هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: هری پاتر و سوگند روح
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۲
#31
بالاخره تونستم فنت رو بخونم!


چند تا مشکل کوچیک رو خدمتت بگم:

اولا اینکه "یک لبخند تمسخر آمیزی" یه جوریه... بهتره بنویسی "لبخند تمسخر آمیزی"...!
دوم، می زاشتم، می زاشتی، می زاشت، می ...چیزه... کلا این جور نوشتن اشتباهه! چون فعل اصلی گذاشتن هست، محاوره ش می شه می ذارم، میذاری و الی آخر.
سوم، کاربرد علایم نگارشی خوب نبودن؛ ".." زیاد بود! بعضی جاها اصلا علامتی نداشت! خب... علائم نگارشی خیلی مهمن!
و به نظرم بلاتریکس موقع کل کل با اسنیپ خیلی نرم شده بود!


قسمت پایانی هم خوب بود! منتظر فصل 2 هستم!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۹ ۱۴:۱۲:۲۴


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۲
#32
خلاصه:
ریونی ها می خوان به کمک حیوونای باغ وحش جام هاگوارتز رو ازآن خودشون کنن! مدیر باغ وحش دلوروسه و تعدادی از بچه ها میرن تا مخش رو در همین راستا بزنن.
_________________________________



پادما با عصبانیت فریاد کشید: چتونه شما؟ برا چی وحشی بازی در میارین؟ مگه ریونی نیستین؟

جمله ی آخر پادما، باعث شد همه آروم بگیرن و به مشورت بپردازن، بجز دو تا از بچه ها که اون جمله معنایی فراتر براشون داشت.


لینی:
آماندا:
لینی: آماندا...
آماندا: لینی...
لینی:
آماندا:

ریونی ها دست از مشورتشون برداشته بودن و به آماندا و لینی زل زده بودن. فلور با بی اعصابی پرسید: چرا قیافه هاشون یهویی بی روح شد؟ اینا که تا چند لحظه پیش داشتن واسه هم فوران احساس می کردن!!

تریسی جواب فلور رو داد:‌ ناسلامتی خون آشامن. الان خیر سرشون دارن ارتباط ذهنی برقرار می کنن! حتما موضوع مهمیه...


اندر اذهان لینی و آماندا


لینی: دیدی چه خاکی تو سرمون شد آماندا؟ فهمیدن! به رازمون پی بردن!
آماندا: لینی... من که می دونم کار کی بوده! تو لومون دادی؟
- نه خیرم! من هیچوقت اینکارو نمی کنم! من و تو که تو یه جبهه ایم آماندا! :pretty: در ضمن، تو چرا تو ذهنت اینجوری حرف می زنی؟ ینی ذهنت لهجه دار حرف می زنه! مطمئنی یه انگلیسی قدیمی 500 ساله هستی؟
- خو 500 سال پیش مردم اینجوری حرف می زدن! ؛ در ضمن! کسی که مشکل داره توئی نه من. همه می دونن لینی وارنر کتاب گریفی بوده! اما بروکل هرست کتاب ریونی! :zogh:
- چرا می گی بروکل هرست؟ چرا اسم خودتو نمیاری؟ :zogh: تو هر 7 تا کتاب رو بگردی، شخصی به نام مندی بروکل هرست چرا، اما آماندا بروکل هرست پیدا نمی کنی! وضعت بدتر از منه؛ علنا وجود نداری!!



دنیای واقعی و بدون شکلک خودمون، جایی که لینی و آماندا همچنان در حالت باقی مونده بودن.

آماندا به طور ناگهانی به سمت لینی پرید و همونطور که گردنش رو می گرفت داد زد: الان حالیت می کنم!!

لینی با نگرانی دستای آماندا رو از دور گردنش جدا کرد و زمزمه کرد: اینجا نه... بده بچه های ریون دعوای شخصی ناظرا رو ببینن. در ضمن جدیدا خیلی خشن شدیا.

