هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۳
وینکی دید ملت داشت از هیجان خفه شد پس تصمیم گرفت چندتا سوال رو با هم جواب داد.

نقل قول:
روبیوس هاگرید! گفتی:
1-آیا گرفتن مسلسل کار خوبی است؟ بسیار بسیار کار خوبیست!
2-آیا مرگخوار شدن کار خوبی است؟ برای جن بارتی کراوچی که عمرشو صرف مبارزه با مرگخوارا کرد؟(به جز پسرش) مرگخواریت خیلی خوب بود. سیاهی خوب بود. ارباب بد بود. پشمک ریشو بود! وینکی از همین تریبون اعلام کرد کاملا از بارتی کراوچ (پدر) بدش اومد و عقده داشت. این یارو وینکی رو مجبور کرد همه مسلسلاش رو دور ریخت! بارتی کراوچ جونیور ارباب وینکی بود.
3-چرا؟ به راستی که چرا انقدر در دوران خدمت در هاگوارتز افسرده شدی؟نگو بخاطر اربابم بارتی کراوچ که اگه بهش وفادار بودی که نمیذاشتی به اون فجاحت بمیره(مثه دابی که همیشه میومد دنبال هری (با این که حتی هری اربابشم نبود)) چون جن خونگی نباید آزاد بود. جن خونگی باید خدمت کرد. جن خونگی تو هاگ نباید بود. | وینکی جن بد بد بد بد! وینکی باید گوشاشو سوزوند! وینکی خواست ارباب کراوچ رو نجات داد ولی اون موقع ارباب جونیور ارباب رسمی وینکی نبود. وینکی بد بد بد بد!
4-فکر نمی کنی روان پریشی بیش از حدت به دلیل همین افسرده گیت باشه؟ وینکی روان پریش نبود. وینکی فقط جمعه ها بال مگس با تیر زد. اسم این کار روان پریشی بود؟ نبود. وینکی افسرده هم نبود. مسلسل وینکی هم بخاطر حمایت از حقوق مرگخواراست. وینکی چوبدستی دست نکرد. وینکی مسلسل دست گرفت.

5-چرا با وجود لطف سرشاری که دامبل کرد بهش خیانت کردی و به راه کج و معوج پیوستی؟ دامبلک به وینکی لطف کرد؟ هاگرید حرف مفت زد. وینکی اون زمان نوشیدنی کره ای خورد و نفهمید چی به چی بود! ولی وینکی تضمین کرد الان پاک شد!

6- نظرت در مورد اینا
6-1 تهوع:
6-2 دابی: جن خونگی آزاد. جن خونگی خائن به خون. جن خونگی مورخ!
6-3 کریچر: جن خونگی خوب... پیر... باوفا...
6-4مسلسل: حق مسلم وینکیست!
6-5لرد ولدمورت: ارباب قدر قدرتا. قدرت برتر جهان.
6-6پروفسور دامبلدور: به قول ارباب : «پشمکی که موجودی دامبل نام بهش متصله»!
6-7مرلین: ریش سفید مرگخواران!


رود...

نقل قول:
مگه تو جن خانگی خانواده کراوچ ها نبودی؟!پس چرا حرف های بارتی کراوچ پسر رو گوش میدادی و نه حرف های بارتی کراوچ پدر؟! وینکی حرف ارباب جونیور رو گوش داد!

اصلا بگو ببینم...اگه کلا توی یه خانواده بین دوتا از اعضای خانواده اختلاف نظر پیش بیاد و هر کدوم یه حرفی بزنن،جن خونگی خانوادگی باید حرف کی رو گوش کنه؟
جونیور ها!

وینکی چرا نوشدنی کره ای میخوره؟!چرا پنیری نمیخوره؟! چرا ژاپنی نمیخوره؟! وینکی نوشیدنی کره ای میخورد. دیگه نخورد. وینکی کلینیک ترک اعتیاد رفت...

توی کتاب چهارم وینکی دزدی کرد...چوب دستی هری پاتر رو دزدید...مگه یه جن خونگی میتونه این کارها رو بکنه؟! اگه بتونه مرگخوار بشه، ناظر بشه، مسلسل به دست بگیره و معجون های هکتور رو بخوره پس میتونه!

