هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: پاسخگویی به سوالات مسابقه داستان نویسی کوتاه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰
#31
سلام

آيا يك نفز مي تونه بيش از يك داستان بفرسته؟ با مزمونهاي مختلف چطور مثلا يكي هري پاتري يكي يه فانتزي ديگه؟


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۰:۱۹ جمعه ۱۴ مرداد ۱۳۹۰
#32
سلام

اينجا جا هست ما بيايم يا اينجام بي صاخاب شده مثل محفل البت اون كه درست شد ولي الآن رو مود اينجام ميشه بيام ببين منو يه پف كوتوله گوگول مگوليم


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
#33
گراوندور


در تالار گريف:


گودريك با عصبانيت از گوشه اي به گوشه ديگر تالار مي رفت.

- آخه اين لعنتي بايد يه جايي باشه يعني چي كارش كردن...

در همين حين جسيكا با سرعت وارد تالار شد گفت:

- گودريك ببين چي پيدا كردم.

- چي شده اون دفترچه پيدا شده.

- نه باو ولي يه طلسم پيدا كردم كه خود به خود اشتياق اونارو براي دوباره باز كردن اون دفترچه زياد مي كنه.


دقايقي بعد در كتابخانه هاگوارتز:


جرج:

- هي فرد به نظرت اون آرنولد نيست روي كتاب جادوهاي باستاني؟

- چرا خودشه طلسم يادته؟

- مگه مي شه يادم بره.


فرداي آنروز پشت در كلاس مراقبت از موجودات جادويي:


مري:

- هي پسرا از اين آرنولد خبري ندارين؟

ارگ در حالي كه داشت بال يكي از مگس هايي كه از دور سرش گرفته بود مي كند گفت:

- نه ديشب اصلا خوابگاه نيومد.

ليني به سرعت به سمت تالار راون دويد.

ملت راون:

- ليني كجا مي ري؟

- زير شيرووني.


همان موقع زير شيرواني ريونكلاو:


آرنولد دفترچه خاطرات ريونكلاو را باز كرده و تك تك عكسها را از زير نظر مي گذراند.

- آه يادش به خير گابر اينجا رو ساختي ....او... ققي يادته با ادي چقدر شيرموز مي فروختين...

در هيمن حين كه آرنولد داشت خاطراتش را زنده مي كرد، ليني با سرعت وارد اتاق شد ...


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۱۰ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰
#34
گراونـدور

نويسنده: در حالي كه گريفي ها دارن برنامه ريزي مي كنن بهتره ما مزاحمشون نشيمو بريم به ريونيا يه سري بزنيم.

در تالار ريون

ريونكلاوي ها دور ميزگرد جمع شده بودند و دنبال راه حلي براي مشكل پيش آمده مي گشتند، روونا مثل هميشه بالاي ميز در ميان زمين و هوا شناور بود؛ ناگهان آنتونين حركتي كرد و گفت:

- مي تونيم .... نه ولش كن ايده بي خوديه.

ملت:

- بگو ببينم شايد بتونيم اجراش كنيم؟

- ميتونيم از هافليا جزوه هاشون رو قرض بگيريم...

ناگهان از پنجره باز عقابي وارد تالار شد و پس از عبور از وسط روونا در صندلي خالي كنار ارگ پايين آمد.

ارگ:

- ايول حال روونا رو گرفتي.

روونا چش غره اي به آن دو رفت و گفت:

- مي شه براي يكبار هم كه شده جدي باشي ارگ. ما اينجا يه مشكل بزرگ داريم. (رو به آرنولد) تو هم نمي توني از در بياي حتما بايد از پنجره اونم درست از وسط من رد بشي.(رو به آنتونين هم) آخه باهوش هم هافل هم اسلي اعتصاب كردن و شر كلاسا نميان و امتحانم نمي خوان بدن.

آرنولد كه حالا به حالت قبلش، همان پف كوتوله بنفش، برگشته بود گفت:

- ببينم ليني اون افسون حافظه ات رو ديگرانم كار مي كنه؟

- خب بايد چوبتو برعكس بچرخوني خب اين كه دردي از ما دوا نمي كنه.

- چرا ديگه تو كلاس ماگل شناسي جاي من كجاس؟

- خب تو هميشه رو شونه يكي ديگه هستي انقدم كه اين ور و اونور ميري كه ...