بچه های ریون:

لینی که متوجه شده بود جماعت ریونی جمیعا خوابشون برده نعره ی (!) فجیعی کشید: تو این شرایط اضطراری می تمرگین واسه من؟

و مشغول رفتن بالای سر ریونی ها و لگد زدن به بالش و پتو هاشون شد. گابریل در حالی که سرش رو از ضربه ی پای لینی حفظ می کرد نالید: ما نتمرگیده بودیم؛ خوابیده بودیم!

آماندا لینی رو به آرامش دعوت کرد و گفت: اون وقت به من می گی جدیدا خشن شدم؟!

بعد از چند دقیقه، که ریونی ها کاملا سرحال و هشیار شدن، لینی نقشه ش رو با بقیه در میون گذاشت.
- فردا صبح که آمبریج با پای خودش از دفترش بیرون اومد خودم تنهایی پیشش می رم و با نیروی ومپایریم ذهنش رو کنترل می کنم. از اونجایی که آماندا تنها خون آشام شناخته شده توسط همه ست، پس نباید در مقابل من مقاومت کنه.

الادورا یه ابروش رو بالا انداخت و پرسید: و محض احتیاط، اگه مقاومت کرد چی؟

لینی با لحنی کاملا سوالی گفت: اشکالی نداره اگه بکشمش؟



پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲
#33
الادورا به طور ناگهانی حرفش رو قطع کرد و فریاد زد: آیـــــــــــــــــــــی سوختم!

و تمام خاکستر های قرمز چوبدستی رو روی زمین ریخت تا به دستای تاول زده ش برسه. فرش زیر پای الادورا، با تماس خاکستر ها آتیش گرفت و جیغ و داد مرگخوار ها رو هم بلند کرد. سلسیتنا نگاهی به اربابش انداخت که با بی حالی روی تختش دراز کشیده بود، بعد شیرجه ای به سمت الادورا که در حال فوت کردن دستاش بود زد و مشغول خاموش کردن فرش آتیش گرفته با ردای اون شد.


چند دقیقه بعد

لینی وارنر با لیوان آبی در دست، وارد اتاق لرد شد و به صحنه ی رو به روش نگاه کرد:‌ تعداد زیادی پنکه و انواع کولر های آبی و گازی دور و بر لرد روشن شده بود و مرگخوارا هم با انواع طلسم ها و بادبزن مشغول خنک کردن لرد بودن. لرد هم با بی حالی تو تخت خواب ضد آتیش جدیدش دراز کشیده بود و موج گرمای نامرئی ازش ساطع میشد.

لینی آب دهنش رو قورت داد و لیوان آب رو که قطعات درشت یخ درش شناور بودن به سمت لرد گرفت.
- بخورین ارباب. خنکتون می کنه.

لرد نگاه پر از خشمی به لینی انداخت و گفت: مگه نمی دونستی ارباب به آب و غذا احتیاج ندارن؟

با این حال،‌ لیوان رو از دست لینی گرفت. بلافاصله آب داخل لیوان بخار شد و لیوان هم شروع به ذوب شدن کرد.

لینی با نگرانی گفت: ارباب...چی کار کنیم حالتون بهتر شه؟ همین الان یه پیش مرگ فرستادیم به محفل ققنوس تا دامبلدورو بکشه و چوب الدر دامبلدور مال اون بشه. بعد شما هم می تونین اون پیش مرگه رو بکشین و چوب الدر چوب دستی جدید شما بشه!
- نمی خوام...نمی خوام...فقط...جام های آتشم رو...برام بیارین... :vay:



پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲
#34
خلاصه: سازمان حمایت از ساحره ها برای شروع کارش، مهمونخونه ی داغون پاتیل درز دار رو خریده و به فکر تعمیرشه.
ساحره ها باید به خونه ی ویزلی ها برن و وسایل زندگیشون رو برای تکمیل مهمونخونه کش برن.




