هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (جیمزسیریوس)



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۳:۵۶ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴
#31
دیپلم ردی بانوی چاق و حومه!


تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره )

- و حالا، این مهاجم با استعداد، کوافل رو توی هوا میقاپه و با تمام سرعت به سمت دروازه ی حریف حرکت میکنه و با تمام قدرت اونو پرتااااااب میکنه!..

جیمز قبل از تمام شدن ِ جمله اش، کوافل را آرام به سمت حلقه های درختی پرتاب کرد و بعد با تمام سرعت به سمت آن ها رفت که کوافل خودش را قبل از گل شدن بگیرد. وقتی مقابل حلقه ی وسط دروازه اش ایستاد دوباره گزارش کرد:
- اما کور خونده! دروازه بان مقتدر این تیم درست مقابل کوافل ایســ... و بعععععله! توپ در آغوش دروازه بان قراااار میگیره! آفرین به این سرعت و مهارت!

جیمز نفس نفس زنان کوافل را به وسط زمین خالی پرتاب کرد و باز با سرعت خود را به آن رساند و با پا آن را به سمت راست پاس داد و بعد دوباره خودش را به پاس خودش رساند:
- و یه پاسکاری عالی رو شاهد هستیم از مهاجم های این تیم! حالا، با تمام سرعت به طرف دروازه ی حریف، چند نفر رو جا میذاره..

با پیچ و تاب جارویش، حریف های فرضی را پشت سر گذاشت. از مسیر یک بلاجر کنار رفت و خودش را به دروازه ی روبرو رساند، دستش را بالا برد اما قبل از پرتاب کوافل، با دست دیگرش اسنیچ طلایی را از جیب ردایش بیرون کشید و رهایش کرد و دوباره برای محوطه ی چمن خالی پشت خانه شان، با صدای بلند بازی انفرادی اش را گزارش کرد: ظاهرا جیمزسیریوس پاتر اسنیچ رو دیده! بله خودشه! اون اسنیچه!

کوافل را انداخت و روی جارویش خم شد، چشم از اسنیچ طلایی اش برنمیداشت. اگر پدرش برای بازی با او وقت نداشت اصلا مهم نبود. اگر مادرش درگیر نوشتن مقاله ی جدید کسل کننده اش بود هم به جیمز ارتباطی نداشت. به آبشش تیم نهنگ های خشمگین اگر آلبوس سورس یک پسربچه ی لوس نق نقو بود که سوار جاروی اسباب بازی می شد.

جیمز برای بازی به هیچکس نیاز نداشت. جیمز برای جستجوگر بودن منت هیچکس را نمی کشید. دندان هایش را به هم می سایید. از والدینش خشمگین بود و از بدقلقی اسنیچش کلافه. دستش را جلو برد، انگشتانش تنها چند سانتی متر دیگر با توپ طلایی فاصله داشتند که ناگهان دستی، دستش را پس زد.

- واسه خودت شوت میزنی و بلاجر آزاد میکنی و کوافل می گیری، مهم نیست. ولی فکر کردی بدون رقیب، میتونی جستجوگر خوبی بشی بچه؟!

تد ریموس لوپین که حالا شانه به شانه ی جیمز پرواز میکرد، این را گفت و مقابل چشمان بهت زده ی جیمز، اسنیچ را گرفت.

تدی، اسنیچ به دست، برگشت و روبروی او قرار گرفت.
جیمز نیشخند زد.
صدای دو برادر یکی شد:
- یه دور دیگه!

یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید (5 نمره)

باز من دو روز نبودم تو همه چی یادت رفت؟!
کو نقطه ته جمله ت؟!

جدا این سواله می پرسی؟! آخه پدر من، عزیز من، سایه ی سر من، هری ِ پاتر، پسر ِ برگزیده! سواله میپرسی؟ 5 نمره هم بارم گذاشتی؟!
اسنیچ بزرگ، کوچیک شد چون میبایسی توی دست جا می گرفت. (در مورد استثنای شما که عادت داری با دهن مبارک اسنیچ میگیری هم صدق میکنه این قضیه!)
بلاجر کوچک هم بزرگ شد چون به اندازه ی کافی درد نداشت. بازیکن رو متوقف نمی کرد. مث این بود تماشاگرا توپ شیطونک پرت کرده باشن.

اگرچه جلو شمارو که هیچی نمی گرفت. از ارتفاع شونصدپایی افتادی، دامبلدور بلند شد از جاش با انگشت نشونت داد، سر و مر و گنده عینهو ابراهیم نبی جهنمت بهشت شد فرود اومدی رو زمین. مگه میشه؟ مگه داریم؟!

بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. ( 5 نمره )

الگوی من مادر من هسش.
دلیلشم اینه که پدر من، ننه رفت توی یه تیم اسم و رسم دار، تو چیکار کردی؟ ها؟ بعد اون همه ولدک کشی و دادار دودور، تهش رفتی نشستی تو وزارت بغل دست آرتور ویزلی گزارش های توالت های منفجر شونده رو پیگیری کردی!

حالا باز رفتیم خونه هی گیر ندی به مامان بش بگی الگو خانوم الگو خانوم، مرد باش، بپذیر!



پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۲:۱۲ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴
#32
فلش بک - روز عزیمت دورسلی ها:

پتونیا دورسلی که نشست توی ماشین، زد زیر گریه!
- عررررررررررررررررر! خواهرزادم بود! پاره ی تنم بود!

ورنون بی توجه به همسرش، ترمز دستی را خواباند و راه افتاد.
هستیا جونز دستمالی از کیفش بیرون کشید و آن را به پتونیا تعارف کرد.
- کجا داریم می ریم؟
با سوال دادلی، نگاه مضطرب ورنون در آینه اتومبیل هم، به سمت دیگل چرخید.
دیگل نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و با خونسردی جواب داد: خونه عمه ت!

- درست صوبت کن مرد حساب!
ورنون فرمان را ول کرد و برگشت یقه ی دیگل را چسبید.

پتونیا دماغش را بالا کشید. بدنش را به طرف فرمان کشاند و آن را گرفت و ماشین را کوبید به اولین "از این نارنجی های آتش نشانی که تو پیاده روهاشون هست" و خودش هم از پنجره پرید بیرون.

- بابا باور کن داریم میریم خونه ی مارج! بعد از قضیه ی باد شدنش رفیق شدیم باهم!

مشت سوم ورنون در هوا ماند. با تردید به چهره ی خونین و مالین دیدالوس نگاه کرد و بالاخره دستش را آرام پایین آورد.

نیم ساعت بعد - خانه ی عمه مارج:

- مارج! مارج! یادته باد شده بودی!؟
مارج در جواب هستیا چنان قهقهه ای سر داد که پتونیا از جا پرید.
- آخ آره لامصب چه خاطراتی بود!
دیدالوس لیوان نوشیدنی اش را روی میز کوبید و با خنده گفت: خدااااا بود اصن!

ورنون دورسلی نفس عمیقی کشید و در کنجی از خانه ی خواهرش، زانوی غم بغل گرفت. باید این اوضاع را عوض می کرد.

همان زمان - پرایوت درایو

لرد ولدمورت طول خیابان را قدم می زد و زیرلب می خواند:
- خونه ی خاله ش کدوم وره؟ از این وره؟..
با عجله رویش را کرد سمت راست و به گربه ای نگاه کرد که کنار صندوق پست یکی از خانه ها نشسته بود.
- ...یا از اونوره؟!
گردنش را با سرعت سمت چپ چرخاند و نگاهش روی یک پای سیب داغ که کنار پنجره ی یک خانه گذاشته بودند ثابت ماند.
دقایقی بعد، پای به دست، همچنان در جستجوی منزل دورسلی ها قدم میزد و با دهان پر میخواند:
- لردم و پاتر می برم.. لالای لالای هوهوم هوهوم!... آقا ببخشید؟

با اشاره ی لرد، رهگذر ایستاد.
- بله؟
- این خونه ی خانوم دورسلی ها کجاست؟ من دوست پسرشون هستم.
- دوست پسرشی!؟
- نه نه نه سوتفاهم شد. من دوست ِ پسرشون هستم.
- دوست ِ پسرشی!؟
- .. اَی ریشتو دامبلدور که جامعه رو به فساد کشیدی.. داداش اذیت نکن، آدرس اینارو بده من برم!

مشنگ نگاهی به اطرافش انداخت و دستش را بالا آورد و به یکی از خانه ها اشاره کرد که فاصله ی چندانی با آن ها نداشت.
- اوناهــ...

- از لوسیوس به ارباب، از لوسیوس به ارباب!
لرد با اشاره ی دست، مشنگ را ساکت کرد، آستین ردایش را بالا داد و ساعدش را جلوی دهانش گرفت:
- لوسیوس به گوشم!
- عه.. ارباب دیگه! هنوز یاد نگرفتین؟ باید بگین ارباب به گوشم!
لرد پایش را به زمین کوبید:
- نخیر وقتی تو با من تماس گرفتی یعنی من به تو میگم که من سراپا گوشم!
- نه ارباب اینطوری نیست، بابا خب همین کارا رو میکنین که نمیتونیم براتون گوشی لمسی بگیریم دیگه...
لرد زیرچشمی نگاهی به مشنگ کنجکاو که پوزخند میزد انداخت و حرف لوسیوس را قطع کرد:
- خبالا. چه خبر!؟
- ها؟...سلامتی.. هااااااااااااااا! ارباب بدو بدو هری پاتر اینجا توی هوا با هاگریده!

