هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دریای سیاه
پیام زده شده در: ۵:۲۹ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳
#31
صدای بی صداییِ جسم یابی آلبوس دامبلدور که حالا مقام ریاست کل ویزنگاموت هم برای بار چهارم به طومار افتخاراتش اضافه شده بود در طنین حمله رعد آسای موج های دریای از زغال سیاه تر سحرگاه بر صخره های قلعه آزکابان حل شد.
مدت ها بود خواب خوشی نداشت. احساس دلخراشی بر وجودش سایه افکنده بود که شیرین ترین اتفاق زندگی اش یعنی خواب را از او ربوده بود و فقط خستگی ناشی از غلت زدن های پیاپی باعث سنگین شدن پلک هایش می شد.
ساعت های طولانی به این فکر می کرد که چه چیز میتواند این حس به شدت ناخوشایند را نابود کند.
واقعیت این بود که مدتی بود عذاب وجدانی شدید آزارش میداد... به هر کدام از شاگردانش که محبت بیشتری می کرد خلاف آن را میدید... هرکدام از آن ها که استعداد بیشتری داشتند به سمت مقابل کشیده می شدند.
.
.
.
همچنان صدای هولناک سیلی موج ها بر تخته سنگ های سیاه آزکابان وحشت افزا تر رخ می نمود.
دامبلدور به جلوی دروازه عظیم نیمه سنگی نیمه فلزی آزکابان رسید و چوبدستی اش را در هوا سه بار تکان داد . دروازه های عظیم آزکابان که بر فراز آنها تاجی عظیم تر به ارتفاع کل قلعه وجود داشت با صدایی باز شدند و سه دیوانه ساز به پیشواز آمدند.
از آنجا که پیرمرد زبان دیوانه ساز ها را بلد بود نیازی به استفاده از جادو نبود. از آنها خواست تا به سمت بند زندانیان موقت راهنماییش کنند .
آلبوس دامبلدور و سه دیوانه ساز در امتداد کوچه های پر پیچ و خم قلعه آزکابان به راه افتادند.
کوچه هایی سیاه، با مه ای بسیار حزن آور و دلگیر و صدای وز وز باد در حالی که فقط صدا بود و خبری از باد نبود همه و همه نشان از آخر راه برای تمام مجرمین بود.
به محل گور های بی نام و نشان و در کنار آن یادبود فوت شدگان رسیدند و یکباره چشم آلبوس بر نام پدرش افتاد." پرسیوال دامبلدور - جرم: حمله مرگبار به ماگل ها - متوفی در سال 1890". آلبوسِ حالا دیگر پیر چنان آهی از اعماق سینه کشید که دیوانه ساز ها برای لحظاتی از اطرافش کنار رفتند. خاطرات ترسناک و دردآوری از روز های ملاقاتش در پشت میله ها با پدر مثل یک فیلم از جلوی چشمانش رد می شد و به دنبال آن روزهای کودکی و آغوش پرمهر پرسیوال که چطور با حمایت هایش از پسر کوچکش توانمند ترین جادوگر تاریخ را ساخت...
این بار نمیخواست جلوی ریزش اشک هایش را بگیرد اما چون برای تحمل درد دیگری در همان نزدیکی توان میخواست با همان صورت خیس دوباره به سمت کوچه های بالایی قلعه به راه افتادند.
ورودی راهرو های شرقی قلعه مکان مخوف تری بود با این عنوان " مجانین ادواری و مجرمین با عقل مضمحل". صدای نعره ها و فریادها و بعضا صدای خرناس گرگینه ها از این راهروی کاملا تاریک به گوش میرسید اما دامبلدور هدف دیگری داشت.
دیوانه سازی از دامبلدور خواست که قبل از رسیدن به مسیر انتهایی راهرو و بند موقت به دفتر پذیرایی از مسئولین بروند اما او سری تکان داد و گفت : اولویت من چیز دیگریست.
میدانگاه دوم قلعه با یک مسیر در پیش رو و یک مسیر در سمت چپ که بالای سردرب سنگی آن راهرو نوشته بودند: "بند حبس ابد"
با کوچه هایی مملو از بوی خون و چرک و کثافات و پر از صدای گریه های بی امان و ناله و ضجه و صدای قهقهه های مالیخولیایی دردآور و البته مسیری که در تاریکی مطلق فرو رفته بود.

