هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۳:۰۹ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰
#31
سدریک به دنبال دیگر کارآگاهان راه افتاد. سیریوس وقتی سدریک را در گروه خودش دید چشمکی برای او زد و سدریک هم در جواب لبخندی زد و وارد رختکن شد.

در رختکن کارآگاهان

بعد از گذشت پانزده دقیقه همه کارآگاهان لباس های خود را پوشیده بودند و بر روی نیمکت های سفید رنگی نشسته بودند. سیریوس از روی نیمکت بلند شد و گفت: « بچه ها ما باید این مسابقه ها را ببریم نه برای پول بلکه برای اینکه آبرومون نره. پس همه تا جایی که میتونند تلاش کنند. »

ملت کارآگاه دستی برای سیریوس زدند و یک صدا گفتند: « ایول ایول داش سیریوس و ایول »

در رختکن اوباش

بعد از گذشت پنج دقیقه اوباش لباس های ورزشی خود را پوشیده بودند و بر روی زمین نشسته بودند. گلرت از روی مبل بزرگی که فقط خودش روی آن نشسته بود بلند نشد ( ) و گفت: « خوب گوشاتون را باز کنید که بفهمی بهتون چی میگم. ما باید برنده شیم چون که بوجه داره تموم میشه. اگر هم برنده نشیم باید دوشیفته کار کنید. شیر فهم شد؟ »

ملت اوباش که از لحن صحبت کردن گلرت خیلی راضی بودند ( ) سرشان را به نشانه مواقت و البته ترس تکان دادند.


بعد از گذشت لحظاتی صاحب سالن در هر دو رختکن را زد. گلرت از رختکن سمت راست وارد سالن شد و در کنارش سیریوس هم وارد سالن شد. پشت سر آن دو هم گروهشان یکی یکی بیرون می آمدند و با نفر بغلی شان دست می دادند. وقتی که همه از رختکن ها بیرون آمدند مرد صاحب سالن شروع به صحبت کرد: « مسابقه اول سنگ کاغذ قیچی هست. »

ملت:

مرد که دیده بود اینها از این بازی هیچی نمی دانند شروع کرد به توضیح دادن قوانین بازی.

ملت بعد بعد از تضیحات فراوان صاحب سالن کمی بیشتر با بازی آشنا شده بودند و دست کم می توانستند بازی کنند. صاحب سالن در ادامه توضیحاتش گفت: « برید اون جا برای بر گذاری مسابقه. » و دستش را به سالنی کوچک اشاره کرد.




Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰
#32
فرم درخواست عضویت در هیئت کارآگاهان وزارت سحر و جادو

1- نام ،نام خانوادگی و سن خود را بیان کنید.

سدریک دیگوری مرلین بیامرز هستم.

2- انگیزه ی شما برای ورود به این شغل.

برای اینکه زندگی خرج داره.

3- فعالیت های عمومی یک کاراگاه و منزلت او در جامعه ی جادوگری را بنگارید.

باید دقت زیادی داشته باشه و سرنخ ها را کنار هم بذاره و راز ماجرا را کشف کند.

4-ورود هرگونه مرگخوار به اداره ی کارآگاهان ممنوع است و متقلب تحت پیگرد قرار خواهد گرفت پس اگر در گروهک های دیگر سایت هم عضو بوده یا هستید کاملا مرقوم بفرمایید.

محفل و ارتش دامبلدور و اوباش هاگزمید ( برای جاسوسیا )

5-در شرح مأموریت های کارآگاهان آمده است: منحرف سازی نامحسوس سوژه های مرگخواران به منظور ضربه زدن به اعتبار آنها و یافتن سرنخ برای دستگیریشان. این مأموریت را گسترده تعریف کنید و در صورت امکان یک مورد انجام دهید.

کار خیلی مهمی است چون آبرو مرگخوار را میبره.

6-جرم های زیر را بر اساس اولویت پیگیری مرتب کنید(از کم به زیاد):

ج-شورش بر علیه وزیر
ب-دزدی و غارت
ه- شوراندن موجودات اهریمنی نظیر دیوانه سازان و غول ها علیه جامعه ی جادوگری
د-ارعاب و تهدید جامعه در ملاء عام(یعنی فعالیت های اوباش و اراذل در خیابان و کوچه ها)
الف-قتل و کشتار زنجیره ای

7- از چه چیزی در زندگیتان می ترسید؟از چه چیزی وحشت دارید؟

از هیچ چیز نمیترسم ولی از نابودی محفل وحشت دارم.