جن خانگی چه فرقی با جن غیر خانگی داره؟!
1-جن های غیرخانگی معمولا گابلین بود. اونا عاشق دزدی و طلا بود.
2-جن خونگی معمولا جن خونگی بود. زحمتکش و گردن باریک بود!

از اینکه مرگخواری راضی هستی یا خیلی راضیی؟!
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی راضی هستیم.

چرا فکر میکنی یه جن خانگی باید توی هافل باشه؟! رودولف تونست اینو از کلاه گروهبندی و حتی المقدور از مورفین گانت پرسید.

چرا مسلسل؟!از کجا اومد؟!قضیه ـش جالب بود. وینکی تو راه رسیدن به هاگوارتز با قطار، یه ابر دید که شبیه مسلسل بود. پس وینکی فهمید سرنوشتش به این سلاح تروریستی وابسته بود.

و اما سوال آخر و مهم...معجون روی جن خانگی تاثیر نداره؟! آخه چه جوری از معجون هکتور خوردی تو؟!
کی؟ کجا؟باچی؟ چیکار؟ ...!

رز ویبِر:

نقل قول:
-مسلسل؟چیه اصن؟خطرناک نیست تو این سن؟ مسلسل سلاحیست تروریستی که از به هم پیوستن سه عدد موتور f5 و مخزن تیر و دو عدد جعبه ی پرتاب تشکیل شده است و نه! خطرناک نیست. :|

2-[u][u]با این نظریه که جن های خونگی برای خدمت به نوع برتر به وجود اومدن موافقی؟[/u][/u] کاملا. جن خونگی ها موجوداتی پست و ضعیف برای کار کردن و گردن خوردن هستن. جن خونگی ها باید کار کرد و کار کرد تا مُرد. این است داستان ما!

3-وقتایی که تو تالار نیستی مشغول چه کاری هستی؟ وینکی رفت به مکتب اجنه خانگی. آشپزی کرد برای ارباب و برادران و خواهران مرگخوار... آدم کشت. دستورات ارباب رو انجام داد. آشپزخونه ی هکتور رو تمیز کرد و خوابید!

4-هنوز هم به بارتی کراوچ خدمت می کنی؟ وی لاو یو ارباب جونیور!

5-با توجه به اینکه هافل گروه سخت کوشانه و جن های خونگی به سختی کشیدن عادت دارن و خیلی سخت کوشن(!)چرا دابی توی هافل نیست و گریفیه؟ کار های دابی به خودش مربوط بود. دابی خائن به نسب بود. دابی مورخ بود. دابی بیکار و علاف بود!

6-الا برگشته و الان در مقام ناظر تالار می تونی امنیت تالار را تضمین کنی؟سکوت اش رو چی ؟تضمین می کنی که ما در تالار هافل از امنیت جانی برخوردار باشیم و بتونیم در محیطی سالم درس بخونیم تا پروف شویم؟ وینکی مسلسل داشت و تضمین کرد تونست به راحتی و با مصالحه از طریق گفتگو و تشکیل جلسات 1+1 تونست نظارت رو دو دستی به سنسی بلک تقدیم کرد. آری!!!

7-باتوجه به اینه الا ناظر قبلی تالار چی؟واکنشش چی می تونه باشه؟ فوقش تونست گردن ما رو قطع کرد! که اونطوری هم نظارت به خودش رسید.

8-بین چوب دستی و مسلسل کدوم رو انتخاب می کنی و چرا؟
مسلسل. :| چرا داشت؟ نداشت!


و... لیزارد:

نقل قول:
نظرت راجع به این اعضا:
رودلف: مِستر قمه!
مورگانا: پیامبر خود خوانده!
فلورانسو: مپَروز! (معنیشو نفهمیدین به خودتون فشار نیارین. وینکی هم نمیدونه. )
خود روبیوس: غول نرسیده و کال!
پرنس: پرنسک جادوگر!
سیوروس: وزیری که از روغن فروشی به فخر فروشی رسید!
هکتور: سلاح کشتار جمعی.
الادورا بلک ... و تبرش: سنسی واکاشیدوارا بلک از خاندان جن گیر!
آشا: مارمولک متغیر!

