خلاصه: سازمان حمایت از ساحره ها برای شروع کارش، مهمونخونه ی داغون پاتیل درز دار رو خریده و به فکر تعمیرشه.
ساحره ها باید به خونه ی ویزلی ها برن و وسایل زندگیشون رو برای تکمیل مهمونخونه کش برن.پادما با صدای تیلیک لطیفی (یکی از ویژگی های پریزادیه) کنار بقیه ی ساحره ها ظاهر شد.
- بوقی کجا بودی؟ :vay:
- رفته بودم در خواست کمک کنم! :pretty:
- از کی؟
- از لرد سیاه! اونم قبول کرد!
-
آیلین چهار زانو نشست و ناله سر داد:بدبخت شدیم! بیچاره شدیم! لرد همه مونو می کشه!
پادما با مظلومیت جواب داد: اما اون گفت به ما کمک می کنه!
آیلین با دو دستش تو سرش زد.
- دیگه بد تر!
دافنه با عصبانیت گفت: باو پادما تو که لردو خوب نمی شناسی! لرد هیچ وقت اهل کمک نبوده اونم به زیر دستاش![ارباب به طور کلی، در هر شرایطی کمک می کنن، اما تو این سوژه نه!
] در خواست کمک از لرد سیاه مساویه با... با... اصلا تو چرا اینقدر بی احتیاطی کردی؟ لرد سازمانمونو با خاک یکسان می کنه!
آماندا که با دیدن بی حواسی های پی در پی پادما امیدی تو دلش جرقه زده بود از پادما پرسید: تو دقیقا به ارباب چی گفتی؟
- گفتم "من به كمك شما نياز دارم.ما مى خوايم كمى وسايل او خونه ى ويزلى ها كش بريم. شما كمكمون مى كنين؟ " بعدشم عشوه اومدم و لرد هم قبول کرد!
آماندا با خوشحالی بشکنی زد و گفت:پس تو اسمی از سازمان حمایت از ساحره ها نبردی! ینی چیزی که لرد از "ما" استنباط می کنه... فلور!
فلور که در کمال تعجب همگان منظور آماندا رو فهمیده بود منوش رو درآورد و قسمت گروه های پادما رو باز کرد و گفت:چیزی که لرد از "ما" استنباط می کنه، یا کاربران عضوه، یا اعضای ایفای نقش و یا اعضای راونکلاو ــ ینی ما ــ !
آماندا به سرعت دستور داد: راونکلاو رو بکنش هافلپاف!
- چشم!
همگان:
آماندا قیافه ای حق به جانب گرفت.
- چیه؟ خو ما تو سازمانمون عضوی از هافلپاف نداریم، دیگه لازم نیست نگران حمله ی ارباب به گروهمون باشیم!
بعد در حالی که نگاه های شوک زده ی بعضیا رو نادیده می گرفت گفت: فلور، تو باید مکان پناهگاه رو بدونی، درسته؟
- من ساحره ی تمیز و نظیفی هستم، چرا فکر می کنی باید بدونم؟
- چــــــــــــــــــی؟ تو خونه مادر شوهرتو بلد نیستی؟ بوقی! بوقی! بوقی!
- آهان! از اون نظر؟! حالا که فکر می کنم، باید تو آرشیوم داشته باشم. الان میابمش.
زمانی که فلور با منوش درگیر شد، آیلین از سکوت به وجود اومده استفاده کرد و گفت: ببینین بچه ها، حتی الامکان سعی کنین ارتش مرگخواران و محفل رو وارد رول نکنین! نا سلامتی ما ساحره ها مستقلیم...
راستی سوروس مامان می تونی بری. کارت داشتم صدات می کنم.
سوروس "ایش" غلیطی گفت و در یه عرض چشم به هم زدن نا پدید شد. بعد از چند ثانیه در سکوت، فلور گفت: ایناش! انگاری می دونم خونه ی ویزلی ها کجاست!
آماندا نگاهی به جمعیت انداخت و با فریاد گفت:حالا همه دستتونو به فلور بزنین! اون ما رو به پناهگاه می بره!
همه:
(شکلک "حالا همه دستتونو به فلور بزنین! اون ما رو به پناهگاه می بره!"
)
پناهگاه - محل اقامت 2 ویزلی بالغ و حدود 300 تا بچه ویزلی. تعداد ویزلی های حاضر در پناهگاه در این زمان: نا معلومبعد از اینکه همه تو حیاط پشتی پناهگاه آپارات کردن و به خونه ی چند طبقه و رو به موت روبروشون خیره شدن، آماندا با فریاد گفت: همه چیزو غارت کنین، به یه نفرم رحم نکنین! حمله!
ملت:
ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۲ ۲۳:۴۱:۳۳