هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ستاد انتخاباتی مرلین کبیر
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
یا مرلین...
کسی خونه نیس؟
سلام برادر مرلین.
خوبی؟
دو سه تا اژدها سفارش دادم بزرایم دم حوضه های انتخاباتی
اونایی که رای نمیدن به شما رو سوخاری کنن.
یه باکس حوری جدیدم بیار رفتی اون بالا بالاها.درخواست رفته بالا

آقا ما هیکلمون بزرگه یه رای به کجامون میرسه؟
لطفا حق رای رو بر اساس هیکل یا حداقل سن کنید.
فنگ هم حق رای داره؟:ی


برای دوستانی که میگن مرلین شخصیت سیاهی هست عرض کنم درست میگید:ی خیلی هم سیاه و تیره و تاره اما خوب بسیار چهره فرا رنگی داره :ی
پس رای بدین بهش
پشیمون نمیشید

مرلین حوریا چی شد:| ملت تو صفن

و در آخر
the country for old men
ربطشو نمیدونم والا ولی هرچی هس خفنه که اینجانب از درکش عاجزم



ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲۲ ۲۱:۳۹:۰۷

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۳
-"شنیدی چی شده؟"
-"آره"
-"ایول پس به منم بگو"
-"وقتی می پرسی یعنی خودت میدونی دیگه"
-"نه دیدم همه دارن پچ پچ می کنن گفتم بیام ازت بپرسم"
-"اوضاع داغونه.دامبلدور تیپ جدید زده.ابرو هاشو برداشته. چشماشو هم لیزر کرده. دیگه عینک نمیزنه"
-" چچچچچی گفتی؟"
-" چند ساعت پیش هم تو خونه لاکهارت در حال قرض گرفتن بیگودی دیدنش "
-"آهای بچه ها چه تونه وسط راهرو پچ پچ می کنین؟"
-"ببخشیدالان میریم. این خانومه کی بود؟"
-"احمق دامبلدور بود:|"


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳
اووف
همیشه از در ها به جز در اصلی هاگوارتز و در کلبم بدم میومد.
سایزشون برا من کوچیکه
آقا ما هم هستیم:ی
تا آخرش محفلی می مونم
تو کتاب هم عضو محفل بودم. نبودم؟
اگه هم نمیشه مهم نیست:ی میرم یکم رول میزنم هیکلم بیاد رو فرم بعد باز بر میگردم


ببینید کی اینجاست! روبیوس..

اعتراف می کنم که بیشتر از همه منتظر این شخصیت های سفید و مهربون کتابم.. ولی بیا منصف باشیم روبیوس.. همه جای کتاب برات پارتی بازی کردم فرزندم. ولی همه ش دو روزه که عضو شدی و خب توی همین دو روز هم خوب رول نوشتی.. به نظرمم قبلا جایی رول نویسی رو تمرین کردی. اما به هر حال قانون قانونه و نمی تونم با دو روز سابقه ی تو جادوگران قبولت کنم. مگر این که یه عضو قدیمی با شناسه ی جدید باشی که در این صورت توی پیام شخصی برام می تونی بگی!

به هر حال یه کم رول بزن تا بدنت رو فرم بیاد فرزندم و دوباره برگرد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳۱ ۱۹:۴۸:۱۴

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
فرد: «وای نه . من دیگه حال و حوصله تمیزکاری رو ندارم.» :vay:

ناگهان هاگریدو فنگ وارد خوابگاه میشوند.

هاگرید:«سلام بچه ها . موش جدید منو ندیدین؟ از کلبه فرار کرده.»
فرد:«موش جناب عالی گند زد به زحمتای من. »

ناگهان جورج فریاد می زند.
: «نهه فنگ اونجا نه. »

فرد به سرعت رو به فنگ میکند و پس از دیدن فاجعه از شدت دپرسی فریاد میزند :«مگه اینجا دستشوییه سگه احمق ؟ »
و روی زمین می افتد و غش می کند.(حق داره:|)

بعله جناب فنگ کار رو تموم میکند و توی منطقه ای که فرد تمیز کرده ،خراب کاری میکند.
هاگرید: «اااااوه فنگ چیکار کردی؟ ببخشید بچه ها زیادی پیر شده کنترلش رو از دست داده.»

