ارشد ریونکلاو!
1-پست تدریس نمونه یک پست سردستی درب و داغون سرشار از غلط می باشه. در حدی که جادوکاران ویزنگاموت نویسنده ش رو از سردر کلاس آویزون خواهند کرد. چرا اونوخ؟ (با توجه به هوش سرشار عده ای از شاگردان، ترجمه سوال اینه که لطف بفرمایید ایراد های پست رو تشریح نمایید!)---------------------------------------------
* شما به جای فضاسازی، بخش اعظم پستتون رو به دیالوگ ها اختصاص دادین که کار اصلاً درستی نیست!---------------------------------------------
** به اینجا دقت کن:نقل قول:
-یوهان کریسُستُُموس ولفگانگوس تئوفیلوس موتسارت استاد
به قول جیمز: "شکلک جای علامت آخر جمله رو نمیگیره!" و اینجا به یه علامت تعجب نیاز داشت.------------------------------------------------------
*** استفاده ی بی رویه از شکلک ها: مثلاً در اینجا:نقل قول:
ادامه تدریس از سر گرفته شد.
اینجا:
نقل قول:
-مشنگ ها از دیرباز با جادوگر ها ارتباط داشتن، بدون اینکه خودشون بدونن چطور!
اینجاها اصلاً به شکلک احتیاجی نداشتن و این شکلک ها صرفاً سرعت خونده شدن پست شما رو کم میکنن و میتونستید به جای استفاده از (-) با کمی توصیف شروع کنی و بعد به حرف الا بپردازی.
-----------------------------------------------------
**** استفاده ی نا درست از علامت (!) در اینجا: نقل قول:
خیلی از پیشرفت های دنیای مشنگی با کمک جادوگر های خائنی مثل همین بودلر!!!! صورت گرفته.
اینجا اصلاً نیاز به علامت تعجب نداشت؛ چه برسه به چهار تا علامت تعجب!
برای اینکه تاکید گوینده رو روی بودلر مشخص کنی میتونی از
بولد استفاده کنی و جملاتی که یه جورایی دارای احساس هستن (هرگونه حسی مانند خشم، عشق و...) به (!) ختم میشن تا بتونن حسی که در بر دارن رو به خوبی به خواننده منتقل کنن.
من به شخصه اگه جای شما بودم، جمله ی بالا رو اینجوری مینوشتم:
نقل قول:
خیلی از پیشرفت های دنیای مشنگی با کمک جادوگر های خائنی مثل همین بودلر صورت گرفته!
---------------------------------------------------------
***** شکلک وسط جمله؟! اونم شکلک بی ربط؟!نقل قول:
دانش آموز ها مطیعانه به رادیویی که جلوی استاد توی هوا ظاهر شده بود نگاه کردن.
من یه سوال دارم! اون شکلک (
) اون وسط چکار میکنه؟!
اولندش که شکلک باید همیشه آخر جمله بیاد، ولی در مواقع خاص که نویسنده میخواد احساسات خودش در مورد یک کلمه رو به تصویر بکشه، میتونه شکلک رو درون پرانتز بعد از کلمه ی مورد نظرش به این شکل استفاده کنه:
نقل قول:
آلبوس دامبلدور در حالی که برای تفکر بهتر، ریش های نازنینش را از تنبان مُد روزش () خارج میکرد رو به تدی گفت: "راستش درست نمیدونم..."
البته متن بالا رو به شکل زیر هم میشه نوشت:
نقل قول:
آلبوس دامبلدور در حالی که برای تفکر بهتر، ریش های نازنینش را از تنبان مُد روزش (!) خارج میکرد رو به تدی گفت: "راستش شماها رو نمیدونم..."
-------------------------------------------------
****** نقطه بعد از شکلک؟! نقل قول:
رادیوی مشنگ ها به شکل احمقانه ای تعدادی موج رادیویی با امواج مشخص رو که توی هوا جریان دارن میگیره و به صورت اصوات قابل شنیدن پخش میکنه .