چرا دابی رو نمیکشی با همون مسلسل؟ اگه وینکی دابی رو کشت دیگه ملت نتونست سرگرم موند. دابی با لیست های تاریخیش ملت رو سرگرم کرد!
میدونی آواتارت کیه و کجاست؟ ( اگه نه بعدا بیا بهت میگم) ایشون یه راکون خیلی روان پریش و دوستدار اسلحه جات و همینطور راکت ها بود که با چندتا درخت و دزد و فضایی و جک و جونور دیگه، زد دهن دشمنای آسلامزمین روآسفالت کرد! و احتمالا تو یه سیاره ای هست دیگه!

پ.ن: یکی به نفع وینکی!

وینکی میاد سازمان حمایت از ساحره ها ثبت نام کنه؟ ثبت نام کنه؟ باشه میکنه. بدم نبست. وینکی تونست با مسلسل ساحره ها رو سوراخ کرد. کار این سازمان همین بود دیگه... نه؟


وینکی منتظر موج بعد بود! :)



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳
همزمان با به کار انداخته شدن زمان برگردان سیو-لین (سیوروس+مرلین) رعد و برق آسمون شدت گرفت و نوری تمام کادر رو در بر گرفت. باد هم که می دید رعد و برق خیلی داره خود شیرینی میکنه و تو چندین پست حضور داره، کم نیاورد و خودشو به شکل آنتاحاری انداخت وسط جمع مرگخوارا و اونا رو چرخوند و چرخوند و چرخوند و چرخوند...

-واااااااایــــــــــــــــی! من نمیخوام بمیرم!
-مرلین... قول میدم از این به بعد حتما حتما حتما یه نسخه از جزوه ـت رو تو خونه ـم داشته باشم. جان مادرت رحم کن!
-معجونــــــــــــــــــام... پاتیلـــــــــــــــم!
-سیو... چرا آخه من؟ نگفتی از تو مرلینگاه یهو باد منو ببره خوبیت نداره؟ لااقل باس یه زمانی میدادی تا خودمو آماده میکردم... من زن و بچه دارم. زشته جلوشون.

ویــــــــــــــــــــــــــــــش توپس!

-آخ... کمرم!
-آخ... پام دوباره پیچ خورد!
-آخ... کلاهم مچاله شد... کلاه خوشگل وزارتم!

مرگخوارا که یهو از جای گرم و نرم خودشون افتاده بودن تو ناکجا آبادی عجیب و غریب، قبل از اینکه چشمشونو باز کنن و لحظه ای فکر کنن که «کجا هستیم؟» نواحی مختلف بدنشونو گرفتن و روی زمین از درد، موج مکزیکی زدن.

-بالم شیکست...
-پاتیلم رو جا گذاشتم...
-صورتم مچاله شد. شلوارم جا موند. پامم که پیچ خورد. حالا دیگه حتما باید ربط آینده بچه هامون رو با ظاهر ارباب بفهمم.
- مرگخوارای بسیار فهیم و عاقل بیزحمت یه نگاهی به دور و برشون بندازن و یه لیست تازه تر از آه و ناله هاشون درست کنن.

مورگانا چشماشو باز کرد و با صدای بلند تری داد زد:
-پام شکسته!

بلاتریکس چشماشو بست و آهی از ته دل کشید. در حالیکه سعی میکرد خشمش رو کنترل کنه و چوبدستیشو نبره بالا، با صدای آرومی گفت:
-چشماتونو بیشتر باز کنین لطفا.

مرگخوارا با دیدن رنگ قرمز چهره ی بلا، بهتر دیدن چشماشونو بیشتر باز کنن تا درک بهتری از واقعیات داشته باشن و به راه راست هدایت بشن. اما این باز کردن چشم ها به دیدن چیز های خوبی ختم نشد.

-دارم درست می بینم دیگه. نه؟ ما الان تو محاصره ی ده بیست تا آدمخوار با لباس پوست پلنگیِ صورتی هستیم که نیزه هاشون رو درست سمت ما نشونه رفتن. به علاوه، پشت سرشون هم حیوانات خونگی عجیب غریبشون وجود دارن که به دایناسور مشهورن. واقعا ازت ممنونم سیو.

