آنسوتر، دالاهوف و ایوان پای میز مذاکره- ببین الان عملا همه چیز دست ماست، مدیریت ! اهم نه چیز... ببین ما اگه بتونیم لرد رو بکشیم میتونیم به راحتی بقیه...
در همین لحظه صدای جیغ بلاتریکس شنیده شد و به دنبال آن، پرتو های قرمز فراوانی به میز برخورد کرد.
- یا جد سادات!
- یا ابیلفز!
روفوس با صدایی لرزان میگفت : لا اله الا الله!
ملت : لااااا الااااااه الا الله!
بلاتریکس در حالی که با ناخن سر کچلش را خراش میداد فریاد زد : یا ابیــــــــلفز، لردمو از دست خدا نجات بده!
و ایوان و دالاهوف همچنان بهت زده سر میز مذاکره خشکیده بودند.
همین لحظه، بانک گرینگوتزریگولوس با قدم های کشیده به سمت جن خانگی که پست میز اطلاعات نشسته بود رفت.
- آهای ابله! میبینی من اومدم بلند شو!
جن سریع برخاست و گفت : امر بفرمایید!
- میخوام برم تو صندوق!
- کدوم صندوق؟
- انتقادات و پیشنهادات، آخه شنیدم مدیران سر نمیزنن به اونجا عمرا!
جن سریع پشتش را به ریگولوس کرد و گفت : اوه البته بفرمایید!
خون به چهره مرگخوار جوان دوید و فریاد زد : احمق! میخوام برم تو صندوق اماناتم!
کروشیو!جن در حالی که از درد به خود میپیچید با چشم به یکی از کارکنان اشاره کرد. اون نیز به سرعت خود را به ریگولوس رساند!
کافه تفریحاتدر میان فریاد های ممتد، مقطع و تک ضرب بلاتریکس، ایوان و آنتونین مشغول پرسو جو از کم و کیف کار بودند که رز با لحنی محزون و متفکرانه گفت : حالا...حالا که ارباب...
بلا : واااااااااااااااااااااای خداااااااااااااااا اربااااااااااااااااب!
رز :
چته؟ حالا که ارباب نیست، باید یه لرد جدید انتخاب کنیم!
شترق!و این شترق کسی نبود جز بارتی کراوچ!
بلا : بارتــــــــــــــــــــــــــــــــــی!
بارتی عینک دودی اش را با انگشت میانی بالا داد و گفت : میتونی منو لرد صدا کنی!
ایوان و آنتونین با شنیدن این حرف، بطرز عجیبی برآشفته شدند. ایوان به سرعت از پشت میز بلند شد و گفت : نه! باید رای گیری بشه! میزان رای ملت بود! الان میزان رای مرگخواراست!
ملت : احسنت! احسنت!
آنتونین برای عقب نماندن از قافله تکانی به ردایش داد و گفت : آه! آفرین بر تو فرزندم! یک بار برای همیشه این موضوع را حل نمودی خدایت برکت کناد!
ملت : عه عه! عه عه!
بارتی که گویا به حقانیت خودش اعتماد زیادی داشت گفت : مشکلی نیست رای میگیریم! نه! چرا رای؟ لان که همه چی آرومه
اون مار خشکیده توی ویترین!
بلا : وااااااااااااااااااای مااااااااااااااااار!
بارتی نگاه عجیبی به بلاتریکس کرد و گفت : میشینیم دور میز، مار رو میچرخونیم، رو به هر کی وایساد اون لرده!
ملت : احسنت احسنت، احسنت احسنت!
در این میان، لرد که تمام این حرف ها را شنیده بود، با دست و دلبازی تمام خانواده بارتی را یاد کرد
!
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۹ ۱۴:۳۱:۰۵
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۹ ۱۸:۲۸:۳۵
seems it never ends... the magic of the wizards :)