بالاخره پس از پانزده دقیقه به محل بند موقت و زندانیان موقت رسیدند.که ساختمانی به مراتب رسیدگی شده تر از سایر بخش های قلعه مخوف آزکابان بود که البته با نقش جنازه های رو به پوسیده شدن رفته بر روی ستون دیوار های آن ساختمان ، عقوبت سخت مجرمان را به مظنونان گوشزد می کرد.
دیوانه سازی به دامبلدور گفت:
- از اینجا تا محل برج دیده بانی قلعه ، ما توانایی حضور نداریم .
دامبلدور سری تکان داد و مرخص شان کرد . با تکانی به چوبدستی اش ورودی بند را باز کرد. دستش را به فاصله ی چند میلیمتر مجازا روی صورتش کشید و بلافاصله صورتش تاریک شد و لباس هایش به رنگ سیاه شدند.
اولین بند. مالسیبر.شاگرد زرنگی بود.همیشه درس های دامبلدور را قبل از ارائه کردنش مطالعه می کرد و همیشه نسبت به او پیشدستی می کرد. وقتی جوان تر بود پر جنب و جوش تر نیز بود و چهره ی زیبایش هم مزید بر علت بود اما.... چروک های کنار چشم هایش و روی پیشانی اش شناخت او را برای این استاد پیر سخت کرده بود. لباس های مندرس او و پلک چشمی افتاده و گوشی از وسط بریده شده در دل این استاد پیر غوغای مشددی برپا میکرد چرا که جلوی چشمان او این شاگردش را این گونه تباه کرده بودند که با ناامیدیِ بی نهایت در انتظار محکومیتش و زندانی شدن در پشت این میله های هولناک بود.

دومین بند.روزیه. یازده سالش که بود کلاه گروهبندی مدت زیادی روی سرش معطل بود. پسر مغروری بود اما غرور معقول او جای هیچ گونه نصیحتی باقی نمیگذاشت . اسلیترین از او یک جوان سربلند و توانمند ساخته بود که به شهادت آرماندو دیپت از جمیع اساتید اعتبار والایی دریافت کرده بود اما... دامبلدور به سرعت نگاهش را از چهره تکیده او کشید چرا که عمق چشمان قهوه ای کمرنگ روزیه همیشه آغشته به تمنایی عاجزانه بود و گرچه دامبلدور کاری کرده بود که کاملا ناشناس بماند اما طرف حساب او روزیه ای بود که خط چوبدستی اش همیشه موازی با خط چوبدستی استادش بود.

سومین بند.مکنر . نوجوان قدرتمند و تنومندی بود و این باعث شده بود از همان ابتدا با جانوران سر و کله بزند .... دامبلدور به گفتن "آه از این وسوسه ها" بسنده کرد و مکنر تنومند و هولناک را در حالی به حال خود گذاشت که چشمانش را به میله ها دوخته بود و مشت دستش را مدام به زمین می کوبید.