روونا کمی سر جاش جابجا شد و بعد از خاروندن سرش گفت:
-اصولا از نظر تاریخ شناسی، انسان ها بعد از دایناسور ها وجود داشتن. و... بهتر نیست یکی اون جن خونگی رو نگه داره؟

وینکی با شور و هیجان زیاد داشت به سمت دایناسور ها میدوید و فریاد میزد:
-آباء و اجداد وینکی... وینکی داشت اومد به آباء و اجدادش عرض ارادت کرد.


ملت خواننده:
انسان های غارنشین:
مرگخوارا: :worry:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۲ ۲۱:۱۰:۲۳


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳
بیمارستان سنت مانگو-بخش آی عین اچ (اینترنشنال عملِ حیاتی)

شفادهنده های زیادی دور یک تخت بزرگ جمع شده بودند و در حالی که عرق های رنگارنگی بر پیشانیشان نشسته بود داشتند یک عمل بسیار حیاتی را انجام میدادند.

-پنس...
-بفرمایَن!
-چاقو...
-بفرمایَن!
-گوشت کوب...
-بفر... ئه! گوشت کوب؟
-نه چیز... منظورم بُرس بود.
-برس واسه چی؟
-تو جمجمه ـش ریش گیر کرده.

شفادهنده ها با ترس و اضطراب به یکدیگر نگاه میکردند و از یکدیگر نیز به کُپه ی آچار و لوله و میخ و ریشی نگاه میکردند که از دل و روده ی دامبلدور بیرون آمده بود. به نظر در بدن دامبلدور به جای رگ و مری و نای و چیز هایی از این قبیل، وسایل تعمیرگاهی وجود داشت. این هم از نشانه های پیوند ناموفق اعضای داخلی بود. تقصیر پیرمرد که نبود، در زمان های قدیم که نمی توانستند کبد و کلیه بسازند و بگذارند جای نمونه اصلیشان!


خانه ریدل


-وینکی... آب قندت کجا شد جن کوتوله؟

سیوروس یک ابرویش را بالا انداخت و به مورگانا نگاه کرد. گفت:
-آب قند واسه چی گفتی بیاره؟ ارباب فشارش که نیفتاده بیایم بهش آب قند بدیم.
-نه بابا. گفتم آب قند بیاره بپاشیم به ارباب تا به هوش بیاد.
-

آنسو تر، هکتور داشت خیلی سریع محتویات یک پاتیل را هم میزد. به حدی که نزدیک بود با کله بیفتد توی پاتیلش!
-ارباب ارباب ارباب ارباب ارباب ارباب ارباب! زنده بمونین الان براتون معجون میاریم. ارباب بمونین. ارباب بمونین.

-هنوز جاربولانس نرسیده؟ گفتم به این جاربولانس ها اعتمادنکنین. اینا خودشون باید تو سنت مانگو بستری شن.
هر گوشه خانه ریدل پر بود از افرادی که به سرعت از طرفی به طرف دیگری میدویدند و بر سر خود میزدند. خانه ریدل در هرج و مرج فرو رفته بود.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۰ ۲۱:۳۶:۱۰
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۱ ۱۴:۱۶:۵۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: داستان های گروهی(فصل 1)(هری پاتر کاراگاه وزارت خانه)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳
هری در خونش رو با عصبانیت باز کرد تا لوازم مورد نیاز برای ماموریتش رو برداره .
در آستانه درب لحظه ای درنگ کرد و نگاهش را به فضای ساکت و تاریک اتاق نشیمن دوخت.

چقدر خانه خالی و بی روح به نظر می رسید. ديگر خبرى از ليلى که سعى مى کرد زودتر از بقیه خود را در آغوش پدرش بياندازد، شلوغ کارى هاى پسرانش و لبخند گرم همسرش نبود و او اين را خوب مى دانست.

به دیوار پشت سرش تکیه داد.چشمانش را بست.چی شد که اینگونه شد؟
تصاویر پیش چشمانش عقب و جلو می شدند. اگر او رئیس انها را به زندان نمی انداخت خانواده اش اکنون در کنارش بودند.اما نه..او مجبور بود چون اون در قبال مردم جادوگر وظیفه ای داشت.

به سرعت تمام وسایل مورد نیازش رو جمع کرد و در خونه رو باز کرد و به طرف قرارگاه گروه جادوگران سیاه رفت.

