هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



Re: خیابون گریمولد
پیام زده شده در: ۹:۲۳ پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰
سوژه جدید:

-اینا رو جمع کن لینی...اینا مال کیه؟این همه چوب دستی شکسته رو برای چی جمع کردین آخه؟

لودو با عجله بطرف کارتن مورد اشاره لرد رفت.
-ارباب اون کلکسیون چوب دستی منه.اجازه بدین، خودم حملش میکنم.

لرد به گردش در محدوده خانه ریدل و دستور دادن به مرگخوارانش ادامه داد.
-روفوس، تابلوی جدم یادت نره...لودو، بیا این وسایل اضافی رو آتیش بزن، اثری ازشون نمونه.سوروس، لباسای نجینی رو جمع کن...ایوان، عمرا اگه بذارم اون اسکلتا رو با خودت بیاری.

مرگخواران صبورانه دستورات لرد را انجام میدادند.بلاتریکس در حالیکه سرگرم بسته بندی وسایل شخصی لرد سیاه بود آهی کشید و به خانه ریدل نگاه کرد.
-دلم برای اینجا تنگ میشه...چه شکنجه هایی که تو زیر زمینش انجام ندادم...چه جسدایی که مونتی تو گورستانش دفن نکرد.چه طلسمهایی که باطل نکردیم.چه کروشیوهایی که لرد بهمون نزد.

ریگولوس نفس نفس زنان بزرگترین کارتن روی زمین را کول کرد.بلا باعصبانیت کارتن را از روی دوش ریگولوس برداشت.
-ریگولوس یه خبرجدید برات دارم...لازم نیست اینا رو اینجوری ببری پایین .چون شاید اطلاع نداشته باشی ولی تو یه جادوگری!

لرد سیاه در محوطه مقابل خانه ریدل در حال بازرسی کارتن ها بود.آنتونین که لباسهای نجینی را پوشانده بود به لرد نزدیک شد.
-ارباب، شما مطمئنین که هیچ راهی وجود نداره؟مجبوریم اینجا رو ترک کنیم؟

با تایید لرد آنتونین ادامه داد:
-میتونم بپرسم مقر بعدی ما کجا خواهد بود؟

لرد برای اولین بار در طی آن روز با حالت عجیبی لبخند زد.
-خانه شماره 13 گریمالد!




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
خلاصه:

لرد سیاه هر چهار گروه هاگوارتز رو با هم ادغام کرده...تالار اسلیترین پر شده از جادوگرا و ساحره های غیر اصیل که رفتارشون برای ملت اسلیترینی غیر قابل تحمله.اسلیترینی ها تصمیم میگیرن لرد سیاه رو متوجه کنن که این ایده چندان خوبی نبوده.
تو همین شلوغی تالار یکی از گنجینه های لرد که یه فنجون بوده و به آگوستوس سپرده بوده، از جیب ردای آگوستوس ناپدید شده.اسلیترینی ها تصمیم میگیرن از این ماجرا برای اخراج اعضای گروههای دیگه از تالارشون استفاده کنن.برای همین پیش لرد میرن و میگن که یه دزدی تو تالارشون اتفاق افتاده.
________________________________

-چی؟فنجون منو؟آگوستوس زنده به گورت میکنم....آگوستوس دارت میزنم...آگوستوس...

آگوستوس که در اون لحظه اصلا مایل نبود از پروژه های آینده لرد مطلع شود حرف لرد را قطع کرد.
-ارباب شما هرکاری دلتون بخواد میتونین بکنین...ولی بهتر نیست الان به فکر فنجون باشیم تا این مشنگا بلایی سرش نیاوردن؟

لرد جمله آگوستوس را اصلاح کرد:
-مشنگ زاده ها آگوستوس... تازه بعضیاشونم اصیلن...تعداد ما زیاد نیست.باید خونها اصیل و حتی نیمه اصیل رو حفظ کنیم.برای همین اصلا دلم نمیخواد ناراحتشون کنین...

درست در همین لحظه در اتاق لرد از جا کنده شد و بلاتریکس در حالیکه در کنده شده را بالای سرش گرفته بود به داخل اتاق پرید.
-سرورم فنجونتون...

لرد سیاه که چوب دستیش را برای مجازات بلا بالا برده بود، با شنیدن کلمه فنجان آن را مجددا پایین آورد.
-فنجونم چی بلا؟

بلاتریکس با هیجان ادامه داد:
-فنجونتون دست سه کله پوکه...کله زخمی و دار و دستش...توش قهوه ریختن و دارن نوبتی میخورن!

