هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲
#31
آییلین شانه بالا انداخت.
- ولی عجب هوشی داشت بچم . . . به مامانش رفته . اون بابای مشنگش که هیچی . .

ملت مرگخوار با چشم غره به وی نگاهی کردند و او هم ترجیح داد که سکوت کند. لینی ذکاوتمندانه گفت:
- بریم دیگه. معلوم شد... تنها جایی که احتمال بیشتری میره اونجا باشه.

ناگهان دود سبز رنگی در محوطه پخش شد و از میان دود سبز، چهره ی سیاه لرد سیاه شکل گرفت. از پشت دود ها اندکی از موهای وزوزی بلاتریکس که سعی میکرد دستش را از توی دود ها نشان دهد و بگوید که همراه لرد است دیده میشد. صدای غمگین و بی حوصله ی لرد طنین انداخت.

« مرگخواران ارباب، حوصله ی ارباب سر رفته. جام رو زودتر بردارین بیارین. ما قفسه های اتاقمون رو خالی کردیم، از صبح از موهای بلا به عنوان اسکاچ استفاده کردیم و جای جام اسنیپ رو حسابی دادیم سلسی برق بندازه. زود باشید جام های مارو بیارین تا همین دو تا تار مویی که رو سر بلاست رو نابود نکردیم. »

درهمین لحظه چوب دستی بلا از بین دود ها بیرون امد و با اجرای طلسم کروشیویی به نیابت از لرد همه ی مرگخواران به گوشه ای پرتاب شدند.

کمی آنطرف تر- محفل ققنوس


- دست به جام من نزن بچه . این که اسباب بازی نیست. جام اتشه..کلی برای به دست اوردنش زحمت کشیدم.
جیمز خنده کنان جام را بالای سرش گرفت.
- نمیدم و نمیدم ، جام سوری رو نمیدم .
- بذارش سرررررررررر جاش!

جیمز آدامس ققنوسی اش را تف کرد و با شیطنت روی مبل پرید .
- عمو عمو عمو عمو...مثلا چه زحمتی کشیدی عمو؟

اسنیپ درحالی که به شدت کلافه شده بود و اصلا علاقه ای به کل کل با با جیمز نداشت، خودش را روی صندلی انداخت و دستی به موهای چربش کشید.
- هیچی از قانون های اولیه ی شرکت تو مسابقه این بود که همه ی شرکت کننده ها باید تمیز باشن..مجبور شدم برم حموم. این همه سال رو سرم چربی جمع کردم ، همه هزینه هایی که کردم به باد رفت. حالا اون جام رو بده به من بچه جون.

جیمز اما همچنان با شیطنت بالا پایین میپرید و قصد نداشت که جام را به وی برگرداند. سوروس دیگر نتوانست خودش را کنترل کند.
-کروشیو

جیمـز ماهرانه یویویش را جلوی طلسم گرفت و طلسم منحرف شده به دیوار برخورد کرد. سپس انگشتش را به نشانه ی تهدید تکان داد.
- جیــــــــــــغ . . . تو عامل نفوذی هستی...جیــــــــــغ عمو مگه تو توبه نکرده بودی؟ جیــــــــــغ من به همه میگم

سوروس وحشت زده سعی میکرد جیمز را ساکت کند. اوضاع خطرناک شده بود، دیگر نمیتوانست انجا بماند . . .


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: گفتگو با ناظرين انجمن كينگزكراس
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
#32
اهم،
متقابلا با بلاتریکس فعلی موافقم! من وقتی میام یه چیزی مینویسم باید اول جوابشو ببینم حداقل بعد پاک بشه! کما این که تمام صحبت هایی که گفته شد در حیطه ی نقش ها بوده و هم من متوجه این موضوع بودم و هم بلاتریکس فعلی! در دوره ی قبلی هم که در سایت بودم همیشه همینطوری برخورد میکردیم و تازه کسی هم صحبتی میکرد کروشیو میخورد! تا به حال نشده پست های من تو این سایت پاک بشن! شما باید مستقیم به اتاق تسترال ها هدایت بشین ظاهرا! حالا من نباشم هم این بلاتریکس فعلی هدایتتون میکنه! مشکلی هم وجود نداشت. خودمون هم با هم حلش میکردیم نقشامون هم خودمون به خودمون و سایرین معرفی میکردیم! لزومی به این طرز برخورد نیست. حداقل صبر کنید دو ساعت بگذره من جوابی که بهم داده شده ببینم بعد بزنید پاک کنید اخه! حداقل اخطار میدید صبر کنید اخطارو بخونیم بعد! بیست چهار ساعته که ملت انلاین نیستن !