نگاه لرد سرد شد. تماس را قطع کرد. نفس عمیقی کشید. تیک آف کرد و مقابل چشمان بهت زده ی مشنگ از روی زمین بلند شد.

فوقع ما وقع!



پاسخ به: ستاد انتخاباتی "کله زخمی قاتل ارباب"
پیام زده شده در: ۱:۰۹ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴
#33
باباجان؟
ستاد چی میگه؟
کاندیدای وزارت شدی تو؟


وزارت باشد که نباشد.
ولی صبر کن من این دهن مورفین را جـــ.. لاالله الا الله!
مورفین به مادر من توهین میکنی تو؟شرم نمیکنی ؟

آقااااا!
این حرفا چیه میزنی مرد حساب!؟
پدر من عاشق مادر من بود! این عشق مادر دیوانه کرده بود این را!
سیموس زشت بود، قیافه شو تو فیلم نظاره کن، عینهو چوچنگشون بود! از همون اول هم چوچنگ مال سیموس بود!

آقاااا...آآآآآقــــا! زن و بچه اینجا نشسته ها! هی مالی ژله ای مالی ژله ای!
مادربزرگ محترم من پدر من را روی سرش میذاشت! مَسله مَسله ی گالیون نبود که، مَسله این بود که در یک سو پدر من، هری پاتر، قهرمان دنیای جادویی، شاخ شمشاد، پلنگ دره گودریگ، در سویی دیگر مادر من، جینی ویزلی، امم.. جینی ویزلی!

اینا گفتن ?what to do, what not to do یعنی چکار کنیم چکار نکنیم؟
که پدر من تابستان به خانه ی این ها رفت، به خانه ی این ها رفت و بعد عرض به خدمت شما که ماشین این ها خراب بود. چی بود؟ خراب بود!
بابابزرگ آرتور من چه کرد؟ دست داماد را گرفت، برد گفت یو فیکسد دِ دُر، نََو فیکس دیس کار! پدر من چه کرد؟ پدر من مغرور شد؟ کله اش را باد هوای گالیون هاش برداشت؟ نخیر! جواب رد به پدرزن داد؟ نخیر! پدرزن را به سخره گرفت؟ نخیر مورفین جان! باباهری من فهمید که اَخ اَخ اَخ اَخ... این از تسمشه! تسمشه!

آقا کار که فیکس شد، بابابزرگ آرتور من فهمید که ایـــــــن مرد کاره!
پس شد آن چه شد!

شما جواب میخواستی؟
جوابت را گرفتی؟
دیگه نبینم بچه بچه صحبت کنیا! جای این کارا برو یک بیزنسی کن. کاری بکن. اشتغال زدایی بکن برادر من!
معتاد پرحاشیه!


به بابا:
پدرجان کوتاه بیا آخه کاندیدا شدنت چی بود؟ وزارت به کی وفا کرده به تو کنه؟ باشد که نباشد آقا باشد که نباشد! جمع کن کاسه کوزه تو تا رانده شدگانو نریختم جمش کنن!



پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۳:۰۹ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۹۴
#34
ممنونیم هوگوی عزیز از لطفت و مرسی که وقتتو دادی به فن فیکشن ما.
ایشالا مرداد ماه فصل جدید رو می نویسیم به امید خدا.

ممنون که تنهامون نمی ذارید.
همچنان سراپا گوش انتقاد و نظریم.

مخلصم.



پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱:۱۲ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴
#35
همان زمان، بالای برج پیشگویی، گوی بلورین در گلوی تریلانی گیر کرد. صورتش بنفش شد، با دست هایش گلو را فشرد و با صدایی دورگه، جدیدترین ورژن پیشگویی اش را منتشر کرد:
- خخخخخخخخخخخخخخخخ... هری پاتر از برگزیدگی خلع شد.. خخخ.. از این به بعد دیگه زخمش اعتبار نداره... خخخخخخ... لرد سیاه باید دنبال پسر زندگی کننده ی دیگری بگرده... خخخخخ... زین پس نویل لانگ باتم هم نه، رون ویزلی هری پاتره!...خخخخخ.. دخترا کپی واجب!

پیام که به تلگرام هرمیون رسید، تازه فهمید چه خاکی بر سرش شده و چه تیکه ای از دست داده. این شد که دست دوماد خوش آب و رنگش رو گذاشت تو پوست گردو و داشت از دخمه های قلعه می زد بیرون که یهو فهمید از یه جایی جلوتر نمیتونه بره و با اینکه قدم هاش مستقیمه، ولی بدنش داره کج سر می خوره و اینجا بود که فهمید این باگ بازی نیست، بلکه قانونشه و هرمیون حق نداره از محدوده ی تاپیک خارج شه. پس می بایست همونجا می نشست که برا گراوپ عقدش کنن.

