هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لونا.لاوگود)



Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰
#31
تدریس جلسه ی دوم ماگل شناسی

بعد از پخش شدن تمام تکالیف همهمه ای در کلاس ایجاد شد و لونا گذاشت دانش آموزان کم کم با میل خود سکوت کنند و وقتی بلاخره ورقه ها را در کیف گذاشتند و کتاب هایشان را از کیف بیرون آوردند لونا از جای خود برخاست.

- درس دوم درباره ی آدم های مشهوری هست که برای جامعه ی مشنگی خیلی مفید بودن و کارهای مفیدی برای اونا کردن. حالا من یکی از این مشنگ های معروف رو نام میبرم.

سپس به تخته ی کلاس نزدیک شد و شیء سفید رنگ که جلسه ی قبل با آن اسم خود را بر روی آن نوشته بود برداشت و شروع به نوشتن کرد.

" توماس ادیسون "

- اون زمان هایی که ما جادوگرا با گفتن "لوموس" اطراف خودمون رو روشن میکردیم، حتی نصفه شب و اول صبح که هنوز هوا تاریک بود، مشنگ ها از تنها منبع نور یعنی خورشید استفاده میکردند و وقتی خورشید شروع به غروب کردن میکرد مشنگ ها ناچار بودن که بخوابند! چون بدون نور هیچ کاری نمیشد کرد.

گاها با نور ماه راه خودشون رو پیدا میکردن یا از کرم های شبتاب کمک میگرفتن. اما سرانجام یه پسر باهوش تونست با استفاده از قدرت عقلی که داشت چیزی به اسم "لامپ الکتریکی" رو بسازه که اوایل حدود چهارصد ساعت فقط نور میداد. بعد کم کم ترقی کرد و حالا مشنگ ها میتونن هر موقع از روز که بخوان از روشنایی ها استفاده کنند. البته به ازای مصرف این منبع نوری مجبورا پول قابل توجهی رو پرداخت کنند!

ادیسون قبل از این اختراع خیلی مهمش اختراعات دیگه ای هم داشته ولی این یکی از مشهور ترین اختراعاتش بوده.

البته جدیدا دانشمندای جادوگر به این نتیجه رسیدن که ادیسون یه همکار یا همون دستیار جادوگر داشته که خیلی بهش کمک کرده!

خب دیگه توضیح بسه! حالا میریم سراغ تکالیف!

تکالیف:

1. اون وسیله ای که لونا باهاش شروع به نوشتن کرد چه بود؟ توضیح مختصری از اون رو بنویسید! ( جواباتون قابل قبول باشه و حتما توضیح بدید درباره ش) ( 7 نمره)

2. نام پنج نفر از افتخار آفرینان مشنگ ها رو نام ببرید، حتما لازم نیست دانشمند باشن و چیزی اختراع کرده باشن، میتونن در زمینه های هنری و ورزشی یا هر چیز دیگه ای هم باشند. در حد "یک خط" در مورد هرکدوم توضیح بدید.(10 نمره)

3. اسم اون جادوگری که به ادیسون کمک کرد رو نام ببرید و بیوگرافی کوتاهی ازش بنویسید. (13 نمره)


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ ۱۳:۰۰:۵۰

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰
#32
نمرات جلسه ی اول کلاس ماگل شناسی


این دومین باری بود که دانش آموزان وارد کلاس ماگل شناسی میشدند و هنوز به خوبی با کلاس جدیدی که پر از وسایل عجیب و غریب مشنگی بود ارتباط برقرار نکرده بودند.

دقایقی بعد لونا وارد کلاس شد و بعد از اینکه نفسی تازه کرد پشت میز نشست و کیفش را روی میز گذاشت.

- خب. یکی یکی اسما رو میخونم بیاید گلایی که کاشتین رو تحویل بگیرید.

وقتی قیافه های هاج و واج دانش آموزان را دید (حتی شاهد بود چو روی زمین را در جستجوی یافتن گل نگاه میکرد) توضیح داد:

- جمله ی " بیاید گلایی که کاشتید رو تحویل بگیرید" یه اصطلاح مشنگی هست به معنی " بیاید نتیجه و ثمر کاری رو که قبلا کردید ببینید.

و سپس شروع به خواندن اولین اسم کرد ...