- من تو اون كلاس دقيقا رو شونه ي استاد بودم(اشاره اي به مغزش ميكند) و جزوه ها تون اينجاس.

- ايول از اين به بعد مي تونيم همين كارو بكنيم. اما واسه كلاسايي كه تو شركت نمي كني چي كار كنيم.

- يه ذره به مغزت فشار بياري جوابو گفتم.

- يعني تو مي خواي تو همه كلاسا شركت كني!!!

- من عمرا...

ليني با داد و فرياد ادامه داد:

- پس مي خواي چي كار كني مارو به حال خودمون رها كني يعني انقدر به گروهت علاقه داري ...

سپس با برخورد لنگه كفش لونا كه دقيقا درون دهانش قرار گرفت ساكت شد، لونا در حالي كه از اين پرتابش در پوست خود نمي گنجيد گفت:

- تو كلاسايي كه آرنولد هست مي تونيم از كوچك بودنش استفاده كنيم و تو كلاسايي كه نيست بايد از حافظه يه گريفي كمك بگيريم.


ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۳ ۰:۱۳:۲۱
ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۳ ۰:۱۹:۰۴

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
#35
با سلام

من درخواست كلاس چفت شدگي رو دارم.


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
#36
با سلام

من درخواست كلاس چفت شدگي رو دارم.


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۰:۵۰ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰
#37
1. لایه های مختلف ذهن را نام برده و توضیح دهید (5 نمره) (ویژه دانش آموزان رسمی

ذهن انسان ها بسته به تجربه شون در امور تلپاتیک و چفت شدگی از تعداد لایه های مختلفی تشکیل شده اما به طور عادی و معمول دارای هفت لایه است. 2لایه بیرونی در اغلب موارد به عنوان حافظه کوتاه مدت موزد استفاده قرار می گیرد که البته برای جادو گران ماهر این به تنها لایه بیرونی محدود می شود. در جادوگران عادی لایه های 3و4 و5 به حافظه بلند مدت و خاطرات تلخ و شیرین اختصاص دارد که این لایه در جادو گران ماهر به لایه 2و3 محدود می شود. در جادو گران عادی لایه 6و 7 مخصوص رازها و افکار خاص است اما در جادوگران ماهر تر این دو لایه معمولا خالی می باشد و این لایه های خالی در بعضی موارد به لایه ی دهم نیز میرسد جادوگران بسیار ماهر در چفت شدگی فقط از لایه 11 مغزشان برای انباشته کردن راز هایشان استفاده می کنند. جادوگران ماهر تری نیز وجود دارند که از 14 لایه ذهن برخوردار هستند این جادو گران 7 لایه اول را براحتی خالی می گذارند حتی در بعضی موارد این لایه ها را با خاطرات دست کاری شده پر می کنند و از 7 لایه درونی تر: 2 لایه اول را برای حافظه کوتاه مدت اختصاص می دهند و لایه ی 3 را به حافظه بلند مدت لایه 4 را به خاطرات تلخ لایه 5 را به خاطرات شیرین لایه 6 را لایه محافظ قرار می دهند و 7 امین لایه که درونی ترین لایه هم هست و در تقسیم بندی اصلی لایه 14 است به اسرار خود اختصاص می دهند.

2. در یک رول ادامه ی کلاس و حمله ی بدون اطلاع ولدمورت به دانش آموزان را شرح دهید. در پایان رول با استفاده از عناصر تعلیق و غافلگیری پایان متفاوتی برای کلاس ایجاد کنید!

- همین الآن این کارو انجام بدين چون قصد دارم به این لایه از ذهنتون حمله کنم.

آرنولد از روی سر دانش آموزان به این طرف و آنطرف می رفت. لرد که متوجه این حرکت او شده بود کرشیویی نصار او کرد و او را نقش زمین کرد سپس تکان کوچکی به چوب دستی اش داد و انگار در جا به افکار آرنولد وصل شد:

تصاویر مبهمی می دید اما پس از چند لحظه روی یک تصویر ثابت ماند، درون تالار عمومی ریونکلاو بود آتش داخل شومینه روشن بود. لینی روبروی او قرار داشت و داشت سر او فریاد می زد:

- به تو ربطی نداره منو لونا هر تصمیمی که دلمون بخواد می گیریم، تو به چه جراتی این حرفو می زنی.