هوا سرد و غمگین بود انگار اسمان هم غم را در دل هری احساس می کرد.اما هری با تمام غم موجود در قلبش باز هم حاضر شد مثل گذشته دردسر را به جان بخرد اما نه برای دوستانش بلکه برای خانواده اش نگران بود...

اگر انچه که در فکرش بود نمیشد چی؟؟؟آن وقت او هرگز نمیتوانست خانواده ی خود را ببیند. نگرانیش چند برابر شد.

سرش را به شدت تكان داد، سعي مي كرد افكار منفي را از ذهني دور كند تا بتواند بيشتر فكر كند،ولي اين كار تقريبا غيرممكن به نظر مي رسيد.

در دوردست ها رعدی غرید. هری اما نشنید. در گوشش صدها صدای شیطانی فریاد میزدند. مثل این بود که ابرهای سیاه در آسمان جلوی چشمش می رقصیدند و جنگ افکارش را منعکس میکردند.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳
وینکی دید همه نظر داد. وینکی هم مسلسل به دست، اومد تو!

وینکی به شخصه با نظرات وارنر بالدار و گرگینه موافق بود. وینکی نظر داد. وینکی گفت باید مسابقه بود. وینکی موافق رقابت آرام در فضای سیاه دورمشترانگ بود. وینکی رای مثبت داد!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳
آشا با تمرکز خاصی به گیلی گیلی اش نگاه میکرد که داشت از زیر میز با صحنه آهسته میفتاد روی زمین. از آنور هم لرد مشغول تفکری بسیار عظیم بود. تفکری که اگر کسی در حد من و شما به آن دست پیدا میکرد قطعا میرفت و نظریه ی نسبیت را بر می انداخت و نظریه ی «فرهنگستیت» را معرفی میکرد! اما لرد ابهت داشت و از هر چه که به ماگل ها و کشفیاتشان مربوط بود بیزار بود.

مرگخواران سخت مشغول فکر کردن بودند و حتی خودشان هم نمی دانستند به چه فکر میکنند یا اصلا چرا باید در این لحظه فکر کنند و به جایش نروند دوربین نیاورند و از حرکت آهسته ی گیلی گیلی ها عکس بگیرند! چون حرکت آهسته یک جسم در نوع خودش بسیار عجیب غریب است. این هم از اثرات وجود گل سرسبد تیزهوشان آبی کلاوی ها بود.

وینکی گفت:
- جن خانگی قبول نکرد. وینکی باید کار کرد. وینکی باید جن خانگی خوب شد. وینکی باید اینقدر کار کرد تا اسخوان هایش پوکید و مغزش آب شد. حتی اگر لازم شد وینکی توانست رفت تغییر جنسیت داد! وینکی مایکل جکسون شد!

لرد که رشته افکارش با صدای جیغ مانند وینکی، پاره شده بود و همه تحلیل و بررسی اش به فنا رفته بود به وینکی و بعد هم به روونا نگاه کرد.
-تصویر کوچک شده

-
-
-:worry:
-ما موافق نیستیم به هر حال... اصلا چرا باید با ساحره ها لطیف حرف بزنیم؟ مگه اینجا پایگاه اون پشمک و رفقای فقیر فقراشه؟ مگه ما بنفشیم و شما فازمتر و ترموکوپل؟ ما موافق نیستیم.
-ولی ارباب... مجوز... :worry:
- ولی ارباب... فرهنگ...
-ولی ارباب... چنگال!

هکتور که سرخ شدن چهره اربابش را می دید و خاطرات خوبی از لحظات آینده آن نداشت گفت:
-ارباب شما استراحت کنین ما الان میریم براتون معجون آرامش بخش بیاریم تمدد اعصاب بگیرین.

لرد بیشتر در صندلی چرمیش فرو رفت و چیزی نگفت. در این فاصله هم هکتور از کادر خارج شد و دوان دوان رفت آزمایشگاهش.

مورگانا گفت:
-ارباب ما اصلا یه فکری داریم. چطوره وظیفه ها رو عوض کنیم؟ مثلا رودولف جای وینکی کار کنه و مرلین جای ما جزوه تایپ کنه. چطوره؟ با فرهنگ هم میشیم.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۴ ۲۱:۴۰:۴۳


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳
لرد با چشمانی که در اثر خشم باریک شده بود به صفِ گردن کَجــان جلوی رویش نگاه میکرد. در همین حین بانز در حال خاراندن دستش بود. به حدی که هر کس دست او را در آن حال می دید فکر میکرد مدل جدید علامت شوم مرگخواران است.

