خانه سالمندانالفیاس(بابا پرسی) به همراه بلاتریکس و لینی و رز وارد خانه سالمندان میشن و با ترس و لرز به آنتونین نگاه میکنن.
آنتونین:
ملت در صحنه:
آنتونین: نترسید شوخی کردم. چیه مگه؟ روحم دیگه خب. روح ندیدید تا حالا؟ چیه مگه؟ آب بگیرم نون بگیرم؟
لینی: نه نه دست شما درد نکنه شما تشریف ببید ما خودمون کارارو انجام میدیم!
آنتونین که میره و همه یه نفس راحتی میکشن ناگهان صدایی شبیه انفجار کپسول گاز شنیده میشه و لینی و بلا و رز و الفیاس(بابا پرسی) میدوند جلوی در اتاقی از خانه سالمندان که صدای انفجار از اونجا اومده. همه گرخیدن که ناگهان جینی با صدای پقی ظاهر میشه.
الفیاس(بابا پرسی) که اینقدر ترسیده که علت اومدن جینی رو نمیتونه بپرسه میگه:
اوه مای... جینی، دخترم، خدا خیرت بده بیا برو ببین تو این اتاق چه خبره!
جینی که از همه جسورتره میره تو اتاق ولی هیچ چیزی نمیبینه یه مدت میگرده تا اینکه روی تخت سالمند اون اتاق یک بچه سیبیلو رو میبینه!
جینی: اوووم این اتاق کیه؟
الفیاس(پدر پرسی) در اتاق رو نگاه میکنه که روش نوشته آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور! و میگه: چی پسر من؟ پســـرم! پســـــرم!
دامبلدور: پدل پدل