یاهو
- اين جانور كه مي بينيد ، در جنگل هاي مرطوب شمال غربي زندگي مي كند ، زماني كه زمستان سرد با نامردي از راه مي رسد كواك كواك رخت بر مي بندد و پرواز براي كوچ را آغاز مي ...ناگهان برنامه قطع مي شود و تصوير جديدي بر روي صفحه تلويزيون ظاهر مي شود :
:.: ستم هاي بي پايان اسمشو نبر :.:مجري كه زني سي ساله به نظر مي رسيد ، در حالي كه پاپيون بزرگ قرمزي را كه روي سرش زده بود مرتب مي كرد ، شروع به صحبت كرد ؛
- سلام عزيزان ، اولين قسمت از سري مجموعه "ستم هاي بي پايان اسمشو نبر" كه مستنديه از كارهاي ناجوانمردانه اي كه اسمشو نبر در اين مدت انجام داده ، رو تقديمتون مي كنم .
در حالي كه دوربين zoom out مي كند ، به بغل دستيش اشاره مي كند و ادامه مي دهد :
- مهمون امروزمون يه دختر كوچولوي آواره بدبخت فلك زده ...
دختري كه در كنار زن نشسته بود ، چشم غره اي به نشانه اين كه نون هم بگيرم واستون ؟! مي رود و مجري به خودش مي آيد ؛
- بله جسیکا ! از خودت بگو ! از بيچارگي هات ، از كابوس هايي كه تو سرته ...
-
! من پدرمو ...
مجري شروع مي كند هاي هاي گريه كردن و دستمال گلدوزي شده اش را از جيب رداي صورتي رنگش در مي آورد ؛
- خانوم مي شه بذاري من حرف بزنم ؟!
- بگو عزيزم بگو گوگوري مگوري !
- آبجي ديگه داري شورشو در مياري ، من اعصاب درست ندارما !
و طلسمي را زير لب زمزمه مي كند ، مجري روي صندليش ولو مي شود !
- بله داشتم مي گفتم ... هي آقا ، با شمام ، يه كلوزآپ از من بگير ... خب ...
ليوان آب جلويش را تا ته سر مي كشد ،
- راستش ما كانون گرمي داشتيم ، خانواده داشتيم ، نون داشتيم ، نفتم داشتيم ، ولي يه روز چشمم رو باز كردم و ديدم پدرم ما رو گذاشت و رفت
... فهميديم مرگخوار شده ، چند روز بعد داداشم سياه و كبود اومد خونه ، گفت كه كار بابا بوده ، فرداش با بابا حرف زدم ، ولي اون گفت كه ديگه منو دوست نداره ! گفت كه اربابش خيلي مهم تره و اعتراف كرد كه مامانمو از قصد كشته !
اون تغيير كرده بود ! من يهو تو خودم خورد شدم ...
چشمانش خيس خيس شده بود !
- خانوما ، آقايون ! باور كنيد من گدا نيستم ! من فقط حقمو از ولدي مي خوام ، اون مادرمو از من گرفت ... پدرمو ...!آهنگي غمناك به همراه تصاويري از شكار شدن يك كواك كواك توسط جانوري درنده پخش مي شود !!!