لرد به آگوستوس نزدیک شد...با صدایی زمزمه وار دستور داد:
-میری فنجون منو ازشون میگیری...بدون اینکه کسی رو بکشی، شکنجه کنی یا هر طلسم آزار دهنده دیگه ای روشون اجرا کنی.خودت گمش کردی.خودت هم باید پسش بگیری...روشن شد؟

از آنجایی که دستور لرد کاملا برای آگوستوس و بقیه روشن بود، ملت اسلیترینی از اتاق لرد خارج شدند.سالازار با عصبانیت غر میزد که به دلیل ورود ناگهانی بلا نقشه شان عملی نشده.آگوستوس به هری پاتر و دوستانش و فنجانی که دست به دست میگشت خیره شده بود.
-فعلا فنجون ارباب رو ازشون میگیریم.بعد دوباره برمیگردین سر نقشه مون.مطمئن باشین خیلی زود همه اینا رو از تالار پرت میکنیم بیرون.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ دوشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
دامبلدور سوروس را بطرف برج راهنمایی کرد.هر دو با عجله از راه پله ای پیچ در پیچ بالا رفتند.دامبلدور وارد اتاق کوچکی شد که جز دو صندلی هیچ وسیله دیگری در آن به چشم نمیخورد.سوروس با تعجب نگاهی به ابعاد اتاق(که فقط ظرفیت گنجایش دو نفر را داشت) انداخت.
-دکوراسیون اتاقتو عوض کردی؟جالبه...ولی اگه یه نفر دیگه بخواد بیاد تو با مشکل مواجه میشی ها...اسباب و اثاثیه ات کجان؟

دامبلدور لبخندی زد.
-نه سوروس...اینجا که اتاق من نیست.یکی از شعبه های اتاق ضروریاته.مگه نگفتی کارت مهمه؟اینم ظاهر شد که کارمونو انجام بدیم دیگه.

سوروس با عصبانیت از جا بلند شد.
-نه...نه...کار ما مهمتر از این حرفاس...حتما باید تو اتاق خودت حرف بزنیم.اینجا زیاد امن نیست.

دامبلدور که کم کم داشت کنجکاو میشدسری تکان دد و از جا بلند شد.دو جادوگر به بالا رفتن از پله های مارپیچی ادامه دادند.
-آلبوس، تا حالا فکر کردی که آسانسور چه چیز خوبیه؟یا حداقل همون پله های متحرک مدرسه خودمون...

دامبلدور نگاهی به سوروس که عرق از سرو رویش جاری بود انداخت و با لحن تمسخر آمیزی پرسید:
-چیه؟خسته شدی؟...ادامه بده...کم مونده.الان میرسیم.

طولی نکشید که پله ها تمام شد....تنها چیزی که در انتهای راه پله به چشم میخورد دیوار بود!

دامبلدور مودبانه راه را برای اسنیپ باز کرد.
-رسیدیم...بفرمایید.از این طرف.

و به دیوار اشاره کرد...سوروس کمی مکث کرد و بعد وارد دیوار شد.




Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ یکشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
ریگولوس داشتم میومدم اعتراض کنم که یعنی چی وارد زندگی خصوصی نشین؟اونجا درست جاییه که ارباب قصد داره واردش بشه...که جمله آخرتو دیدم!

جلوی چشم ارباب...دو تا از مرگخوارای ارباب تا مرحله ازدواج پیش میرن و ارباب از این موضوع بی خبر میمونه و تازه بعد از اینکه کار از کار گذشت متوجه موضوع میشه.

1-چطور موفق شدین این موضوع رو از ارباب پنهان کنین؟آیا کلا سعی کردین مخفیش کنین یا براتون مهم نبود کسی بفهمه؟

2-به ارباب اطلاع دادن که شما دارای قدرتهای ویژه ای هستین.مثلا قادرین یک شبه دامبلدور رو نابود کنین...حالا میخوام از خودتون بشنوم که چقدر در نابودی این دامبلدور آخر نقش داشتین؟! و کلا چه احساسی داشتی وقتی این بیچاره(مستر بلک ایماگو دامبلدور) تک و تنها مونده بود تو اون خراب شده(محفل)؟

3-از لحظات ابتدایی آشناییتون تا همین لحظه ای که داری جوابا رو تایپ میکنی برای ارباب توضیح بده... چند بار و در چه زمانی و سر چی دعوا و یا جرو بحث کردین؟ترجیحا همراه عکس و مدارک لازم...(از همسر محترم روزنامه نگارتون یاد گرفتیم.)
(حالا به خاطر شما و حرمت مرگخوار بودن سابقتون این یکی رو بی خیال میشم.اینو نپرسین آقای خبرنگار!)

4- این جناب بلک چرا اینقدر حرص میخوره کلا؟!البته احساس میکنم الان آرومتر شده...وقتی اینیگو بود من میگفتم آخرش یه روزی خدایی نکرده، زبون ایوان لال، این سکته میکنه!همیشه همینجوریه؟

5-این یکی سوال نیست.ولی نکته مهمیه!این آواتار شما مستر و میسیز ایماگو مونده هنوز...از اونجایی که طرف مقابل به بلک تغییر نام دادن، شما الان هیچ نسبتی با هم ندارین.

6-تا حالا شده شما و آقای خبرنگار با هم پست بزنین؟(منظورم اینه که یک پست رو با هم بنویسین)


این از زندگی خصوصی...حالا میریم سراغ زندگی عمومی


هوم....ارباب هر چی فکر میکنه هیچ سوال عمومیی به ذهنش نمیرسه!

