گریفندور
V.S.
ریونکلا
سوژه: سواری!
تیتراژ بالا میآید: گروه کمدی مانتی پایتون تقدیم میکند!
دوربین از صحراهای بیت المقدس عبور کرده، از میان دهکدهای رد شده و وارد خانهی کاهگلیای میشود. زنی که جلوی گهوارهای خم شده، با ورود دوربین به سمت در میچرخد. سه غریبهی بلند قامت در لباس سفر از در وارد میشوند.
- بدون در زدن وارد خونهی یه زن تنها میشید خیارهای دریایی؟! دزدهای صحرایی؟! بی مایگان؟!
سه غریبه که انتظار چنین برخوردی را نداشتند، اندکی معذب شده این پا و آن پا میکنند. بلند قد ترین آنها که جلوتر از دو غریبهی دیگر ایستاده است، دستارش را از جلوی صورتش کنار میزند و خطاب به زن میگوید:
- ما سه مرد دانای شرقی هستیم و برای زیارت اختر تابناک بشریت آمده ایم.
- اگر دانا بودین پاتون رو بدون اجازه توی خونهی من نمیذاشتین رذلهای پست فطرت! سه کله پوک نادان!
- بانوی مقدس، خواهش میکنم، ما برای نوزاد شما تحفههایی پیشکش آوردهایم که دوست داریم تقدیم کنیم!
- تحفه؟ حالا داری کم کم نشونههای دانایی رو از خودت نشون میدی! چرا زودتر نگفتید؟ بیایید تو ای مردان فرزانه! حیف نون اون گوشه توی گهوارهاش کپیده!
سه پادشاه شرقی نگاههای متعجبی رد و بدل کردند و به گهواره نزدیک تر شدند. اما با دیدن نوزاد درون گهواره، چشمهایشان از حدقه بیرون زد و دهانشان یک وجب باز ماند. یکی از سه مرد نتوانست جلوی خودش را بگیرد:
- ای بابا خانوم، این بچه چرا قدر مرلین کبیر سیبیل داره؟!
اما با دیدن
چهرهی مادر بچه که برای اولین بار از نزدیک و جلوی آتیش شومینه دیده میشد، ساکت شد. یکی دیگر از مردها برای عوض کردن جو سنگینی که مرد اول به وجود آورده بود، پرسید:
- خب، حالا تصمیم گرفتید اسم پیشوای ما رو چی بذارید؟
- سر!
مرد دوم هم کم آورد.
- دارید شوخی میکنید دیگه!
- نه والا. پیش خودم فکر کردم این حیف نون که احتمالاً هیچ عسلی نشه، مربا به روتون، حداقل اسمش رو بذارم سر، مردم فکر کنن واسه خودش کسیه، آرزو به دل ننه کادوگانش نمونه!
- ننه کادوگان کیه دیگه؟ مگه شما مریم مقدس نیستید؟
- آها، شما مریم رو میخواید؟ همسایه بغلیه، اونم اتفاقاً تازه فارغ شده، همین طویله رو رد کنید، خونه بغلی!
و سه مرد با عصبانیت هدایای خود را از دست ننه کادوگان کشیدند و به ضیافت خانهی مجاور شتافتند.
ادامهی تیتراژ بالا میآید:زندگی سر کادوگان!
دوربین این بار از جایی بر فراز ابر ها، پیچ و تاب خوران به سمت بیت المقدس میآید. به بالای دهکده که میرسد، فرود میآید و هنگام فرود، گلهای از گوزنهایی که انگار گاری حاوی دوربین را با خود میکشند، از پشت دیده میشوند. گاری و گوزنها با زمین برخورد میکنند و پیرمرد فربهای ملبس به لباسی مضحک و جلف، از روی گاری سر میخورد و با کله روی زمین پرت میشود. پیرمرد با لپ های گل انداخته، سریع از جایش بلند میشود و سوت زنان تظاهر میکند که زمین خوردنش بخشی از فیلمنامه بوده. لباسش را میتکاند و وارد کلبه کاهگلی ننه کادوگان میشود:
- هو! هو! هو! اینجا چی داریم؟ خانوم بچهتون امسال بچه حرف گوش کنی بوده یا آتیش سوزونده؟ اگه بچه خوبی بوده براش هدیه دارم!