در همین حین لونا و گابریل از پله های خوابگاه پایین آمدند؛ لونا به طرف لینی دوید و از او پرسید:

- چی شده چرا داد می زنی؟

- آرنولد راجع به تصمیم رفتنمون ببین چی می گه!!

اما گابریل مثل لونا رفتار نکرد با طلسمی از آرنولد پذیرایی کرد. در همین حین بادراد به طرفداری از آرنولد طلسمی به سمت گابریل روانه کرد، لینی و لونا هم به آنها پیوستند؛ جنگی در گرفت و اخگرهای رنگی بود که به این طرف و آنطرف بخورد می کرد و گاهی نیز به اعضای تالار برخورد می کرد؛ این وضع ادامه داشت تا اینکه آرنولد گفت:

- متاسفم لرد ولی قرار بود به لایه اول مغز من حمله کنی نه به آخرین لایه که رازهام اونجاست!

- هه (افکت خنده) درسته ولی لایه های اولیه رو به خوبی خالی کرده بودی و به مجازات اینکه سعی داشتی کلاس منو بهم بزنی این کار رو کردم تا دیگه از این فکرا به سرت نزنه.

- حالا معنی واقعی مجازات رو می فهمی!!!

- این یه تهدیده؟

- تا حالا اسم جادوی الفی به گوشت خورده؟ یا اسم ذهن خوان آبی پوش؟ فک می کنی تو قوی ترین جادوگر تو ذهن خوانی هستی؟ از هیپنوسیسک هندی هم چیزی نمی دونی؟

- چی؟ منظورت چیه؟ این مزخرفات چیه؟

- تو خیلی خنگی خیلی چیزا رو درک نمی کنی هری پاتر اینو ثابت کرده. تو از مشنگا و مشنگ زاده ها متنفری در صورتی که خودت مشنگ زاده ای، مادرت با بی شرمی راه رسم خانوادتون رو زیر پا گذاشت. تو همیشه از دامبلدور خوشت میومده دوست داشتی مثل اون جادوگر بزرگی بشی، وقتی اون تورو تام صدا می کنه از قدرتی که تو صداش موج می زنه خوشت میاد، اولین باری که اون تو یتیم خونه اومد دنبالت رویادته آره تو هیچ وقت این خاطره رو فراموش نمی کنی.

- با این حرفا می خوای به چی برسی؟

- به اون چیزی که میخواستم رسیدم این تویی که به چبزایی که می خواستی نرسیدی تام، من درد رو تو چشمات می بینم کودکی پر دردت رو یادت می آد روزایی که زجر کشیدن مادرت رو می دیدی ولی کاری از دستت بر نمی اومد روزایی که می دیدی مادرت تو عشق پدر مشنگت می سوزه، پدری که براحتی ترکت کرد، یادته اون موقع که تو میدون شهر روی اسب دیدیش.

- تو این چیزا رو از کجا می دونی این رازها با جادو های خیلی بزرگ قفل شده بودند تو نمی تونی تو باید الآن... اه سرم می سوزه مغزم داره از جمجمه ام در میاد تو با من چی کار کردی؟

- بزرگترین ذهن خوانی که تا امروز دنیا به خودش دیده مربی من بوده کسی که نا خواسته تونسته جاودانه بشه "ذهن خوان آبی پوش"، حرف از جاودانه بودن شد رویایی که تو به خیالت بهش تحقق بخشیدی اما با کارهایی که تو کردی روح و ذهن خودتو عذاب دادی و سعی کردی عذابت رو تو لایه های درونی مغزت پنهان کنی و با جادوی سیاه قفلش کنی، اما من الآن با خاطرات خودت عذابت می دم "مجازات".

فکر می کرد الآن خاطراتش را بیاد می آورد اما چیزی نمی دید فقط سیاهی بود، ذهنش می سوخت پاهایش سست شده بود دیگر نمی توانست روی آنها بایستد ولی باید ایستادگی می کرد این غیر ممکن بود یه پف کوتوله به او غلبه کرده بود، اکنون باید ایستادگی می کرد اگر روی زمین می افتاد آبرویش در کلاس می رفت باید کاری می کرد. باور کردنی نبود تمام آن جادوهای سیاه کار نکرده بودند این غیر ممکن بود.