گریفندور

جینی ویزلی:

10 + 2 + 10 = 22

توضیحات: در مورد سوال اول که کامل جواب داده بودی و 10 رو از 10 گرفتی. در مورد سوال دوم، من قصدم از اون سوال این بود که به طور کامل توضیح بدی اون وسیله (که قطعا چیزی که باهاش تلوزیون رو روشن میکنن کنترل هست) چیه، جوابای فضایی تحویل ندین لطفا! و درمورد سوال سوم! رول ضعیفی بود، در مورد جو گیر شدن خودتون زیاد چیزی ننوشتین و در انتها رول بی سر و ته تموم شد.

هری جیمز پاتر:

10 + 7 + 13 = 30

توضیحات: سوال دو رو خلاقانه نوشتین خوشمان آمد!

تعداد شرکت کنندگان: 2 نفر!

جمع نمرات گروه گریفندور: 26



راونکلاو

چو چانگ:

10 + 5 + 11 =26

توضیحات: سوال دومت خیلی خلاصه بود، بهتر بود یه کم دیگه توضیح میدادی. در مورد سوال سوم هم غلط املایی داشتی و کیفیت رول زیاد خوب نبود.

لینی وارنر:

10 + 7 + 13 = 30

آماندا بروکل هرست:

10 + 7 + 13 = 30

تعداد شرکت کنندگان: 3 نفر! (1 نفر اضافه = 2 امتیاز)

جمع نمرات گروه راونکلاو: 30

اسلایترین:

لی لی لونا پاتر:

10 + 7 + 12 = 29

توضیحات: در مجموع خوب بود. فقط سوال آخر اگه یه کم بهتر مینوشتی کامل میشدی.

تعداد شرکت کنندگان: 1 نفر!

جمع نمرات گروه اسلایترین: 15


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ ۱۲:۲۷:۰۶
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ ۱۲:۲۹:۴۸
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ ۲۳:۲۸:۳۲

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
#33
سلام.

ممنون میشم پروفسور پاتر یک بار دیگه مجموع نمرات رو در کلاس پرواز و کوییدیچ چک کنند.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
#34
ریگولوس همچنان به تیکه های باقی مونده و اندک جرقه هایی که از سیم های له شده بیرون میزد نگاه میکرد و لبهایش آویزان بود و یادی از مادر مرحومش و آغوش گرم خانواده و حتی پدرش افتاد و دوران زورگویی های بچه قلدر های هاگوارتز چهل سال پیش در ذهنش تداعی شد ...

- ارباب؟ ارباب شما میدونین من با چه زحمتی اون صاحب مشنگی ِ مغازه ی کوچیک و مربعی شکل که یه در سفید داره و دور و برش رو پر از آویز های انگری بردز کرده برای جلب توجه احمقانه ... رشته ی حرفم پاره شد ارباب! خلاصه اینکه ارباب من خیلی برای خفت کردن صاحب مغازه تلاش کردم ارباب! ...

لرد به دودی که از سر چوبدستی اش می آمد فوتی کرد و آن را دوباره در ردایش گذاشت.

- من فقط سر جمع هشت بار کروشیو زدم! اینا رو به اون دو تا ابله بگو که آداب رفتار کردن با آی نمیدونم چی چی ندارن!

اما ریگولوس چند دقیقه ای میشد که از غصه نقش بر زمین شده بود!

مونتگمری بقایای آی پد را با پایش به گوشه ای هل داد و رو به اربابش گفت: دستور چیه ارباب؟

لرد از جای خود برخاست و بی توجه به بدن بی جان ریگولوس به سمت مونتگمری و لودو رفت.

- نقشه اینه! شما دو تا به اون دستشویی عمومی میرید، با آپارات کردن سریع خودتو برسونید به سیبل، باید همون حوالی باشه!

مونتگمری و لودو تا کمر خم شدند و پس از ادای احترام از اتاق خارج شدند. لرد به سمت دستگاهی روی میزش رفت و بعد از فشار دادن دکمه ای دستور داد: بلا! بیا این ریگولوس رو ازینجا جمع کن برسونش به دست همسرش!