8- اداره ی کارآگاهان در کدام طبقه از ساختمان وزارت واقع شده است؟

بالاترین طبقه.

9- شب‎ ‎تاريكيست و ترس و توهم در وجود شما رخنه كرده ! هوا مه گرفته است و شما را‎ ‎به دنبال يك ‏ماموريت پيچيده فرستادند ، دقت كنيد كه ارزش معنوي اين‎ ‎ماموريت بسيار بالاست ، پس شما فرار نمي كنيد ‏‏! بلكه به راه خود ادامه مي‎ ‎دهيد و به برج صد طبقه اي كه مقصد شماست مي رسيد ، پيرزن همسايه دم در‏‎ ‎منتظر شماست و هدف هم در باند هلي كوپتر ايستاده است !چگونگي نجات گربه‎ ‎پيرزن همسايه از دست ‏عروس وي را روي باند هلي كوپتر شرح دهيد !(هدف، سطح‎ ‎رول و كيفيت طنزنويسي در عين حال جدي ‏نويسي است.با دقت تمام بنویسید.

سدریک دیگوری با قدم های بلند و استوار پیش پیرزن میرود و روبه او میگوید:
- چه شده؟

پیرزن درحالی که از صورتش اشک میرزد میگوید:
- عروسم ... عروسم گربه عزیزم را میخواهد از اون بالا بندازد پایین.

سدریک بدون هیچ معطلی به طرف برج میرود و به پشت بام آپارات می کند. عروس پیرزن را میبیند که با قیافه ای خندان از بالای برج گربه را نشان میدهد. سدریک با یک حرکت سریع گربه را از عروس پیرزن میگیره. ولی به یک نکته عجیب بر میخوره. چون گربه فقط یک عروسک بود و بس.

10-هرگونه انتقاد یا پیشنهاد را در همین جا اعلام نمایید.

انتقاد و پیشنهادی ندارم. ولی اگه فعالیت این گروه بیشتر میشد خیلی خوب بود.




Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰
#33
پیوز با ناراحتی گفت: من نه.

همه به یک دیگر نگاه میکردند تا داوطلبی پیدا کنند ولی هیچ کس داوطلب نمی شد تا اینکه سدریک گفت:
- من میرم.

ملت:

سریک: خب حالا که اسرار میکنید نمیرم.

ملت:
همه به سمت سدریک رفتند و با او وداع کردند و آن را در دریا آتش پرت کردند. دریا قرمز بود و هر چند دقیقه یک بار آتش فوران می کرد.

سدریک در دریا افتاده بود و در کمال تعجب هی چیز احساس نمی کرد و مانند این که در استخر شنا کند در آتش شنا میکرد. ناگهان صدای آرامی به طوری که فقط سدریک بشنود گفت:
- آفــــریــــن بر تو ای نواده شجاع. من به داشتن نواده ای مثل تو افتخار میکنم. لباس هافل پاف را جوری طراحی کرده اند که هیچ وقت آتش نگیرد و خوشبختانه تو با این لباس وارد آتش شدی. یادت باشد این یک راز است.

ده دقیقه بعد
سدریک دریای آتش را طی کرد و پایش به خشکی رسید و در همان لحظه گرد آبی درست شد و دریا را خشک کرد و راه را برای دیگر هافلی ها باز کرد.




Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
#34
گلرت ماموریت میدی یا

ما از 29 تا حالا فعالیتی نداشتیم. منتظریم گلرت.




Re: ارتباط با سران الف دال
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
#35
سلام.
بهترین نیست دیگه ماموریت بدید. این جوری ممکنه اعضا بیشتری به ما بپیوندند. نمونش همین اوباش هاگزمید. بعد از اولین ماموریتش خیلی عضو پیدا کرد.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰
#36
آنسوی ماجرا – خانه شماره 12 گریمولد

ولدمورت گوش هایش بر اثر کشیدن کش آمده بود و به خاطر کشتن سوسک ها پنج بار خیابان گریمولد را دور زده بود. جیمز سخت مشغول یاد دادن کار های سفید به ولدمورت بود و او هم مات و مبهوت به درس ها گوش میداد ولی رفتار شیطانی اش هیچ تغییری نمی کرد. جیمز پیش هری رفت و گفت:
- این ولدک عوض به شو نیس. هر چی بهش میدگم گوش میکنه ولی هیچی نمی فهمه.
هری پس از چند لحظه فکر کردن گفت:
- بهتره همه با هم راجع به این موضوع صحبت کنیم.
- پس من میرم اعضا را توی آشپزخانه جمع میکنم.
جیمز بعد از تمام شدن حرفش از هری دور شد. هری هم به سمت آشپزخانه رفت تا آنجا را برای جلسه آماده کند.