هوم...یکی دو تا پیدا شد:

1-ما(ارباب خودشونو جمع میبندن) یه موقعی شناسه غیر هری پاتری داشتیم شوتمون کردن بیرون...هر چی گریه زاری کردیم رامون ندادن...و چون مرگخوار بودیم لرد خشانت به خرج داد و ما وحشتزده شدیم و مجبور شدیم تغییر چهره بدیم و مثل بچه آدم برگردیم!
شما چطور موفق شدین جسیکا پاترو حفظ کنین؟!شوت شدین، برگشتین؟یا کلا همینجا تشریف داشتین؟

2-اوایل عضویتتون چرا تو تاپیک داستانهای سه کلمه ای گیر کرده بودین؟!(ارباب طی تحقیقاتش متوجه شد)...دلیلش علاقه بود یا مثل خیلی از تازه واردا جرات نمیکردین جاهای مختلف پست بزنین؟

3- ارباب بازم طی تحقیقاتش به تمایلات شدیدا سفیدانه شما پی برد...برای چی مرگخوار شدین شما؟!کسی تشویقتون کرد مرگخوار بشین؟

4-سال 84 تو یکی از تاپیکا اعلام کردین که اگه میتونستین،طلسم شکنجه گر رو روی معلم پرورشیتون اجرا میکردین...حالا که سالها از اون موقع گذشته...هنوزم همون احساسو دارین؟الان اگه میتونستین این طلسم رو اجرا کنین، شخصی وجود داره که به نظر شما سزاوار این طلسم باشه؟

ارباب سوالای دیگه هم داره که احتمالا طی مصاحبه پرسیده میشه.مثل شناسه های قبلیتون(اگه داشتین)...دوستانتون...و البته سارا اوانز !

(راستی، وکیل خواستین میتونین رو ارباب حساب کنین.)


هر گونه سانسور، تغییر و تصرف و تلخیص در سوالات ارباب مجاز میباشد.


فعلا همین.




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ یکشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۰
یاکسلی


1-ارباب از زبون عربی خوشش نمیاد!
2-قبل از نقد، قسمتی از یکی از پستهای خودمو که درباره درخواستهای نقد بود براتون کپی میکنم:
نقل قول:
1-لطفا دو تا دو تا درخواست نقد نکنین.این مورد رو قبلا هم توضیح دادم. شما درخواست نقد میکنین که متوجه اشکالات کارتون بشین، نه اینکه نظر منو درباره پستتون بدونین!اگه اینطوره که بخونم و در یک جمله بگم خوب بود یا بد بود...ولی اگه نقد رو برای اصلاح اشتباهاتتون میخوایین، نقد همزمان دو پست فایده ای براتون نداره.چون اشکالاتی که من در نقد پست اول میگم نمیتونه تو پست دوم(که قبل از نقد شدن اولی زده شده )اصلاح شده باشه.برای همین نقد کردن پست دوم کار کاملا بی فایده ایه.
.
.
.
4-بهتره بین دو درخواست نقدتون چند پست زده باشین.این که یکی برای هر پستی که میزنه درخواست نقد کنه زیاد جالب نیست.احتمال خیلی کمی وجود داره که اشکالات شما با یه پست رفع شده باشه.پیشرفتتون رو در مدت زمان طولانی تری بسنجین.




این از این...

و اما نقدهای شما:


بررسی پست شماره 73 در بحبوحه سیاهی، یاکسلی:


پستتون خیلی شلوغ و درهمه...خوندنش واقعا کار سختیه...سعی کنین کمی منظم تر بنویسین.همه نوشته ها پشت سر هم باشه خوندنش سخت میشه.البته فاصله ها رو هم باید درست بذارین.بهتره با خوندن پستهای مرتب پاراگراف بندی ساده و ابتدایی رو رعایت کنین.البته این نکته خیلی اساسی و مهمی نیست و محتویات پستتون مهمتر از ظاهرشه.

نقل قول:

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی!
فقط فریاد ترسناک لرد سیاه میتوانست چنین طنینی ایجاد کند.

شروع خوبی بود.بدون قطع کردن رشته داشتان از همون نقطه ای که نفر قبلی داستان رو رها کرده ادامه دادین.مخصوصا اینکه اول دیالوگ(فریاد) رو نوشتین و بعد دربارش توضیح دادین کار جالبی بود.


نقل قول:
- قدرت مبادله شده میان اون دو،نصفه عمل میکنه . یعنی بعضی طلسمایی رو که بعدا اجرا میکنین اثرش تو وجود نفر بعدی میمونه.

سوژه خیلی خوبی بود.جای کار داره.


شخصیتها رو خوب از کار در آوردین...دیالوگهای بلا و سوروس و بقیه...همه کاملا متناسب با شخصیتهای کتاب بودن.گرچه اشکالات کوچیکی هم وجود داشت.مثلا:
نقل قول:
اسنیپ: اختیار دارید قربان..من نوکر خانه زاد شمام..من...

اسنیپ هرگز متملق نبود.این جمله زیاد با شخصیتش سازگار نیست.