اما بشنوید از اون طرف ماجرا، رون که توی اتاق مغزهای وزارت بود با صدای وایبرش به خودش اومد و دید باز جینی براش اسپم های دخترونه فرستاده. نخونده پاک کرد و فحش داد و اومد ساندویچ مغزشو گاز بزنه که یهو در باز شد لردولدمورت اومد تو و چوبدستیشو گرفت سمت رون و داد زد: هاها.. از همون اولم باید توی بی عرضه هری پاتر میشدی که هی قسر در نری!.. آوادا کداورا!

اما پیشونی رون آینه آینه کرد و طلسم لرد ولدمورت طبق معمول همیشه به خودش برگشت. لرد ولدمورت که باز پرت شده بود و یکی از جوناش کم شده بود، از توی جیب رداش یه شکلات قورباغه ای درآورد و خورد و پشت کارتشم لیس زد و عکس برگردونشو که دامبلدور بود چسبوند روی بازوش و یکمی که نوار جونش پر شد و هیل شد، زد زیر گریه و گفت که سنگین تره اگه از این به بعد چوبدستیشو از همون اول به سمت خودش بگیره.

ولی هری پاتر که توی راه قلعه بود، یهو متوجه شد زخمش خراب شده و دیگه کار نمیکنه. این شد که با انگیزه ی بیشتری راهشو به سمت قلعه پیش گرفت که بره و این مساله رو با دامبلدور درمیان بذاره.

و هیچکس نمیدونست که دامبلدور در اون زمان سر یک مصاحبه ی کاری مشنگی سعی داشت رییس متروی لندن رو متقاعد کنه که نگهبان خوبی میشه چون همه ی نقشه رو روی زانوش داره.



پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
#36
کیو.سی.ارزشی
پست آخر:


- اسنیچو بگیر دیگه لامصب!
- یه دیقه دهنو ببند بذار تمرکز کنم!
جیمز دیگر این را گفت و دسته جارویش را محکم چسبید. خیلی ناجور بود. باید یادش می ماند که برای لیگ های بعدی، حتما به فکر زین جارو باشد. تازه داشت می فهمید چرا دنیل ردکیلف دو فیلم اول را روی جارو بود و چهارتای آخر را روی صندلی!

- بپا آبجی!
تدی دیگر با صدای برادرش سرش رو برگرداند و بلاجر درست از بیخ گوشش گذشت.
- ویولت چشای کورتو باز کن!
- خاله!!؟
تدی دیگر با دست راست کوبید روی دهن خودش. جمله ای که از میان لب هایش خارج شده بود را باور نمی کرد.
جیمز دیگر که خیلی هم از عکس العمل خواهرش ناراضی نبود، خودش را روی جارو بالا کشید و گفت:
- دعوا نکنین بچه ها. با هم متحد باشین.. پاس بدین به شاهزاده خانوم! شاهزاده خانوم؟
ویکتوریای دیگر:
ویولت دیگر: چه غلطی کردی؟
تدی دیگر: جمع کن آب دهنتو پسره بی چشم و رو، من اینطوری تربیتت کردم؟!

جیمز دیگر، محاصره شده توسط دخترهای عصبانی، آب دهانش را قورت داد و درحالیکه قطره قطره عرق شرم روی شقیقه ش می درخشید کلمه هایی را به زبان آورد که به مولا اصلا قصد به زبان آوردنشان را نداشت و خودش هم به خوبی می دانست که این میتوانست آخرین دیالوگ زندگی اش باشد:
- ميون اين همه خوشگل كيو انتخاب كنم؟ به كدوم بگم آره، کدومو جواب کنم؟!

همان زمان - دفتر نویسندگان کیوسی ارزشی:

تدی با سر و کله ی باندپیچی شده، ترانه ای را که روی کاغذ نوشته بود، با صدای بلند می خواند و زیرچشمی به ویکتوریا نگاه می کرد که بعد از یک حمام طولانی، روبروی آینه ی دفتر، موهای خیسش را بررسی می کرد و بگی نگی ریتم گرفته بود:
- میوعوووون این همه خوعوشگل کیعو انتخاعاااااب کنم..

- تدی اینا هیچی کوییدیچ بارشون نیست، کم مونده بود بلاجر گردن تدیشونو بشکنه، ویولته عین خیالش نبود! من نوشتم چشای کورشو باز کنه. عب نداره؟
ویولت بودلر این را گفت و دوباره شروع کرد به جویدن ته خودکار. موهایش سیخ شده بود و صورتش دوده گرفته اش نیاز به یک شست و شوی اساسی داشت.