پادما با صدای تیلیک لطیفی (یکی از ویژگی های پریزادیه) کنار بقیه ی ساحره ها ظاهر شد.
- بوقی کجا بودی؟ :vay:
- رفته بودم در خواست کمک کنم! :pretty:
- از کی؟
- از لرد سیاه! اونم قبول کرد!
-

آیلین چهار زانو نشست و ناله سر داد:‌بدبخت شدیم! بیچاره شدیم! لرد همه مونو می کشه!

پادما با مظلومیت جواب داد: اما اون گفت به ما کمک می کنه!

آیلین با دو دستش تو سرش زد.
- دیگه بد تر!

دافنه با عصبانیت گفت:‌ باو پادما تو که لردو خوب نمی شناسی! لرد هیچ وقت اهل کمک نبوده اونم به زیر دستاش![ارباب به طور کلی، در هر شرایطی کمک می کنن، اما تو این سوژه نه! ] در خواست کمک از لرد سیاه مساویه با... با... اصلا تو چرا اینقدر بی احتیاطی کردی؟ لرد سازمانمونو با خاک یکسان می کنه!

آماندا که با دیدن بی حواسی های پی در پی پادما امیدی تو دلش جرقه زده بود از پادما پرسید: تو دقیقا به ارباب چی گفتی؟
- گفتم "من به كمك شما نياز دارم.ما مى خوايم كمى وسايل او خونه ى ويزلى ها كش بريم. شما كمكمون مى كنين؟ " بعدشم عشوه اومدم و لرد هم قبول کرد!

آماندا با خوشحالی بشکنی زد و گفت:‌پس تو اسمی از سازمان حمایت از ساحره ها نبردی! ینی چیزی که لرد از "ما" استنباط می کنه... فلور!

فلور که در کمال تعجب همگان منظور آماندا رو فهمیده بود منوش رو درآورد و قسمت گروه های پادما رو باز کرد و گفت:چیزی که لرد از "ما" استنباط می کنه، یا کاربران عضوه، یا اعضای ایفای نقش و یا اعضای راونکلاو ــ ینی ما ــ !

آماندا به سرعت دستور داد: راونکلاو رو بکنش هافلپاف!
- چشم!

همگان:

آماندا قیافه ای حق به جانب گرفت.
- چیه؟ خو ما تو سازمانمون عضوی از هافلپاف نداریم، دیگه لازم نیست نگران حمله ی ارباب به گروهمون باشیم!

بعد در حالی که نگاه های شوک زده ی بعضیا رو نادیده می گرفت گفت: فلور، تو باید مکان پناهگاه رو بدونی، درسته؟
- من ساحره ی تمیز و نظیفی هستم، چرا فکر می کنی باید بدونم؟
- چــــــــــــــــــی؟ تو خونه مادر شوهرتو بلد نیستی؟ بوقی! بوقی! بوقی!
- آهان! از اون نظر؟! حالا که فکر می کنم، باید تو آرشیوم داشته باشم. الان میابمش.

زمانی که فلور با منوش درگیر شد، آیلین از سکوت به وجود اومده استفاده کرد و گفت: ببینین بچه ها، حتی الامکان سعی کنین ارتش مرگخواران و محفل رو وارد رول نکنین! نا سلامتی ما ساحره ها مستقلیم... راستی سوروس مامان می تونی بری. کارت داشتم صدات می کنم.

سوروس "ایش" غلیطی گفت و در یه عرض چشم به هم زدن نا پدید شد. بعد از چند ثانیه در سکوت، فلور گفت: ایناش! انگاری می دونم خونه ی ویزلی ها کجاست!

آماندا نگاهی به جمعیت انداخت و با فریاد گفت:حالا همه دستتونو به فلور بزنین! اون ما رو به پناهگاه می بره!