چهارمین بند. پسر رنج کشیده ای با موهای روغنی که از محبت های پدری در هیچ لحظه ای از عمرش برخوردار نبود.پسری بی نهایت زیرک و تیزهوش که شایسته این بود که تمام رکورد ها و جوایز خودش را از آن خود کند اما چیزی در وجودش بود که مانع آن بود ... حس نفرتی که از بی پدری در وجودش سرچشمه گرفته بود در تمام دوران زندگی اش با او بود و این حس با ورودش به هاگوارتز و در تقابل با پسر پاتر و بلک جوان قرارگرفتن بیشتر و بیشتر هم شده بود.
دامبلدور به مقصدش رسیده بود اما قصد نداشت به همین زودی وارد سلول او شود.
به یاد می آورد روز هایی را که از بالای برج ستاره شناسی نوجوانانی را زیر نظر می گرفت که از نظرش در سنی بودند که همچون یک نهال جوان نیاز به مراقبتی داشتند که تبدیل به مانعی برای تحولشان نشود ولی با وجود این چند دقیقه پیاده روی تا بند چهارم به این نکته پی برد که راه و روشش چقدر اشتباه بوده است.
پیرمرد هرچند از رابطه لیلی اوانز و جیمز پاتر و ارتباط مسبوق به سابقه ی آن پسر مو چرب با اوانز باخبر بود اما حس می کرد این ها همه عشق دوران جوانی ست و با کمی زمان حل می شود و هیچ وقت در نتیجه گیری هایش به این نکته نرسید که چیزی که در وجود آن پسر موچرب بود چیزی فراتر از شعار همیشگی اش یعنی عشق بود که بعد ها از آن پسر مردی ساخت که در برابر هر نوع عشق و علاقه جانانه ترین مقاومت مشهود را می کرد.
اما
سوروس اسنیپ دست پرورده مشترک خودش و اسلاگهورن بود و میدانست آن پیرمرد شکم پرست از آن پسر موچرب چه چیز ساخته است و به اینجا آمده بود تا دست بر روی همان نقطه بگذارد تا حداقل این یک شاگردش را از منجلاب بیرون بکشد.
با اندک تکان ابرچوبدستی درب سلول اسنیپ باز شد و پیرمرد بلند قامت به درون دلگیر ترین سلول آزکابان قدم گذاشت.
زیرکی اسنیپ و هوش زاید الوصف دامبلدور باعث شده بود در تمام این چند دقیقه دامبلدور چشمانش را حال که نمیتوانست از جادو استفاده مستقیم کند بسته نگه دارد تا از خطر ذهن جویی توسط اسنیپ در امان بماند.
-خوشحالم که زمانی باهات روبرو شدم که نه خواب بودی و نه میخوای بخوابی سوروس.
- اگر اومدی دوباره روحیه ی من رو با قول هات عوض کنی روراست بهت بگم که کورخوندی دامبلدور! اگر دچار آلزایمر شدی با کمال میل حاضرم تمام قول هایی که دادی و نتایجش رو مو به مو برات بشمارم
-الان وقت این حرفا...
اسنیپ براق شد و برآشفته گفت:
- استفاده از این جمله ی تکراری رو تمومش کن آلبوس دامبلدور...تمومش کن ... هیچوقت نگذاشتی حرفی که باید میزدم رو بزنم و به همین بهونه اینقدر من رو سر دووندی و اینقدر تعلل کردی که..که..
- که چی؟ که ولدمورت رو برای ارضای تمایلات درونی ت انتخاب کنی؟ که راه اون رو بری فقط به خاطر گرفتن انتقام از کسانی که باعث شدن حوادثی رخ بده که خودتم خوب میدونی مسبب اصلیش خودت بودی؟ اگر قرار به حرف زدن باشه قطعا من چیزای زیادتری میتونم به زبون بیارم.
اسنیپ که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت:
- تو به من قول دادی آلبوس ... تو به من قول دادی ازش محافظت کنی...قول دادی کاری کنی که همیشه بتونم سالم و سلامت و شاد ببینمش نه این که جنازه ش جلوی صورتم باشه در حالی که یک لبخند بر لبشه!
پیرمرد قد بلند که حالا قامت خمیده و تکیده به نظر میرسید هیچ جوابی نداشت و فقط گفت:
- ولی پسرش زنده موند
اسنیپ با چهره ای غیرقابل توصیف پاسخ داد:
- تنها جوابی که برات باقی مونده همینه ... هاهاها... دامبلدور همه فن حریف بی جواب موند!
- نمیخوای از من بپرسی چرا در بین این همه آدم مفلوک دست به دامن تو شدم؟ تنها یادگار عشق سابقت زنده ست و ...
- و چی دامبلدور؟؟؟؟ لرد سیاه رفته!
- لرد سیاه برمیگرده و وقتی برگرده هری در معرض خطر بزرگی قرار می گیره
یک بار دیگر اسنیپ ضعف احساسی خود را در برابر دامبلدور نشان داد و روی زمین سرد سلول نشست و گفت:
- خواهش می کنم حفظش کن دامبلدور ... به هر قیمت ممکن ... تنها امید من به زندگی میتونه تنها یادگار لی لی باشه
- اتفاقا میخوام که تو این کار رو بکنی سوروس ... طی یک معامله من آزادیت رو به تو می بخشم و تو هم در قبالش باید از پسر پاتر محافظت کنی!
- حتی حاضرم پیمان ناگسستنی ببندم!
چشمان دامبلدور از حیرت روی صورت اسنیپ متمرکز ماند و پس از چند لحظه مکث دست راستش را جلو آورد و لحظاتی بعد سه نوار جادویی طلایی دور دستان دو مرد پیچیده شد.
--------------------
دادگاه ویزنگاموت
این بار به دلیل ضمانت دامبلدور به نفع اسنیپ، ریاست جلسه بر عهده گریزلدا مارچ بنگز از دوستان صمیمی او و معاون او در ویزنگاموت بود که پس از چندین دقیقه ملال آور و سروصدای عذاب آور حاضران در دادگاه شماره 1 این جملات را با صدای بلند گفت:
- اولین جلسه محاکمه دستگیرشدگان گروه موسوم به مرگخواران یا همان طرفداران کسی که نباید اسمش را برد . ریاست جلسه گریزلدا مارچ بنگز و معاون وی تایبریوس اوگدن به همراه هیئت منصفه محترم به احترام ریاست کل ویزنگاموت قیام کنند.
لحظاتی بعد دامبلدور با ردایی به رنگ سبز بسیار روشن وارد سالن شد و با ابراز احترام به حضار در جایگاه شهود نشست.
قرار بود به ترتیب حروف الفبا نفر اول خود اسنیپ باشد که با دستور مارچ بنگز به همراه دیوانه ساز ها وارد سالن شد و در حصار مربوط به مظنونین قرار گرفت اما قبل از شروع صحبت های منشی جلسه برای تفهیم اتهام دامبلدور با کاغذی در دست بلند شد و خطاب به رییس جلسه گفت:
- من آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور رییس کل ویزنگاموت در ساعت کنونی و در تاریخ امروز به طور کامل و غیر مشروط به نفع سوروس اسنیپ شهادت میدهم و در مقابل خطاهای محرز گذشته ی او تماما ضامن خواهم بود و این گفتار فی الواقع درخواست تبرئه کامل متهم و آزادی وی از ریاست محترم جلسه ست...