- نبایدم باور کنی نگران آبروت نباش من نیروت رو بهت بر می گردونم اما تو از این پس تحت بزرگترین طلسم ذهنی قرار می گیری یه چیزی تو مایه های طلسم فرمانه یعنی تو تحت فرمان منی.

این دیگه غیر قابل تحمل بود باید مقاومت می کرد او بزرگترین جادوگر قرن بود باید می توانست کاری انجام دهد؛ بی اختیار لب به سخن گشود:

- خب بچه های این جلسه تکلیف ندارید فقط سعی کنید با تمرکز ذهنتون رو ببندید ....

ناگهان در کلاس باز شد چهره زنی خشن در میان در ظاهر شد، او کسی نبود به جز بلاتریکس لسترنج به صورت نا معلومی از اتفاقی که افتاده بود با خبر شده بود؛ بی درنگ به آرنولد حمله کرد طلسم شکنجه اش مستقیم به آرنولد خورد و او را نقش زمین کرد؛ انگا لرد از یک نیروی جادویی نا معلوم آزاد شده بود به سرعت چوبش را کشید، خشم در چشمانش موج می زد و گفت:

- معنای مجازات هان.... کروشیو ... شکنجه یعنی این

در کلاس برای بار دوم باز شد لوپین، تانکس و دامبلدور وارد کلاس شدند جنگی میان دوگروه در گرفت. لوپین دانش آموزان را از کلاس خارج کرد، آنها دیگر از اتفقاتی که از این به بعد داخل کلاس افتاد بی خبر ماندند و باید منتظر جلسه بعد بمانند تا از اخبار و اتفاقات کلاس با خبر شوند.

پ.ن: ذهن خوان آبی پوش تنها دانش آموز الف هاگوارتز بود که افتخارات بسیاری برای تالار ریونکلاو بدست آورد و در زمینه چفت شدگی مقالات بسیار مفیدی ارائه داد، از افتخارات او می توان ابداع وادغام جادوهای الفی و جادوهای باستانی و ایجاد فصل جدیدی در ذهن خوانی و چفت شدگی را نام برد، مقالات او امروزه به خاطر قدیمی بودن استفاده نمی شود، آخرین باری که او دیده شد جسدش در میان اجساد شهر ریودجانیرو پس از حمله خون آشامها به شهر بود مامورین وزارت خونه گزارش کردند که تمامی اجساد سوزانده شده و خاکسترهاشان تحت حفاظت جادویی دفن شده؛ اما برخی مدعی شده اند که ذهن خوان آبی پوش را دیده اند.

پ.ن2: هیپنوسیسک هندی جادویی بسیار قوی در چفت شدگی است که توسط هندی های باستان ابداع شد. برخی می گویند در مراحل بسیار بالا و حرفه ای جادوگر می تواند جادوگران و حیوانات را به صوت دائمی و بدون ردیابی و عوارض کنترل کند و هر آنچه آ«ها می بینند و احساس کنند را ببیند و احساس کند. اما تنها گزارش استفاده از این جادو همان ذهن خوان آبی پوش بوده.


ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۲۷ ۰:۵۲:۰۹

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۲۹ دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰
#38
1. به غیر اژدها های نام برده شده ، 5 اژدهای دیگر نام ببرید. ( 5 نمره )


شاخ دم مجارستانی

داندانه دار نروژی

زهرنیش پرویی

بلند شاخ رومانیایی

پوزه پهن سوئدی

شکم پولادی اوکراینی

زره پوش فرانسوی(این نژاد در هیچ کتابی ذکر نشده زیرا یک نژاد اصلاح شده و دورگه است)
2. در مورد اژدهای سیاه هیبرایدی هر چه میدانید بنویسید. ( 10 نمره )

یکی از اژدهایان بومی اسكاتلند (هیبراید) است که بسیار ستیزه جو بوده و حدود نه متر طول دارد و معمولا قلمرو آن به 160 کیلومتر مربع می رسد فلس های زبر و ناصاف و چشمانی برنگ ارغوانی دارد و برجستگی هایی بر پشت بدنش دارد بالهای این جانور بسیار شبیه خفاش است و در انتهای دمش یک زایده پیکانی مانند دارد تغذیه این جانور از گوزنهایی است که در منطقه هیبراید به وفور یافت می شود شواهدی از حمله این جانور به انسان وجود ندارد اما در مواردی مزرعه ها را خراب کرده و به دام های دام داران حمله کرده است.