زن اینبار حتی سرش را هم بر نمیگرداند، اما بغض در صدایش واضح است:
- خونه مریم اینا بغل طویله بغلیه!
- خونه مریم اینا هم میرم، من امشب خونه همهی بچهها میرم و براشون کادو میبرم!
- حتی واسه این حیف نون یتیم مونده؟
پیرمرد دستی در یقهاش کرد و کارت ویزیتی که به شکل یک بیسکویت مرد زنجبیلی بود را در آورد و به زن داد. روی کارت نوشته شده بود:
نقل قول:
عروسک سازی و بچه تسترال کنی بابانوئل و شرکای الف
تربیت بچه های خود را به ما بسپارید!
- هو! هو! هو! ما از امسال به مناسبت تولد مسیح شروع به کار کردیم و هر سال برای بچههای خوب، کادو میاریم. این فسقلی شما هم به سنش نمیخوره هنوز تونسته باشه آتیشی بسوزونه، اینم کادوش!
و جعبهی کادویی را به زن داد و سپس سوار سورتمه شد و برای بار دیگر به پرواز در آمد.
فلش یه دو هزار سال فورواردتصویر تاریک شده در میان هیاهوی صداهای عصبانی، کم کم واضح شده و صداها کم کم گویا میشوند. تصویر یک رختکن کوییدیچ واضح میشود!
- باختیم! حالا جواب گریفندوری ها رو چی بدیم؟
- لعنت به همهتون کنن، یه جارو سواری عادی هم بلد نیستین، حالا میخواید کوییدیچ حرفهای هم بازی کنید آبروی سایت من رو به قهقهرا ببرید؟
- ننگ بر شرف و تفو بر گریفندور پرستیتان! ما را سرافکنده کردید!
- گرفتار شدیما این وقت روز! تو خودت تمام مدت از جلوی دروازه از جاروت آویزون بودی و هیچ کاری نکردی، اگه تو درست دروازبانی میکردی، ما اینهمه گل نمیخوردیم!
صدای هیاهو باز هم بالا گرفت:
-آره! تقصیر توئه کادوگان! کلا هر اتفاقی تو گریفندور افتاده همیشه تقصیر تو بوده!
-لعنت بهت کادوگان! به خودت و دروازه سوراخت!
- دور از حضور مرگ، ولی مرگ بهت کادوگان!
- یه جارو سواری نمیتونه بکنه مردک تابلو!
و کادوگان با شانههای افتاده و سر به زیر، به آرامی از قاب تابلویش خارج شد. تصویر دوباره تار شد و صدای هیاهو به محوی گرایید.
تصویر یک بار دیگه به خونهی کاهگلی بر میگردد. از گوشهی قاب عکسی کنار دیوار، کادوگان با شانههای افتاده به خانه پیش مادرش بر میگردد. شمشیرش را از کمرش باز میکند، شلوار زره اش را پایین میکشد و پیژامهی مامان دوز زیرش را نمایان میکند، وسط تابلو مینشیند و مادرش را صدا میکند:
- مادر نازنینم! مادر جان! مادر مبارز و جنگندهام! من بعد از سالها به خونه برگشتم! یا حضرت عیسی مسیح!
کادوگان با دیدن پیرمرد شکم گنده لپ گل انداخته ای که او هم پیژامهی مامان دوز به پا دارد یک متر به هوا میپرد. سپس به سمت شمشیرش خیز بر میدارد و آنرا به سمت غریبه میگیرد:
- تو خونهی مادر من چیکار میکنی ای خیار چمبر غده دار؟ چه بلایی سر مادر نازنین ما آوردی؟
- سر آروم باش ننه، عمو نوئله، یادت نیست؟ کوچیک بودی برات کادو میاورد؟
این را ننه کادوگان، در حالی که از تابلوی مجاور وارد میشد گفت.
- ما نمیفهمیم مادر، چرا وسط خونه شما با پیژامه نشسته انگار خونه خالهشه؟
- بی ادب نشو سر! من بیچاره سالیان سال تنها بودم پسرم، و خوب بلاخره هر انسانی یه نیازهایی داره، نیاز به همدم، نیاز...
