سوخت رو میگین؟
_خیر...منظورم اتفاقی هست که بخاطرش به این دادگاه احضار شدین. فقط خواهشا تا میتونید دراماتیک تر و تلخ تر بگین تا بیشتر بتونیم بغض کنیم.
_اوه...آهان...اون اتفاق. خب راستش ماجرا از اونجا شروع شد که...

صحنه سیاه می شود و بر روی پرده سینما کلمات "یک سال قبل" نمایش داده می شود.

مروپ که در کنار قابلمه ایستاده است، با لبخندی بر لبش می گوید:
_عزیزم؟ غذا حاضره.
_الان میام عزیزم.

بر روی پرده سینما "هفت ماه قبل" نمایش داده می شود.

مروپ با لبخندی کج، کنار قابلمه ایستاده است.
_تام؟ غذا حاضره.
_الان میام.

بر روی پرده سینما "یک ماه قبل" نمایش داده می شود.

مروپ بی حوصله کنار قابلمه ایستاده است.
_آقای ریدل؟ بیا غذا بخور.
_باشه خانم گانت.

برروی پرده سینما "یک هفته قبل" نمایش داده می شود.

مروپ در حالی که خشمگین است قابلمه ای را به سمت تام ریدل پرت می کند.
_تام ریدل گور به گور شده! بیا اینم غذات، برو کوفتش کن! الهی بترکی!
_برو بابا با اون دست پختت. مامان جونم دست پختش ازت صد برابر بهتر بود.
_پس برو گمشو پیش همون مامان جونت!

مروپ خشمگین نمکدان را به سمت تام پرت می کند.

_آخخخخ!

صحنه تاریک می شود و دوباره مروپ و قاضی دادگاه نشان داده می شوند.

_همین؟ به همین سادگی؟ آخه چرا خب؟
_حقش بود؛ کله ش بیستا بخیه برداشت. ای کاش یه طوری پرت می کردم کله ش نصف بشه.
_اظهارات شما میتونه به ضررتون تموم بشه.
_اوه...خب راستش به همین سادگیام نبود. مثلا...

صحنه عوض می شود و تام ریدل و مروپ گانت رو به روی هم پشت میز شام نشسته اند.

_سیسیلیا واقعا زیبا بود.
_اون عجوزه کجاش زیبا بود؟

تصویر سیسیلیا نمایش داده می شود.

_خب حالا...به هر حال من هفت برابر سیسیلیا زیباترم.

تصویر مروپ نمایش داده می شود.

_اصلا چرا اسم اون زنه رو الان باید بیاری؟! مگه من چیم از سیسیلیا کمتره؟ نچرال بیوتی نیستم که هستم. عملی هم که نیستم.
_تازه سیسیلیا انتقاد پذیر و با اخلاقم بود.
_من خیلیم انتقاد پذیرم. خیلی زیاد. اخلاقمم که فوق العادست.
_ولی سیسیلیا...
_کوفتو سیسیلیا! الهی سیسیلیا بمیره من راحت شم! برو گورتو گم کن پیش همون سیسیلیات.

این بار مروپ فلفلدان را از روی میز برداشته و به سمت تام پرتاب میکند.

دوباره قاضی و مروپ نمایش داده می شوند.

_یعنی هیچکس نبود واسطه بشه؟
_چرا اتفاقا!

تصویر دوباره عوض میشود و پارکی نشان داده می شود که لرد سیاه با همان شمایل فعلی اش در وسط تام و مروپ ایستاده است.

_هووووی تام...آروم توپ رو به عزیز مامان بزن...چه خبرته؟ بچمو ناقص کردی!
_وسطیه دیگه مروپ.
_ما از این بازی متنفریم.

قاضی دادگاه به مروپ نگاهی چپ چپ می اندازد.
_گفتم واسطه... یعنی میانجی! نگفتم وسطی که!
_آهان از اون لحاظ.

دوباره خانه تام و مروپ نمایش داده میشود.