نقل قول:

لرد سیاه به آرامی گفت:
- باشه ...باشه ...من این اواخر کمی تندخو شدم ....ممکنه باعث رنجش خاطر مرگخواران بشه این قضیه...حالا بعد راجع بهش فکر میکنم..برام توضیح بده چه اتفاقی افتاده استاد نازنین دامبلدور....!ـ

اون قسمت "استاد نازنین دامبلدور" خیلی گیج کننده اس...منم بعد از خوندن، چند دقیقه ای طول کشید تا موفق شدم منظورتونو بفهمم.در نگاه اول این مفهوم رو به خواننده منتقل میکنه که اسنیپ استاد دامبلدور بوده...


توضیحات سوروس درباره جادو خوب و کامل بود.اون قسمت خیلی مهم بود.چون اگه خواننده به خوبی متوجه موضوع نمیشد نمیتونست داستان رو درست ادامه بده.

طنز پستتون خوب بود.نه لوس بود و نه خشک و مصنوعی.


نقل قول:
- سرورم...فقط دامبلدور از پس این کار بر میاد..

این سوژه خیلی تکراری شده...ولی نمیشه ایرادی گرفت چون شما تازه واردین و وظیفه نداشتین همه سوژه های قبلی رو بخونین و بدونین کدومشون تکراریه و کدوم نیست.


نقل قول:
بلا بمون کارت دارم ـ.این را لرد سیاه با حالتی تحکم آمیز به زبان آورد.ـ

این قسمت کار نفر بعدی رو خیلی سخت کرده.نفر بعدی باید قبل از شروع کردن پستش تصمیم بگیره که لرد با بلا چیکار داشته باشه.بهتر بود با خروج اسنیپ پستتونو تموم میکردین.یا حداقل خودتون توضیح میدادین که لرد با بلا چه کاری داشته.


پست شما طولانی بود.این معمولا یه اشکاله.چون خواننده رو خسته میکنه.معمولا کسی حوصله خوندن پستهای طولانی رو نداره مگه اینکه از طرف یه نویسنده تثبیت شده و خوب نوشته شده باشه.ولی اینجا شما مجبور بودین پستتونو طولانی کنین.برای اینکه قصد داشتین ماجرا رو به جای خاصی برسونین.


نقل قول:
ببخشید طولانی شد.به نظر من سوژه داره لوث میشه و بهتره هرچی زودتر تمومش کنیم.

تعیین تکلیف نکنین برای نفر بعدی!خودش اگه تشخیص بده تمومش میکنه.گرچه معمولا کسی که سوژه رو تموم میکنه یا ناظره و یا شروع کننده سوژه.اتفاقا به نظر من سوژه به مسیر جدیدی هدایت شده و هنوز جای کار داره و نمیشه فعلا تمومش کرد.


گذشته از طولانی بودن و اینکه با خوندنش چشمهای ارباب چند درجه ضعیف شده به نظر من این نوشته، خیلی بهتر از پستهای قبلی شما بود.

________________________________

بررسی پست شماره 20 نوری در تاریکی،یاکسلی:

علامت گذاشتن آخر جمله فراموش نشه.


اول پستتون یه سری دیالوگ وجود داشت که به درک بهتر ماجرا کمک میکرد.


نقل قول:
لرد سیاه دست راستش را مشت کرد، با چوبدستی اش سه بار روی مشتش ضربه زد و ورد عجیبی خواند سپس به مشتش گفت: یاکسلی سریعا بیا اینجا کار مهمی دارم. باکمال تعجب صدای یاکسلی از درون مشت لرد سیاه آمد

موقع طرحی طلسمها کمی منطقی تر عمل کنین...همه ابهت لرد و مرگخوارا با این طلسم شما زیر سوال رفت!


نقل قول:
و مرد خم شد و لبه ی ردای لرد سیاه را بوسید
مرگ خواران دیگر چون این کار را فراموش کرده بودند، این کار یاکسلی به نظرشان تملق آمد.

اشاره خوبی بود.این حالت معمولا در مرگخوارا دیده میشه که وقتی یکیشون به واسطه حرف یا رفتاری به لرد نزدیکتر میشن بقیه احساس ناراحتی میکنن.


گاهی کمی زیادی ماجرا رو کش میدین...سعی کنین جاهایی رو که ممکنه، خلاصه کنین تا حوصله خواننده هم سر نره.


نقل قول:
لرد سیاه مضطرب شد.
و با خود میگفت: مشکل شد سه تا. غولها-دامبلدور-گریندل والد.از آخری ترسی نباید داشته باشم چون خوب میشناسمش ، در مورد غولها هم با دو سه تا وعده ی چرب و نرم می خرمشون اما مشکل اصلی دامبلدوره که اصلا نمیدونم تو این مدت چی بهش گذشته! ای جد بزرگوارم سالازار اسلیترین بار دیگر انوار رحمتت ر ا بر سر این نواده ی حقیرت بیفشان و مرا در نبرد با روشنی یاری نما..