3. رولی در مورد رویارویی خود با یک اژدها بنویسید. نوع و اندازه و جنس اژدها بر عهده ی شما. ( 15 نمره )

در حیاط هاگوارتز درست کنار دریاچه گروهی از نوادگان روونا ریونکلاو ایتاده بودند و با هم صحیت می کردند. آنتونین مي گفت:

- آخر هفته میریم هاگزمید اونوقت می تونیم یه چیز خوب براش بخریم لونا تو پیشنهادت چیه به نظرت چی می تونه خوشحالش کنه؟

- خب می دونی بیشتر از همه از این لباسا و مکاپ های مشنگی خوشش میاد یه چیز دیگه هم هست که ...

ارگ کثیف وسط حرفش پرید و گفت:

- بهتر نیست دخترا جدا و پسرا هم جدا براش کادو بگیرن.

آرنولد در حالی که از گردنبد زنوف آویزان بود داشت تاب می خورد گفت:

- آره فکر خوبیه ولی باید هماهنگ باشیم که دو تا چیز جدا بخریم. لونا داشتی می گفتی یه چیز دیگه چی بود؟

- جواهرات خانوادگی گم شده ی وارنر که متعلق به پدر پدر پدر پدر پدر پدربزرگ لینی بوده و اون قبل از شروع جنگ جهانی اول تو فرانسه قایم کرده می گن جادوگر خیلی با هوش زرنگی بوده.

آرنولد نیم نگاهی به پسرا کرد همه به جز آنتونین یک قدم عقب رفتند. آرنولد بی توجه به ترسی که در چهره پسرا موج می زد گفت:

- لونا تو با دخترا یه سری لباس و لوازم آرایش خوب بخرید من و پسرا هم می ریم دنبال جواهرات.

- اِه زرنگید بهترین هدیه تولد رو می خواین شما بهش بدین نه خیرم

- لونا یه ذره فک کن اون چیزی که مابهش می دیم در اصل مال خودشه ما فقط براش پیداش می کنیم تازه تو بهترین دوستشی و فقط تو می تونستی بهمون بگی که چه جوری اونو پیدا کنیم.

دخترها موافقت کردند. آخر هفته همه ریونیها قلعه را ترک کردند، دخترها به سمت مراکز خرید و پسرها به قلعه ای جادویی در شهر ایتویل فرانسه راهی شدند در میان راه زنوف با ناراحتی گفت:

- به نظرتون با چه چیزی روبرو می شیم؟

آنتونین در حالی که سعی می کرد خود را آرام نشان دهد گفت:

- این جوری که لونا می گفت اون جادوگر زرنگی بوده و چون جد لینیه حتما یه ریونی بوده من فک کنم یه ابوالهول رو نگهبان جواهرات کرده باشه نظرت چیه آرنولد؟

- ممکنه اگه ابولهول جلو روی ما باشه که به راحتی از پسش بر میایم فقط امیدوارم اژدها نباشه آخه من درس مراقبت رو كه در مرود ا‍دها بود غائب بودم.


ارگ در حالی که تکه بزرگی از نانی که با خود به عنوان غذا آورده بودند را می بلعید گفت:

- هومممممپ(افکت صحبت با دهان پر) این یارو هووووممممپ .... رُزه چهارتا اژدها هومممممممپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ از کم خطر تریناشونو البته هوممممممممممممممممپپپپپپپپپپپپآورده بود بهمون نشون داد همین ....!!!!

ناگهان به علت دیدن منظره روبرویش تکه نان از دستش روی زمین افتاد و دهان پر و کثیفش نیمه باز ماند؛ منظره روبرویشان باور کردنی نبود آنها در نوک قله ای بودند که مشرف به قله ای دیگر بود و جز پلی باریک راه دیگری برای رسیدن به آنطرف نبود؛ آنها باید از روی پل عبور می کردند زیرا درست نوک قله ی بعدی قلعه ای بزرگ که تمام دیوار هایش سیاه بود و متعلق به خاندان وارنر بود قرار داشت. کمی که نزدیک پل شدند صدای غرشی بلند را شنیدند که بی شک متعلق به اژدها یی مخوف بود، وقتی درس کنار پل رسیدند آبولهولی را دیدند که از پل نگهبانی می کرد ابولهول کلمات را به سرعت بیان می کرد طوری که همسفران به سختی می توانستند تشخیص دهند:

