هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ شنبه ۴ تیر ۱۳۹۰
#31
1.اوکمی در کدام ناحیه ی زمین بیشتر یافت می شود و به چه آب و هوایی نیاز دارد؟ چند کشور نام ببرید. ( 5 امتیاز)

اوکمی جانوریه که تو مناطق گرمسیری زندگی می کنه:

هند،در بعضی از قسمتهای آفریقا مثل سومالی،بنگلادش،مالزی و...

2.غذای اصلی اوکمی چیست؟ ( 5 امتیاز)

ازاونجایی که اوکمی یک جانور گوشتخواره معمولا پستاندارانو شکار می کنه مثلا:میمون،موش کور،موش و البته اگرم قسمتش بشه انسان!!


3.رولی در مورد مبارزه ی خود با یک اوکمی وحشی بنویسید. ( 20 امتیاز)

یه روز داشتم با برادرم فرد تو جنگل قدم می زدم،یه روز ابری خاصی بود...چجوری بگم...خوب اونروز رو استثنا با فریاد های مامان از خواب بلند نشده بودم و این خودش حسابی جای شکر داشت.

به اعماق جنگل پیش می رفتیم تا یه سوسک کرگدنی بزرگو بگیریم و به برادر عزیزمون رون توی جشن تولدش هدیه کنیم،هوا با اینکه ابری بود ولی خیلی با حال بود،نه سرد بود نه گرم.

خوب،تا اینجا همه چی عادیه نه؟عیبی نداره،در همون حال که داشتیم یه سوسک از اون داش مشتیاشو می گرفتیم یهو یه چیزی گفت:قققققاااا !!!!

خوب منو فرد یه خورده ترسیدیم( )اما سریع به خودمون مسلط شدیم،صدای جونور همچنان ادامه داشت تا اینکه ما به پشت یه درخت رسیدیمو اونو دیدیم...آقا نمی دونی چقدر قشنگ بود!

قرمز آتیشی با یه تاج روی سرش اول فرد فکر کرد خروسه...که خوب اصلا تصور درستی نبود چون بلافاصله برگشتو با چشمانی سرخ از عصبانیت به ما خیره شد،بعد یه نعره کشید و به سمت ما هجوم اورد...

دکی!این دیگه کیه بابا!یارو با سی صد تا سرعت داشت می اومد طرف ما منو فرد یه نگاهی به هم انداختیمو...چی؟!جنگیدیم؟ نه بابا فرارو به قرار ترجیح دادیم!ما بدو اون خروسه بدو!بالاخره فرد یه تصمیم جانانه گرفت:

_ هی جرج!شاید اون واسه سوسکه اومده می خوای بدمش بهش!؟

_ چه می دونم هر کاری میخوای بکنی بکن!

فرد با یه چرخش ناگهانی به سمت اون خروسه برگشت سوسکو پرت کرد طرفشو دوید اما هنو دو قدم برنداشته بودیم که دیدیم به به!خروسه داره فرار می کنه!هه هه! پس خروس با اون عظمت از یه سوسک کوچولو

می ترسه!هه هه هه...
_________________________________________________________________

خب البته شاید درگیری نداشت اما خدا وکیلی شکستش دادیم دیگه نه؟

4. نام اوکمی در جامعه ی جادوگری یا مشنگی ( فرق نداره کدوم )معنا های خاصی دارد. دو معنا نام ببرین.( 5 امتیاز)( مخصوص دانش آموزان قانونی)

خب اوکمی در زبان جادوگری دو تا معنا داره:

1.اسم کهن و سابقه یه جور اژدهاس که میگن سیصد سال پیش منقرض شده

2.اسم یه وسیله شوخیه که در واقع یه جعبه اس و یه دکمه داره که اگه دکمه رو فشار بدی...اهم خوب یه صدای خیلی خیلی نابهنجار از خودش ساطع می کنه!(البته این چون در حیطه تخصص من بود ذکر کردم!)


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۹۰
#32
_ هه هه هه!!!!

هری صدای قهقه هایی مستانه را از درون کمد شنید،به آرامی به سمت کمد رفت ودر آنرا باز کرد و با یک صحنه...مواجه شد!

آلبوس دامبلدور در حالیکه یک زیر پیرهنی و یک شلوارک پوشیده بود به دیوار کمد تکیه داده بود و می خندید.

هری داشت از خشم دیوانه می شد،یعنی او تمام مدت...!