آخر پستتون خیلی خوب وواضح بود.کل ماجرا رو جمع بندی کردین...برای دو تا از مشکلات(گریندل والد و غولها) راه حلهای مناسب ارائه کردین و ادامه مسیر رو برای نفر بعدی مشخص کردین.بدون اجبار و بدون تعیین تکلیف و بدون ابهام آمیز گذاشتن نکته ای.

_____________________________________________

بررسی پست شماره 182 گورستان ریدل ها، یاکسلی:


نقل قول:

- اَه...حالمو به هم زدی بلا....پس دادن یعنی چی؟....تو فکر
میکنی لرد سیاه مثل آدمهای فانی نیاز به دستشویی رفتن
داره؟...تو هنوز نمیدونی که غذایی که می خورم همه ش
جذب میشه و چیزی برا دفع شدن نمیمونه؟!....

اینجا هم شروع خیلی خوبی داشتین.یه جهش سریع...از جایی که مرگخواران جمع شده بودن به اتاق لرد سیاه.حرفای مغرورانه و در عین حال مسخره لرد سیاه خیلی خوب بود.


بین دیالوگهاتون فاصله گذاشتین که به نظر من کار مناسب و لازمی بود!


نقل قول:
لرد سیاه چوبدستیش را دوبار دیگر به صورت شلاق وار و حالت ضربدی تکان داد و ورد عجیبی را زمزمه کرد
سپس آن اشکالی که در هوا ترسیم کرده بود تبدیل به طنابهایی از آتش شده و دالاهوف را در بر گرفتند
لرد با دست راستش یکباره به سمت خونهای روی زمین ریخته شده اشاره کرد و باز هم وردی طولانی و عجیب را به زبان آورد.لکه های خون شروع به حرکت کرده و در یک مکان جمع شدند.لرد سیاه انگشت کوچک دست چپش را در آن خونها فرو کرد و چیزی شبیه به فش فش مار به زبان آورد. به یکباره آن خونها به شکل بدن کامل انسانی در آمدند که یک دست و دو انگشت پا نداشت.لرد سیاه مورفین را فراخواند. با چوبدستیش سه بار به گلوی مورفین ضربه زد.سپس لرد سیاه چوبدستیش را به شکل چنبر مار حرکت داد. نوری آبی به وجود آمد و مانند یک مار...

و ادامه اش هم به همین صورت بود...
توضیحاتتون زیبا و خلاقانه، ولی طولانی و پیچیده بود...تا وسطا خواننده با اشتیاق و علاقه تغییر و تحولات رو دنبال میکنه ولی کم کم خسته میشه و رشته ماجرا رو از دست میده.بهتره اینجور توضیحاتتون بیشتر از حد متوسط نباشه.


نقل قول:

نارسیسا از شدت تعجب غش کرد. دهان بلاتریکس باز مانده بود.زانوهای رودولفوس سست شد و او روی زمین نشست .اما اسکورپیوس از شدت خشم زبانش بند آمده بود.

عکس العملها خوب بود...گرچه غش کردن برای نارسیسا کمی عجیب بود ولی زیبایی خشم اسکورپیوس جبرانش کرده بود.کار خوبی کردین که به این موضوع دوباره اشاره کردین.


نقل قول:
حالا وقت بازجویی نیست اسکور !

خشم اسکورپیوس یه جورایی مخفی بود...بهتر بود همونجوری مخفی میموند.و این خشم بیشتر از این حرفا بود که اسکورپیوس به جرو بحث با آنتونین اکتفا کنه.


خوب بود.

موفق باشید.




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۹:۴۰ شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
آفرین گودی...بالاخره درخواست دادنو یاد گرفتی.

بررسی پست شماره 70 در بحبوحه سیاهی، گودریک گریفیندور:

نقل قول:
ولدمورت بر روی صندلی راحتی خود نشسته بود و با نوری که دورش جمع شده بود ، کلنجار می رفت.

شروع خوبی بود.یه اشاره کلی به موضوع با لحن طنزآمیز میتونه خواننده رو ترغیب به خوندن پستتون بکنه.


نقل قول:
قله ای از گوسفند وارد خانه شد.

قله؟گله؟


نقل قول:
آنتونین از میان گوسفندان بیرون اومد و گفت:
-قربان من فکر کردم اگه قدرت رو به این زبون بسته ها منتقل کنین هیچ خطری نخواهند داشت

جالب بود، مخصوصا با توجه به اینکه یه جادوگر سفید این پست رو زده.البته بهتر بود به نقشه اصلی هم اشاره میکردین که یه یادآوری کوچیک به خواننده بشه.مثلا آنتونین میگفت:قربات من فکر کردم که اگه قدرت رو به جای بچه ها به این زبون بسته ها منتقل کنین....
با وجود این خوب بود.مرگخوارا رو یه جورایی ترسو نشون دادین...بدون اینکه آسیبی به شخصیت کلیشون وارد کنین.شما باید ماجرا رو ادامه بدین.بدون عوض کردن جهت اون.بدون دخالت بیش از حد در اون...ولی اینم فراموش نکنین که عضو کدوم گروه هستین.منظور این نیست که همیشه گروه مقابل رو مسخره کنین و ماجرا رو به ضرر اونا ادامه بدین.منظورم اینه که با همچین تیکه هایی میتونین محفلی بود خودتونو بیشتر نشون بدین.اون قسمت سیلی زدن و گریه کردن آنتونین هم به همین شکل بود.همینطور ادامه بدین!


