کیو.سی.ارزشی
پست آخر:
- اسنیچو بگیر دیگه لامصب!
- یه دیقه دهنو ببند بذار تمرکز کنم!
جیمز دیگر این را گفت و دسته جارویش را محکم چسبید. خیلی ناجور بود. باید یادش می ماند که برای لیگ های بعدی، حتما به فکر زین جارو باشد. تازه داشت می فهمید چرا دنیل ردکیلف دو فیلم اول را روی جارو بود و چهارتای آخر را روی صندلی!
-
بپا آبجی!تدی دیگر با صدای برادرش سرش رو برگرداند و بلاجر درست از بیخ گوشش گذشت.
-
ویولت چشای کورتو باز کن! - خاله!!؟
تدی دیگر با دست راست کوبید روی دهن خودش. جمله ای که از میان لب هایش خارج شده بود را باور نمی کرد.
جیمز دیگر که خیلی هم از عکس العمل خواهرش ناراضی نبود، خودش را روی جارو بالا کشید و گفت:
- دعوا نکنین بچه ها. با هم متحد باشین.. پاس بدین به شاهزاده خانوم! شاهزاده خانوم؟
ویکتوریای دیگر:
ویولت دیگر: چه غلطی کردی؟
تدی دیگر: جمع کن آب دهنتو پسره بی چشم و رو، من اینطوری تربیتت کردم؟!
جیمز دیگر، محاصره شده توسط دخترهای عصبانی، آب دهانش را قورت داد و درحالیکه قطره قطره عرق شرم روی شقیقه ش می درخشید کلمه هایی را به زبان آورد که به مولا اصلا قصد به زبان آوردنشان را نداشت و خودش هم به خوبی می دانست که این میتوانست آخرین دیالوگ زندگی اش باشد:
- ميون اين همه خوشگل كيو انتخاب كنم؟ به كدوم بگم آره، کدومو جواب کنم؟!
همان زمان - دفتر نویسندگان کیوسی ارزشی: تدی با سر و کله ی باندپیچی شده، ترانه ای را که روی کاغذ نوشته بود، با صدای بلند می خواند و زیرچشمی به ویکتوریا نگاه می کرد که بعد از یک حمام طولانی، روبروی آینه ی دفتر، موهای خیسش را بررسی می کرد و بگی نگی ریتم گرفته بود:
- میوعوووون این همه خوعوشگل کیعو انتخاعاااااب کنم..
- تدی اینا هیچی کوییدیچ بارشون نیست، کم مونده بود بلاجر گردن تدیشونو بشکنه، ویولته عین خیالش نبود! من نوشتم چشای کورشو باز کنه. عب نداره؟
ویولت بودلر این را گفت و دوباره شروع کرد به جویدن ته خودکار. موهایش سیخ شده بود و صورتش دوده گرفته اش نیاز به یک شست و شوی اساسی داشت.
ویکتوریا از درون آینه، کاربر را دید که گوشه ای از اتاق، روی زمین نشسته و بی سر و صدا روی برگه اش خم شده بود.
- کاربر! توام چیزی نوشتی؟
کاربر خندید و کاغذش را بالا گرفت تا شکلک هایی را که کشیده بود، به ویکی نشان بدهد.
همزمان – استادیوم:تدی دیگر : :baaa: :famil:
:ball:
..
صدای گزارشگر از میان نعره ی غول های تماشاگر، به سختی به گوش می رسید:
عجب بازی ایه امروز! اولش که همه ی اعضای کیوسی خیلی فضایی آش و لاش شدن و ترکیب ذخیره شون که به جای هفت نفره، چهار نفره ست، همه رو سوپرایز کرد! مهاجم وسطشون رو ببینید ادا اطوار درمیاره! جیمز دیگر که تا لحظاتی پیش به حالت
سرگرم تماشای حرکات موزون! خواهرش بود، با دیدن اسمایلی آخری، روی جارویش خم شد و درحالیکه می گفت " عه! اسنیچ!"، به طرف تدی دیگر سرعت گرفت.
اما ناگهان ویکتوریای دیگر را مقابلش دید که با مشت رفت توی صورتش.
- آآآآآآآآآآآآخ!!
ویولت دیگر، بی توجه به چهره ی گیج ویکتوریا که ناباورانه به مشتش خیره شده بود، از آن سوی زمین فریاد زد: دستـــــــــــــــــت طلاااااااا ولی کاش من میزدم!
همزمان – دفتر نویسندگان: - دستـــــــــــــــم طلااااااااااا بالاخره زدمش!
ویولت بودلر، شادمان این را گفت و نقطه ی جمله اش را گذاشت.
تدی در حال زیر و رو کردن برگه های روی میز، با حواس پرتی پرسید: کیو زدی؟
ویولت شانه هایش را بالا انداخت: جیمزشونو با ویکیشون زدم.