تدی:«خوب حالا چیکار کنیم؟»
یوآن:«ما با زحمتمون اینجا رو تمیز کردیم.اما گند خورده شد به زحمتامون .حالا دیگه باید از جادو استفاده کنیم. »
جورج:«راست میگه کلی درس خوندم جادو یاد گرفتم که این همه زحمت بکشم؟ این مشنگ بازیا به ما نیومده .ویکتوریا هم که فعلا بیهوشه چیزی نمیفهمه. موافقین؟»
تدی:«آقا حله... ننم مشنگ بوده؟ بابام مشنگ بوده؟ که من ازین کارای مشنگانه کنم؟»



تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۰۸ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳

روبيوس هاگريد

گروه : گريفيندور

چوب دستي: يه چتر دارم كه دستش از ياس كبوده موقع نياز به عنوان چوب دستي ازش استفاده ميكنم

جارو: عاشق آذرخش ٢٠١٤ ام ولي موقع تست براي خريد يكيشو شكستم. انگار بيشتر از ٥٠٠ كيلو وزن تحمل نميكنه واسه همين مجبور شدم يه جاروي فلزي از كمپاني اپل بخرم

سپر دفاعي: خيلي دوس داشتم سپر دفاعيم اژدهايي يا حد اقل
سگ سه سر مي بود. ولي انگار اين چيزا تحصيلات هاگواردزي بالا ميخواد .واسه همين با كمال ميل
سوسك رو به عنوان سپر دفاعي انتخاب كردم. :)

ظاهر: هيكل درشتي دارم و قد بلندي
جنس: مذكر
رنگ مو: قهوه اي نسبتا روشن
رنگ چشم: مشكي

توضيحات:
سال تولدمو زياد يادم نيست اون زمان خيلي مد نبود . از وقتي كه يادمه يه كلبه كوچيك كنار هاگوارتز داشتم .
پروفسور دامبلدور خيلي به من اعتماد داره و همه راز هاشو به من ميگه . شايد واسه همين من تنها استاد مراقبت از حيوانات جادويي هاگوارتز هستم كه فقط ٣ كلاس سواد جادو داره.
بهترين دوستانم هري رون هرميون كه از بچه هاي خوب گريفيندورن هستن.
ولي راستش زياد براشون دردسر درست كردم مثلا سال اول راز سگ ٣ سر رو در ازاي تخم اژدها لو دادم و نزديك بود سنگ جادو به دست ولدمورت بيوفتد كه هري و دوستانش نجاتم دادن.
در يكي از جشن هاي كريسمس با مادام ماكسيم آشنا شدم و اون هم يكي از دوستانم شد.



علايق: نگه داري از حيوانات جادويي


تایید شد! به ایفای نقش خوش اومدی شکاربان!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳۰ ۱:۱۷:۱۳

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۰:۴۷ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
علاقم به گريفيندور هست
و با شخصيت هاش بيشتر جور هستم و راحت تر ارتباط برقرار ميكنم
اما هر تصميمي كه كلاه بگيره سعي ميكنم باهاش كنار بيام...



تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۰:۳۶ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
هرچقدر گاليون بدي همون قد آب كدو حلوايي ميخوري


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
سلام كلاه عزيز حالت چطوره؟ خوبو خوش و سلامتي؟ كارت چطوره؟
تو دنياي واقعي ١٦ سالمه
خيلي طنز پردازي در نمايش نامه هارو دوس دارم و دوستاي قديميم توي جادوگران تقلب رسوندن خودتم طنز پرداز خيلي خوبي هستي.
ولي تو نمايش نامه هاي غير طنز هم ضعيف نيستم
شخصيت رقابت طلب و خونگرمي دارم نسبتا
به گريفيندور علاقه دارم
مي خوام چهره مثبتي بشم
هرچند بقيه گروه ها هم شخصيت هاي مثبت زياد دارن
اما خوب اكثرا يه روي تاريك هم دارن ديگه
تو ميتوني سرنوشت منو درست كني.

اگه برم گريفيندور فعاليت زيادي مي كنم
منتظر انتخابتم. اميدوارم گريفيندور باشه .


ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۳۰ ۰:۴۰:۱۹

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۳
من ديشب اينو نوشته بودم ولي پست نكردم.
اصلا به مخیلم نمی اومد عکس عوض میشه=))
به هر حال دوباره براي عكس جديد نوشتم و الان ویرایشش می کنم.
نمایشنامه جدید زیر این نمایش نامه اضافه شد و مرتبط با عکس جدیده.