-ما شما رو این طوری بار آوردیم؟ چطور شما تو مکان خصوصی یک نفر بی اجازه میرین و همه چیو به هم می ریزین؟ باید بفرستیمتون زیر آفتاب؟ شما نمیگین باید اربابتون آرامش داشته باشه حداقل یه روز؟ نمیگین اربابتون حداقل تو 8-7 سوژه در جریان خانه ریدل به نحوی دخالت مستقیم داره؟ نمیگین ما کار داریم؟
-ارباب عفو کنید. همش تقصیر مرلینه که خودشو انداخت وسط آزمایشگاه ما.
-ارباب عفو کنید. همش تقصیر عالم بالاست که ما رو به جای اینکه پیش نیمه گمشده مون بندازه انداخت وسط این گیر و دار!
-ارباب عفو کنید. همش تقصیر اونیه که علامت شوم ما رو نابود کرد. بپرین بریزین رو هکتور و کله ـشو بکنین.
-ارباب همش تقصیر... نمیدونیم تقصیر کیه... فکر کنیم تقصیر مرلین باشه که میخواد زن بگیره.
-ارباب ما عفو میخوایم.
-ارباب ما نیمه گمشده مونو میخوایم.
-ارباب ما علامت شوم میخوایم.
-ارباب ما...

مورگانا باقی حرفش را لب خوانی کرد. خب قطعا کسی که قیافه وحشتناک لرد را ببیند از ترس می گرخد. حتی شاید چیزی فراتر از گرخیدن برایش پیش بیاید.

-بســـــــــــــــه! دهن ما رو سرویس کردین. تازه داریم می فهمیم گاهی اوقات اون لودوی بی خاصیت هم حرفای خوبی میزنه. نمونه ش این:
نقل قول:
ارباب یکی حیوان خونگی میخواد به شما میگه یکی شوور میخواد به شما میگه یکی زن نمیخواد به شما میگه یکی خانواده میخواد به شما میگه ...

حالا مثل مرگخوارِ آدم بگید ببینیم قضیه این گیس و گیس کشی چیه؟

مرلین پایش را به صورت نیم دایره روی زمین کشید و گفت:
-راستیتش ارباب... ما قرار بود عروسی کنیم بعدش... می دونین که هزینه تالار این روزا گرونه و کلی بدبختی داره رزروش... گفتیم تو آزمایشگاه هکتور عروسی کنیم بعد داشتیم دعوتنامه های عروسی رو می نوشتیم که یهو یه آیه برامون اومد و بعدش شوما اومدین و الانم که تو عالم بالاییم با اجازه تون.

همه از تعریف مرلین به فکر فرو برفتند...


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۰ ۲۱:۱۲:۳۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
وینکی مسلسلش را گذاشت زیر بغلش. جورابش را بالاتر کشید و بینی اش را خاراند. در میان سکوت لرد و یاران مرگخوارش، سکوت کرد و پس از دقایقی، جیغ و ویغ کنان گفت:
-چشم قربان ارباب. وینکی خوشحال بود رفت پیش قربان ارباب های دیگه کسایی که به وینکی حسودی کرد تا وینکی زد چش و چال این ملت بی چشم و رو را در آورد! وینکی زد نابود کرد. وینکی زد داغون کرد... وینکی زد... وینکی خورد... وینکی چلنگ کرد...

مورگانا به اربابش نگاه کرد و بعد به جن خانگی ای که داشت پرت و پلا گویان از محضر لرد دور می شد.
-اربابا... شما از سلامت عقلی این موجود مطمئنید؟ ما با این غریزه پیامبریمون به این درک رسیدیم که کسی که تو خوردن نوشیدنی کره ای زیاده روی میکنه قطعا روح و روان و مغز سالمی نداره.

لرد، چشمان سرخش را باریک کرد و به مورگانا نگاه کرد. بعد از مورگانا به هکتور نگاه کرد و بعد از هکتور به دخترش نگاه کرد که فس فس کنان، فس فس میکرد!
-خیالتون راحت. ما به مسلسل وینکی اعتماد داریم و مطمئنیم اگه برای چند ساعت از تق و توقِ دستمال کشیدنش راحت بشیم مشکلی پیش نمیاد.