اسنیپ نیم نگاهی به دامبلدور انداخت ... از لرزش دست هایش می شد فهمید که تا چه میزان تمایل داشت دین خود را به یگانه معشوق خود ادا کند . و میدانست که چه کسی را باید فریب دهد... ولدمورتی را که در آینده ای نزدیک باز خواهد گشت


ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۹ ۵:۳۷:۰۷

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
#32
به عنوان پدر بزرگترین و قدرتمند ترین جادوکار سیفید میفید تاریخ جادوگری از صفر تا آخر میگم :


مورفین بن ماروولو گانتانا

رو حرف من حرف نزن دیگه مورفین!!!!


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۰:۴۱ دوشنبه ۲ تیر ۱۳۹۳
#33
- کره خر پدرسگو میبینی زن؟؟؟ همینه که لوسش کردی! بچم آلبوس بچم آلبوس گفتنات به اینجا ختم شد!
- ببین پرسیوال ... یکبار برای همیشه بعد از این دویست و ده سال برات میگم! به دردونه ی مامانی بگی بالای چشمت ابرو نگفتیا!
خانم و آقا سر میز غذاخوری در حال بحث و هیچ کدوم خبر ندارن آلبوس پشت در وایساده و داره کامل حرفاشون رو میشنوه
- اووووه خانومو نیگا تو رو مرلین! د پیرزن اگه من و تو یه پامون لب گوره بعد چارصد سال اون پسره داره با سر میره توی گور! مرتیکه رفته واسه من صورت تراشیده ببریمش خواستگاری
- خب چه عیبی داره؟ پیره و گاهی دلش یاد جوانی می کنه!
- چیچیو چه عیبی داره زن؟؟؟ هزار دفه در گوش تو گفتم که این پسر از بچگی ش این شعر رو یه مدل دیگه خونده!!! همینجوریش کلی حرف و حدیث توی رفتاراشه و هیشکی نمیدونه خیلی وقتا کجا میره! ... آی زکی پرسی ... آی خبر مرگت بیاد پرسی ... آی جونم مرگ بشی پیرمرد که اینقد بدشانسی