-هري پاتر !
-بله پروفسور.

صداي ترسناك خش خش برگ ها، زير قدم هاي اسنيپ در گوش هري و رون نزديك و نزديك تر مي شود.

-براي ساخت محلول خنثي كننده افسون قلقك چه موادي لازمه؟

هري آب دهانش را قورت مي دهد. انگار كه ميخواهد چيزي به زبان بياورد كه ناگهان

هرميون:
-اجازه پروفسور؟ بايد از گياه...

ناگهان اسنيپ وسط حرفش ميپرد و :

-خانم گرنجر من يادم نمياد كه اجازه داده باشم .اين بار اولت نيست كه بي اجازه صحبت ميكني .
هري پاتر تو هم مثل هميشه به درس گوش نميكني ، مثل پدرت تنبلي.
رون ويزلي و هري پاتر بعد از تموم شدن درس به چادر من مياين تا تنبيه بشين و ديگه سر كلاس من با هم حرف نزنيد
و خانم گرنجر، شما هم به دليل بي اجازه صحبت كردن همراهشون مياين.

رون- حتي تو اردوي آموزشي هم از دست اين آسايش نداريم.

كلاس تمام شد و بچه ها در جنگل ممنوعه مشغول بازي و لذت بردن از اردو بودند.
اسنيپ با سرعت به چادرش مي رود و آستينش را بالا مي زند.
علامت شوم اخطار مي دهد و اين يعني لرد ولدموت در راه است.
اسنيپ به فكر فرو مي رود كه ناگهان هري و رون و هرميون وارد چادر مي شوند.

اسنيپ: بشينيد!
شما سه تا اعصاب منو با اين كار هاتون خورد كردين .
فكر ميكنم هر معلم ديگه اي هم بود تصميم منو مي گرفت.
هرميون: چي شده پروفسور ميخواين مارو اخراج كنيد؟ خواهش مي كنم. من كاري نكردم!
-تصميم ندارم اخراجتون كنم ولي اگه خانم گرينجر به وراجي ادامه بدن شايد به اين گزينه هم فكر كردم.
به عنوان تنبيه به مدت ٢٤ ساعت هر سه تاتونو به شكل لاك پشت در ميارم.

هري: پروفسور اين كار خلاف قوانين تنبيهات هاگوارتزه!

اسنيپ بي توجه به حرف هاي هري چوب دستي اش را در مي آورد و رو به بچه ها ميگيرد و هر سه را به شكل لاك پشت در مي آورد.
ناگهان سايه اي سياه آسمان را مي پوشاند.
اسنيپ بيرون مي رود و علامت شوم را در آسمان مي بيند.
ناگهان چندين مرگ خوار ظاهر شده و به دنبال هري پاتر ميگردند،ولي در كمال تعجب ميبينند كه خبري از هري نيست.
دست از پا دراز تر برميگردند.

اسنيپ خوش حال از اين كه به پسر لي لي كمك كرده به طرف چادرش مي رود.

اما هري و رون و هرميون خيلي هم خوشحال نيستند.
٢٤ ساعت مهمون كلبه هاگريد هستند و به زور از غذا هاي لاك پشتي كه هاگريد به آنها ميدهد تغذيه مي كنند . هر كاري هم مي كنند هاگريد نمي فهمد كه آنها چه ميگويند و كه هستند.
____________________________________



اینم مرتبط با عکس جدید


دراکو که مثل همیشه حوصله اش سر رفته و میخواهد با یک نفر درگیر شود،وارد کتاب خانه شده و جینی ویزلی را می بیند.
بالای سر او می ایستد ولی جینی به کتاب خواندن ادامه داده و به او توجه ای نمیکند.
دراکو کتاب را از دست جینی کشیده و مشغول خواندنش می شود.
جینی خیلی عصبی میشود ولی خودش را کنترل کرده و منتظر می ماند.
دراکو پس از چند ثانیه بلند میگوید: "عجب کتاب مزخرفی،واقعا هر کی این کتابو بخونه از یه مشنگ هم کمتره "
و کتاب را جلوی جینی می اندازد.
اما این دفعه جینی بسیار عصبی شده و خشمگینانه از صندلی بلند میشود و رو به دراکو میگوید
:"تو خیلی بی ادبی. به چه حقی کتاب منو از دستم کشیدی؟."
-"ا جینی هم اینجاست. ببخشید فکر کردم یه نفر هویجشو اینجا جا گزاشته. باید از کهنه و دسته دوم بودن و از همه مهم تر چرت بودن کتاب متوجه میشدم که کی اینجاس"
-"نتیجه این گستاخیت رو میبینی"

جینی با ناراحتی کتاب هایش را در بغل گرفته و به سمت خوابگاه گریفیندور میرود.