- می دونم که می خواید از پل عبور کنید برای عبور باید صوالات منو پاسخ بدید هر سوال واسه یک نفره اگه اشتباه جواب بدید جزا تون گردن زدن با تبره منم دوست ندارم اسیر باشم ولیتا وقتی دورغ و راست یکی نشن مجبورم در گرو این طلسم بمونم حالا بیا جلو ای تو اول مشن ببینم توانی رد شوی زپل و شوی کیسه پر ز سیم زر یا که شرنوشتت شود تبر

کمی منتظر ماند تا اینکه آنتونین جلو رفت سپس معمای اول را طرح کرد:

- در اول دوران چهارپا دارم در دوران وسط دو پا دارد و دوران سوم سه پا دارد و در زمان مرگش به سان تختش دراز است بگو آن چیست؟

آنتونین لبخندی زد و گفت:

- آدمیزاد نوزادش چهار دست و پا در جوانی روی دو پا راه می ره و در زمان پیری چون عصا داره به نظر میاد که سه پا داره وقت مرگم که تو تابوتدرازکشه.

- جوابت بود درست و هستی اول نفر رد شو از پل که شاید توانی بری سهمی از سیم و زر بیا جلو ای دوم دلیر شاید آمدی به جنگ شیر من ندانم اندرون آن قلعه چیست ولی هرکه رفته داخل هستش شده نیست معمای تو شود آغاز با درخشش و نور گنجی ناب یا که نقطه ای نور به خانه ها خوب بنگر جواب گو به من جایزه ات ببر

سپس شانزده مربع روی خاک کشید و در پانزده تای آن اشکال لوزی و ستاره جای داد و یکی از آنها را خالی گذاشت. ترتیب شکلها این گونه بود:لوزی ستاره لوزی لوزی در خط بعدی چهار ستاره بود و خط بعدی چهار لوزی و در خط آخریک ستاره دو لوزی و خانه خالی وجود داشت. ارگ طبق معمول افکارش را بیان می کرد تا معما را حل کند:

- اگه این جا هم به جای لوزی ستاره بود اونوقت خونه ی خالی ستاره بود اما صبر کن اگه از وسط چهار قسمتش کنم آره اینجوری اولی یه لوزی سه تا ستاره بعد هی از ستاره ها کم می شه آره این جوری لوزی شکل آخره اما اون گفت گنجی ناب یا که نقطه ای نور آهان فهمیدم چون لوزی شبیه الماسه جواب گنج ناب

- جوابت بود درست ای سفیر از پل رد شو و جایزه گیر بیا جلو هستی شماره سه عددی که داره واسه خودش کلی قصه اگر توانت هست گو بر من که هست در ممالک سرمایه داری ارزش افزوده چه؟

زنوف هر چه فکر کرد جواب را نمیدانست و گفت:

- میشه چیز دیگه ای بپرسی این خیلی سخته.

- هست پیکار ذهن و مغز بباید باشد انقدر سخت حال مرگت انتخاب کن گر دروغ گویی بر من حسابت هست با تبر من ور راست گویی می کشمت با چنگ ودهن.

آرنولد به جای زنوف جواب داد:

تو اونو با تبر می کشی.

ناگهان ابولهول جلوی چشم آنها ناپدید شد. زنوف با تعجب به آرنولد که در همان لحظه روی شانه اش نشسته بود نگاه می کرد آرنولد توضیح داد:

- خب وقتی که من بهش گفتم تو رو با تبر می کشه اگه این جمله دروغ محسوب می شد او ترا با تبر می کشت پس دروغ نبود راست بود ولی اگه با پنجه و دندوناش می کشتت خب اینجوری من باید راست گفته باشم در صورتی که ما گفتیم با تبر تو را می کشد به همین سادگی مرز بین حقیقت و دروغ محو شد و طلسمش باطل شد و آزاد شد.