کندرا که دید پرسیوال داره به زمین و زمان و بخت و اقبال و خوار و مادرش فحش میده یک پارچ شربت عسل درست کرد و آورد کوبوند جلوی صورت پرسیوال و گفت:
- ا وا خدا مرگم بده آقا ... چر همچین شدی مرد؟ پاشو خودتو جم کن! اگه از بچگی سپرده بودمش دس تو که الان بچم هزار بار از شدت سرخوردگی خودکشی کرده بود! حالا بذار ببینیم دختره کی هس... شاید خودت خوشت اومد
پرسیوال از عصبانیت فریاد زد:
- د همین کارا رو میکنی که خاک بر سر با دویست و خورده ای سال سن میاد تو چشم من زل میزنه میگه زن میخوام! آخه صورت تراشیدنش چی بود؟؟؟ اینو کجای دلم بذارم زن؟؟؟ آبرو برا من نذاشتید شما دوتا
آلبوس اشک ریزان از پشت در وارد آشپزخانه شد و با فریاد گفت:
- بس نیس این همه تو سری خوردن؟ تو داری عقده های بچگی ت رو سر من خالی می کنی بابا! هرچی بابا والفی سرت آورده تلافی ش رو سر من در آوردی! مگه من چمه؟ چرا نباس هیچ خواسته ای داشته باشم؟
- چه زری زدی کره خر؟ الان حالیت می کنم
پرسیوال با کمربندی که از سگک در هوا میچرخید به سمت آلبوس حمله کرد و پیرمرد دوم به سمت اتاقش می رفت و پیرمرد اول به دنبالش ... پیرزنی هم با ماهیتابه دنبال شوهرش ... پاتر مونث هم خود را مخفی کرده بود!

جسیکا پیش خود فکر میکرد:
- این که هنوز نمیدونه طرف کیه داره اینطوری می کنه! اگه پیرمرد بفهمه هم منو میکشه هم خودشو هم آلبوسو!
-----------
خونه ی اون ریدل خاک بر سر با اون پسر کچلش
به آن واحد صد ها صدای پیس پیس و اوهوی و اوووو و آهایییی با تنی آرام توجه بلاتریکس را جلب می کند به این معنی که : زودتر گمشو از اونجا بیا بیرون!

بلاتریکس با عصبانیت به جمع مرگخور ها پیوست و سر همون میزگردی که بیشتر شبیه مربع بود نشست
دالاهوف استکانش را به سمت دافنه پرت کرد و بلافاصله آهنگ پدرخوانده قط شد
وارنر گفت:
- به نظر من ایده ی بسیار بسیار مزخرفیه ویزلی! متأسفانه تو بر خلاف اون یکی فامیلت هیچ بویی از خلا...
رز به طرفداری از هوگو گفت:
- ببین لینی ... اتفاقا خیلیم ایده خوبیه ولی این هوگو نتونست درست بیانش کنه ... منظور مسابقه نیس ... منظور اینه که کاندیداهامون رو توی یه موقعیت خاص بندازیم و ببینیم هر کدوم چطور رفتار می کنن! مفهومه؟
بلاتریکس فریاد زد:
- کاندیداهامون یعنی چه دیوونه ها؟؟؟؟ من همسر رسمی و قانونی لرد میشم! این خط اینم نشون
و بلند شد و به سمت اتاق لرد رفت اما دافنه زیر پای بلاتریکس غلطید و مووزوزی با مخ ولو شد روی زمین

------------------------
بازم فلش بک
دعوای پسر و خانواده

کاندیدا های ازدواج با لرد

کله شقی بلاتریکس


ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۲ ۰:۵۸:۴۶

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۳
#34
حساس نشو مدیر...

ترانه امشب کافه های تهران و شهرستان ها



"به علت فوران «جنبه» فوق العاده بالا از جانب کاربران غیور، چت باکس از دسترس خارج شد !"

نکنید این کارا رو
بهمون میخندن به خدا


همین ییهو فی المجلس زدی ترکوندی رفت مدیر محترم؟؟؟
گل خرزهره؟؟؟

چروو کاکو ؟؟؟


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ جمعه ۳۰ خرداد ۱۳۹۳
#35
گل های سایت

برادران و خاحران من
پسران و دختران من

صفحاتی که بنده باز می نمایم از جانب یسار کش میاد!
حتی به قدری کش میاد که چند تا کلمه خونده نمیشه

صفحه بزرگ نمیشه ینی
خود به خود کش میاد

ماس چیچی همچینه؟؟؟؟


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳
#36
Guten Abend meine Damen


با این که شدت امتحانات و دوتا دوتا بودنش بعد از هشت ترم امونم رو بریده بازم لازم دیدم که از یک جوجه کلاغ چن تا سوال بپرسم

1- جوج ... چرا شخصیت بانو؟؟؟ چرا آقا نه؟؟؟ چرا آقایون بانو میشن و بانوان آقا؟؟؟ دیدم که میگما ... حتی تو سایت صهیونیستی ضدآسلامی فیسبوق ... جریانش چیه؟؟؟