مورگانا:

----------------------

خانه شماره 12 گریمولد

-نه فرزندان روشنایی! آزکابان بسی خطرناک ـست. آزکابان دمنتور داشت. فرزندان روشنایی هیچگاه نباید به سمت دمنتور رفت. دمنتور روح پلیدی و ترس است فرزندانم...

لیلی لونا، با حالتی عجیب به تار ریش های در هم گره خورده بابابزرگ نگاه کرد. بعد به دمنتور خودش نگاه کرد و به فکر عمیقی فرو رفت.

-آخه پروفسور... مگه خبر ندارین گید زندانبان آزکابان شده؟ گید هم که از خودمونه که...
-گید؟ گید... هوووم... فرزند چهارم شاه لویی هفدهم را می گویی؟آه که چه خاطرات خوشی با هم داشتیم...
- پروف باز قرصاتونو نخوردین؟ لویی کدوم تسترالیه؟ گید رو میگم. برادر مالی.
-مالی؟ ملکه شاه مورنتر هفتم؟

فلورانسو دیگر تاب نیاورد. ابروهایش را گره ملوانی زد و با دلخوری رفت تا به پدرش زنگ بزند و با هم پشت سر پروفسور غیبت کنند اما یادش افتاد که حالا دیگر عضوی از خانواده بزرگ ویزلی محفل ققنوس است. پس دست هایش را به سمت ابرو هایش برد. گره اش را باز کرد و به راه راست هدایت شد.

-حالا فرزندان روشنایی... بار و بندیلتون رو ببندین که میریم دنبال هورکراکسس های تام!

قبل از آنکه کسی بخواهد با بیرون انداختن زبان یا حتی کشیدن جیغ های نهنگ نشان، اعتراض کند، دامبلدور دست به کار شده بود و همه را به آن سر دنیا یا حتی آن سر تاریخ برده بود.

-
-
-
-پروف... تو هیچ جای کتاب ننوشته بود یکی از هورکراکسس های اسمشو نبر... تو دوران ژوراسیکه! خب الان ما اینجا اومدیم چه کشکی بسابیم؟

دامبلدور به فکر فرو رفت...


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۶ ۱۲:۰۰:۴۳


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
نیو سوجه:

هالووین از ابتدای به وجود آمدنش ترسناک بود! این که دارید برای خودتان، خوشحال و خندان راه می روید و یکهو از آن کدو های هالووینی جلویتان ظاهر شود، ترسناک نیست؟ حالا چه بسا که شما در یک قبرستان باشید و صد البته نهایت ترس را هنگامی تجربه می کنید که با وجود شرایط بالا، در قبرستان ریدل هم باشید!

داستان ما از یک هالووین شروع می شود. یک هالووین ترسناک برای مرگخواران.

هکتور، در حالیکه با سر و صدای زیاد، پاتیلش را به سنگ قبر های قبرستان ریدل می کوباند و این کارش باعث آزار و اذیت اهل قبور می گشت، اخم هایش را در هم چپاند و داد زد:
- جن خونگی بیا اینجا.

وینکی که پشت دسته ای از مرگخوارانِ پشت هکتور، راه می رفت، با عجله، گام های «خشتک پاره کن» برداشت و در کسری از ثانیه، جلوی هکتور ظاهر شد. گفت:
-بله قربان. وینکی در خدمت معجون ساز بود.
-جن خونگی بی تربیت... من فراموش کردم باید پری از شاهین راک وود رو بکنم که هفتاد و پنج صدمش سفیده! من پری کندم که نصفش سفیده. برو برام پر بیار!

وینکی با مجسم کردن قد و اندازه و هیبت شاهین راک وود، آه از نهادش بلند شد. پس صرفا جهت تلاشی بیهوده برای منصرف کردن هکتور، گفت:
- قربان معجون ساز واقعا به فکر وینکی نبود؟ الان اگه شاهین راک وود اومد و کله وینکی رو کند، ارباب معجون ساز جواب طرفدارای وینکی رو داد؟
-خفه! همین الان بیارش وگرنه جوری آوادا بهت میزنم که صدتا اکسپلی نتونن به گرد پاش هم برسن.
-

و اینجا بود که برای اولین بار در تاریخ، یک جن خانگی بدون صدای «پاق» ناپدید شد. که البته بخاطر ترس بی اندازه بود.