عجب!

همچنان در بدبختی و سیاهی بمانید.



وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲
#33
درود.

اومدم بگم لطفا منو پس بدید .شنیده ها حاکی از اینه که ارباب دلش برای بلاتریکس عزیزش تنگ شده . بنابرین لطفا اسم و رسم منو پس بدید بیاد.

این لینک شناسه ی بلاتریکس فعلی : بلاتریکس لسترنج فعلی

18 اردیبهشت بوده آخرین پست ایفای نقشش و آخرین ورودشم 1 تیر!

یک قانونی بود که میگفت اگر فعالیت یک ماهه ی ایفای نقش نداشته باشن ، نقششون خارج میشه از ایفای نقش.
پس اسم و رسم مارو بدید بیاد.
کروشیو .

روز به شر و بدبختی .



متاسفانه الان هنوز زود هست برای تغییر شخصیت ایشون . چون ممکن هست در شروع تابستون به سفری چیزی رفته باشند . چند روز دیگه هم صبر کنید اگر خبری ازشون نشد شخصیت بهتون داده میشه .


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۷ ۱۶:۰۸:۰۲
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۰:۱۹:۰۲

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: دفتر خانه ریدل(مجوز تاپیک)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۹
#34
ارباب عزیزم،

ضمن تبریک تولدتون، می خواستم بگم که هدیه ای رو به مناسبت این روز براتون اماده کردم !!

کافیه که در اتاقتون باز کنید !! بله درست می بینید !! یک عدد رودولف پاپیون زده پشت در اتاقتون منتظره !

لذا بیایید با هم برای جش گرفتن این روز بزرگ ، رودولف را تیکه تیکه کنیم! نظرتون چیه؟!

ارباب لردولدمورت کبیر،

امیدوارم که همیشــه در کنار مار عزیزتون نجینی زندگی خوبی داشته باشید !! و باور کنید که من همیشه مار مزاحـم..اهم ! مار ِ عزیزتون که همیشه کنارتون حضور داشت رو دوست داشتم و دارم! سلام منو به اون داماد بی عرضتون مونتی هم برسونید که نتونست دوروز این مار مزخر..اهم!! دوست داشتنی رو ازتون دور کنه .

اوه یادم رفت بگم که از اونجایی که شما همیشه دوستدار موهای وزوزی من بودید ، دسته ای از ان هارا همراه با رودولف پاپیون زده ضمیمه ی کادوی تولدتون کردم !

تولدتون مبارک باشه !!


پانویس: این انیتا این بغل نشسته هی اشاره میکنه بهتون بگم که خیلی ازتون متنفره و ارزو میکنه که روز تولد و مرگتون یکی باشه !! ناراحت نشین! آنیتائه دیگه. نمیشه کاریش کرد!!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸
#35
چند دقیقه بعد ، سیریوس روبان زده شده ، روی صندلـی سبز رنگ بالای کافه جای گرفت. بلاتریکس ذوق زده به سیریوس که یک نگاهش به آنتونین و نگاه دیگرش به دامبلدور بود ، نگاهی کرد و با خوشحالی کروشیویی به طرف رودولف فرستاد. نارسیسا ، به محفلیون که در شک بودند ، نگاهـی کرد و با لحن تحقیر آمیـزی گفت:
- سیریوس ، ربان قرمـز خیلی بهت میاد. درست شبیه بچه گربه ی هرمیون شدی.