همین سوی ماجرا – آشپزخانه گریمولد

جیمز بعد از اینکه تمام صندلی های دور میز آشپزخانه پرشد و همه اعضا در آنجا حاضر شدند صدایش را صاف کرد و گفت:
- این ولدک درست به شو نیست و اصلا نمی تونه سفید بشه. من که هر کاری کردم نشد. اگر کسی نظری داره بگه تا ببینیم باید چیکار کنیم.

سدریک همانجوری که بر روی صندلی اش نشسته بود گفت:
- من یه سری تحقیق کردم که میگه آدم با فراموشی رفتارش تغییر نمی کنه. چون رفتارش مربوط به روحش میشه نه مغزش. بهتره وقتمون را برای پیدا کردن دامبلدور صرف کنیم.
بقیه محفلی ها هم به نشانه موافقت سر تکان دادند و برای پیدا کردن دامبلدور رفتند که آماده بشوند.

فرسخ ها دورتر – خانه ریدل ها

بلاتریکس بعد از آمدن دامبلدور دوباره سعی کرد که گوشت تسترال را به او بدهد ولی دامبلدور همچنان مقاومت میکرد.

بلاتریکس رویش را از دامبلدور برگرداند رو به رز گفت:
- من دیگه خسته شدم برو اعضا را تو سالن جمع کن که ببینیم با این چیکار کنیم.

همین سوی ماجرا – سالن جلسات خانه ریدل

بلاتریکس بدون مقدمه گفت:
- ریشیه نمی تونه سیاه باشه. باید وقتمون را بذاریم برای پیدا کردن ارباب خودمون و گرنه

مرگخوار ها که خشم را به راحتی در چشمان بلاتریکس می دیدند بدون هیچ سوال و معطلی برای پیدا کردن اربابشان رفتند که آماده شوند.




Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۰
#37
خلاصه:

ریمیوس با بی پولی مواجه شده بود به حدی که پول آب نداشت بده بخاطر همین زنش گذاشته از خونه رفته. ریمیوس اول تصمیم میگیره که بره پیش دامبلدور. ولی اون کمکی بهش نمی کنه. از شهردای هاگزمید و هری هم کمک می خواهد ولی اون ها هم بهش کمکی نمی کنند. وقتی می بینه کسی بهش کمک نمی کنه یاد حرف یکی از مرگخوارها می افتد که میگه: « حقوق میده بهمون،خیلی هم میده...اضافه بر سازمانم میده. »
بنابراین به فکر فرو می ره و تصمیم میگیره که محفلی باشه یا مرگخوار.




Re: اعضاي محفل، از جلـــــــــــــــــــــــــــو نظام!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۰
#38
1. به صورت کوتاه و اجمالی یک معرفی از خود داشته باشید و از نور و سفیدی شخصیتتان برای ما بگویید:

من که سفید سفیدم. باورتون نمیشه برم آزمایش خون بگیرم بیام.() شهید هم شدم. آدم سفید تر از من؟

2. شرط اول مبارزه با هر دشمنی، اینست که او را خوب بشناسیم! به صورت خلاصه و اجمالی اطلاعات خود را از دشمن اصلی ما یعنی لرد ولدمورت بگویید.

آدمی ترسو زشت که همه ی یاررانش را ترسو بار آورده مثلا:پتی گرو.و همه چیز را می خواهد از راه جنگیدن بدست آورد ولی همچین باید و شاید قدرت درست و حسابی ندارد و همیشه شکست می خورد.پدرش مشنگ بوده و مادرش هم یک ساحره و چون پول کافی برای نگهداری او را نداشتند به یتیم خانه رفت.سپس دامبلدور او را مدرسه خودش اورد و در گروه اسلیترین افتاد. بعدش هم کار های شیطانی خودش راکرد.