نقل قول:
بعد مدتی بار دیگر در خانه که تازه توسط ایوان ترمیم شده بود ، ترکید.

اینبار گله ای از بچه وارد خانه شد. سر و صدای بچه ها تمام خانه را احاطه کرد. بعضی از بچه ها به بغل ولدمورت پریده بودند و سر بی مویش را نوازش می کردند که باعث عصبانیت ولدمورت شد.

این قسمت هم جالب بود.استعداد طنز نویسی شما داره پرورش پیدا میکنه!مخصوصا رفتار بلاتریکس با بچه ها خیلی خوب نوشته شده بود.مثل پست قبلیتون، از شکلکها هم خیلی خوب استفاده کردین.


نقل قول:
-قربان تعداد بچه ها 76 تا بود ... یعنی یکی کم بود.

سوژه رو به خوبی پیش بردین و یه راه برای ادامه دادن نفر بعدی باز گذاشتین.کارتون خیلی خوب بود.


نقل قول:
می تونم قدرتم رو به دامبل منتقل کنم و همون موقع کلکشو بکنم

این آخر کار باز یه کم پیچیده شده سوژه...به نظر من بهتر بود تو همون قسمتی که یه بچه کم داشتن داستانو رها میکردین.این سوژه خودش به اندازه کافی سنگینه...برای همین بهتره زیاد بهش شاخ و برگ داده نشه.ادامه دادنش کم کم برای دیگران سخت میشه.


خوب بود.

موفق باشید.

______________________________

یاکسلی، نقد شما رو هم به زودی انجام میدم...فعلا انرژی ارباب همینقدر بود.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۸:۴۱ پنجشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
بعد از مدتی آخ و اوخ کردن درحالیکه هر دو در معرض له شدن قرار داشتند دامبلدور تسلیم شد.
-خب بابا...من ازت عذرخواهی میکنم که جادوگر ماهری بودم و بلد بودم کمد آتیش بزنم و تو فقط یه بچه بی پدرو مادرفقیر بدبخت بودی.

لرد سیاه فریاد بلندی کشید:باااشه...بخشیدمت...ولم کن دیوار لعنتی.من اربابم!

دیوار به حالت اول برگشت.چند دقیقه بعد دامبلدور سکوت را شکست.

-تامی؟
-هوم؟
-یادته چقدر کوچولو بودی؟چقدر بی پناه و بی دفاع...یادته وقتی بهت گفتم منم جادوگرم چقدر خوشحال شدی؟وقتی بردمت هاگوارتز از ترس گوشه ردای منو گرفته بودی و ول نمیکردی.

لرد سیاه با یاد آوری خاطرات گذشته لبخندی زد.
-هوم...دلیلش ساعت طلایی بود که تو جیب ردات گذاشته بودی...تا سه ماه بعد داشتی دنبال اون ساعت میگشتی و من به ریشت میخندیدم.

دامبلدور آهی کشید و سرش را تکان داد.
-وانمود میکردم دارم دنبالش میگردم.من همون موقع فهمیده بودم کار توئه...ولی میخواستم بهت یه فرصت دیگه بدم.تو همون شب ساعتو انداختی تو دریاچه و ماهی مرکب قورتش داد!منم مجبور شدم....تا حالا متوجه نشده بودی که چرا اطلاعات من درباره اعضای داخلی ماهی مرکب اینقدر زیاده؟...

فشاردیوار داشت کمتر میشد.تا جایی که هر دو جادوگر تقریبا به راحتی قادر به حرکت کردن بودند.بلاتریکس که از دنبال کردن لودو و روفوس خسته شده بود به اتاق بازگشت.
-وای چه عالی...شما دارین آشتی میکنین؟همدیگه رو بخشیدین؟

چهره لرد سیاه در هم رفت.
-من؟این پیرمرد خرفت بی استعداد آب نبات خور منحرفو ببخشم؟عمرا!...این نذاشت من تو هاگوارتز کار کنم.

دیوار دوباره تنگ و تنگتر شد...




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰
گودی جان روز به روز داری پررو تر میشی.یعنی فقط به خاطر آشنایی قدیمیت با جدم هیچی بهت نمیگم.

بررسی پست شماره 179 گورستان ریدلها، گودریک گریفیندور:


نقل قول:
آنتونین تصمیمش رو گرفت. بدن خودش رو به عنوان غذا برای لرد می بره تا شاید لرد از فکر انتقام بیرون بیاید و زنده بماند.

در آخر پست قبلی(که توسط شخص مهم و ارزشمندی زده شده بود)اختیار انتخاب مسیر به نفر بعدی داده شده بود که شما به خوبی این موضوع رو درک کردین.مسیرتونو انتخاب و بطور روشن اعلام کردین.شروع منطقی و واضحی بود.