همه: (شکلک "حالا همه دستتونو به فلور بزنین! اون ما رو به پناهگاه می بره!" )



پناهگاه - محل اقامت 2 ویزلی بالغ و حدود 300 تا بچه ویزلی. تعداد ویزلی های حاضر در پناهگاه در این زمان: نا معلوم


بعد از اینکه همه تو حیاط پشتی پناهگاه آپارات کردن و به خونه ی چند طبقه و رو به موت روبروشون خیره شدن، آماندا با فریاد گفت: همه چیزو غارت کنین، به یه نفرم رحم نکنین! حمله!

ملت:


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۲ ۲۳:۴۱:۳۳


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲
#35
دست آیلین نیست پادما جان. مرورگرت چیه؟ مال من فایر فاکسه، یه مدتی هست که باهاش نمی تونم پست ارسال کنم حادوگران. با گوگل کروم میام که 100٪ ارسال می کنه. اینو امتحان کن.


بعضی وقتا که می خوای تو یه تاپیک برولی، صفحه ی پاسخو باز می کنی و بعد از قطع کردن اینترنت شروع به نوشتن می کنی، برای من چند بار پیش اومده که بعد از وصل کردن اینترنت و کلیک روی ارسال، ارسال نشده پستم. تو این موقع اگه صفحه رو ریفرش کنی و متنو کپی پیست کنی بفرستی ممکنه درست شه.


اگه فقط با همین یه تاپیک مشکل داری، بهتره تو گفتگو با مدیران اعلام کنی. مطمئن باش حل میشه مشکلت.



پ.ن: مثل الان! الان تاپیک بوقی اجازه ی ویرایش پستم رو نمی ده!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۱ ۲۲:۵۷:۵۵


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲
#36
خلاصه: سازمان حمایت از ساحره ها برای شروع کارش، مهمونخونه ی داغون پاتیل درز دار رو خریده و به فکر تعمیرشه.



سوروس با دیدن تکون خوردن پلک های آماندا، دست از فرو کردن جارو تو چش و چالش برداشت و در عوض دست آماندا رو گرفت و کمک کرد بایسته. آیلین که نزدیک شدن آماندا به میزگرد ساحره ها رو دید، با لبخندی شیطانی از جاش بلند شد و صندلی رو بهش تعارف کرد. بعد از نشستن بی چون و چرا آماندا روی صندلی آیلین، دافنه گفت: آماندا جون، تو که 515 سالته، تو که از همه عاقل تری، تو که توی شهرتون کلی بارون اومده خوشبحالتون، تو که من که جیک جیک می کنم برا... :pretty:

آماندا همونطور که دستش رو که در اثر برخورد با سوروس حسابی روغنی شده بود، با ردای آیلین پاک می کرد وسط حرف دافنه پرید: بچه ها! می خواستم بگم اگه مشکلی ندارین من مسئولیت مهمونخونه رو بر عهده می گیرم!

دافنه که احساس می کرد همه ی پاچه خواری های خفنش بر باد رفته پرسید: یعنی از اول همین قصدو داشتی؟ وقتی همه ی ساحره ها از زیر بار مسئولیت مهمونخونه شونه خالی می کنن تو چرا به همین راحتی قبول می کنی؟

آماندا دهنش رو باز کرد تا جواب دافنه رو بده، اما با "خیلی خب" ـی که از جانب آیلین شنید و عقب کشیده شدن ناگهانی صندلی ای که روش نشسته بود، نقش زمین شد و چون خیلی وقت بود خون تازه بهش نرسیده بود، دوباره به اغما رفت.

آیلین آه کشید.
- اینم مورفین شماره ی 2!


ساعتی بعد

آماندا در حالی که دوباره سرپا شده بود، وسط کافه ایستاد و شروع کار رو رسمی اعلام کرد.
- سوروس تو لازم نیست بنای ساختمونو محکم سازی کنی، آیلین این کارو انجام می ده. گفته باشما، من بهت اعتماد ندارم!