هرمیون بلافاصله براق شد:
- همه ی مرگخوارا همینطورن. شما موجودات سیاه ِ چرک و آلوده، هیچ چی درمورد فواید گربه ها نمی دونین. نمی دونین که گربه ها چه فایده هایی دارن. مثلا گربه ها...

مالی ویزلـی بلافاصله به هرمیون چشم غره ای رفت و دامبلدور در حالی که از شدت شوک ، رنگ از ریش هایش پریده بود، با صدای ضعیفی گفت:
- تامی...پسرم مجسمه ی خوبی درست کردی. خیلی شبیه به سیریوسه .

محفلیان با شنیدن صدای ضعیف دامبلدور ، در حالی که جرات پیدا کرده بودند ، مشغول پچ پچ شدند. جیمز ابراز وجود کرد:
- عمو تامی..میشه برای تولد منم یه مجسمه از خودت درست کنی ؟

بلاتریکس پوزخندی زد و رودولف گل سفید روی تابوتش را کنار زد و سرش را از تابوت بیرون آورد:
- بلا ! عزیزم مگه این سیریوسه واقعـی نبود ؟!

بلاتریکس مجددا" رودولف را به درون تابوتش فرستاد و با خونسردی چوب دستی اش را به طرف سیریوس گرفت:
- اینی که می بینین...!

- آخخخخخخخخ !!

جیمز جیغ کشان به طرف جینی دوید.
- مامان مجسمهه دستمو گاز گرفت . نهنگااا همه به جای خود !! حمله می کنیـم !

محفلیان وحشت زده به سیریوس ربان زده خیره شدند. لرد سیاه به سردی لبخندی زد.
- زمان اهدای هدایا فرا رسیده ... !


فاصله ای نه چندان دور ، همان موقع:


جغد شماره ی یک:
- صد بار بهت گفتم که همچین ماموریت هایی رو قبول نکنیم. الان میریم اونجا ، اون کچل عصبانی میشه پرای قشنگمون رو آتیش میزنه.

جغد شماره ی دو :
- خیلی بزدلی عزیزم ! مگه ما داریم چی کار میکنیم؟ برای یه توله گرگ کوچولو ، از طرف دامبلدور مهربون، هدیه می بریم !

- این قدر حرف نزن ! فکر میکنم رسیدیم. بالا رو باز کن..آهان..یک ..دو ...سه !!

بسته ی آبی رنگ از دودکش کافه ی سیاه، به داخل کافه پرتاب شد.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۱۰ ۲۳:۴۸:۵۹

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: دفتر توجیهات اسلامیه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۸
#36
احتیاجی به ارسال امتیازاتِ صفر صفر نیست! با پرسی صحبتشو کردم!

حرف دیگه ای داری می شنوم باود...


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸
#37
هممم اولا که من از روی تاریخ عضویت گفتم..و این که یه مدت آبرفورث عضو ایفای نقش نبود..و دوباره برگشت بعد از مدتی تقریبا طولانی! خب طبیعتا کمی سخت بود که با جو ایفای نقش فعلی جا آشنا بشه و بعد هم همچین پتانسیلی برای فعالیت در این ایفای نقش غریبه داشته باشه!

بعدم، منظورم این نیست که فعالیت صفره! مثلا خود شما، چند بار گفتی که با این سوژه های هری پاتری خیلی نوشتی و دیگه حوصلت نمیاد که بنویسی؟! همم خُب نمیشه توقع داشت که اعضای قدیمی مثل تازه واردی که دیروز وارد ایفای نقش شده فعالیت کنه و انرژی چنان فعالیتی رو داشته باشه!

برای همین این سوال برام پیش اومد که آبر چطور بعد از مدتی که از ایفای نقش دور بوده و برگشته..تونسته خیلی زود با جو اشنا بشه و بعدم همچین انرژی داشته باشه برای فعالیت !

موفق باشی!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۴:۴۷ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸
#38
امم خب بزچرون...


1- چطور شد که بعد از دو سه سال برگشـتی و بر خلاف بقیه ی قدیمی ها، چطور چنین پتانسیلی برای فعالیت داری؟!