لرد دستش را زیر چانه اش گذاشته است و به صورتی عاقل اندرسفیهانه به بالا نگاه می کند که انواع اشیاء در حال پرت شدن به اینور و آن ور هستند.
_تام...به اون دست نزنی ها! اون سماور عتیقه جهیزیمه. اگر یه خط روش بیوفته دودمانتو به باد میدم...طلاقمو همین فردا ازت میگیرم.
_یعنی ما فرزند طلاق میشویم؟
_این سماور تلافی اون یخچال کادوی مامان ریدل که پرتش کردی ازپنجره بیرون.

سماور از ضلع شرقی خانه به سمت ضلع غربی پرتاب می شود!

_الهی ریز ریز بشی مرتیکه نفهم!
_مادر جان؟ نمیشه بیخیال بشین؟
_عزیز مامان؟ مگه من چیزی گفتم؟ همش تقصیر باباته خب! مامان جان، داری طرف باباتو می گیری؟ پسر بزرگ کردم طرفدار مادرش باشه اونوقت طرفدار باباش شده.
_پدر؟ ما نمی خواهیم فرزند طلاق باشیم.
_پسرم؟ طرف مادرتو گرفتی؟ آخه این مادرت اخلاق داره؟
_ما فقط...
_پسرم سریعا برو تو اتاقت و هزار بار توی دفتر مشقت بنویس که در آینده زن نمیگیری! این باعث میشه در آینده مثل من بدبخت نشی.
_عزیز مامان حرف باباتو گوش نکن. برو هزار بار بنویس زن میگیری! اصلا خودم یه زن خوب برات میگیرم. این نسخه های بابات فقط به درد خودشو عمش میخوره.
_با عمم چیکار داری ضعیفه؟

لرد که حوصله اش سر رفته است، بلاخره دستش را از زیر چانه اش برمی دارد و به اتاقش میرود و در اتاقش را محکم می بندد.

بووووووم!

_بیا...مثلا بچه تربیت کرده!
_بچم خیلیم با تربیته مرتیکه بی تربیت.

باری دیگر لیوانی به سمت کله تام پرت میشود.

قاضی دادگاه درحالی که کاملا از بخش دراماتیک ماجرا ناامید شده است دوباره نمایش داده می شود.
_ایندفعه چندتا بخیه خورد؟
_دیگه انقدر بخیه خورده بود جا نشد بخیه بزنن. همون چسب نواری زدن.
_یعنی اصلا هیچ جا باهم تفاهم نداشتید؟
_تفاهم؟!

دوباره میز غذا نشان داده می شود؛ البته با این تفاوت که علاوه بر مروپ و تام، لرد نیز در کنار میز حضور دارد و عصرانه برروی میز به چشم می خورد.

_عزیز مامان دهن خوشگلتو باز کن این قاچ پرتقالو بخور تا موهات پرپشت بشه.
_ما پرتقال دوست نداریم...ما از پرتقال متنفریم.
_مامانت چرت و پرت زیاد میگه پسرم...هرچی چیپس و پفک و کیک شکلاتی و پیتزا بخوری زودتر موهات در میاد.
_د آخه با همین حرفات این بچه رو بد غذا کردی! بجا اینکه الگوش باشی شدی بلای جونش؟! چرا نمیمیری زودتر از دستت راحت بشم؟ همینارو گفتی عزیز مامان کچل موند دیگه!
_ما کچل نیستیم.
_بیخودی گردن من ننداز! از همون اول که بدنیا آوردیش کچل و بی دماغ بود.
_تکذیب می کنم! این بچه موهاش اندازه راپانزل و دماغشم اندازه پینوکیو بود وقتی که بدنیا اومد!
_ما مورد بی توجهی والدین قرار گرفته ایم. والدین ما چهره زیبای ما را مورد سخره قرار می دهند.

لرد بار دیگر به اتاقش می رود و در را محکم تر از دفعه قبل می بندد.