مینروا که حکم آلبوس جمع رو داشت گفت: ‌من که به سوروس اعتماد کامل دارم. :pretty:
- تو دیگه چرا؟ سوروس این همه بلای بد بد سر آلبوس آورد، تو متنبه نشدی؟
- اتفاقا همین بلاهای بد بد باعث میشه آدم به سوروس اعتماد کامل پیدا کنه! :pretty:

آماندا که حرصش در اومده بود، مینروا رو با شکلک ـی تنها گذاشت و فریاد زد:‌ سوروس بعد از اینکه همه ی وسایل رو دور انداختی میای دیوارا رو رنگ می کنی! بعدشم میری وسایل اتاق خوابا رو تحویل می گیری.

فلور جلو اومد.
- وسایل اتاق خوابا؟ سفارششون دادی؟ با کدوم پول؟!
- حتما که لازم نیست با پول بخریمشون! می تونیم بدزدیمشون! اتفاقا فکر می کنم یه جا برای این کار سراغ داشته باشی...
-
- خونه ی پدر شوهرت! یه ویزلی آنتی ساحره با چونصد تا بچه که هر کدوم حداقل یه اتاق خواب دارن!
- مطمئنی می خوای به خونه ی اون پیرمرد ندار دست برد بزنیم؟
- چه بدونم! اینو دیگه نفر بعدی مشخص می کنه!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۱ ۱۱:۱۱:۳۸


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
#37
بانوی چاق

یه دونه اوشیرو کاکاتو گری هم خوبه! هر چند ما جادوگریم، می تونیم انواع طلسم ها رو هم روشون اجرا کنیم تا تاثیر چند برابر بشه!

تایید شد




چو چانگ

با دمپایی پلاستیکی می تونین همچین کاری کنین؟ درود بر شما! نا سلامتی شما از شرق دور میاین و با تبحر در کونگفو، باید همچین توانایی داشته باشین!


تایید شد




پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
#38
(پست پایانی)

مورفین، بلاتریکس و ایوان ــ غایبین جمع ــ به سمت زیر زمین هجوم بردن تا اون یه مقدار کار رو هم تموم کنن. مورفین در حالی که تو جیب هاش به دنبال پاکت سیگارش می گشت پرسید: حالا که شی؟ ارباب که فهمیده ما شی کار کردیم. فهمیده ما کارا رو شر وقت تموم نکردیم... ما رو می کشه!!

بلاتریکس با عصبانیت گفت:‌خفه مورفین! مطمئن باش ارباب سخاوت مندمون وقتی ببینه همه چیز مرتبه ما رو می بخشه! اصلا شاید فکر کنه ما شوخی...
- یافتم!

مورفین پاکت سیگارش رو که داخل جورابش بود بیرون کشید و با خوشحالی تکون داد. بلاتریکس با آرنج ضربه ای به گردن مورفین وارد کرد و گفت: وسط حرف من نپر!

پاکت سیگار مورفین از دستش دراومد و بعد از چند دور چرخیدن تو هوا، پشت چند تا بشکه ی پر از نوشیدنی الکلی افتاد.
- شیگارم...

بلا که دندون هاش رو به هم می سایید فریاد زد: ما الان اینجاییم که 1٪ کار باقی مونده رو به انجام برسونیم اونوقت تو... صب کن الان حسابتو می رسم!

ایوان که دید داره بهش بی محلی میشه و بر خلاف سایر سوژه ها، تو این پست ازش استفاده نشده؛ وسط دو مرگخوار پرید و اونها رو به آرامش دعوت کرد.
- همونطور که بلا گفت، باید بریم کارمونو تموم کنیم. بلا تو مورفین رو ول کن. با خودت و من هم کار راه میفته!

و همونطور که شونه های بلا رو گرفته بود، خیلی آروم و سنجیده اون رو به سمت گوشه ای برد که دیوارش احتیاج به کمی گچ کاری و رنگ داشت.
- بیا بلا...بهتره عجله کنیم. هر آن ممکنه لرد الستور رو کله پا کنه و وارد کافه بشه. فکر کن چقدر ناراحت میشه اگه ببینه از این وقت اضافه ای که بهمون داده استفاده نکردیم...