مرکز شهر لندن

لودو و مونگمری با صدای پاقی وسط جمعیتی از مشنگها ظاهر شدند و بدون توجه به چشم های گرد آن ها و احتمالا خبر دست اول روزنامه ی فردا با تیتر بزرگ " دو آدم فضایی با ظاهری عجیب در وسط شهر لندن بدون بشقاب پرنده فرود آمدند" راه خود را میان جمعیت باز کردند و چشمانشان وحشیانه در جستجوی سیل بود.

و درست کنار یک دکه ی خرت و پرت فروشی سیبل را مشاهده میکردند که به دکه تکیه داده بود و مشغول صحبت با صاحب دکه بود.

- نظرت چیه؟ من یه سری نوشیدنی که شما مشنگا تا حالا نخوردین برات میارم و در عوض تو به من پول میدی! هوم؟!

فردای آن روز خود صاحب دکه با خبرنگاران مصاحبه کرده بود و به صراحت گفته بود " خودم دیدم که آدم فضایی ها مشتریه منو با یه دست بلند کردن و بعد با صدای پــاق مانندی از جلوی چشمم محو شدند!!"

در پیشگاه ارباب

- اربابا! اینم از سیبل، مرگخوار حقیر شما!

لرد با خوشحالی دستانش را به هم مالید و از جای خود بلند شد و به سمت سبیل آمد. سبیل که هنوز از وقایع به وقوع پیوسته به درستی آگاه نبود هیکل نامیزانی را میدید که همچون کرمی حلقوی مار پیچی شکل به سوی او می آمد، این توده ی سیاه رنگ چقدر کله ی صاف و صیقلی مانندی داشت ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ ۱۵:۵۸:۲۳

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۰
#35
تدریس جلسه اول

در باز شد و دانش آموزان مثل مور و ملخ وارد کلاس شدند، در نگاه اول با بی توجهی روی صندلی هایشان نشستند و طبق معمول شروع به تعریف خاطرات تعطیلات برای همدیگر کردند.

وقتی بلاخره تعریف کردن خاطراتشان تمام شد نگاه دقیق تری به کلاسی که در آن حاضر شده بودند انداختند و متوجه عجیب بودن کلاس شدند.

البته چیز هایی هم مانند بقیه ی کلاس ها بود، مثلا میزی مستطیلی که همه ی پروفسور ها روی آن مینشینند و البته بلافاصله با فریادی از جا میپرند و دلیل آن میتوانست گذاشتن پونز های کوچولویی باشد که قبل از ورود استاد کسی آنجا جاسازی کرده باشد، یا شومینه ای گوشه ی کنار که در هر کلاسی میتوانست وجود داشته باشد.

چیز عجیب درست روبروی آن ها سه قدم آنور تر از میز دبیر بود. شیئی مربع شکل که روی میز تقریبا کوچکی گذاشته شده بود و کنار میز یک وسیله ی کوچک مستطیل شکل که روی آن دکمه های زیادی وجود داشت دیده میشد.

محیط کلاس هم کمی عجیب بود، دانش آموزان وقتی به خود آمدند قاب عکس هایی روی دیوار دیدند که اشخاص ناشناسی با لبخند های بیروح و بی حرکت به بچه ها زل زده بودند.

کمی آنطرف تر هم سبد سبز رنگی وجود داشت که درون آن وسیله های ناشناخته ای وجود داشت.

- خب دیگه! کنجکاوی بسه!

سرها اتوماتیک وار از وسایل درون سبد به میز روبرویشان چرخید! پروفسور جدید آنها با خونسردی پشت میز خود نشست.

فلور با تعجب پرسید: شما کی اینجا ظاهر شدید؟

لونا لبخندی زد و پاسخ داد: من ظاهر نشدم! در حقیقت من باید به درسی که قراره تدریس کنم احترام بذارم، بنابراین من با پاهای خودم از پله ها بالا اومدم و در کلاس رو باز کردم و وارد شدم، ولی شما اینقدر به محیط کلاس توجه داشتین که حواستون به ورود من نبود!

سپس از جای خود بلند شد و به سمت تخته ی کلاس رفت و دانش آموزان متوجه نکته ی عجیب دیگری در کلاس شدند، لونا بر خلاف بقیه استاد ها با چوبدستی اسم خود را روی تخته ننوشت بلکه با شیئی سفید رنگ و استوانه ای شکل روی تخته اسمش را نوشت.

- من لونا لاوگود، استاد جدید درس ماگل شناسی هستم! خب دیگه حرفی ندارم و میخوام درس رو شروع کنم.