تدی آهی کشید و به جستجو ادامه داد. جیمز آن ها آنقدرها هم برایش مهم نبود. مردک دیلاق با آن صدای نکره اش، بیست ساله بود ولی حتی نمی توانست خودش را روی جارو نگه دارد. فعلا باید به فکر جیمز خودش می بود که حالا تنها، گرسنه و وحشتزده، در معده ی کثیف غول تماشاگرنما گیر افتاده بود.
همان زمان - معده ی کثیف غول تماشاگرنما:
جیمز، همراه با دوستان تازه اش، با شکمی که به تازگی از بوقلمون سرخ شده پر شده بود، خوشحال و خونسرد، پا را روی پای دیگرش انداخته بود و کنار آتش، خاطره می گفت:
-آره خلاصه.. یهو اومدن گفتن ما نویسنده های شماییم و جای شما میریم بازی رو می بریم!
پدر ژپتو که خدا می دانست آنجا چه کار می کرد، پشت گوش های پینوکیو را خاراند و میان خرخر های پینوکیو، از جیمز پرسید: حالا شبیه تونم بودن یا نه؟
- نه باااااااااااباااااااا... ویکیشون که موهاش تیره ست، قیافه شم معمولیه.. ویولتشون خیلی فرق نداره.. همون اندازه بی ریخت و وحشیه. تدیشون دختره! جیمزشونم که جای بابای منه!
دقایقی بعد - استادیوم :ویکتوریای دیگر، پشت کاپیتان و برادرش روی زمین فرود آمد و درحالیکه مدام عذرخواهی می کرد، به سمت آن ها دوید اما در چند قدمیشان ایستاد. تدی دیگر به سمت او برگشت:
- مشنگ بی خاصیت! خون لجنی تسترال! بی ریخت بی هویت! ********! ***** ***!! ****!
ویکی دیگر:
جیمز دیگر:
کلیه پرسنل علمی دانشکده میکروبیولوژی ویرجینیا تک:
دفتر نویسندگان: مادرسیریوس:
انبساط خاطر!
استادیوم غول های غارنشین: به هرحال، گذشته از شوک وارده، ویکتوریا دل دیدن صورت پر خون جیمز دیگر را هم نداشت که حالا سرش را بالا گرفته بود و چشم های نگران خواهرش را می دید که مضطرب، بینی اش را معاینه می کرد:
- نشکسته داداش. ولی باید بری درمونگاه، من نمیذارم اینطوری بازی کنی.
در مدت زمانی که جیمزدیگر، روی زمین با صدای تو دماغی اش با خواهرش بحث می کرد و ویکی شان هم مدام عذر می خواست، ویولت دیگر، آن بالا، سعی می کرد تک نفره با یک تیم مقابله کند.
- و حالا اینم از آرسینوس که باز هم به دروازه ی خالی کیوسی گل میزنه و امتیازشون رو به 170 – صفر میرسونه!
ویولت دیگر، ناامید و داغون، فریاد زد: خیلی خری!
آرسینوس با صدای ویولت سرش را برگرداند:
عه! جیگرم! جیــــــگرم! جیــــــــــــــــــــــگرم!! دفتر نویسندگان: مادرسیریوس از بالای شانه ی ویولت نگاهی به برگه اش انداخت: تو نمی خواد فضاسازی کنی!
پاراگراف بندیت کو؟
همه چیو چسبوندی به هم!
ویولت دهانش را برای اعتراض باز کرده بود که با فریاد تدی سکوت کرد:
- پیداش کردم! جیمزو پیداش کردم! ایناها، نوشته: " یکی از غولها دستشو دراز کرد، جیمز رو گرفت و به قول معروف، یه لقمهی چپش کرد."
تدی هیجانزده خودکارش را برداشت و خودش را به ویولت رساند تا برگه را از زیر دستش بیرون بکشد.
چند ثانیه ی بعد – استادیوم: برای لحظاتی، ورزشگاه در هم فشرده شده بود. انگار همه ی حاضران، مسافران اتوبوس شوالیه بودند که روی تخت هایش دراز کشیده باشند، وقتی راننده سعی می کرد از فضای خالی چند سانتی متری بین دو اتوبوس مشنگی، برای سبقت استفاده کند.
گزارشگر که چانه اش به پیشانی اش چسبیده بود با صدای زیری که هیچکس نمی توانست تشخیص بدهد از کدام بخش صورتش خارج می شود، گفت:
-
ایــــن.. بد...ترین...بازی فیــــ...نالـــیه..که تا...حالا...گزارش...کــــرد...ـــم..همزمان - دفتر نویسندگان-
.. ویولت این چه طرز پاراگراف بندیه آخه؟!
تدی، درحال تصحیح پاراگراف های فشرده ی ویولت، به نحوه ی بیرون آوردن جیمز از معده ی غول فکر می کرد و بالاخره تصمیمش را گرفت.
دقایقی بعد - معده ی غول: - حاجی خیلی خوب بود، خیلی خوش گذشت. دمت گرم دیگه، شرمنده زحمت دادیم.
پدر ژپتو از جایش بلند شد و صمیمانه دستان جیمز را در دست فشرد: قربون آقا. خوشالمون کردی پسر، بازم بیا اینطرفا.