ویکتوریا از درون آینه، کاربر را دید که گوشه ای از اتاق، روی زمین نشسته و بی سر و صدا روی برگه اش خم شده بود.
- کاربر! توام چیزی نوشتی؟

کاربر خندید و کاغذش را بالا گرفت تا شکلک هایی را که کشیده بود، به ویکی نشان بدهد.

همزمان – استادیوم:

تدی دیگر : :baaa: :famil: :ball: ..

صدای گزارشگر از میان نعره ی غول های تماشاگر، به سختی به گوش می رسید: عجب بازی ایه امروز! اولش که همه ی اعضای کیوسی خیلی فضایی آش و لاش شدن و ترکیب ذخیره شون که به جای هفت نفره، چهار نفره ست، همه رو سوپرایز کرد! مهاجم وسطشون رو ببینید ادا اطوار درمیاره!

جیمز دیگر که تا لحظاتی پیش به حالت سرگرم تماشای حرکات موزون! خواهرش بود، با دیدن اسمایلی آخری، روی جارویش خم شد و درحالیکه می گفت " عه! اسنیچ!"، به طرف تدی دیگر سرعت گرفت.
اما ناگهان ویکتوریای دیگر را مقابلش دید که با مشت رفت توی صورتش.
- آآآآآآآآآآآآخ!!
ویولت دیگر، بی توجه به چهره ی گیج ویکتوریا که ناباورانه به مشتش خیره شده بود، از آن سوی زمین فریاد زد: دستـــــــــــــــــت طلاااااااا ولی کاش من میزدم!

همزمان – دفتر نویسندگان:


- دستـــــــــــــــم طلااااااااااا بالاخره زدمش!
ویولت بودلر، شادمان این را گفت و نقطه ی جمله اش را گذاشت.
تدی در حال زیر و رو کردن برگه های روی میز، با حواس پرتی پرسید: کیو زدی؟
ویولت شانه هایش را بالا انداخت: جیمزشونو با ویکیشون زدم.

تدی آهی کشید و به جستجو ادامه داد. جیمز آن ها آنقدرها هم برایش مهم نبود. مردک دیلاق با آن صدای نکره اش، بیست ساله بود ولی حتی نمی توانست خودش را روی جارو نگه دارد. فعلا باید به فکر جیمز خودش می بود که حالا تنها، گرسنه و وحشتزده، در معده ی کثیف غول تماشاگرنما گیر افتاده بود.

همان زمان - معده ی کثیف غول تماشاگرنما:

جیمز، همراه با دوستان تازه اش، با شکمی که به تازگی از بوقلمون سرخ شده پر شده بود، خوشحال و خونسرد، پا را روی پای دیگرش انداخته بود و کنار آتش، خاطره می گفت:
-آره خلاصه.. یهو اومدن گفتن ما نویسنده های شماییم و جای شما میریم بازی رو می بریم!

پدر ژپتو که خدا می دانست آنجا چه کار می کرد، پشت گوش های پینوکیو را خاراند و میان خرخر های پینوکیو، از جیمز پرسید: حالا شبیه تونم بودن یا نه؟

- نه باااااااااااباااااااا... ویکیشون که موهاش تیره ست، قیافه شم معمولیه.. ویولتشون خیلی فرق نداره.. همون اندازه بی ریخت و وحشیه. تدیشون دختره! جیمزشونم که جای بابای منه!

دقایقی بعد - استادیوم :


ویکتوریای دیگر، پشت کاپیتان و برادرش روی زمین فرود آمد و درحالیکه مدام عذرخواهی می کرد، به سمت آن ها دوید اما در چند قدمیشان ایستاد. تدی دیگر به سمت او برگشت:
- مشنگ بی خاصیت! خون لجنی تسترال! بی ریخت بی هویت! ********! ***** ***!! ****!
ویکی دیگر:
جیمز دیگر:
کلیه پرسنل علمی دانشکده میکروبیولوژی ویرجینیا تک:

دفتر نویسندگان:
مادرسیریوس: انبساط خاطر!

استادیوم غول های غارنشین:

به هرحال، گذشته از شوک وارده، ویکتوریا دل دیدن صورت پر خون جیمز دیگر را هم نداشت که حالا سرش را بالا گرفته بود و چشم های نگران خواهرش را می دید که مضطرب، بینی اش را معاینه می کرد:
- نشکسته داداش. ولی باید بری درمونگاه، من نمیذارم اینطوری بازی کنی.

در مدت زمانی که جیمزدیگر، روی زمین با صدای تو دماغی اش با خواهرش بحث می کرد و ویکی شان هم مدام عذر می خواست، ویولت دیگر، آن بالا، سعی می کرد تک نفره با یک تیم مقابله کند.