2- چرا خاندان بلک؟ چرا خاندان من نه؟ اصن تو همون خاندان بلک چرا الادورا؟؟؟ مثلا میخوای بگی من مخوفم و اینا؟؟؟ گردن میزنم و فلان؟؟؟

3- طرفدار تیم ملی آلمانی؟ یا آلمان؟ یا آل مان ؟ یا آلما ن ؟ کی قهرمانه امسال؟ آلمان؟

4- اما به عنوان یه سوال روانشناختی .... اگر بخوای کسی رو جذب خودت بکنی چه در دنیای مجازی و چه در دنیای واقعی از چه المان هایی استفاده می کنی؟؟ شده المان خاصی رو بهش گرایش داشته باشی ولی در وجودت نباشه و به هر زحمتی سعی کنی کسبش کنی؟

5- تو چه پدرکشتگی ای با پسر ارشد من داری؟من پدرشما! زیاد کششش ندی

6- چرا میتینگ بهاری رو شرکت نکردی درش؟ ( جمله بندی رو عشقه)

7- به نهنگ چقدر علاقه داری؟ چرا؟ به گرگ چطور؟؟ --- این دو کاراکتر رو اگر بخوای یک جمله در مورد هر کدومشون بگی چی میگی؟ از روی مغزت نگو! از اعماق قلبت بگو

8-چقدر با قدیمی های جادوگران آشنایی داری؟

9- یه سوال هری پاتری : از بین تمام طلسم هایی که در کتاب ها خوندی کدوم رو از همه بیشتر دوست داری؟ دلیلت چیه؟

10 - یک مشکل حاد ... به نظر تو باد کردن رگ غیرت و قهر و تهر و دلخوری چرا داخل فضای مجازی اینقدر حاد تر از بیرون میشه؟نمونه های بزرگیش رو توی همین سایت بسیار شاهدش بودیم ... مث ریگول مرحوم

11 - یه چند جمله در مدح و منقبت لرد بگو ... به نثر مرسل و متکلف

12- من یه وقت هایی سر اتفاقاتی خدا رو شکر کردم بابت این که کاری انجام دادم که مدت کوتاهی بعد اون فکر می کردم به شدت اشتباه بوده اما بعد ها متوجه شدم مقدر این بوده که من این کار رو انجام بدم و برای من تبدیل به یک خیر بزرگ شده ... در زندگیت همچین حسی نداشتی تا حالا؟

13- صفحه ت رو باز می کنی و می بینی زده 1 پیام شخصی ... به ترتیب اهمیت اسم سه نفر رو بگو که تمایل داری اونها باشن که پخ داده باشن بهت

14- به چه قیمتی حاضری از جادوگران که هیچی ... از کل دنیای فانتزی هری پاتر جدا شی و برای همیشه از خاطرت محوش کنی؟؟؟

خلاصه این که:
جوج ... وجودت خیلی عزیزه ... هم اینجا و هم بیرون

Viel Glück immer





پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: میتینگ بهاری 1393
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
#37
ما فکر کردیم جدیه!!!

خودش کجا قایم شده؟؟؟

الان این بیچاره هایی که میخواستن و میخوان بیان و قیافتا همدیگه رو نمیشناسن چیکار باس بکنن؟

ملت .... میتینگ تحریییییم


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: میتینگ بهاری 1393
پیام زده شده در: ۹:۵۰ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
#38
بودلر

من نمیخوام اسپم بذارم
اما
حال و حوصله ش رو اگه نداری بیخیال شیم...


پ.ن:
لوپین کوچک ... به پدربزرگ پدرت خیلی شبیهی ... طرف حساب من چشماش ضعیفه ببم جان


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: میتینگ بهاری 1393
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
#39
دو بگو که ملت تا دو و نیم خودشون رو برسونن!

البته اگر زودتر بود بهتر بود چون وقت نماز و ناهار داخل محوطه غرفه ها بسیار خلوت تر میشه اما من اون موقع خیلی خیلی کار دارم

هر چی بوس کوچولوی خودم بگه همونه!



پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: میتینگ بهاری 1393
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
#40
الان دقیقا توضیح بده بولدوزر


دیر نیس؟



آقا قرار باشه ایستگاه مترو مصلی
جون مادرتون شهید بهشتی پیاده نشید



پسرم موافقی عایا؟


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.