ایوان بعد از اینکه متوجه لرزش خفیف بلاتریکس و مشغول شدنش به کار شد لبخند پیروز مندانه ای زد. سپس رو به مورفین برگشت که کنار بشکه های نوشیدنی، روی زمین دراز کشیده بود.
- ااااه مورفین! چه وقت خوابه؟ بجای اینکار پاشو نگهبانی بده!

مورفین تکون خورد، سرش رو بالا آورد و جواب داد: هیچم خواب نبودم! داشتم دنبال این می گشتم.

دستش رو بالا آورد و پاکت سیگار رو تکون داد. ایوان روزیه آهی کشید و روش رو برگردوند تا به بلاتریکس کمک کنه. بعد از چند دقیقه دوباره صدای مورفین رو شنید: بشه ها، کبریت دارین؟ فندک شی؟

ایوان چشمای نداشته ش رو تو حدقه چرخوند و جواب داد: تو جادوگری ناسلامتی! خب از چوبدستیت استفاده کن...ورد اینسندیو. اینقدرم مزاحم ما.... نه! صبر کن! اینجا نه!

اما کار از کار گذشته بود. مورفین گانت ورد رو زمزمه کرد، از نوک چوبدستیش، برای لحظه ای نور خفیفی بوجود اومد و بعد به سمت بشکه ها کشیده شد. آتش قدرتمند و جادویی به سمت منبع گاز جادویی مهمونخونه که از طریق لوله کشی در تمام قسمت های ساختمون در جریان بود رفت و... بوم!


دقایقی قبل، کوچه ی دیاگون

- ایول ایوله ایول! ارباب چه یله، ایول!

در حالی که مرگخوارا از خوشحالی به حرکات موزون رو آورده بودن، محفلی ها با جیغ و گریه جسد الستور مودی رو زیر بغلشون زدن و آپارت کردن.

لرد ولدمورت چشم غره ای به مرگخوارا که رفت که باعث شد مرگخوارا به طور ناگهانی خفه خون بگیرن و بعد از چند لحظه سکوت به ابراز تاسف بپردازن.
- ارباب...غلط کردیم...
- ارباب...
- مامان!
- الان تمومش می کنیم! :worry:

لرد ولدمورت چند قدم از درب ساختمون فاصله گرفت و با خودش فکر کرد: سالازارا... آخه من چی کار کردم که همچین مرگخوارای بی عرضه ای به من دادی؟ ای کاش می شد همشونو از من بگیری راحتم کنی!

ناگهان، لرد با نیروی زیاد انفجار به عقب پرت شد. به سختی برگشت و به جایی که ساختمون پاتیل درزدار قرار داشت نگاه کرد.
-

از مرگخوار ها و ساختون، تنها تلی از خاکستر بجا مونده بود.

پایان سوژه



پاسخ به: هری پاتر و سوگند روح
پیام زده شده در: ۲:۲۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲
#39
خوب بود!! از توصیفات دقیقت خوشم اومد!


چند تا نکته رو خدمتت بگم:

* تو متن، بغیر از دیالوگا، لحنت بعضی جاها محاوره ای بود که بهتره بصورت کتابی باشه.
* سعی کن تکرار نداشته باشی.

این لرز به خاطر سرما است یا به خاطر ترسی و وحشتی است که ...

بهتره بنویسی:

این لرز به خاطر سرما است یا ترس و وحشتی که ...




هنوز نمی تونم راجع به موضوع داستان نظر بدم. فکر می کنم ایده ی تازه ای باشه اما ادامه ش... بستگی به این داره که چطور پیشش ببری. سعی کن نه خیلی کند و خسته کننده باشه و نه تند و عجله ای!


در کل قشنگ بود! به کارت ادامه بده! منتظر قسمت دوم هستم!



پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲
#40
مورفین گانت!!



البته خیلی های دیگه هم بودن که دوست داشتم بهشون رای بدم!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.