- چرا وایسادی پس؟
گابریل راست میگفت، کریس ماشین رو متوقف کرده بود، اما سر جاش وایساده بود.
- کریس!
چرا تکون نمیخوری کریس؟!
گابریل کریس رو برگردوند... شکافی عمیق پشت کمر کریس بود!
- وااااااای!
بی وزیر شدیم رفت!
و با همان حالت ناراحت کلاه وزارت کریس رو برداشت و روی سرش گذاشت.
- خودم وزیر میشم!
گابریل، از ماشین پایین اومد و به سمت مرد رفت.
- آقا! آقا!
و در کمال تعجب بعد از لمس کردن پیرمرد، پیرمرد درهم شکست!
- اوا این چرا همچین شد؟!
فک کنم زدم نیکولاس فلاملو کشتم!
و به راهش برای یافتن زندانی، به سمت مردی که داشت با ماشینی ور میرفت، حرکت کرد.