دقایقی بعدتر - مری غول: - عزیزی حاجی! امری نیست؟
جیمز این را گفت و دست نوازشی بر سر پینوکیو کشید که دست های جلویش را روی زانوی جیمز گذاشته بود.
- نه پسرم، موفق باشی!
دقایقی بعدترتر - دم در دهن غوله: - آقا خیلی خوشحال شدم آشنا شدیم..نیا بیرون سرده. خیلی مخلصیم.
- نه پسرم.. خوب کردی سر زدی بهمون..بازم بیا اینــور...
جیمز که حوصله ی ادامه ی تعارف ایرانی پدر ژپتو را نداشت لگدی به پینوکیوی آویزان زد و از در دهن غول بیرون پرید.
-
و بله می بینیم که سوارز داره میره سمت دروازه خالی که گل بعدی رو.. و موفق نمیشه!! یکی توپ رو می گیره! خدای من! اون جیمز سیریوس پاتره که توی دروازه ایستاده!!جیمز سینه سپر کرد و کوافل را به میان زمین پرتاب کرد و با صدای واکی گفت: برید جلو بچه ها!
از آن جایی که جز ویولت نویسنده، هم تیمی دیگری آن جا نبود، کوافل دوباره در دستان فیلچ فرود آمد.
دقایقی بعد - دفتر نویسندگان:تدی نفس عمیقی کشید و به پشتی صندلی اش تکیه داد، آرام زمزمه کرد:
- خیلی خب.. جیمز برگشت.. بسه دیگه.
به چهره های جدی و مصمم هم تیمی هایش نگاه کرد که خودکار به دست، آماده ی قهرمانی بودند.
همزمان - استادیوم غول های غارنشین: خون روی صورت جیمز دیگر خشک شده بود. تدی دیگر دست برادرش را گرفت و او را بلند کرد. ویکتوریای دیگر جارویش را برداشت و به برادر و خواهری نگاه کرد که دوباره سوار جاروهایشان شده بودند. نگاهی کوتاه بین هر سه ی آن ها رد و بدل شد و بعد، پا بر زمین کوبیدند.
- خب مثل اینکه مشکل مصدومیت جستجوگر کیوسی حل شد. بازیکنا به زمین برگشتن و .. اوه.
تدی دیگر، با یک حرکت تماشایی کوافل را از چنگال فیلچ بیرون کشید و با سرعت به طرف دروازه ی رودولف پرواز کرد. سوارز را جا گذاشت و کوافل را به ویکتوریای دیگر پاس داد. دخترک کوافل را قاپید، طوری پرواز می کرد انگار جارو عضوی از بدنش بود.
اما با حواس پرتی خودش را در معرض بلاجر مرلین قرار داده بود. بلاجری که با عکس العمل سریع ویولت دیگر، دفع شد.
جیمز، جستجوگر سابق و دروازه بان حاضر، در آن سوی زمین دستش را برای جلب توجه نویسنده اش بالا برد. جیمز دیگر خودش را به او رساند.
- چیه؟
- بعد از اینکه سه تا گل زدن، باید اسنیچو بگیری نویسنده.
- اینو که خودمم میدونم جیمز! مشکل گرفتنشه!
- فقط چشماتو باز کن و خودتو بذار جای اسنیچ.
- چی؟!
جیمز از بالای شانه ی نویسنده ی قدبلندش سرک کشید. تدی دیگر گل دوم را برای کیوسی به ثمر رسانده بود. نیشش به خنده باز شد و در جواب، گفت:
- اگه تو اسنیچ بودی، کجا قایم می شدی نویسنده؟ تو نویسنده ای. از تخیلت کمک بگیر، فقط یه گل دیگه وقت داری!
جیمز دیگر، به چشم های پسرک همیشه سیزده ساله نگاه کرد. شیطنت نهفته در آن ها را می شناخت. روزگاری دور، آیینه ی اتاقش هم همین چشم ها را داشت.
-
و گل سوم برای کیوسی ارزشی!جیمز با عجله برگشت. چشم هایش را تنگ کرد و ورزشگاه را زیرنظر گرفت.
گوش هایش را به روی سر و صدای غول ها بست. نگاهش را از بازیکن ها دور کرد و آن را دید.
اسنیچ طلایی را دید.
برای اولین بار در زندگی اش، اسنیچ را از نزدیک دید.
چندپا پایین تر، نزدیک به دم جاروی سوارز، معلق مانده بود. برگشت و به جیمز نگاه کرد. هر دو لبخند زدند. جیمز دیگر روی جارویش خم شد و سرعت گرفت.
لحظه ای بعد، وقتی اسنیچ طلایی، ناامیدانه در مشت گره کرده ی جیمز دیگر پر و بال می زد، کیلومترها دورتر از تدی ها و ویکتوریاها و ویولت ها و جیمز ها، انگشتان چهار جفت دست، روی چهار کیبورد متفاوت در چهار گوشه ی زمین، برای یک مقصد می دویدند: با هم بودن.