نقطه آخرجمله فراموش نشه.موقع خوندن تاثیر بدی رو خواننده میذاره.


خشونت دیوانه وار بلاتریکس با توجه به شخصیتی که ازش سراغ داریم کاملا جالب و قابل قبول بود.


در فواصل کم سه بار کلمه سکوت رو بکار بردین.تکرار یک کلمه زیبایی نوشته شما رو از بین میبره.اگه لازم بود که حتما تکرار کنین باید سعی کنین بینشون فاصله بیشتری باشه.یا سعی کنین منظورتونو در قالب کلمات دیگه ای بیان کنین.


حالت خونخوار و وحشیانه ای که برای مرگخوارا ترسیم کردین خیلی جالب بود.کاملا اغراق آمیز بود، ولی خوندنش به هیچ عنوان خواننده رو ناراحت نمیکرد.


نقل قول:
بلاتریکس رسید. دست های آنتونین که حالا توسط روفوس در حال خورده شدن بودند ، را برداشت و روی پشقاب گذاشت و نمک و فلفل هم بهش اضافه کرد و به اتاق لرد برد.

مگه لرد هیولاس؟حداقل میپختینش!


نقل قول:
بلاتریکس از اتاق خارج شد و در حالی که بشقابی خالی را حمل می کرد ، تو بغل آنتونین پرید و گفت:
-تو بخشیده شدی

به این قضیه پختن غذا با دستهای آنتونین میشد بیشتر پرداخت.میتونستین بیشتر کشش بدین.آنتونین میتونست به این سادگیا تسلیم نشه...یا مثلا در مورد طعم و مزه غذا مشکلاتی بوجود بیاد.همیشه سعی کنین از سوژه نهایت استفاده رو بکنین.تو نقد قبلی هم گفتم بعضی قسمتها رو خیلی سریع رد میکنین.این اشکال تو این پست خیلی کمتر شده ولی هنوز وجود داره.


از رفتارهای عجیب و غیر منطقی لرد و مرگخوارا خبری نبود.در این مورد پیشرفت خیلی خوبی داشتین.شکلکهاتون هم خوب و بجا استفاده شده بود.


نقل قول:
تمام مرگخواران به بغل آنتونین پریدند و جشنی راه انداختند و آنتونین که حالا دیگر خونی در بدن نداشت ، را آنقدر بغل کردند تا اینکه اندازه یک بچه گربه فشرده شد اما در این میان اسکورپیوس با خشم و کینه به آنتونین نگاه می کرد.

این قسمت خیلی خوب بود...مخصوصا آخرش...قسمت اول یه جورایی مسخره به نظر میرسید ولی جمله آخر با اون صحنه مسخره تضاد جالبی رو بوجود آورده بود...پایانتون بهترین قسمت پستتون بود.


موفق باشید و البته...نسبت به ارباب مودب باشید!




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۸:۲۰ چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۰
آنتونین به سختی آب دهانش را قورت داد.
-ارباب از اونجایی که من شما رو بیشتر از خودم دوست دارم میشه به جای خودم از شما انتقام بگیرم؟ بهتون قول میدم اینجوری بیشتر عذاب بکشم.

لرد سیاه کمی فکر کرد و جواب داد:
-خب...اینم روش خوبیه...ولی از اونجایی که وجودشو نداری همون روش اولو اجرا میکنیم.تو باید انتقام رز رو از خودت بگیری.طوری انتقام بگیر که دیگه نه تو و نه جد و آبادت جرات نزدیک شدن به مرگخواران لرد سیاه رو نداشته باشین.بعد بیا گزارششو به من بده.اگه از انتقامت خوشم نیاد خودم شخصا ازت انتقام میگیرم.

بعد از گفتن این جمله به آرامی از اتاق خارج شد.با خروج لرد ریگولوس که از لوستر آویزان بود روی میز افتاد و مورفین کاغذی را از زیر میز در آورد.
-هوم...این دفعه خوشگلتر شد...ببینین...دماغش کاملا شبیه شد.

شاهکار هنری مورفین!

آنتونین که بشدت متفکر به نظر میرسید به آرامی روی صندلی لرد سیاه نشست.
-خب...من چطوری از خودم انتقام بگیرم؟من که نمیتونم خودمو کروشیو کنم...روش دیگه ای هم به ذهنم نمیرسه.

بلا با خوشحالی اعلام کرد که اگر آنتونین قادر به اجرای کروشیو روی خودش نیست او این کار را با کمال میل انجام خواهد داد.

مرگخواران سرگرم بحث و تبادل نظر برای کمک به آنتونین شدند.

-خودتو کچل کن.ارباب خوشش میاد.
-به نظر من اجازه بده نجینی قورتت بده...بعد که هضم و دفع شدی ما دوباره سر همت میکنیم.
-من میگم برو تو قبر بابات خودتو زنده به گور کن.
-یه غذای مخصوص برای ارباب درست کن...برای درست کردنش هم از اعضای بدن خودت استفاده کن!ارباب وقتی این فداکاری و شجاعتتو ببینه حتما تو رو میبخشه و دست و پای جدید بهت میده.