2- چرا ابرفورث؟! چرا بزچرون؟! هوم؟

3- اوممم..چــی شد که از سایت رفتـی؟! شنیدم که میگی به دلایلی..خب اون دلایل چین؟! دعوایی..بحثی..جدلی..یا مسئله ی شخصیی مثل استراحت؟


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸
#39
فیلچ: بازی 1 -1 مساوی!

لرد با عصبانیت به مجری که نتایج را تند تند اعلام می کرد نگاهی کرد و با صدای بلندی فریاد کشید:
- همین الان این بازی رو تمومش کنید.

فلیچ معترضانه جارویش را بالا آورد.
- یعنی چی؟! چی میگی؟! چی چی رو تمومش کنیم؟! ما همه از این بازی لذت می بریم.

لرد با خونسردی چوب دستی اش را بیرون کشید:
- ولی ارباب از این بازی لذت نمی بره. یا بازی رو تموم می کنید یا مجبور میشم که خودم تمومش کنم!

ریگولوس زلف شهلایش را تکان داد.
- هوم اصلا تو میدونی که من یک بلک خوشتیپ با زلف های شهلا هستم؟! وقتی یک بلک خوشتیپ با زلف های شهلا داره از یک بازی لذت می بره، بقیه حق اعتراض ندارند.

تق! تتق! تتتق!

ریگولوس و فلیچ بی حرکت روی زمین افتادند. لرد با خونسردی به چشمان لوسیوس نگاهی کرد. لوسیوس که متوجه اوضاع شده بود، آب دهانش را قورت داد و موهایش را عقب زد.
- امم، ارباب، می دونین من بچه دارم؟ دراکو که نباید پدر اصیلی مثل منو از دست بده. اوه ارباب فکر سیسی رو بکنین. چقدر گریه می کنه و تالار رو خیس خیس میکنه. ارباب فکر کنید که سیسی با اشک هاش غذاهای آنی مونی رو شورتر کنه. اوه ارباب فکر کنید که...امم چیز..ارباب اونطوری نگام نکنید. شما می تونید هرفکری که می خواین بکنین!

لرد سیاه پوزخندی زد و با خونسردی چوب دستی اش را به طرف لوسیوس گرفت.
- خیلی خب. ارباب این بار می بخشدت! اما اگه یک بار دیگه در حضور ارباب، به بازی هایی که ارباب دوست نداره اعتراض نکنی، کشته میشی. فهمیدی؟!

لوسیوس آب دهانش را قورت داد و لرد با خونسردی چوب دستی اش را در ردایش گذاشت و به طرف خانه ی ریدل آپارات کرد!

پایان سوژه!

_____________________________________________________


سوژه ی جدید:



رودولف نفس نفس زنان وارد سالن اصلی شد.
- رابستن نیست. هرچی می گردم پیداش نمی کنم.

نارسیسا در حالی که موهای دراکو را نوازش می کرد، بی تفاوت پرسید:
- منظورت چیه رودولف؟ یعنی چی که رابستن نیست؟ اونم توی روز تولدش؟ مسخرست!

رودولف با تردید به نارسیسا نگاهی کرد و گفت:
- خب نیست دیگه! می تونین خودتون بگردین.

- مسخره بازی درنیار رودولف! نکنه میخوای از زیر تمیز کردن تابلو ها دربری؟! یک سال هم که برای فامیل تو جشن تولد گرفتم و اجازه دادم ویلای قشنگمون کثیف بشه، خودت از زیر کار در میری.

رودولف به بلا که عصبی می نمود نگاهی کرد و زیر لب غرید:
- فکر می کنید دارم دروغ می گم؟! برین خودتون بگردین. اگه پیداش کردین من قول میدم که برم حموم!

نارسیسا ذوق زده موهای دراکو را رها کرد و به بلاتریکس نگاهی کرد.
- چی از این بهتر بلا؟! رودولف داره بازی درمیاره. الان می گردیم رابستن رو پیدا می کنیم و چهار تا کروشیو بهش میزنیم که قایم موشک بازی درنیاره. بعدم مگه نشنیدی رودولف گفت که بعد از قرنی میره حموم و موهاشو می شوره؟! این می دونی یعنی چی؟! یعنی دیگه مجبور نیستیم وقتی بیکار میشیم شپش هارو کروشیو کنیم.