- لعنت بر هفت جد و آباد شیطون! ننه یعنی میخوای بگی این همه سال که این شکم گندهی چلمن برای ما کادو میاورد..؟
مرد مسن تر برای اولین بار دهن باز کرد:
- زود قضاوت نکن پسرم، من برای همه کادو میاوردم، میگم حالا که مادر و پسر جمعید، میخواید من برم؟ : bigsmile:
- نه بشین حاجی، کجا بری؟
این سر، پسر من همیشه زیاد شلوغش میکنه، بشینید دو تایی با هم سنگاتون رو وا بکنید تا من برم دو تا چایی براتون بریزم بیارم!
زن این را گفت و از تابلو خارج شد. بلافاصله پیرمرد به سمت کادوگان برگشت:
- تو رو به ارواح خاک مرلین با من دعوا کن و من رو از خونه پرت کن بیرون! رو من شمشیر بکش، اصلاً یه شصتم رو هم قطع کن، بعدم بگو برم گم و گور شم! من رو از دست مادرت نجات بده!
کادوگان هاج و واج به پیرمرد مستأصل خیره شد.
- واستا ببینم، یعنی میخوای بگی مادر ما مشکلی داره؟
- من غلط خورده باشم، من فقط دارم میگم من اشتباه کردم، اشتباه، یعنی آدرس رو اشتباهی اومدم، یه همسایه خوشگلی داشتین، من به هوای اون شروع به اظهار علاقه کردم، و برگشت، دیدم مادرته!
- یعنی جسارت میکنی که بگی مادر ما زشته؟
پیرمرد بیچاره هر لحظه بیشتر رنگ به رنگ میشد و به عمق مشکلی که با این مادر و پسر بزن بهادر داشت پی میبرد. در همان حال به نظر میآمد که کادوگان به فکر فرو رفته است.
- چون خودمان هم از ریختت خوشمون نمیاد، کمکت میکنیم از دست مادر دلبندمون فرار کنی، ولی به یک شرط...
- به چه شرطی فرزندم؟
- باید به ما سورتمه سواری یاد بدی!
فلش فورواردبا صدای سوت داور، تصویر دوباره روشن میشود. ورزشگاه کوییدیچ مملو از تماشاگرانی که کارگردان از سر کوچه جمع کرده به چشم میخورد. درهای ورزشگاه باز میشوند و بازیکنان ریونکلاو یکی یکی سوار بر جارو وارد زمین میشوند. صدای گزارشگر در ورزشگاه طنین میانداخت:
- همهی بازیکنان ریونکلاو وارد زمین شدند و به سمت تماشاچیان خودشون پرواز کردن. حالا نوبت بازیکنان گریفندوره که تک تک وارد بشن، فنریر رو میبینیم که اولین نفر از رختکن خارج میشه و سعی داره با باز و بسته کردن آرواره هاش، توی دل تیم حریف وحشت ایجاد کنه، ترامپ، پرویز، عله، آرتور ویزلی که موهاش از همیشه بیشتر ریخته، مرگ که بدون جارو وارد زمین میشه و جلاالمرلین! این دیگه چی بود؟
دوربین درست به موقع روی وردی رختکن زوم میکند تا لحظهی ورود کادوگان به داخل مسابقه را سوار بر یک سورتمه متصل به یک مشت گوزن پرنده، ثبت کند.
- والا مو خودمون جادوگریم، ولی تا حالا همچی چیزی ندیده بودیم، به نظر میرسه که کادوگان که انتقاد های زیادی رو از جاروسواری خودش توی مسابقه قبل برانگیخته بود، بلاخره تونسته یک راه حل برای خودش پیدا کنه!
- معلومه که راه حل پیدا کرده! سورتمه به اون گندگی رو بگیری جلو دروازه، کل سوراخای دروازه رو میبنده!
این را سو لی با عصبانیت به داوران مسابقه میگفت.
فلش یه ذره بکدوربین تابلوی کادوگان را نشسته در صندلی سورتمه، کنار بابانوئل نشان میدهد.