آنها به سرعت به همسفرانشان درون قلعه ملحق شدند؛ درون قلعه یک تالار بسیار بزرگ آنجا بود استخوانهای زیادی آنجا انباشته شده بود استخوانهایی که متعلق به شوالیه های قرن 16 میلادی بود و حتی استخوانهای جنهای خانگی نیز دیده می شد حتی استخوانهای یکمانتیکور هم آنجا بود اما شگفت انگیز ترین استخوانها متعلق به دو اژدهای بزرگ بود، شاخدم و مجارستانی و شکم پولادی اوکراینی، از استخوانها معلوم بود که آنها با حیوان بزرگتری درگیر شده بودند و نشانهای شکستگی و گاز گرفتگی در چندین قسمت حتی سوختگی استخوانها دید می شد. ناگهان صدای غرشی شنیدند و صدای پرت شدن چیزی و برخورد سهمگین آن با ستون و خراب شدن ستون، همین که چرخی زدند متوجه اتفاقی که چند لحظه پیش افتاد شدند، ارگ سعی کرده بود به اژدهای بزرگی که در وسط تالار بود نزدیک شود اژدها پس از غرشی بلند با دم شاخدارش ضربه ای به ارگ زده و او را با ستون تالار در هم کوفته بود.

اژدها پوستی به رنگ مشکی و در بعضی قسمت ها مانند سر و دم گرز مانندش به رنگ قرمز بود داشت و انگا ر تمام بدنش پوشیده از زره بود فلس های شکمش پهن و بزرگ بود و زائده های تیزی روی سوراخ های بینی اش بود، چشمانش نارنجی درخشانی بود بالای بازوانش فلسهای پهنی به صورت زره بیرون زده بود و دو شاخ بلند دو کمی منحنی مانند روی سرش داشت، بالهایش بسیار قوی و محکم به نظر می رسید و با هر حرکتش زمین را به لرزه در می آورد.

آنتونین فریاد زد :

- من حواسشو پرت می کنم زنوف به ارگ برس این دیگه چه مدل اژ دهاییه.

و افسونی نسار اژدها کرد که با برخورد به پوست زره مانند اژدها کمانه کرد و به دیوار خورد. و سوارخ بزرگی در دیوار ایجاد کرد که لبه های آن مذاب میریخت. آرنولد به سرعت تغییر شکل داد و به شکل عقابی در آمد و مستقیم به چشمان جانور حمله برد پس از تلاش بسیار موفق شد چشمان هیولا را کور کند، اما هیولا بی وقفه شروع کرد به پرتاب آتش آتشی که حدود بیست متر جلوتر را به آتش می کشید. آنتونین با فریاد نفرین می کرد و گفت:

- این دیگه چه کوفتیه؟

زنوف جواب داد:

- این یه گونه نادر اژدهاست بهش می گن زره پوش فرانسوی وزارت خونه وجودشو انکار می کنه ولی می بینی که وجود داره وزنش حدود 8 تنه و از پیوند شاخدم و شکم پولادی بوجود میاد ماهانه یک تن گوشت می خوره حتی اگه لازم باشه از اژدهای دیگری تغذیه می کنه...

به سرعت جایش را خالی کرد اگر این کار را نمی کرد باید خاکسترش را جمع می کردند و به خانه باز می گرداندند. آرنولد فریاد زد:

- زنوف منو پرت کن درست روی سرش من برای مدتی حواسشو پرت می کنم تو ارگ رو بردار از اینجا برید آنتونین تو هم صندوق جواهرات رو که پشت اژدهاست بردار و برو منتظر من نباشید تو تالار می بینمتون.

آنتونین:

- چی کار می خوای بکنی؟

آرنولد توجهی نکرد و گفت:

- با شماره سه . یک دو سه...

زنوف آرنولد را درست روی سر اژدها پرت کرد آرنولد آنجا چوبدستی اش را در آورد و درست روی پیشانی قرمز جانور گذاشت نوک چوبدستی فضای بین شاخ های جانور را لمس کرد. آخرین امید هایش را جمع کرد و فقط به یک چیز فکر می کرد، افکار اژدها لبهایش را جمع کرد و افسونی را به زبان آورد:"کریزیوس دارگونیوس مایندیوس کیلریوستاسفا" نور آبی رنگی از نوک چوبدستی اش خارج شد دیگر چیزی از اطراف نمی فهمید تناه چیزی که احساس می کرد فضای تنگ و تاریک یک تخم اژدها بود، صدایی می شنید که می گفت:

- به زودی از تخم بیرون خواهی آمد تو شاهکار دنیای اژدهایانی تو فرانسه رو به سلطه در می آوری اسمت رو زره پوش می ذارم.