هری و رون که مثل همیشه در حال گفتن و خندیدن هستند ، با دیدن جینی خنده شان را قطع کرده و از او دلیل ناراحتی اش را می پرسند. و پس از شنیدن همدیگر را نگاه میکنند.

رون:"هری انتظار نداری که بشینیم هم دیگه رو نگاه کنیم تا دراکو خانواده منو مسخره کنه؟"
هری:"نه"
-"پس بریم پیش هرمیون چون ما دو تا که فکر کنیم مغزمون اذیت میشه"
-"باشه"
و هر سه پیش هرمیون می روند.
هرمیون پس از شنیدن داستان بسیار عصبی شده و میگوید:
"یه فکر خوبی دارم"
هری:"چه فکری"
-" ببینم رون میتونی از داداشات یه مقدار آدامس تهوع آور بگیری؟"
-"چرا از اونا بگیرم؟ خودم کلی ازونا رو نگه میدارم"
-"تنبل، کی میخوای آدم شی؟ پس وقتي سر كلاسا نمياي ازونا ميخوري؟"
-ُ"حالا بده که کارت راه میوفته؟"
-"باشه این دفعه رو میبخشمت. برو بیارشون"
چند دقیقه بعد رون با آدامس های تهوع آور می آید.
هری:"رون هم اومد خوب برنامه چیه."
هرمیون نقشه را توضیح میدهد و رون مامور انجام آن می شود.
هری و هرمیون و جینی پشت دیوار قایم شده و رون به داخل اتاق مالفوی در برج اسلیترین میرود.
رون:"سلام دراکو"
دراکو:"سلام. چته؟ دنبال شری؟"
رون:"چرا همش به دید بد نگاه میکنی؟"
دراکو:"خوب بگو چیکار داری؟"
رون:"ما همه اصیل زاده ایم باید با هم دوست باشیم"
دراکو:"تو چطوری خانواده هویجی خودتو با ما مقایسه میکنی؟"
رون:"تو خانواده منو ترجیح میدی یا اون مشنگ زاده خر خون هرمیون رو؟"
هرمیون از پشت دیوار زیر لب جوری که فقط هری و جینی متوجه بشودند :"پسره ی گستاخ حالا چون یه نقشه ای داریم هر چی از دهنش در میاد میگه"
دراکو"راستش منم زیاد از اون گند زاده خوشم نمیاد"
رون :"پس حالا بیا این آدامس های خوش مزه رو بخوریم تا بیشتر حرف بزنیم"
رون آدامس را به دراکو داده و از روی خنگی و حواس پرتی خودش هم یک آدامس میخورد
هر دو شروع به بالا آوردن میکنند که ناگهان هرمیون وارد اتاق میشود و هری و جینی هم پشت سر او هستند.
هرمیون بالای سر دراکو رفته و افسون قلقک را روی او انجام می دهد.
سپس رو به رون می کند و به او نیز می گوید.
"این هم واسه گستاخی و بی ادبیت"
و ناگهان افسون قلقلک را روی او نیز انجام می دهد.

هری:"واقعا بالا آوردن در حال خنده حال خیلی عذاب آوره"
جینی:"بیچاره داداشم"
هرمیون:"هر جفتشون حقشونه"


نیازی به نوشتن نمایشنامه ی دوم نبود و با همون اولی هم تایید می شدی.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۱۶:۴۱:۲۸
ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۱۹:۰۷:۲۹
ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۱۹:۴۵:۵۲
ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۱۹:۴۸:۲۱
ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۲۳:۰۹:۳۴
ویرایش شده توسط Mr.Naki در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۲۳:۱۱:۲۷
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۹ ۲۳:۳۰:۵۵

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.