اینجا دوتا مشکل وجود داره:
1. نقطه بعد از شکلک! همیشه علامت های دستوری مثل (؟!.) قبل از شکلک قار دارن و وقتی جمله ای تموم میشه اول
باید حداقل یکی از این علامت های دستوری قرار داده بشه و بعد اگر لازم دونستی و خواستی شکلک!
2. این شکلک اینجا به چه معنیه؟! یعنی خسته شدی؟ یعنی از نوشتن حوصلت سر رفته؟! راستش این اون حسیه که این شکلک به من به عنوان یه خواننده میده... اگر هم منظورت از این شکلک، حالت الا یا شاگرداشه (که اصلاً معلوم نیست کدوم یکی منظورت بوده!)، میتونستی به جای شکلک توصیف کنی صحنه رو!
--------------------------------------
نقل قول:
تکلیفی که ایزلا داده بود انجام داده بودن، و همه شون توسط الا به عصر ژوراسیک تبعید شده بودن
*******اینجا (،) لازم نداشت.-------------------------------------------
نقل قول:
- با توجه به استقبال شدید کلاس از ارتباط با خون لجنی ها و موجودات پستی مثل مشنگ ها، تکلیف این دفعه غیرعملیه!
********استفاده ی بی رویه از شکلکها!---------------------------------------
2-شرح اختراع شدن یکی از فناوری های مشنگی، با دخالت یک جادوگر(که لزوما خودتون نیستید!) رو شرح بدید. بابت تک تک ایراد های پست تدریس، که توی پست شما مشاهده بشه، دوبرابر نمره کم می کنم گراهام بل با چشمانی گشوده از تعجب به تردستی توماس نگاه میکرد و به دیده ی تحسین او را مینگریست. مدتی طول کشید تا از شک خارج شده و دهان خود را که هنوز باز مانده بود، ببندد. توماس چرخی به دور اختراع جدید واتسون زد و رو به او گفت: "ما انجامش دادیم توماس! ما تونستیم! توماس آگستوس واتسون، تو یه نابغه ای!"
"راستش در واقع قرار نیست که من نقش نابغه رو بازی کنم؛ من این نقش رو برای تو کنار گذاشتم! " توماس واتسون در حالیکه لبخند مرموزی بر لب داشت، این سخن را بر زبان آورد و ادامه داد:"من میخوام که تو این اختراع رو به نام خودت ثبت کنی و اسمت برای همیشه در تاریخ جاودانه بشه!"
"تو چرا باید بخوای که من جاودانه بشم؟!" الکساندر گراهام بل که گیج شده بود، این سوال را پرسید ولی به سرعت از گفته ی خود پشیمان شد و سخن خود را اینگونه اصلاح کرد:"مـ-منـ-منظورم اینه که چه کار باید بکنم که این افتخار نصیبم بشه؟!"
"بسیار ساده! فقط به خبرنگارها بگو که خودت ساختیش و برای این که مشکلی پیش نیاد، من میتونم به عنوان دستیارت اونجا باشم تا اشتباهی رخ نده..." پس از گفتن این جمله لبخند واتسون بر روی صورتش پهن تر شد و زمانی که از اتاق مطالعه ی الکساندر گراهام بل که آیندگان او را مخترع تلفن نامیدند خارج شد، به سمت محل خلوتی در حاشیه ی جنگل به راه افتاد.
توماس در جنگل نشسته بود و دستان خود را با آتش آبی رنگی که "زنگوله ی آبی" نام داشت و به هیچ سوختی برای روشن ماندن نیاز نداشت، گرم میکرد که با صدای "پاق" شخص رداپوشی در آن محل حاظر شد.
-----------------------------------------------------------------
پ.ن: آتش زنگوله ی آبی (Blue bell fire) نام آتشی است که به وسیله ی طلسمی به همین نام به وجود می آید.