- ببین پسرم...
- به من نگو پسرم...
-
ببین سر کادوگان، اینی که اینجاست گازه. اون وسطی ترمز، بغلیش هم کلاژ، تا اینجاش رو گرفتی؟
- قاز، گرز، کلاه، گرفتم!
کادوگان این را گفت و بدون هیچ آمادگی قبلی، افسار گوزنها را که در دست گرفته بود به طرز وحشیانهای تکان داد! گوزنها به پرواز درآمدند و سورتمه با سرعت برق آسا به جلو حرکت کرد. بابانوئل به صندلی عقب قل خورد!
- چیکار داری میکنی مرد حسابی! سرعتت دو برابر حد مجازه!
- دارم روش کار میکنم داد نزن تمرکزم رو به هم میزنی!
- یا بابا فیروز! جلوت رو نگاه کن مرد!
کادوگان در لحظه آخر سرش را از بابانوئل در صندلی عقب، به جلو چرخاند تا درخت بزرگی را که در یک وجبیاش بود ببیند. کادوگان افسار گوزنها را محکم به عقب کشید و گوزن ها قبل از برخورد به درخت به صورت نود درجه، سر بالایی پرواز کردند. بابانوئل از صندلی عقب هم قل خورد، در حین پرت شدن چهارچنگولی سپر عقب سورتمه را گرفت و از پشت سورتمه به پرواز درآمد.
- نگه دار! سر جدت نگه دار!
- دیگه فایده نداره همرزم، افسار گوزن ها بریده!
- یا عصای حضرت مرلین خودت به فریادمون برس!
سورتمه مانند سورتمهی شهر بازی ارم سینوسی وار بالا و پایین میرفت و کادوگان مستأصل در حال ور رفتن با دنده، فرمان و پدال های سورتمه بود. بابانوئل آویزان از پشت سورتمه هم با تمام توان فریاد میزد:
- وسطیه! خودت رو بنداز رو پدال وسطیه!
کادوگان که بلاخره راضی شده بود که خودش نمیتواند راه حل سورتمه را پیدا کند، به حرف بابانوئل گوش کرد و با تابلو روی پدال ترمز فرود آمد. سورتمه با همان سرعتی که به حرکت درآمده بود، از حرکت ایستاد و باعث شد بابانوئل از پشت سورتمه به پرواز درآید و پنجاه متر جلو تر، با سر در برف ها فرود بیاید!
- دیدی چه خوب موقعیت استراتژیک رو هندل کردیم؟ بیا برامون دوباره از اول توضیح بده چی به چیه یک بار دیگه امتحان کنیم. هی صبر کن ببینم بزدل قطبی! کجا داری میری؟
- دارم بر میگردم پیش ننه ات!
بابانوئل این را گفت و از کادر دوربین خارج شد.
فلش فوروارد به زمین مسابقه
دوربین از روی سو لی که هنوز در حال بحث کردن با داوران است شروع میکند و به آرامی در ورزشگاه میچرخد. سایر بازیکنان بدون توجه به سو و داوران، در حال بازی هستند.
-بازیکنان هر دو تیم یک بازی کاملاً ارزشی رو برامون به بازی گذاشتن. پرویز داره با آجر دنبال لینی میکنه، ربکا لاکوود انواع و اقسام اوراد و طلسمهای شوم رو به سمت ترامپ حواله میکنه، گابریل دلاکور سعی داره تا با پاشیدن یک قوطی وایتکس به ارتور ویزلی، سرخگون رو از دستش در بیاره. موفق نمیشه، آرتور به سمت دروازهی ریونکلا حرکت میکنه، چوچانگ رو از جلوی خودش بر میداره، خود آرتور ویزلی...
دوربین که در تمام لحظات گزارش، آرتور جارو سوار را دنبال میکند، ناگهان با ضربات سمهای یک گله گوزن وحشی از سمت راست، به یک طرف پرت میشود، اما در همان حال موفق میشود لحظهی با خاک یکسان شدن آرتور زیر سمهای گوزن ها و کف سورتمه را ضبط کند.