_ ههههییییی!!!!حضرت دامبلدور پس شما اینجایی خوبی حالا بد نگذره!!!

دامبلدور کم کم خودش را جمع کرد،نفس عمیقی کشید چشمانش را باز کرد و هری متوجه یک چیز جدید در صورت او شد...

_ ببخشید پروفسور!اون خالکوبی روی گونه چپتون چیه دیگه!؟

دامبلدور سرفه ای کرد و سپس با لهنی جدی شروع به صحبت کرد:

_ ببین می دونم کار اشتباهی کردم...خب یه جورایی داشتم باهات شوخی می کردم...!ناراحت نشدی که؟

هری:_ نه اصلا!!!

_ خب...پس زیاد ناراحت نشدی!اگه اجازه بدی می تونم برات توضیح بدم که دقیقا چی شده...

هری با آنکه خیلی عصبانی و ناراحت بود قبول کرد روی یک سنگ نشست و با عصبانیت به دامبلدور خیره شد.

دامبلدور خیلی آرام از کمد خارج شد و با یک تکان چوبدستی ابتدا کمد را محو کرد سپس به سر و وضع خود سر و سامانی داد و شروع به صحبت کرد:

_ خب...می دونی من خیلی وقته که به اون عالم رفتم...یعنی رفته بودم اونطرف جای من همچینم بد نبود...

(هری قیافه دامبلدور موقعی که از کمد خارج شد را به یاد آورد:_ معلومه! مشخصه اصن!)

خب می گفتم وضعم خوب بود،اما وقتی از اون بالا به پایین نگاه می کردم آتیش می گرفتم...اون از تام گور به گوری که از وقتی یاد گرفت جادو یعنی چی روزگارو برای همه جادوگرا سیاه کرد...
اونم از تو که مثلا شاگرد خوب من بودی و این اواخر به زن بیچاره ات اندازه یه جن خونگی هم اهمیت نمی دادی...!!!

دامبلدور اینرا گفت و اشکهایش سرازیر شد،هری با شرمندگی مدتی به او خیره ماند و بعد از کلی ننه من غریبم بازی دامبلدور بالاخره ادامه داد:

_ خب منم...فففیییننن!!!ببخشید!منم نتونستم تحمل کنم و از درگاه مرلین خواستم دو دقیقه چوبمو بهم بده...با هزار تا خواهش و التماسو و مویو و لابه و...

تونسم چوبمو بدست بیارم بلافاصله هم یک کمد گسترش پذیر ردیف کردمو اومدم این دنیا بعدم با هزار زور و زحمت توی غذای تام توی خانه ریدل یه معجون خاص ریختم و تامو مریض
کردم...

دامبلدور چند سرفه کرد و با شرم به هری چشم دوخت،اما هری تنها داشت با حیرت به او نگاه می کرد... پس دامبلدور سرفه دیگری کردو ادامه داد:

_ خب کجا بودم...آها خب وقتی تام معجونو خورد به سرش زد که بره و شبونه همه اعضای محفلو طلسم کنه واین دقیقا همون چیزی بود که نباید اتفاق می افتاد،وقتی همه اعضای

محفلو برای نابودی تو تحت طلسم فرمان در آورد جادوش ته کشید و به سندروم مشنگسیم مبتلا شد...

بعدشم که من با یه طلسم راحت اومدم به خوابتو هی سر کارت گذاشتم!!!

اهم اهم!!خب می دونی وقتی آدم یه ذره اونور باشه همین جوری می شه بی خیال...بعدم دادم اون معجونو بدی به تام که اصلا معجون نبود محتویات مرلینگاه
(همون دست به آب )

هاگوارتز از زمان تاسیسشو چکیده کرده بودم توش(منتخباشو!!)تا یه درسه عبرتی بشه براش!!اما از این مسائل بی اهمیت که بگذریم...می رسیم به یک چیز سندروم

مشنگسیم...خب راستش رو بخوای منم دقیقا نمی دونم باید چی کارش کنیم!!

هم... یعنی تا حالا تو تاریخ جادو گری یه نفر بوده که توی منابع جادویی اسمش اومده که به این بیماری مبتلا بوده و ازش جون سالم به در برده اونم
خیلی وقته که مرده....