بووووووووم! قررررچ! (افکت ترک برداشتن در)

_داری اعتماد به نفس عزیز مامانو با این حرفات از بین میبری. تو دیگه چجور پدری هستی؟
_تو خودت چجور مادری هستی؟

مروپ یک عدد نارگیل را از درون سبد میوه ها بر می دارد و...

_نه...خواهشا دیگه نه!

تام با دست هایش روی کوهی از نوار چسب روی سرش را پوشانده است.

_اتفاقا نمیخواستم بزنم تو سرت.
_آخ جون...آشتی؟
_نه.

و مروپ این بار نارگیل را محکم در صورت تام میکوبد.

قاضی دادگاه که منقلب شده است با پرونده ای سر و صورتش را پوشانده است.

_فکر نمی کنید یکم زیادی خشن هستید؟!
_منو خشونت؟ من بسیار مهربونم. اصلا یادم نمیاد یه بارم تو عمرم هم خشونت بروز داده باشم.
_بله مشخصه. حالا درباره اون روز بگین؛ چیشد که این اتفاق افتاد؟
_اون روز...راستش تعطیلات آخر هفته بود و ما رفته بودیم جنگل تا جوج بزنیم با نوشابه اما...

روی تصویر عبارت "اون روز" نمایش داده میشود.

مروپ و تام زیر درخت بلوطی نشسته و در حال نگاه کردن به جوجه کباب های سوخته هستند.
_اینا که همش سوخته! یه کباب درست کردن ساده هم بلد نیستی؟ آخ که تو چقدر شوهر بی عرضه ای هستی!
_من بی عرضه نیستم، حداقل نه به اندازه تو.
_به من گفتی بی عرضه؟!
_الان دیگه وسط طبیعتیم و عمرا چیزی پیدا کنی بتونی بکوبی تو سرم.

ناگهان تعادل سنجابی از بالای درخت بهم میخورد و بلوطش از دستش رها می شود و مستقیم روی کله تام فرود می آید.

تام بر زمین می افتد و میمیرد!

_اِوااااا...یعنی مرد؟! اکه هی! پس چرا من اینهمه زدم جواب نداد؟!

دوربین بر روی بغض قاضی دادگاه زوم می کند.
_بسیار غم انگیز بود! با اینکه شما توی این دم آخری آقای ریدل نقشی نداشتید ولی طبق گزارشات پزشکی قانونی، تام ریدل بر اثر ضربات مکرر به قتل رسیده، در نتیجه شما مجرم هستید. آخرین دفاعیات خودتونو بیان کنید.
_خیلی پشیمونم آقای قاضی...خیلی.
_میفهمم. توی اکثر قتل ها اگر افراد بتونن خشمشونو کنترل کنند دیگه شاهد چنین پرونده های غم انگیزی نخواهیم...
_حالا کی گفت من بابت مرگ تام پشیمونم؟ نه بابا اون که از اولم گور به گور شده بود! از این پشیمونم چرا نتونستم زودتر بکشمش مرتیکه سیسیلیا پسند رو.
_ظاهرا این پرونده هیچ جوره بار دراماتیک و آموزنده نداره! ای بابا مثل اینکه باید بغضمو قورت بدم و برم سراغ رای دادگاه، شاید تهش بتونم بگم ماهتون خامه عسلی لااقل!

قاضی دادگاه صدایش را صاف می کند و رای دادگاه را می خواند اما صدایش در غباری از گذشته محو می شود و دوربین وارد خاطرات مروپ می شود.

صحنه ای پاییزی است و مروپ و تام الکی کر کر می خندند و روی برگهای خشک شده پاییزی راه می روند. ناگهان فرفره ای از ناکجا آباد سرمی رسد جلوی لنز دوربین و می چرخد!

پایان

تماشاگران پوکر فیس به کلمه پایان بر روی پرده سینما خیره شده اند.
_آقا الان چیشد دقیقا تهش؟! یعنی مروپ اعدام شد یا زنده موند؟
_هیچکس نمیدونه! کارگردان بانو فرهادی است دیگر...


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۹ ۲۱:۴۰:۳۹
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۹ ۲۱:۵۲:۲۴







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.