سپس به سمت جعبه ای که روی میز بود رفت و شیء کوچکتر را برداشت و همانطور که آن را در دستانش میچرخاند به سمت بچه ها برگشت.

- " خب! اینی که میبینید اینجاست اسمش تلوزیون هست! وسیله ای که تقریبا هر مشنگی تو خونه ی خودش داره، میشه گفت این وسیله یکی از وسایل ضروری مشنگ هاست که به جرئت میتونم بگم حتی اونا به این وسیله معتاد هم هستن!

حالا سوال اینه که این وسیله چی کار میکنه؟ ... مشنگ ها وقتی حوصله شون سر میره یا مواقعی که بیکار هستن این وسیله کوچولو که اسمش رو میذارم به عهده ی شما رو برمیدارن و تلوزیون رو روشن میکنن و برنامه ی مورد علاقشون رو میبینن! خب! حالا من میخوام حرف هام رو تموم کنم و شما رو به دیدن یه فیلم دعوت کنم. "

و سپس دکمه ی قرمزی را فشار داد و ناگهان صفحه ی مشکی تلوزیون سفید شد و چشم ها به آن خیره ماند ...

تکالیف

1- بچه ها چه فیلمی رو تو کلاس دیدن؟ درباره ی فیلم و محتوای آن توضیح دهید. (10 امتیاز)

2- اون شیء مستطیل شکل که لونا دستش بود و با اون تلوزیون رو روشن کرد اسمش چی بود؟ بگید با فشار روی هر کدوم از دکمه ها چه اتفاقی می افته؟ (7 امتیاز)

3 - فرض کنید شما هم جزء بچه های کلاس بودین، اون فیلم رو دیدین (نوع و اسم فیلم اختیاریه) و جو گیر شدین و تحت تاثیر فیلم قرار گرفتین. رول کوتاهی درموردش بنویسید(13امتیاز)


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۰
#36
تکالیف جلسه اول!



دم کرده ی خودپسندی:

مواد لازم:

یک لیوان گل گاو زبون!
لاله ی گوش خفاش جوان
15 عدد گلبرگِ گل ِ رز! (نکته: هر قدر تعداد گلبرگ ها بیشتر باشد اثر معجون بیشتر میشود! در اینجا حد وسط در نظر گرفته شده)
3 سانت دم ِ روباه.
مقداری پشم گوسفند!!
چشم راست ماتیکور ِ چشم آبی.
مقداری آب


طرز تهیه معجون:

ابتدا فکر خود را از هر گونه فکر و خیال پلید و بد خالی میکنیم و تا جایی که امکان دارد ذهن خود را از هر فکر بیخودی دور میکنیم و اطراف خود را از هر چیزی که موجب حواس پرتی شود خالی میکنیم.

سپس قبل از آنکه پاتیل را روی آتش بگذاریم لیوان گل گاوزبون را در آن به طور یکدفعه خالی میکنیم. و حالا میتوانیم پاتیل را روی آتش میگذاریم.

سپس دم روباه را به قطعات مساوی تقسیم میکنیم و آن را درون ظرف جداگانه ای میگذاریم، گل برگ ها را پودر میکنیم و با دم قطعه قطعه شده قاطی میکنیم و مخلوط ایجاد شده را درون پاتیل میریزیم.

پوست لاله ی گوش خفاش را میکنیم و اول سرخش میکنیم سپس درون پاتیل میریزیم. پشم گوسفند را آسیاب کرده به معجون اضافه میکنیم. چشم را له میکنیم و با آب مخلوط میکنیم و درون پاتیل میریزیم.

سپس نیت میکنیم و معجون را هم میزنیم!



پاتیلی که بیشتر از دو سال از ساخت آن نگذشته باشد، به دلیل اینکه پاتیل اگر قدیمی باشد خاصیت خود را از دست میدهد و گرما را خوب منتقل نمیکند.

پاتیل باید نچسب باشد! یعنی معجونی که در پاتیل درست میشود ته نگیرد و خاصیت جذب مواد را نداشته باشد تا معجون خالطانه و بدون ته دیگ (!) درست شود.

پاتیل نباید به رنگ های روشن باشد چون نمیتواند گرما را به خوبی جذب کند پس هر چه رنگ پاتیل تیره تر باشد بهتر گرما را جذب میکند.