- آرتور، همرزم، استقامت کن دارم شرایط رو کنترل میکنم، جونورهای چموش رم کردن!
- مرلین لعنتت کنه کادوگان! فنریر بیا به دادم برس!
فنریر گری بک که در حال گاز گرفتن کلاه سو بود، کلاه را ول کرده به سمت آرتور چرخید. سرخگون در هوا میچرخید و به سمت پایین سقوط میکرد. فنریر به سمتش خیز برداشت که لشکر گوزنها اینبار از سمت چپ وارد تصویر شد!
- سر خر رو کج کن کادوگان محض رضای گودریک!
ولی دیر شده بود و شاخهای گوزنهای کادوگان، در چشم و چال گرگینه فرو رفته بودند!
- آخ آخ شرمنده همرزم! رم کردن! : bigsmile:
سو لی بیخیال قانع کردن داوران شده بود و به بازی برگشته بود. کاملاً واضح بود که سورتمهی کادوگان بیشتر از اینکه به ضررشان باشد، به نفعشان عمل کرده بود!
آن طرف تر در زمین مسابقه، سرخگون به دست بازیکنان ریونکلا افتاده بود و لینی وارنر، توپ به دست، به سمت دروازهی خالی گریفندور میرفت. کادوگان هنوز در حال کلنجار رفتن برای در دست گرفتن کنترل سورتمهاش بود و او هم به سمت دروازه پرواز میکرد. پرویز چماق به دست، بازدارندهای را به سمت لینی فرستاد اما بازدارنده به سورتمه کادوگان که از وسط ناکجا آباد پیدایش شده بود خورد و به فرق سر پرویز کمانه کرد!
- پونه جان!
فنریر گری بک خویشتن داری خودش را از دست داد و سر مدافعین تیمش فریاد کشید:
- ریونکلایی ها رو کنید! کادوگان رو بچسبید! مرگ، بکشش برام!
مرگ و پرویز چماق هایشان را بالا گرفتند و دنبال سورتمهی کادوگان راه افتادند.
- همرزمان، از خودتان هیجانات نامتناسب با شرایط نشون ندهید، چیز خاصی نیست، یک مقدار گوزنهایمان رم کردن، الان کنترلشون رو پس میگیریم و پوزهی تیم حریف رو به خاک میمالیم!
بازیکنان تیم حریف اما حالا که موقعیت را از هر وقت دیگری بهتر میدیدند، بازی را به صورت تهاجمی ادامه دادند. فیلم به صورت تند به جلو برده میشود و صحنههایی از گل های پی در پی لینی وارنر، گابریل دلاکور و سو لی، همچنین صحنههایی از فرار و گریز کادوگان سورتمه سوار و مدافعین گریفندور به دنبالش به نمایش در میآید.
فیلم یک بار دیگر به سرعت معمولی خود باز میگردد و آهنگ پت و مت قطع شده، صدای گزارشگر دوباره به گوش میرسد.
- جای شک نیست که بازیکنان گریفندور دارن حسرت میخورن که چرا دروازه بان قابل تری برای تیمشون انتخاب نکردن، یا حداقل یه جستجوگر بهتر تا شاید از این وضعیت فلاکت بار نجاتشون بده!
بعد از آوردن کلمهی جستجو گر، دوربین روی چهرهی دروئلا روزیه که برق زرد رنگی در چشمانش میدرخشد زوم میکند. سپس صد و هشتاد درجه چرخیده و گوی زرین را نشان میدهد که در بالای ورزشگاه جست و خیز میکند. دروئلا روزیه به سمت گوی زرین خیز بر میدارد. ترامپ که از بی حوصلگی مشغول توئیتر بازی شده، متوجه او نمیشود. تماشاچیان به صدا در میآیند، عله آن روزی که کنترل پنل را داد رفت لعنت میفرستد که ناگهان...
مجموعهی سورتمه-کادوگان-پرویز-مرگ وارد قاب تصویر شده، یکی از گوزن ها گوی زرین را میبلعد.
تیتراژ پایان فیلم در میان صدای لیچار و دشنام تماشاگران و لنگه کفشهای پرت شونده به سمت پرده سینما، بالا میآید.