- و حالا اینم از آرسینوس که باز هم به دروازه ی خالی کیوسی گل میزنه و امتیازشون رو به 170 – صفر میرسونه!
ویولت دیگر، ناامید و داغون، فریاد زد: خیلی خری!
آرسینوس با صدای ویولت سرش را برگرداند: عه! جیگرم! جیــــــگرم! جیــــــــــــــــــــــگرم!!

دفتر نویسندگان:

مادرسیریوس از بالای شانه ی ویولت نگاهی به برگه اش انداخت: تو نمی خواد فضاسازی کنی! پاراگراف بندیت کو؟ همه چیو چسبوندی به هم!

ویولت دهانش را برای اعتراض باز کرده بود که با فریاد تدی سکوت کرد:
- پیداش کردم! جیمزو پیداش کردم! ایناها، نوشته: " یکی از غولها دستشو دراز کرد، جیمز رو گرفت و به قول معروف، یه لقمه‌ی چپش کرد."
تدی هیجانزده خودکارش را برداشت و خودش را به ویولت رساند تا برگه را از زیر دستش بیرون بکشد.


چند ثانیه ی بعد – استادیوم:


برای لحظاتی، ورزشگاه در هم فشرده شده بود. انگار همه ی حاضران، مسافران اتوبوس شوالیه بودند که روی تخت هایش دراز کشیده باشند، وقتی راننده سعی می کرد از فضای خالی چند سانتی متری بین دو اتوبوس مشنگی، برای سبقت استفاده کند.

گزارشگر که چانه اش به پیشانی اش چسبیده بود با صدای زیری که هیچکس نمی توانست تشخیص بدهد از کدام بخش صورتش خارج می شود، گفت:
- ایــــن.. بد...ترین...بازی فیــــ...نالـــیه..که تا...حالا...گزارش...کــــرد...ـــم..

همزمان - دفتر نویسندگان

- .. ویولت این چه طرز پاراگراف بندیه آخه؟!
تدی، درحال تصحیح پاراگراف های فشرده ی ویولت، به نحوه ی بیرون آوردن جیمز از معده ی غول فکر می کرد و بالاخره تصمیمش را گرفت.


دقایقی بعد - معده ی غول:

- حاجی خیلی خوب بود، خیلی خوش گذشت. دمت گرم دیگه، شرمنده زحمت دادیم.
پدر ژپتو از جایش بلند شد و صمیمانه دستان جیمز را در دست فشرد: قربون آقا. خوشالمون کردی پسر، بازم بیا اینطرفا.

دقایقی بعدتر - مری غول:
- عزیزی حاجی! امری نیست؟
جیمز این را گفت و دست نوازشی بر سر پینوکیو کشید که دست های جلویش را روی زانوی جیمز گذاشته بود.
- نه پسرم، موفق باشی!

دقایقی بعدترتر - دم در دهن غوله:

- آقا خیلی خوشحال شدم آشنا شدیم..نیا بیرون سرده. خیلی مخلصیم.
- نه پسرم.. خوب کردی سر زدی بهمون..بازم بیا اینــور...
جیمز که حوصله ی ادامه ی تعارف ایرانی پدر ژپتو را نداشت لگدی به پینوکیوی آویزان زد و از در دهن غول بیرون پرید.

- و بله می بینیم که سوارز داره میره سمت دروازه خالی که گل بعدی رو.. و موفق نمیشه!! یکی توپ رو می گیره! خدای من! اون جیمز سیریوس پاتره که توی دروازه ایستاده!!

جیمز سینه سپر کرد و کوافل را به میان زمین پرتاب کرد و با صدای واکی گفت: برید جلو بچه ها!

از آن جایی که جز ویولت نویسنده، هم تیمی دیگری آن جا نبود، کوافل دوباره در دستان فیلچ فرود آمد.

دقایقی بعد - دفتر نویسندگان:


تدی نفس عمیقی کشید و به پشتی صندلی اش تکیه داد، آرام زمزمه کرد:
- خیلی خب.. جیمز برگشت.. بسه دیگه.
به چهره های جدی و مصمم هم تیمی هایش نگاه کرد که خودکار به دست، آماده ی قهرمانی بودند.

همزمان - استادیوم غول های غارنشین:


خون روی صورت جیمز دیگر خشک شده بود. تدی دیگر دست برادرش را گرفت و او را بلند کرد. ویکتوریای دیگر جارویش را برداشت و به برادر و خواهری نگاه کرد که دوباره سوار جاروهایشان شده بودند. نگاهی کوتاه بین هر سه ی آن ها رد و بدل شد و بعد، پا بر زمین کوبیدند.