هری گیج و منگ روی کف غار افتاد چند لحظه با حیرت تمام به استاد باوقارش خیره ماند و آن دامبلدور شرور دوران جوانی را در او دید...چند مرتبه سرش را تکان داد بعد آرام شروع

به صحبت کرد:

_ خب پروفسور...اون جادوگر کی بوده؟ شاید بشه یه چیزایی فهمید...از نوشته هایی که در مورد بیماری اون بوده...اگه ولدمورت خوب نشه که محفل....

دامبلدور به آرامی و باصدایی لرزان پاسخ داد:

_ راستش کسی که به اون بیماری مبتلا بوده کسی نیست جز...سالازار اسلیترین!یکی از موسس های هاگوارتز و رییس

گروه اسلاترین!

هری مات و مبهوت مانده بود،چه می توانست بکند...دامبلدور جوابش را داد:

_ اون معمایی رو که گفتم(خال کرم فلوبر، زیرشلواری مرلین، استکبار، باسیلیسک و آراگوگ)اون کلماتو بابا پرسیم برام تعریف کرده بود ومی گفت که توی کتابا اومده که سالازار وقتی

تو سن هفده سالگی یعنی بیست سال قبل از اینکه هاگوارتز تاسیس بشه به اون بیماری مبتلا شده تونسته به وسیله حل این معما شفا بیابد واز اون به بعده که برای خون اصیل

جادوگرا به خون سالازار قسم می خورن،حالا ما هم باید یه جوری به کمک تام این معما رو حل کنیم...

ناگهان صدایی از آنسوی غار شنیده شد:

_ آخ!اه اه اه!!!این دیگه چه زهری بود من خوردم!....چی!؟دامبلدور؟تو پیرمرد لعنتی دست از سر کچل من برنمی داری!!!!

دامبلدور لبخندی زد به هری نگاهی کرد و چشمکی به او زد...

_ خب تام،ازت می خوام کمکون کنی که باهم درمانت کنیم...


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱ ۱۷:۰۳:۳۲

یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
#33
روز بعد در راه خانه هری:

ولدمورت در حالی داشت به سمت خانه ی هری در آن سوی لندن می رفت که ردای بلندی پوشیده بود تا شناسایی نشود،

ولدمورت توانسته بود سر مرگخوار ساده لوح را گرم کند و فرار کند.(هر چند که اصلا کار ساده ای نبود!!!!)

هوا گرگ ومیش و مه گرفته بود،اما او جانب احتیاط را رعایت کرده بود،

به نرمی در کوچه ها می خزید و پیش می رفت و در راه مدام سعی می کرد طلسمی،چیزی اجرا کند اما نمی شد...

درحالی که از خیانت مرگخواران ناراحت بود با صورت به درون تیر چراغ برق رفت...

ولدمورت:_

ولدمورت ناسزایی گفت و برخاست خواست بلایی سر تیر بیاورد که صدایی آشنا گفت:

_ به به!ببین کی اینجاست!چطوری کچل؟!شنیدم افتضاح کردی؟

لرد صدا را شناخت...

هری به آرامی دستش را به سمت ولدمورت دراز کرد و با او در کمال ناباوری دست داد سپس گفت:

_ خب....هههممم...بفرمایید تو دم در بده...

لرد بار دیگر به آرامی نگاهی به پشت سرش کرد اما کسی آنجا نبود لرد داخل شد و هری در را محکم بست.

داخل خانه،هری به ولدمورت نگاهی کرد و به او پوزخندی زد.لرد که اصلا حوصله نداشت با پرخاش گفت:

_ زودتر حرفتو بزن باید برم کلی کار دارم!

هری چند لحظه چشمانش را بست و به فکر فرو رفت اما ناگهان شروع کرد:

_ خوب دهنتو باز کن!!

_ چچچیییی؟؟؟؟؟؟هان!؟!

هری سرش را تکان داد و به او گفت:

_ حضرت کچل!فکر کردی من علم غیب دارم بفهمم سندروم مشنگيسم تو دقیقا باهات چی کار کرده؟اگه نذاری معاینه ات کنم نمی تونم کمکی بهت بکنم

ولدمورت:

هری داشت با آرامش با چوب بر سر ولدمورت می کوبید،با لوموس به درون دماغ نداشته اش نور می تاباند و چوب جادو را درون گوشش فرو می کرد،

بعد از مدتی دیگر واقعا افتضاح شده بود...

لرد داشت از عصبانیت می ترکید که بالاخره هری معاینه را تمام کرد و گفت:

_ خب،حدس می زنی دوای دردت چیه؟

لرد با عصبانیت فریاد زد: _ اگر می دانستم که پیش تو لعنتی نمی آمدم!!