بلاتریکس فکری کرد وسرش را تکان داد.
- خیلی خب! بگردین پیداش کنید.


یک ساعت بعد:


- دیدین گفتم؟! فکر میکنین من حاضرم بیخودی قول حموم رفتن بدم؟!

سیریوس با عصبانیت غرید:
- این رابستن کجا رفته؟ همه ی مارو گذاشته سر کار! کی بود که می گفت چند ساله برام تولد نگرفته کسی و دچار بیماری روحی شدم؟! بگردین پیداش کنید.

- از کی تا حالا سیریوس برای بلک ها تصمیم میگیره؟!

لرد سیاه در حالی که نجینی را دور گردنش پیچانده بود، وارد سالن اصلی شد. قلب ها بلافاصله در چشمان بلا هویدا شدند. سیریوس با عصبانیت فریاد کشید.
- کی اینو دعوت کرده؟!

نارسیسا با متانت لبخندی زد و بی توجه به لوسیوس که سعی داشت زمین تالار را تی بکشد، گفت:
- هوم تولد رابستن بود و من و بلا تصمیم گرفتیم که اربابو دعوت کنیم. مشکلیه؟!

بلاتریکس کلافه به مونتگمری و بچه هایش که پشت سر نجینی و لرد وارد شدند نگاهی کرد و گفت:
- سیریوس، ساکت باش.

لرد نجینی را از دور گردنش باز کرد و روی مبل انداخت. صدای فیش فیش نجینی که به نشانه ی اعتراض بود بلند شد و لرد بی توجه لبخند شومی زد.
- این اتفاق برای یکی از اجداد من هم افتاده بود! درست وقتی که تولد همسرش بود، همسرش ناپدید میشه. در حقیقت این یک نوع طلسم شوم و سیاهه که باعث میشه فرد درست در روز تولدش ناپدید بشه و اگه این طلسم خنثی نشه، کم کم رداگیر همه ی ساکنین اون خونه میشه. فقط یک راه برای خنثی کردن طلسم وجود داره. فقط یک راه!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸
#40
[spoiler=خلاصه ی سوژه]

خلاصه:


کتاب الادورا مینگز که متعلق به الادورا مینگز سیاهترین جادوگر زمان خود، بوده است و پر از طلسم های سیاهست، پیدا شده و در کتابسرای دیاگون نگه داری می شود. لرد سیاه برای گرفتن کتاب همراه با بلاتریکس مخفیانه وارد کتاب خانه میشود و از محافظ مخصوص کتاب را می دزدد! از طرفی دامبلدور و روونا هم به کتابسرا می یایند و تمام کتاب هارا می گردند و کتاب الادورا مینگز را پیدا میکنند و با خود می برند! وزارت خانه برای تحویل گرفتن کتاب می یاید چون کتاب پر از طلسم های خطرناک است و باید محافظت شود! مسئول کتاب خانه کتاب دروغین را به مسئول وزارت خانه می دهد و بعد از رفتن انها، کتاب الادورا مینگز اصلی را بر میدارد و به طرف منزل ارباب خود که اقای خاکستری است می رود! در این بین محفلی ها و مرگخواران متوجه شدند که کتابی که برداشته اند دروغین است و فکر میکنند که کتاب اصلی دست جبهه ی مخالفشان است. یعنی مرگخواران فکر میکنند که کتاب اصلی دست محفله و محفلیان فکر میکنند کتاب اصلی دست مرگخوارانه! در این بین آقای خاکستری تصمیم میگیرد که تا چند روز اینده سیاهترین طلسم دنیا را از کتاب الادورا مینگز به اجرا بگذارد! [/spoiler]

__________________________________________________

خانه ی ریدل:

مرگخواران وحشت زده به لرد سیاه که از عصبانیت سرخ شده بود، خیره شده بودند. لرد با عصبانیت کروشیویی به رودولف فرستاد.
- اون پیرمرد به درد نخور، فکر کرده که می تونه کتاب با ارزشی که متعلق به منه برداره و فرار کنه! ارباب نمی فهمه که محفلی ها به این کتاب چه نیازی دارند؟!