3. در راستای سوال قبل، ویژگی بارز تام ریدل(ملقب به ولدمورت) از دیدگاه شما چیست؟

کچلی. زشتی. بی دماغی. ترس و حسادت نسبت به دامبلدور و پاتر.

4. همان طور که میدانید بردن نام ولدمورت مرا از لحاظ روحی و روانی به شدت ارضاء میکند! این یکی از مصداق های شجاعت یک محفلیست، اکنون شما بگویید آیا از بردن این نام وحشت دارید یا خیر و آیا میتوانید این کار بنده را تحمل کنید، سپس برای محکم کاری امر ثبت نام سه بار نام او را ببرید!

نه بابا. چرا باید از این کچل بترسم. اینم برا دل خوشی شما: ولدمورت- ولدمورت- ولدمورت.

5. به صورت غیر اجمالی () کمی از خصوصیات مثبت و شجاعت ها و فداکاریهای این بنده حقیر بگویید تا مشخص شود درباره رهبر گروهتان چه قدر اطلاعات دارید (همون پاچه خواری کنیده دیگه)

شما ملت مرگخوار را توی جیبتون میذارید. ای مدیر. ای بلاک کن. ای قهرمان.

6. در آخر پس از ذکر تعداد تکه های کفن یک میت جادوگر یک صلوات فرستاده تا شیاطین از شما دور شوند و سپس وارد شوید!

والا نمی دونم. اگه مهمه برم تحقیق کنم و بیام؟


تایید شد!
به محفل خوش آمدی !


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۳ ۷:۱۳:۰۶



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
#39
هری جيمز پاتر:
متولد: ۳۱ ژوئيه ۱۹۸۰ فرزند جيمز پاتر و ليلی ايوانز پاتر.
حضور در هاگوارتز : از ۱ سپتامبر ۱۹۹۱. تالار گریفندور
سوابق کوئيديچ: جست و جو گر تيم گريفيندور از ۱۹۹۱ تا اخراج از تيم توسط آمبريج که بعد از يک سال به تيم بازگشت.
رنگ چشم: سبز براق ، (چشمان مادرش را داشت) و عينکی با شيشه های گرد می زند.
مو: سياه معمولا نا مرتب ، پشت مهوهايش سيخ می شود و شانه نمی شود مثل پدرش.
هيکل : کوتاه و لاغر و زانوهای غلمبه
علامت مشخصه: زخمی به شکل رعد و برق روی پيشانی .
رشته تحصيلی : آرور يا کارگاهی يا همان مقابله با جادوی سياه.
تونايی های غير معمول: صحبت به زبان مارها - خواندن ذهن ولدمورت - ديدن يک روءيای ثابت.
چوب جادوگر: ساخته شده از چوب درخت راج و پر ققنوس ، ۱۱ اينچ ، زيبا و انعطاف پذير، نمونه اين چوب را فقط ولدمورت دارد.
لقب: «پسری که زنده ماند»؛ «پاتر مقدس، دوست گند زاده ها»؛ «فرد برگزیده»
معرفی: من پدر و مادرم را توسط یه کله کچل از دست دادم. من ولدمورت جنگ های بسیاری کردم و در بیشتر جنگ ها پیروز شدم. در اولین جنگ که من یک سالم بود شکست خورد 13 سال بعد دوباره به قدرت رسید. در آخرین جنگمان هم که در هاگوارتز بود او را با طلسم خودش کشتم. من خیلی شجاع و ماجراجو و با هوشم. بهترین دوستانم رون ویزلی و هرماینی گرنجر است. گروه ارتش دامبلدور را افتتاح کردم که کارش یادگیری دفاع در برابر جادوی سیاه بود. خلاصه از هرکی پبرسید هری پاتر کیه. می دونند.
+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=++=+=+=+=+=+=+==+=++=+=+=
من می خواستم شخصیتم را به هری جیمز پاتر تغییر بدم.


باید توی بلیت این مسئله رو مطرح میکردین. در هر صورت، باید شخصی که درخواست این شناسه رو میکنه، مورد بررسی قرار بگیره.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۱۴:۱۳:۴۵



Re: کی, کِی, کجا؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰
#40
[spoiler=چیکار]می رقصیدند[/spoiler]








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.