با شنیدن پیشنهاد آخر چهره آنتونین کمی در هم رفت...نمیدانست راه بهتری وجود دارد یا نه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۳۱ ۸:۳۲:۳۷



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ سه شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۰
لطفا درخواستهای نقدتونو همینجا بزنین.ترجیحا با لینک و شماره پست و اسم تاپیک.

بررسی پست شماره 610 دژ مرگ، یاکسلی:


بهتره خودتون پستهای خودتونو ادامه ندین.یه جورایی باعث میشه کسی پست نزنه و تاپیکو خراب میکنه.البته تا وقتی که فرصت ویرایش دارین(24 ساعت) و ضمنا کسی پست شما رو ادامه نداده، ادامه دادن داستان توسط خودتون ممنوعه.ولی بعد از اونم بهتره این کارو نکنین.من حتی معمولا توصیه میکنم که کسی یک در میون هم پست نزنه.مثلا شما پست بزنین بعد لودو و بعد شما و بعد روفوس و بعد دوباره شما...این کار حالت خوبی به داستان و تاپیک نمیده.بهتره فعالیتتونو در تاپیکهای مختلف پراکنده کنین.


مجبورم بعضی از چیزایی رو که تو نقد قبلی گفتم تکرار کنم.چون بعضیاش رعایت نشده.
پستتون بازم نامرتبه.اگه سعی کنین یه کم کوتاهتر بنویسین بهتر میشه.یکی دو تا فاصله هم بذارین، بد نیست.اینجوری خوندنش خیلی سخته.

همونطور که قبلا هم گفتم:
سعی کنین دیالوگهاتونو مشخص کنین.گذاشتن یه خط تیره قبل از دیالوگ میتونه این کارو براتون انجام بده!و نوشته شما مشخص نیست کدوم قسمتش دیالوگه...خواننده بعد از خوندش متوجه میشه که این چی بود.


نقل قول:
چوبدستی لرد سیاه در یک دایره ی کامل چرخید ، نور آبی رنگی پدیدار شد و جسد بی جان دختر یاکسلی در یک محفظه ی یخی موقت قرار گرفت.

این طلسمها و صحنه های نبردو خیلی خوب توصیف میکنین.این کار سختیه.این استعداد شما به درد دوئل کردن میخوره.


دیالوگهای لرد و مرگخواران خیلی خوب نوشته شده بودن.شخصیت پردازی شما خیلی خوبه.


نقل قول:
آن چشمان آبی لرد سیاه را یاد کسی انداخت؛ یاد کسی که همیشه از او می ترسید .ناگهان فکر ترسناکی ذهن لرد را مشغول کرد

آیا ممکن بود دامبلدور شخصا بگمن را برای مقاصد جاسوسانه تسخیر کرده باشد؟

این قسمت واقعا خوب بود.اینکه چشمان لودو، چشمهای دامبلدور رو برای لرد تداعی کرد و بلافاصله احتمال جاسوس بودن لودو به ذهنش رسید....حرکت ماهرانه ای بود.
البته من متوجه نشدم لرد دقیقا با لودو چیکار کرد و نتیجه کارش چی بود...کاش اون قسمت رو کمی واضحتر مینوشتین.


جمله های طولانی و پیچیده رو خیلی روشن و واضح و بدون اشتباه نوشتین.این کار هر کسی نیست و جذابیت خاصی به نوشته شما داده...البته تا وقتی که اجازه ندین عجله کارو رو خراب کنه.موقع نوشتن جمله ها رو به خوبی بسنجین که مفهوم مورد نظر شما رو برسونن.


نقل قول:
ناگهان به یاد بازرسی پارسالش از خانه ی گریندل والد و خانه ی پدری دامبلدور افتاد. در آنجا دفتر چه ای یافته بود که در آن نشان داده شده بود آیا میتوان مرده ای را که دارای ارزش اطلاعاتی است برای مدتی زنده کرد؟!

سوژه خوبی بود.اینجا شما اجازه ندادین ماجرا به همین سادگی تموم بشه و یه سوژه جدید به نفر بعدی دادین.


نقل قول:
زمین به لرزه در آمد .......صدای گامهای بسیار سنگینی می آمد....و صدای بسیار بلند از دور فریاد زد:ولدمورت....ما دیگه این شرایط رو نمیتونیم تحمل کنیم....

این صدای بلند برای کرکس، گرگ {فرمانده} غولها بود....

و باز هم شورشی دیگر....


اون سوژه خوبی که بالا دادین اینجا خراب شد!چون یه سوژه جدید پیچیده و گنگ وارد ماجرا شد.لازم نیست ماجرا رو پیچیده کنین.همونجوری ساده ادامه پیدا میکرد خیلی بهتر بود.نفر بعدی خیلی باید مهارت و خلاقیت داشته باشه که بتونه این ماجرا رو ادامه بده.


موفق باشید.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.