رودولف با ناراحتی آب دهانش را قورت داد.
- ارباب، چرا به من کروشیو میزنید! من که از اول جلسه یک کلمه هم حرف نزدم!


نارسیسا به بلا نگاهی کرد و کلافه آهی کشید.
- به خاطر این که تو بهتر از همه کروشیو می خوری و ارباب الان عصبانی هستند! برای بهبود اعصابشون ترجیح دادن که به یک کروشیو خور خوب کروشیو بزنن!

-

لرد سیاه کلافه چوب دستی اش را در ردایش گذاشت. سپس در حالی که با عصبانیت طول اتاق را می پیمود، به بارتی که مدام حرف میزد، چشم غره ای رفت و گفت:
- هیچ کدوم از شما ها راه حلی ندارین؟! این قدر بدرد نخورین؟ من مرگخوار دور خودم جمع کردم؟!

بلاتریکس به آرامی گفت:
- ارباب، میریم محفل و کتابو پس میگیریم! نباید اجازه بدیم که اون ریش دراز اون کتابو هرکاری میخواد بکنه. نهایتش اینه که از عامل تفریحمون می گذریم و ریش درازو می کشیم. هوم؟!

لرد فکری کرد و سرش را تکان داد و مرگخواران با اسودگی نفسشان را بیرون دادند.

همان لحظه- محفل ققنوس:

- جیمز، یا ساکت میشی، یا مجبورت میکنم که عصرونه های مالی رو امتحان کنی.

جیمز جیغ کوتاهی کشید.
- چی؟ پرفسور؟ شما به عصرونه های خاله مالی توهین کردید؟ خاله مالی بیا ببین به عصرونه هاتون توهین شده!

نیمفدورا با ناراحتی به جیمز چشم غره ای رفت و گفت:
- هوم، بهتر نیست که کاری کنیم پرفسور؟ می دونین اگه ولدک کارشو شروع کنه هیچی از دنیای جادوگری نمی مونه؟ شما که می دونین اون کتاب چقدر خطرناکه. درست نمی گم؟

دامبلدور دستی به ریش هایش کشید و عینکش را جا به جا کرد.
- درست میگی نیمفا، به نظر من که بهتره همه با هم به دیدن تامی بریم و ازش خواهش کنیم که کتابو به دستان پر امنیت ما بسپاره؟!

آبرفورث با عصبانیت غرید:
- پرفسور، حتی بز های منم می دونن که ولدک کتابو به این راحتی پس نمیده.

سارا عینکش افتابی اش را روی میز پرتاب کرد و مشکوکانه به چهره ی دامبلدور خیره شد. سپس در حالی که احساس میکرد با چه موجودات متفکری طرف است، لبخندی زد.
- این که کاری نداره. ما یکی از مرگخواران رو می دزدیم و ولدی مجبور میشه برای پس گرفتن مرگخوارش، کتابو بهمون بده.

گرابلی پیشنهاد کرد:
- مثلا بلاتریکس؟ یا ایوان؟ یا رودولف؟

سارا اهی کشید.
- بلاتریکسو که زورمون نمیرسه! تا بیاریمش اینجا تیکه پارمون کرده، ایوان هم که اگه بیرون یخچال بمونه فاسد میشه! رودولفم که مطمئنا زیر نظر بلاتریکس داره کروشیو می خوره. چطوری بدزدیمش؟! به نظر من نارسیسا گزینه ی خوبیه.

دامبلدور با تایید سرش را تکان داد و محفلیان لبخندزنان متفرق شدند.

منزلگاه آقای خاکستری:

- اوه معلومه که اینطوره احمق! فقط دو سه روز برای اجرای این ورد وقت لازمه! بعد می بینی که دنیا به تسخیر ما درمیاد. به تسخیر آقای خاکستری!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.