الف) دم کرده معجون بصیرت

چون در هنگام غروب نصف روز را پشت سر گذاشته ایم و دیدمان نسبت به روزی که گذرانده ایم بیشتر میشود و همچنین در کتاب ها روایت شده است که هنگام غروب موج هایی که مانع از رسیدن امواج ماوراء به روح هر انسانی میشود بسیار کم است.
پس هر انسانی هنگام غروب به درک و بینشی عمیق تر دست پیدا میکند که قدرت آن بیشتر از دیگر اقات روز است.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰
#37
سوژه جدید!

روی پله ها نشسته بود، پسری که حداقل دو سه سالی از او بزرگتر بود و هیکل بزرگ و ترسناکی داشت هر لحظه به او نزدیک تر میشد، چرا آنها باید برای خوش گذراندن او را اذیت میکردند؟ اگر میتوانست کار فوق الاده ای انجام دهد...یا آنها را با یک ورد جادویی شبیه قورباغه کند و بعد پایش را روی آنها بگذارد و یکبار برای همیشه از شر آنها خلاص شود عالی بود. ولی این ها فقط در داستان هایی بود که شب آن زن مهربان و مسخره برای آنها میخواند و همیشه گوشزد میکرد که این ها فقط داستان است!

پسر نیشخندی به او زد و گفت: هی! بازم که اینجا نشستی. زودباش هر چی تو جیبات داری رد کن بیاد!

آخرین باری که مقاومت کرده بود را به یاد آورد، چند پسر هیکل دار بد تر از او سرش ریخته بودند و تا میتوانست کتک خورده بود و صبح روز بعد درون اتاق روی تخت و در حالی که پایش گچ بسته شده بود خود را یافت. به ناچار دست هایش را درون جیب هایش برد و چند گالیون در آورد و با اکراه درون دستان منتظر پسرک انداخت.

پسر آماده شد که برود ولی ناگهان صاف ایستاد و به جیم پسر نگاهی انداخت، زنجیری به جیب های پسر آویزان بود.

- هی! اون چیه؟

منتظر جواب نماند و با یک حرکت شی را از جیب پسر درآورد! یه زنجیر که آوزیر کوچک طلایی از آن آویزان بود.

موذیانه لبخندی زد و گفت: پس تو اینو از من پنهان میکردی؟ این به اندازه ی تمام چیزایی که دادی می ارزه!

دیگر نمیتوانست این وضع را تحمل کند، آن آوزیر برای او خیلی ارزشمند بود.

- هی اونو پس بده! تو نمیتونی اونو از من بگیری!

ولی پسر بیخیال از کنار او رد شد و به فریاد های پسر اعتنایی نکرد.

- نـــــــــــــــــــه!

چندی نگذشت که همه ی مرگخواران در اتاق اربابشان جمع شدند و نگران به او نگاه کردند، بعد از گذشت چند ساعت لرد پشت میزش نشسته بود.

- من به کلی فراموش کرده بودم، ولی با خوابی که دیشب دیدم ... گوش کنید! شما باید سرنخی از یه مشنگ به نام الکس فیلر بگردید! تنها خبری که ازش میتونم بهتون بدم اینه که تو همون پرورشگاهی بوده که من بودم! زودباشین! دنبالش بگردین! وقت انتقامه...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۰
#38
سلام!

من کلاس ماگل شناسی رو میخوام. رول و غیر رول قاطیه!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۰
#39
صاحب مغازه در حالی که ناخن هاش رو به شیشه قفل کرده بود با نگاه نافذ و نیشخندی به لب مستقیما به نجینی نگاه میکرد.

- این مار ژیگوله رو چی صدا کردی؟ نجینی؟

وزیر که نگران جون خودش بود که ممکنه در اثر دعوایی که بین این دو نفر قراره راه بیفته با من من جواب داد: آره ... نجینی. دختر ارباب!

مرد دماغ گنده که هنوز نگاهش به سمت نجینی بود شیشه رو بیشتر فشار داد و گفت: خیله خب. که گفتی این همراهته! من این مار رو بهتون میفروشم ولی به یه شرط!