هکتور، چند گام پر سر و صدای دیگر برداشت و رسید به نقطه ای که می خواست.
-خب ملت مرگخوار... امشب اینجا دور هم جمع شده ایم تا جشن هالووین را گرامی داریم و این بند و بساط که در دست من است، خاری به چشم کلاغ من است برای تهیه معجونِ «تبدیل لباس معمولی به لباس هالووین» است. باشد تا باحال شویم!

می دانستید که ممد پاتر گاهی اوقات مرگخوار و گاهی اوقات محفلی است؟ خب... در این رول قطعا ممد پاترمان یک مرگخوار است.
-آقو ما فِکِر کردیم کَه قیافَ مرگخوارا خودَش شبیه کدوی هالووین بودَه. نبودَه؟

طبیعتا کسی به ممد پاتر توجه نکرد، بنابراین دیالوگ بعدی متعلق به مورگانا بود. (ربطش هم بمونه به مغزهای راون کلاویتون!)
-حالا حتما باید واسه تهیه معجون و جشن بریم تو اون قبر گندهه که اونجاست؟ و چرا روی بعضی از قبر ها تَرَک هست؟ اینجا اینفری و زامبی نداره احیانا؟

هکتور به فرم «آی کیو سان» دستش رو گذاشت روی سرش و تفکر کرد!

----------------------
اولین سوژه وینکی در ایفای نقش عَمو مِی و دومین سوژه ـش در کل عمرش بود. وینکی امیدوار بود شفاف سازی کرد!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۴ ۲۰:۵۵:۲۴


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۳
کرنلیوس در مغزش شیرجه زد و فکر کرد. فکر کرد و فکر کرد. از میان دانسته هایش گذشت و سر راه، نگاهی هم به فرمول های پایه دیفرانسیل جادویی برای جادوگران خیلی باهوش که حتی نمیدانست چند سال پیش آنها را درون مغزش انداخته بود، کرد. سرانجام آنقدر در یافته هایش شنا کرد که پاسخ را یافت.
-نه.

ملت مرگخوار:

لینی در حالیکه از شدت ناراحتی بالهایش را به زمین و هوا، بی هدفانه می کوبید، جیغ و ویغ کنان گفت:
-چرا نه؟ دو ساعت ما رو معطل کردی که بگی نه؟ میدونستی اگه تو این دو ساعت یه خودآموز شرطنج می خریدیم الان کجا بودیم؟

کورممد پاتری از آن پشت مشت ها گفت:
-اولا شتر رنج درسته نه شرطنج. دوما... کجا بودیم؟
-اولا اون شطرنجه نه رنج شتر. دوما یه جای فراتر از شطرنج و شطرنج بازی بودیم.
-اولا اون شتر رنجه. نمی بینی چندتا شتر تو بازی هستن؟ همونایی که شبیه اسبن در حقیقت شترن! دوما... حالا دوما باشه واسه بعد...

لینی:

نیمه راست لودو، منوی مدیریت را از نیمه چپش گرفت و نگاهی به آن انداخت و از آنجایی که خیلی گولاخ بود و همه چیز را می دانست، با هوش راونیِ غیر سرشارش، چیزی یافت:
-سه دقیقه دیگه وقت بحثاتون تمومه. زودتر این جقله بازیا رو تموم کنین و کسی هم حق نداره تریپ معلمی ور داره و بگه املای «جقله» اینجوری نیست. این یارو شاخ داره رو هم بندازه اونور سمت... سمت یه چیزی بندازین دیگه...

کمی آن طرف تر، گیلبرت با شور و شعف، سعی داشت سوار یکی از فیل های صفحه شطرنج بشود وبا این کار، گیلبرت بودن خودش را ثابت کند.

-صد بار بهتون گفتم این اسباب بازیا رو از جلو پسر گلم ور دارین. یهو نره تو چشش! شما به راه راست هدایت شوید ای حرف گوش نکن ها! الهی شن بره تو چشتون اصن.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۹ ۱۳:۴۵:۳۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.