- خب مثل اینکه مشکل مصدومیت جستجوگر کیوسی حل شد. بازیکنا به زمین برگشتن و .. اوه.
تدی دیگر، با یک حرکت تماشایی کوافل را از چنگال فیلچ بیرون کشید و با سرعت به طرف دروازه ی رودولف پرواز کرد. سوارز را جا گذاشت و کوافل را به ویکتوریای دیگر پاس داد. دخترک کوافل را قاپید، طوری پرواز می کرد انگار جارو عضوی از بدنش بود.
اما با حواس پرتی خودش را در معرض بلاجر مرلین قرار داده بود. بلاجری که با عکس العمل سریع ویولت دیگر، دفع شد.

جیمز، جستجوگر سابق و دروازه بان حاضر، در آن سوی زمین دستش را برای جلب توجه نویسنده اش بالا برد. جیمز دیگر خودش را به او رساند.
- چیه؟
- بعد از اینکه سه تا گل زدن، باید اسنیچو بگیری نویسنده.
- اینو که خودمم میدونم جیمز! مشکل گرفتنشه!
- فقط چشماتو باز کن و خودتو بذار جای اسنیچ.
- چی؟!

جیمز از بالای شانه ی نویسنده ی قدبلندش سرک کشید. تدی دیگر گل دوم را برای کیوسی به ثمر رسانده بود. نیشش به خنده باز شد و در جواب، گفت:
- اگه تو اسنیچ بودی، کجا قایم می شدی نویسنده؟ تو نویسنده ای. از تخیلت کمک بگیر، فقط یه گل دیگه وقت داری!
جیمز دیگر، به چشم های پسرک همیشه سیزده ساله نگاه کرد. شیطنت نهفته در آن ها را می شناخت. روزگاری دور، آیینه ی اتاقش هم همین چشم ها را داشت.

- و گل سوم برای کیوسی ارزشی!

جیمز با عجله برگشت. چشم هایش را تنگ کرد و ورزشگاه را زیرنظر گرفت.
گوش هایش را به روی سر و صدای غول ها بست. نگاهش را از بازیکن ها دور کرد و آن را دید.
اسنیچ طلایی را دید.
برای اولین بار در زندگی اش، اسنیچ را از نزدیک دید.
چندپا پایین تر، نزدیک به دم جاروی سوارز، معلق مانده بود. برگشت و به جیمز نگاه کرد. هر دو لبخند زدند. جیمز دیگر روی جارویش خم شد و سرعت گرفت.

لحظه ای بعد، وقتی اسنیچ طلایی، ناامیدانه در مشت گره کرده ی جیمز دیگر پر و بال می زد، کیلومترها دورتر از تدی ها و ویکتوریاها و ویولت ها و جیمز ها، انگشتان چهار جفت دست، روی چهار کیبورد متفاوت در چهار گوشه ی زمین، برای یک مقصد می دویدند: با هم بودن.



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱:۲۱ جمعه ۲۱ فروردین ۱۳۹۴
#37
نقل قول:
هرچند موخره تو ذوقم زد وقتی خوندمش اما اگه موخره نبود، شخصیت باحالی مثل جیمز سیریوس پاتر نداشتیم که! :دی


چرا وقتی داشتی از گوش هات! نفس می کشیدی و مچتو گرفتم باحال نبودم؟!

نقل قول:
یک غیبت طولانی هم بین سالهای ۸۹- ۹۲ داشتم که فقط گاهی به سایت سر میزدم و عملا هیچ فعالیتی نداشتم.


غیبت صغری تلخی بود رفیق. و البته ظهور دوباره ت بهترین اتفاق ممکن بود. خوش گذشت.

نقل قول:
بچه به این خوش‌تیپی و جذابی و موهای دلبری


ای بچَه یِ ریموس چه زشتَه! :paz:

نقل قول:
اینکه قضیه‌ی کیو.سی. ارزشی چیه و چه معنی‌ای برای اعضاش داره رو ترجیح میدم با خوندن ۵ تا پستی که تو بازی آخرمون با گویینگ مری تو استادیوم المپیک نوشتیم، متوجه بشین.


آخ یعنی انرژی ای که این بازی از ما گرفت رو اینسپشن از نولان نگرفت!

نقل قول:
بوق تریلی هیجده چرخ بود! :|


عه؟! شما مگه پشت ماشین دنده دستی هم نشستی تا حالا؟! مرفه بی درد؟!

نقل قول:
تو چرا نیم فاصله رو رعایت نمیکنی؟ :مادرسیریوس


حالا چار فصل گردش سوم ویرایش کردی ها.. باس جار بزنی؟! :|


مرسی مصاحبه عالی بود.
ری اکشن هامو هم دیدی قبلا آنلاین و زنده!

شما تاج سر مایی آبجی. ایشالا هرجا که هستی، همیشه از ته دل بخندی. دوستات و خانوادت هم از ته دل بخندن. همه خوش و خرم و سالم و صفا و صمیمیت و این صوبتا.
قدم هم ایشالا میزنم باهاتون به شرط کیت کت!



پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ سه شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۴
#38
به ریتا سوسکه:

قرچ!
آخ ببخشید. له که نشدی؟ ندیدمت شرمنده! :اسمایلی برداشتن ریتا از روی زمین و صاف و صوف کردن پاهای حشره ایش:
خانوم بسیار خوشحالیم که راضی هستی. مرسی از کامنتت. میاد ایشالا فصل شیش، تو راهه.

به بابا:
ممنون پدر!
من هر چی تو پرواز بلدم از تو و مامان یاد گرفتم.

مرسی دوستان.
همچنان منتظر انتقادات و پیشنهادات شما هستیم.
روابط عمومی گردش سوم - جیمزتدیا!





پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۴
#39
کار شبانه روزی بالاخره تموم شد!

به جای شب عید، دو روز بعد عید براتون عیدی داریم!
فصل پنج گردش سوم بالاخره از راه رسید!

بخونید و بدونید فصل شیش هم در راهه و کارگران همچنان مشغول کارن!

نظر، پیشنهاد و انتقاد شما، عیدی من و تدیه.. با ما باشید!

** ۴ فصل اول همچنان از این لینک قابل دانلوده.



پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۳
#40
هرمیون جیغ زد و زیر کاسه ی یکی از توالت ها قایم شد.
باسیهاگر (باسیلیسک + هاگرید) که دیگر از خود بیخود شده بود و هیچکس را نمی شناخت و خیلی هیولای شیطانی ای بود به سمت هرمیون رفت و سر راهش چندتا دستشویی را شکست و این ها.
در باز شد و مک گونگال خودش را انداخت تو و گفت: خیلی احمقی که فک کردی تنها میتونی با این موجود مبارزه کنی دوشیزه گرنجر!9087897 امتیاز از گریفیندور کم میکنم!

مک گون این را گفت و در را پشت سرش کوبید و رفت که بخوابد.
باسیهاگر صیحه ی ترکیبی ای کشید و هی به هرمیون نگاه کرد و از خودش پرسید مگر یک بار او را خشک نکرده بود دوتا پست پایین تر؟ بعد فکر کرد که خب لابد نکرده بود و دوباره در چشم های هرمیون گرنجر زل زد و درنتیجه هرمیون گنده شد و تبدیل به هگریون (هاگرید-هرمیون)ـی شد که از قضا نیش هم داشت.
هگریون و باسیهاگر با هم دست اتحاد دادند و رفتند دم در دخمه جلوی خونه ی آیلین اینا بازی کنند.

باسیهاگر زنگ دخمه ی آیلین را زد و پرسید: اسنیپ هست؟ بگین بیاد بازی کنیم.
آیلین هم گفت اسنیپ نیست. مشقاشو ننوشته. برین خونه تون.
هگریون هم گفت برو بابا حالا چون تو نمیذاری بچه ت بیاد بازی ما باید بریم خونه مون؟

باسیهاگر که داشت از این آجر تا آن آجر را قدم میشمرد که دروازه ش با دروازه ی هگریون مساوی شود هم داد زد: سوروس سوسول بچه ننه.
هگریون که نصفش به هر تقدیر مونث بود داد زد نخیر توپ در وسط بازی میکنیم!

باسیهاگر گفت توپ در وسط کسل کننده و دخترانه ست.
هگریون گفت پس فروشنده بازی؟
باسیهاگر که هیچ خوش نداشت دوست هایش او را درحال فروشنده بازی با دخترها ببینند صیحه ای کشید و قهر کنان راهش را به سمت اعماق جنگل ممنوعه پیش گرفت.

رون هم که خیلی مغزش درد گرفته بود یاد اتاق مغزها در وزارت سحر و جادو افتاد و دلش خواست!
وقتی رون هم به مقصد وزارت آپارات می کرد، هری دریافت که پروفسور اسپراوت در واقع پروفسور اسپراوت نبوده بلکه یکی از هورکراکس های ولدمورت بوده.

پس از دخمه بیرون دوید و فریاد زنان نیش هگریون را از جا کند و فرو کرد وسط پیشانی اسپراوت. از اسپراوت نوری ولدمورتی پخش شد و دخمه را در بر گفت.
هگریون زخمی و تنها و بدون نیش به زودی می مرد. هری که خیلی خوشحال بود، سوار یکی از مهرگیاه ها به سمت دفتر آلبوس دامبلدور پرواز کرد که برود آنجا چار پنج تا وسیله نقره ای بشکند و هیجاناتش را بر سر دامبلدور تخلیه کند.
اما هری چه می دانست که دامبلدور مرده و هم اکنون مک گونگال بر تخت پادشاهیست!؟







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.