وزیر دیگر که از خوشحالی و نجات یافتن جانش سر از پا نمیشناخت جویده جویده شروع به خودشیرینی کرد: البته آقای خوشتیپ! میخوای از کدوم بانک واسه ت پول واریز کنم؟ بانک ملی؟ سپه؟ تات؟ اوه راستی بانک دی خیلی باحاله تعریـفشو زیاد شـ...

صاحب مغازه حرف وزیر را قطع کرد و بلاخره راضی شد نگاهش را از نجینی بردارد و نگاهی سرسری به وزیر بیندازد و سپس به پشت میز خود رفت و شیشه ی حاوی مار را روی آن کنار قلب گذاشت.

- نه! من از تو پول نمیخوام. اینطور که معلومه این مار عاشق مار تو بطری من شده! و احتمالا همین الانم له له میزنه که بره پیش مار توی شیشه. و من هم اتفاقا شیفته ی نجینی شدم!

همین موقع شدت تپیدن قلب بیشتر شد طوری که شیشه ی حاوی مار رو میز تکان مختصری خورد. وزیر قلب خود را تصور میکرد که به در و دیوار قفسه ی سینه اش میکوبد و چیزی نمانده بپرد بیرون.

- اوه! آروم بگیر! داشتم میگفتم ... چطوره این مار خوش هیکل رو بدی به من تا همراه مار خودم تا ابد اینجا زندگی مشترکی خوبی رو داشته باشن؟

وزیر که هنوز نتوانسته بود بر اعصابش مسلط شود به سینه اش چنگ زد تا ظاهر خود را خوب جلوه دهد.

- هیچ معلومه چی داری میگی دماغ گنده؟ این مار، این نجینی، این دم بریده (!)، این که همه ی مرگخوارا رو جون به لب کرده، اینی که هر شب روغن مار به چار تا شیویدی که رو سرش سبز شده میزنم، اینی که تا کنار ارباب نباشه ارباب خوابش نمیبره نجینـــــــــــــیه!

صاحب مغازه خمیازه ی منصوعی نشان وزیر دیگر داد و گفت: تصمیم با توئه! اگه حرف منو نپذیری این نجینی، شاه شاهان عزیز قطعا تو رو میکشه!

وزیر دیگر با خود زمزمه کرد: و اگه قبول کنم هم ارباب منو میکشه!!


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱ ۱۵:۲۱:۱۲

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۰
#40
لی، الان نجینی از دست وزیر عصبانیه اونوقت تو نوشتی داره ماساژش میده؟
----------------------------

چند ساعت بعد:

مرگخواران دور میزی گرد جمع شده بودند و در حالی که دستشان زیر چانه بود فکر میکردند.

لینی گفت: چاره ای نیست! باید وزیر رو لو بدیم.

رز آهی کشید و پاسخ داد: آخه هیچ کس جرات نداره به ارباب اعتراف کنه، حتی اگه اعترافش در باره ی یه شخص دیگه باشه.

همان موقع آندرومدا بشکنی زد و حواس بقیه را به خود جلب کرد.

- چطوره یه نامه بنویسیم و بعد بندازیمش تو اتاق لرد؟

صدای کف و سوت مرگخواران برای فکر بکر آندرومدا به هوا برخاست.

رز کاغذ و قلم پری را از غیب ظاهر کرد و مشغول نوشتن شد، و نامه با جمله بندی های هر یک از اعضا نوشته و پاکنویس شد و آخر آن امضا شد.

طبقه ی بالا، لرد در حالی که نجینی را نوازش میکرد روی تخت خود دراز کشیده بود.

- آه دخترم. اینقدر افسرده نباش، شنیدم اون کرمه خیلی قد کوتاهی داشته و پوستش جنس خوبی نداشته و از خانواده ی متوسطی هم بوده، زیر خاک های مرغوب زندگی نمیکرده ... اصلا برازنده ی دختر من نبود نجینی عزیزم!

- فسسسس فوووووس فیششش

- نگران نباش، برای خانواده ش خاک خوب فرستادم تا اینجوری تا آخر عمرشون راحت زندگی کنن.

همان موقع جغدی از پنجره ی باز وارد اتاق شد و مقابل پاهای لرد فرود آمد.

لرد روی تخت نشست و نامه را نوک جغد گرفت و نجینی از شدت افسردگی زیاد جغد را یکجا بلعید.

لرد با تعجب نامه را باز کرد و آن را خواند.


Only Raven !


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.