هری خنده ای زورکی کرد و گفت: _ باید یک هفته دیگر صبر کنی تا بتوانم دارویت را جور کنم!!

لرد با عصبانیت برخاست و نگاهی خشمناک به هری انداخت،خواست طلسمش کند که یاد واقعیت دردناکی افتاد،درحالیکه از عصبانیت به نفس نفس افتاده بود با خشم در را باز کرد و رفت.

هری در داخل خانه قدم می زد و خدا خدا می کرد که اشتباه کرده باشد اما اینطور نبود...

نشانه هایی که دیده بود دقیقا با نشانه هایی که دامبلدور به او در خواب داده بود برابری می کرد...

راه حل فقط یک چیز بود،موی گرگینه نر پیر.

و فقط او یک نفر را می شناخت که هفته ی دیگر که ماه کامل می شد به شکل گرگ نما در می آمد و او کسی نبود جز...

تد ریموس لوپین...


ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۱:۳۳:۳۳
ویرایش شده توسط جرج ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۱ ۱۱:۳۷:۲۱

یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#34
با سلام،

خب نظرم در این مورد شاید یه ذره بی ربط بیاد چون یه جورایی باید بهش تو بهترین تازه وارد رای داد اما من اینجا می دم:

هری جمیز پاتر به خاطر کارای زیادی که تو همین مدت کمی که عضو شده انجام داده از جمله راه اندازی محفل ققنوس.

با نهایت احترام جرج ویزلی.


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#35
با سلام،

خب،ناظر ماهو من بدون توضیح و شرح اضافه میگم:

گودریک گریفیندور.

(البته این برای گریفیندوری هاست ها!!!هر چند به نظرم می تونه به خوبی از پس نظارت بر جاهای دیگه هم بر بیاد.)

با نهایت احترام جرج ویزلی.


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: بهترین نویسنده ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#36
با سلام،

خب،به نظر بنده خیلی ها کارشون خوب بود اما از اونجایی که فقط میشه یه نفرو انتخاب کرد،

من لینی وارنر را انتخاب می کنم به نظرم کارش خیلی درسته!

با نهایت احترام


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#37
با درود فراوان،

هر تازه واردی تازه کار نیست،تو این سایت هم ملاک آشنایی با جادو هست،

چیزی که میشه با مطالعه کتاب به دستش آورد

چه بسا کسانی که بدون ذره ای دانش در مورد همه چیز قضاوت می کنند

با توجه به نگرش من پرسیوال دامبلدور با رعایت ملاک تا الان بهترین تازه وارد بوده(خیلی جو گیر نشو حالا )

ااااااااووووووووففففف!!!!چقدر حرف زدم!!!

با نهایت احترام جرج ویزلی.


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: بهترین نویسنده بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#38
خب، خیلی ها رو در نظر داشتم اما به نظرم...


لرد ولدمورت چون نظرات بقیه دوستانم که جویا شدم بیشتر نظرشون،

لرد بود.

با نهایت احترام


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: بهترین ایده و زننده بهترین تاپیک
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#39
خب به نظر بنده آقای الیواندر،


دلیلش هم اینه که تاپیکه جالب چوبدستی سازا از این طرف رو زدند.

با نهایت احترام


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �


Re: گفتگو با ناظران *محفل ققنوس*
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
#40
با سلام و تشکر وسپاس


از مدیر عزیزی که بنده و آقای الیواندر وبقیه را به محفل وارد ساختند

آقا(منظورم ناظرین محترم محفله هر دو)میشه لطفا یه ماموریت برای راه اندازی دوباره محفل به عرصه ظهور بنشانید؟

به نظرم یه ماموریت درست وحسابی یه ذره محفلو تکون می ده

یه چیز دیگه ام که میخواستم بگم این بود که پس این دامبلدور چی شد؟بدون دامبلدور محفل یه جورایی ناقصه!(قصد توهین به کسی رو ندارم خواهشا از صحبتای بنده بد

برداشت نکنید ولی آخه محفل،بدون دامبلدور؟!؟!)

با سپاس دوباره از کسانی که یه تکونی به این محفل دربو داغون دادند.

با نهایت احترام جرج ویزلی.


یه بزرگی(فرد یا جرج ویزلی) میگه:بخند تا دنیا بروت بخنده!([color=006600][font=Arial]صبر �






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.