چیزهای مبهمی می دید یک شاخ دم مجارستانی که به او شیر میداد پس از چند لحظه لاشه یک گاو را می دید که یک جا بلعیده بود، اولین آتشی که از دهانش خارج شده بود خوراک عصرانه اش را که متشکل از 3گاو فربه بود سوزانده بود، رویش شاخهایش را به خاطر می آورد و زمانی که از فرط گرسنگی پدر و مادرش را کشته و خورده بود وجود ش پر از خشم می شد، نعره های یک شاخدم از درد استخوانهای شکسته و حمله های شکم پولادی نر که مدتها بود پدرش بود اما حالا به خاطر گرسنگی سیری ناپذیرش و حمایت بی جای پدر از مادش باید هر دو را شکست می داد و خود را سیر میکرد، اژدهایی جوان در مقابل پیری کار کشته، آتش بیست متری که از دهانش خارج می شد و بالهای پدر را می سوزاند؛ لحظاتی را بیاد می آورد که جن های خانگی با یک مانتیکور آمده بودند و تنها یادگاری اش را می خواستند جواهرات کسی که او را خلق کرده بود، به هیچ قیمت گنجش را از دست نمی داد، مانتیکور را کشته بود تعدادی از جنها را در سته بلعیده بود و باقی را با آتش بیست متری اش کباب کرده بود. لحظاتی را بیاد می آورد که توسط یک عقاب کور شده بود؛ ناگها در د شدیدی در قفسه سینه اش احساس کرد ذهنش از خشم می سوخت اما قلبش داشت قفسه سینه اش را سوراخ می کرد و بیرون می زد شاخهایش می سوخت و انگار داشت از داخل منفجر می شد. نعره ای از درد سر داد صدای شاخهایش را می شنید که روی زمین افتاد، نور آبی رنگی چشمش را کور می کرد هیچ چیزی نمی دید پاهایش سست شده بود محکم به زمین خورد، خون گرم خودش را روی زمین احساس می کرد، قلبش دیگر نمی زد به زور نفس می کشید، آخرین آتشی راکه می توانست بیرون داد آخرین تکان دمش ستون دیگری را نابود کرد تکه های ستون روی بالهایش افتاد دیگر نمی توانست تکان بخورد ناله ای سوزناک سر داد.

پس از این چند لحظه آرنولد به خود آمد ذهنش از افکار اژدها پر شده بود دلش می سوخت هنوز قلبش درد می کرد و چشمش می سوخت به سرعت به شکل عقاب در آمد مقداری از خونی که روی زمین ریخته بود را نوشید تازه آنموقع بود که دیدش بهتر شد و قالب اژدها را که بیرون زده بود دید، شاخهای اژدها را که در گوشه ای افتاده بود به یک پنجه گرفت و قلب را به پنجه دیگر به میدانست خونی که هنوز در این قلب هست می توانست ارگ را نجات دهد.قصر در پشت سرش فرو می ریخت و نابود می شد، به سرعت خود را به تالار ریون رساند تا ارگ را نجات دهد و به جشن تولد لینی برسند.

سنگین وزن ترین و سبک وزن ترین اژدها چه اژدهایی است؟ ( 5 نمره ی قانونی)

بی شک نژاد شکم پولادی اوکراینی با وزنی حدود 6سنگین وزن ترین نزاد از نزاد های به ثبت رسیده است اما نژاد زره پوش فرانسوی که حاصل جفت گیری شاخ دم مجارستانی با شکم پولادی اوکراینی است و در رول به شرح کامل این نژاد پرداختم با وزنی در حدود 8تن سنگین وزن ترین و خطرناکترین اژدهای موجود است.

و سبك وزن ترين اژدها نيز زهر نيش پرويي است.


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۰
#39
معلومه دیگه میرم اونجا واسه ادامه تحصیل و از مدیرش که استر خودمون باشه می پرسم من که الآنشم دانش آموزتم واس چی دوباره نامه می دی؟


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۰
#40
سلام

نام : آرنولد (ویزلی)

دروس مورد علاقه: دفاع در برابر جادوی سیاه


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.